گنجور

بخش ۵۸ - آمدن رام بالای قلعۀ کوه و ملاقات کردن با سگریو به میانجی هنومنت

چو در رکه مونک آمد رام دلخون
خبر بردند بر سگریو میمون
برادر بال با او بود دشمن
هلاکش را همی انگیختی فن
به کنکش با وزیران گفت آن راز
که بر من شد در فتنه ز نو باز
شنیدم دو جوان پیل پیکر
مسلح گشته شیران دلاور
سراغ ما همی پرسند هر جا
به زیر کوه ما دارند مأوا
کمان سخت و سنانها تیز دارند
مگر با من سرِ خونریز دارند
به بختم جان دشمن گشت مسکن
که می خیزند ازو زین گونه دشمن
همانا دوستدار بال هسنند
کمین جویان به کین من نشستند
مناسب نیست نادانسته پیکار
چه باید کرد تدبیر چنین کار؟
اگر گیرم که سیاح و فقیرند
به نفسانیت خود چون اسیرند
چرا خود باسلاح جنگ گردند
یقین بر دشمنی آهنگ کردند
ز اهل مشورت با او هنومان
سخن سنجیده گفت و خواست فرمان
که اول رفته حال شان بدانم
ز لوحِ جبهه راز دل بخوانم
به صدق شان دلم چون گردد آگاه
بیارم همچو دولت بر در شاه
همانجا ورنه از تدبیر دیگر
به آسانی بلا در سازم از سر
به سوی رام پایین آمد از کوه
ز کوه عیش سوی کوه اندوه
به لب کرد از زمین بوسش تیمم
اجازت یافت زان پس درتکلم
پس از نام و نسب تقریب پرسید
ز هر حرفش هزاران نکته می چید
برو برخواند رام از روز اول
حساب دفتر غم‌ها مفصل
سخن سر می زد از خون دیده عاشق
ز روی راست همچون صبح صادق
اگر چه یافت در صدقش یگانه
یقین را کرد کاری عاقلانه
قسم را آتشی افروخت در دشت
گرفته دستشان بر گرد می گشت
که رام و لچمن و سگریو ز امروز
به عهد دوستی باشند دلسوز
ز یاران راز پنهانی نیوشند
به کار یکدگر با جان بکوشند
دگر گفتا بیا برخیر اکنون
به جان دریاب مهر شاه میمون
دل ازعهدش چوتسکین یافت ز اندوه
بر آمد بر فراز قلۀ کوه
هنومن شد میانجی بهر پیوند
جهانبان با جهانبان گشت خرسند
بنای یکدلی چون گشت محکم
زد آن شوریده سر زان راز محرم
که از هجران سیتا دل خرابم
سیه روزم که گم شد آفتابم
ز دستم دل شد واز دست دل جان
زدم دستی به دامان عزیزان
درونم ریش گشت و دیده خونبار
مدد باید ز یاران در چنین کار
جوابش داد میمون با دلاسا
که روزی در هوا دیدم تماشا
زنی را مو کشان دیوی ز جا برد
ندانم لیکن آخر تا کجا برد
مزعفَر بود رنگ پرنیانش
شنیدم نام تو نیز از زبانش
فکنده جامه ای بر مسکن من
چنان دانم که سیتا باشد آن زن
اگر یکچند با صبرت بود کار
توانم گشتن از حالش خبردار
فرستم لشکر خود را به هر جا
رسانندت خبر زان ماه سیما
به رام آن زرد جامه نیز بنمود
ز چشمش خون به رویش زردی افزود
قصب بی ماه دید و حله بی حور
دلش بی صبر مانده دیده بی نور
ز غم بی اختیارش بود تر چشم
نهاد آن زعفرانی جامه بر چشم
تو پنداری که کرد آن درد بر درد
علاج درد چشم از جامۀ زرد
ز بس بی طاقتی از پا در افتاد
صدای ناله اندر کوه در داد
دل سگریو نیز از سوز او سوخت
چراغ زنده، شمع مرده افروخت
ز دردش گشت میمون تازه زنبور
فشاند الماس بر دیرینه ناسور
شعاع برق آهش برجگر تافت
به داغ عاشقی همدرد خود یافت
بگفتا همچو تو دارم دل ریش
تو از بیگانه می نالی، من از خویش
دلم بسته چو میمون در ببسته
نه خود رسته نه کس بندش گسسته
ز دستت اهرمن بربود دلبر
مرا شد اهرمن، بالِ برادر
اگر داد من از دشمن ستانی
مرا بر آرزوی دل رسانی
به هر تدبیر کان دانم ز هر جا
در آغوشت نشانم حور سیتا
اگر راون به لنکا برده باشد
و یا مه بر ثرّیا برده باشد
به هر تقدیر بر من هست آسان
صنم را در کنار خویشتن دان
هم اکنون لیکن ای شیر قوی دست
به کین بال می باید کمر بست
ز تقریر سخن چون شد مقرر
که قتل بال می خواهد برادر
سخن مشرو ح پرسید آن جهانجو
ز حال سرگذشت بال با او
که تقریب خصومت در میان چیست
بیآگاهم، ستم از جانبی کیست
اگر دانم که از خصمست تقصیر
توان دل جمع کردن زو به یک تیر
وگر نبود به جرم او گواهی
نشاید ریخت خون بی گناهی
ز صدق نیت او گشت آگاه
پس از تحسین جوابش داد دلخواه

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: گنجینه فارسی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو در رکه مونک آمد رام دلخون
خبر بردند بر سگریو میمون
هوش مصنوعی: زمانی که در مکانی شگفت‌انگیز صدای وحشتناکی به گوش رسید، خبری ناراحت‌کننده به میمون و سگریو رسید.
برادر بال با او بود دشمن
هلاکش را همی انگیختی فن
هوش مصنوعی: برادر در کنار کسی بود که دشمنش را به نابودی دعوت می‌کرد.
به کنکش با وزیران گفت آن راز
که بر من شد در فتنه ز نو باز
هوش مصنوعی: او به وزیران گفت رازی را که در فتنه‌ها دوباره برایم روشن شده است.
شنیدم دو جوان پیل پیکر
مسلح گشته شیران دلاور
هوش مصنوعی: دو جوان را دیدم که به صورت جنگجوانی دلیر و نیرومند در آمده بودند و مانند شیران جنگجو به میدان آمده‌اند.
سراغ ما همی پرسند هر جا
به زیر کوه ما دارند مأوا
هوش مصنوعی: هرجا که بروی یا درباره ما صحبت می‌شود، مردم از حال ما می‌پرسند و در زیر سایه کوه ما محلی برای زندگی دارند.
کمان سخت و سنانها تیز دارند
مگر با من سرِ خونریز دارند
هوش مصنوعی: شمشیربازان و تیراندازان مهارت بالایی دارند، اما آنها تنها در مواجهه با من به جنگی خونی و خطرناک دست می‌زنند.
به بختم جان دشمن گشت مسکن
که می خیزند ازو زین گونه دشمن
هوش مصنوعی: سرنوشت من باعث شده که جان دشمنان من به خطر بیفتد، زیرا از این وضعیت نگران و آشفته هستند.
همانا دوستدار بال هسنند
کمین جویان به کین من نشستند
هوش مصنوعی: دوستان واقعی همیشه آماده‌اند که از من حمایت کنند، اما در عین حال، افرادی هم هستند که در کمین نشسته‌اند تا به من آسیب بزنند.
مناسب نیست نادانسته پیکار
چه باید کرد تدبیر چنین کار؟
هوش مصنوعی: نباید بدون آگاهی به جنگ و جدل پرداخت، باید فکر کرد که در چنین شرایطی چه باید انجام داد.
اگر گیرم که سیاح و فقیرند
به نفسانیت خود چون اسیرند
هوش مصنوعی: اگر بپذیریم که مسافران و فقرا اسیر نواقص و خواسته‌های درونی خود هستند، در واقع در دام نفسشان گرفتارند.
چرا خود باسلاح جنگ گردند
یقین بر دشمنی آهنگ کردند
هوش مصنوعی: چرا خود را برای جنگ آماده می‌کنند؟ مسلماً هدفشان دشمنی است.
ز اهل مشورت با او هنومان
سخن سنجیده گفت و خواست فرمان
هوش مصنوعی: از افرادی که در مشورت با او بودند، به خوبی و با دقت سخن گفت و در پی گرفتن تصمیمی مناسب بود.
که اول رفته حال شان بدانم
ز لوحِ جبهه راز دل بخوانم
هوش مصنوعی: می‌خواهم از حال کسانی که قبلاً رفته‌اند آگاه شوم و برای فهمیدن راز دل آن‌ها به نشانه‌ها و نشانه‌های روی پیشانی‌شان نگاه کنم.
به صدق شان دلم چون گردد آگاه
بیارم همچو دولت بر در شاه
هوش مصنوعی: وقتی از صداقت آن‌ها آگاه شوم، مانند دولتی که بر در شاه است، به میدان می‌آیم.
همانجا ورنه از تدبیر دیگر
به آسانی بلا در سازم از سر
هوش مصنوعی: اگر در همانجا نمانم، با تدبیر دیگری به راحتی می‌توانم بلا را از سر خود دفع کنم.
به سوی رام پایین آمد از کوه
ز کوه عیش سوی کوه اندوه
هوش مصنوعی: از بالای کوه به سمت پایین آمد و به جای لذت و شادی، به سمت غم و اندوه رفت.
به لب کرد از زمین بوسش تیمم
اجازت یافت زان پس درتکلم
هوش مصنوعی: لبانش را به زمین بوسید و با این کار به او اجازه داد تا سخن بگوید.
پس از نام و نسب تقریب پرسید
ز هر حرفش هزاران نکته می چید
هوش مصنوعی: بعد از اینکه درباره نام و نسب صحبت کرد، از او پرسید و هر کلمه‌ای که گفت، هزاران نکته و مطلب مهم را به همراه داشت.
برو برخواند رام از روز اول
حساب دفتر غم‌ها مفصل
هوش مصنوعی: به سفر برو و از روز نخست، یادداشت‌های غم‌هایت را با دقت و جزئیات بررسی کن.
سخن سر می زد از خون دیده عاشق
ز روی راست همچون صبح صادق
هوش مصنوعی: دل‌نگرانی‌ها و عشق‌ورزی‌های عاشق، مانند سپیدی و روشنی صبح، به وضوح و شفافیت بیان می‌شود. عاشق از عمق احساسات خود سخن می‌گوید و غم و اندوهش را با نگرانی و اشک همراه می‌کند.
اگر چه یافت در صدقش یگانه
یقین را کرد کاری عاقلانه
هوش مصنوعی: با وجود اینکه او فقط یک بار به حقیقتی مطمئن دست یافت، اما با هوشمندی و عقل خود اقداماتی انجام داد.
قسم را آتشی افروخت در دشت
گرفته دستشان بر گرد می گشت
هوش مصنوعی: سوگند، آتشی را در دشت روشن کرده که دست‌هاشان را می‌گیرد و آن‌ها به دور خود می‌چرخند.
که رام و لچمن و سگریو ز امروز
به عهد دوستی باشند دلسوز
هوش مصنوعی: از امروز، رام و لچمن و سگریو به دوستی متعهد و قلبشان برای همدیگر مهربان خواهد بود.
ز یاران راز پنهانی نیوشند
به کار یکدگر با جان بکوشند
هوش مصنوعی: دوستان رازهای نهانی را می‌شنوند و در کار یکدیگر با تمام وجود تلاش می‌کنند.
دگر گفتا بیا برخیر اکنون
به جان دریاب مهر شاه میمون
هوش مصنوعی: سخنگو گفت: حالا بیایید و با خوبی به جان همدیگر محبت کنیم و از محبت پادشاهی شاداب بهره‌ ببریم.
دل ازعهدش چوتسکین یافت ز اندوه
بر آمد بر فراز قلۀ کوه
هوش مصنوعی: دل از یاد عهد و پیمانش به تنگ آمده و به خاطر غصه‌ها، به اوج قله کوه رسیده است.
هنومن شد میانجی بهر پیوند
جهانبان با جهانبان گشت خرسند
هوش مصنوعی: هنومن به عنوان واسطه‌ای عمل کرد تا ارتباطی میان دو قدرت بزرگ برقرار کند و این باعث خوشحالی او شد.
بنای یکدلی چون گشت محکم
زد آن شوریده سر زان راز محرم
هوش مصنوعی: وقتی اساس یکدلی و همدلی با قوت و استحکام برقرار شد، آن دل شیدا و بی‌تاب از دلیلی پنهان و راز نهان آگاه شد.
که از هجران سیتا دل خرابم
سیه روزم که گم شد آفتابم
هوش مصنوعی: دل من از دوری سیتا خراب و پریشان است. روزهای سیاه و دشواری را می‌گذرانم، چرا که همچون آفتابی که گم شده، بی‌نور و بی‌خودم.
ز دستم دل شد واز دست دل جان
زدم دستی به دامان عزیزان
هوش مصنوعی: از دلم جدا شد و از دل هم جانم را با دست به دامان عزیزان سپردم.
درونم ریش گشت و دیده خونبار
مدد باید ز یاران در چنین کار
هوش مصنوعی: در درونم احساس نابسامانی و درد زیادی وجود دارد و چشمانم از اشک پر شده است. در چنین مواقعی نیاز دارم که دوستانم به من یاری برسانند.
جوابش داد میمون با دلاسا
که روزی در هوا دیدم تماشا
هوش مصنوعی: میمون با دلایل قانع کننده‌ای پاسخ داد که روزی در آسمان چیزی را دیدم که باعث شگفتی‌ام شد.
زنی را مو کشان دیوی ز جا برد
ندانم لیکن آخر تا کجا برد
هوش مصنوعی: زن را دیوی با کشیدن مو از جایش برد، نمی‌دانم به کجا برد، ولی به هر حال انتهای این سفر معلوم نیست.
مزعفَر بود رنگ پرنیانش
شنیدم نام تو نیز از زبانش
هوش مصنوعی: رنگ پرنیانش به صورت مزعفر است و شنیدم که نام تو را نیز از زبان او می‌شنوم.
فکنده جامه ای بر مسکن من
چنان دانم که سیتا باشد آن زن
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد زنی که در مسکن من آمده، مانند سیتا پوششی بر تن دارد.
اگر یکچند با صبرت بود کار
توانم گشتن از حالش خبردار
هوش مصنوعی: اگر مدتی با صبر و حوصله کنار هم باشیم، می‌توانم از وضعیت او آگاه شوم.
فرستم لشکر خود را به هر جا
رسانندت خبر زان ماه سیما
هوش مصنوعی: من سپاه خود را به هر جایی می‌فرستم تا خبر آن چهره ماه مانند را به تو برسانند.
به رام آن زرد جامه نیز بنمود
ز چشمش خون به رویش زردی افزود
هوش مصنوعی: زنی که زرد جامه به تن داشت، با چشم‌هایش خون از چهره‌اش جاری شد و بر زردی صورتش افزود.
قصب بی ماه دید و حله بی حور
دلش بی صبر مانده دیده بی نور
هوش مصنوعی: شکوه و زیبایی در زندگی را بدون عشق و محبت نمی‌توان تجربه کرد. وقتی انسان از زیبایی‌ها و عشق‌ها محروم می‌شود، دلش بی‌صبر و چشمش به روشنی‌ها نرسیده می‌ماند.
ز غم بی اختیارش بود تر چشم
نهاد آن زعفرانی جامه بر چشم
هوش مصنوعی: به خاطر غم و اندوهی که داشت، بی‌اختیار اشک از چشمانش جاری شد و نگاهش به آن کسی افتاد که لباس زعفرانی به تن داشت.
تو پنداری که کرد آن درد بر درد
علاج درد چشم از جامۀ زرد
هوش مصنوعی: تو فکر می‌کنی که آن درد، درمانی بر درد است، در حالی که درد دل از چشمانی به رنگ زرد، نشانه‌ای از غم و اندوه است.
ز بس بی طاقتی از پا در افتاد
صدای ناله اندر کوه در داد
هوش مصنوعی: به خاطر بی‌تابی و ناتوانی، فردی به زمین می‌افتد و صدای ناله‌اش در کوه‌ها می‌پیچد.
دل سگریو نیز از سوز او سوخت
چراغ زنده، شمع مرده افروخت
هوش مصنوعی: دل سگریو نیز به شدت تحت تأثیر سوز و گداز او قرار گرفت و همانطور که چراغی روشن زنده است، شمعی که دیگر وجود ندارد را روشن کرد.
ز دردش گشت میمون تازه زنبور
فشاند الماس بر دیرینه ناسور
هوش مصنوعی: از درد او، میمون تازه‌ای به وجود آمد و زنبور بر زخم کهنه‌اش، به مانند الماس، بریزید.
شعاع برق آهش برجگر تافت
به داغ عاشقی همدرد خود یافت
هوش مصنوعی: شعله‌ی آتش ناشی از ناله‌اش، مانند پرتو نوری بر روی پوستش تابید و در میان درد عاشقی، همدردی را احساس کرد.
بگفتا همچو تو دارم دل ریش
تو از بیگانه می نالی، من از خویش
هوش مصنوعی: او گفت: مانند تو دارای دل شکسته‌ای هستم، تو از غم بیگانه‌ها ناله می‌کنی، اما من از درد و رنج خودم شکایت دارم.
دلم بسته چو میمون در ببسته
نه خود رسته نه کس بندش گسسته
هوش مصنوعی: دل من مانند میمونی است که در قفس محبوس شده است؛ نه خودم توانسته‌ام آزاد شوم و نه هیچ کس دیگری قادر به گشودن بند من است.
ز دستت اهرمن بربود دلبر
مرا شد اهرمن، بالِ برادر
هوش مصنوعی: از دستان تو، شیاطین دلبر من را ربودند و حالا برادر تو هم به شیاطین تبدیل شده است.
اگر داد من از دشمن ستانی
مرا بر آرزوی دل رسانی
هوش مصنوعی: اگر من از دشمنم طلب کمک کنم، تو می‌توانی مرا به آرزوی قلبی‌ام برسانی.
به هر تدبیر کان دانم ز هر جا
در آغوشت نشانم حور سیتا
هوش مصنوعی: هر راه و تدبیری که بلدم، از هر کجای زندگی‌ام نشانه‌ای از عشق تو را در آغوش می‌زنم.
اگر راون به لنکا برده باشد
و یا مه بر ثرّیا برده باشد
هوش مصنوعی: اگر دشت به سرزمین لنکا منتقل شده باشد یا اگر ماه به ستاره ثریا رسیده باشد.
به هر تقدیر بر من هست آسان
صنم را در کنار خویشتن دان
هوش مصنوعی: به هر حال، برای من راحت است که معشوق را در کنار خود داشته باشم.
هم اکنون لیکن ای شیر قوی دست
به کین بال می باید کمر بست
هوش مصنوعی: همین حالا، اما ای قهرمان نیرومند، برای انتقام باید عزم خود را جزم کنی و آماده نبرد شوی.
ز تقریر سخن چون شد مقرر
که قتل بال می خواهد برادر
هوش مصنوعی: از زمانی که سخن به وضوح و روشنی بیان شد، معلوم است که برای رسیدن به هدف، نیاز به تلاش و فداکاری دارد، برادر.
سخن مشرو ح پرسید آن جهانجو
ز حال سرگذشت بال با او
هوش مصنوعی: جهانگرد از بال پرسید که حال و احوالش چگونه است و از سرنوشتش چه خبر دارد.
که تقریب خصومت در میان چیست
بیآگاهم، ستم از جانبی کیست
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم دلیل دشمنی‌های موجود چیست و نمی‌دانم چه کسی در این میان ستمگر است.
اگر دانم که از خصمست تقصیر
توان دل جمع کردن زو به یک تیر
هوش مصنوعی: اگر بدانم که دشمن قصوری دارد، می‌توانم با یک تیر دلخوری‌ام را فراموش کنم.
وگر نبود به جرم او گواهی
نشاید ریخت خون بی گناهی
هوش مصنوعی: اگر شهادتی بر جرم او نباشد، نمی‌توان خون یک انسان بی‌گناه را ریخت.
ز صدق نیت او گشت آگاه
پس از تحسین جوابش داد دلخواه
هوش مصنوعی: او از خلوص نیت او باخبر شد و بعد از اینکه تحسینش کرد، به او پاسخ دلخواهی داد.