بخش ۶ - حکایت بر سبیل تمثیل
به چشم خویش دیدم عاشق مست
چو جان نقشی نهاده بر کف دست
به جان آن نقش بیجان را خریدار
وزان صورت به حیرت نقش دیوار
بران کاغذ نهاده دیدهٔ تر
به خواهش چون گدا بر کاغذ زر
شدم نزدیک آن از خویش آزاد
مرا همدرد خود دانسته، شد شاد
بگفتم کز کسی این یادگار است
بگفتا: نامه نی، کین عین یار است
بگفتم باز گو از سر به تفصیل
بگفتن شد زبان یکسر به تعجیل
بگفتا: نقشبندی بی نظیرم
که مانی جان فشاند بر حریرم
یکایک صورتی زینسان کشیدم
ز دست خویش دیدم آنچه دیدم
کنون در عشق آن جان می دهم جان
یکی خود کرده را خود نیست درمان
به نقشش آفرین را لب گشادم
به انصافش دو صد انصاف دادم
بگفتم دل به عشقش زان نهادی
که خود انصاف دست خویش دادی
مسیح از خام طبعی لب نبستی
ادب باید درین جا گرچه مستی
خدا نعت محمد داند و بس
نیاید کار مردان از دگر کس
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: گنجینه فارسی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به چشم خویش دیدم عاشق مست
چو جان نقشی نهاده بر کف دست
هوش مصنوعی: به چشم خود دیدم که یک عاشق شاداب و سرمست، مانند نقش و نگاری که بر روی دست میزنند، عشق و احساساتش را با همه وجود حس کرده است.
به جان آن نقش بیجان را خریدار
وزان صورت به حیرت نقش دیوار
هوش مصنوعی: به جان آن تصویر بیحالت که خریداری برایش نیست، و از آن چهرهای که به دیوار نقش بسته، متعجب و حیرتزدهام.
بران کاغذ نهاده دیدهٔ تر
به خواهش چون گدا بر کاغذ زر
هوش مصنوعی: چشم خیس وحشت زدهام را روی کاغذ گذاشتهام و به آرامی از روی آن میخواهم چیزی بنویسم، درست مثل گدایی که با امید و درخواستی خاص به کاغذ طلا نگاه میکند.
شدم نزدیک آن از خویش آزاد
مرا همدرد خود دانسته، شد شاد
هوش مصنوعی: به آن کسی نزدیک شدم که از خودم بینیاز بود. او که مرا همدرد خود میدانست، خوشحال شد.
بگفتم کز کسی این یادگار است
بگفتا: نامه نی، کین عین یار است
هوش مصنوعی: گفتم این یادگاری از کسی است، او گفت: این نامه نیست، بلکه عین وجود محبوب است.
بگفتم باز گو از سر به تفصیل
بگفتن شد زبان یکسر به تعجیل
هوش مصنوعی: گفتم دوباره از ابتدا به طور کامل صحبت کن، اما او به سرعت و بدون مقدمه حرفش را زد.
بگفتا: نقشبندی بی نظیرم
که مانی جان فشاند بر حریرم
هوش مصنوعی: او گفت: من نقش و نگاری بینظیر دارم که مانی جان بر پارچهام نقش زده است.
یکایک صورتی زینسان کشیدم
ز دست خویش دیدم آنچه دیدم
هوش مصنوعی: به تدریج، هر یک از ویژگیها و حالات زیبای صورت را از دست خود طراحی کردم و در نهایت آنچه را که باید میدیدم، مشاهده کردم.
کنون در عشق آن جان می دهم جان
یکی خود کرده را خود نیست درمان
هوش مصنوعی: اکنون در عشق، خود را فدای محبوب میکنم. جانم به خاطر او، که از جان خودم جداست، دردی ندارد و درمان نمیخواهد.
به نقشش آفرین را لب گشادم
به انصافش دو صد انصاف دادم
هوش مصنوعی: به خاطر زیباییاش ستایشش کردم و به خاطر عدالتش بارها از انصافش تعریف کردم.
بگفتم دل به عشقش زان نهادی
که خود انصاف دست خویش دادی
هوش مصنوعی: گفتم که برای عشق او دل را به خطر انداختهای، اما خودت هم در این کار عدالت را رعایت کردی.
مسیح از خام طبعی لب نبستی
ادب باید درین جا گرچه مستی
هوش مصنوعی: مسیح به خاطر ناآگاهیاش لبی نرسانید؛ در اینجا باید آداب را رعایت کرد، هرچند که در حالت مستی باشی.
خدا نعت محمد داند و بس
نیاید کار مردان از دگر کس
هوش مصنوعی: خدا فقط تعریف و مدح محمد را میداند و کارهای دیگر مردان از هیچ کس دیگر برنمیآید.