گنجور

بخش ۵۵ - جای دادن راون سیتا را در باغ اسلوک بن

موکل بر پری زن دیوکی چند
ستم رأی و ستمکار و ستم بند
ستم زین بیشتر نبود سزاوار
که طفل م رده مادر، دایه کفتار
همای هم قفس با جیفه خواران
چو گنجی هم قفس با تیره ماران
وزان بدتر کزآنها آن جگر سوز
شنیدی قصۀ راون شب و روز
که هست او صاحب اقبال و خوش نام
هزاران بنده نیکو دارد از رام
سرش با فر و زیبِ تاج شاهی است
روان فرمانش از مه تابه ماهی است
غرض آن بود زان تزویز و زان ریو
که گردد حور را دل مایلِ دیو
هزار افسوس کز دستان و تلبیس
شرف بر آدمی می جست ابلیس
تکلف کرده می گفتند گهگاه
که تا همخوابۀ راون شود ماه
پری زان گفتگوها پنبه در گوش
به حیرت سر فرو، گریان و خاموش
چنان گوش دلش مشتاق سیماب
که چشم کبک بر رخسار مهتاب
زمین کندی به ناخن بلکه جان نیز
نهان دیدی به سوی آسمان نیز
ز حیرت خویشتن را ساخته گم
گهی در گریه و گه در تب سم
چو طاقت طاق شد مه را به یکبار
برآورد از غم دل نالۀ زار
به مردن دل نهاده، کام ناکام
بران شد تا بیفتد از لب بام
چو راون شد ز حال آن بت آگاه
به حیرت ماند زان بیتابی ماه
ز عشق آن پری، عفریت خونخوار
چو ابری بود خون باران به گلزار
پیِ تسکین آن گلدستۀ ناز
به گلشن کرد جای بودنش ساز
ندانست این قدر ز افراط مستی
گلی کا نرا ز گلبن بر شکستی
گرش در باغ جنّ ت جاگزینی
بجز پژمرده اش هرگز نبینی
درآن باغی که بود اسلوک بن نام
سمن را داد راون جای آرام
ز اسباب نشاط و کامرانی
مهیا داشت بیش از آنچه دانی
مگر کز عشق عقلش رفته بر باد
که مرغ بسملی را دانه می داد
چون آن بستانسرا زندان او شد
چمن از رنگ و بو حیران او شد
بهشتی گشت تضمین در گلستان
در آمد شبچراغی در شبستان
ز روی بلبلان شرمنده شد گل
بران گل گشت عاشق تر ز بلبل
چمن می گفت زان نخل گل آگند
که سرو ما به طوبی گشت پیوند
نهالان چمن زان شمع گلشن
گرو برده ز نخلِ وادی ایمن
بود از عکس آن ماه جهانتاب
مثال چاه نخشب حوضۀ آب
درآن جنّت سرا حورِ غم اندود
چو لاله وقف داغ و غرق خون بود
بهار اندود کرده بوستان را
زده برهم ره و رسم خزان را
چمن زو تازه او پژمرده هر دم
گشاده بر دل از گل صد درِ غم
چنان کاندر قفس مرغ خوش الحا ن
ازو خوشوقت خلق و او به زندان
چنان جان جهان کز غم به جان بود
خزان خود، بهار دیگران بود
چو نخ جی ری که او در دام افتاد
خود اندر ماتم و زو عید صیاد
گدازان همچو شمع محفل افروز
جهان زو روشن و او جمله تن سوز
نگویم سوز جان آن پری وش
که ترسم زو شود طوفان آتش
به جان کندن گران بیمار می زیست
به تسکین خیال یار می زیست

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: گنجینه فارسی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

موکل بر پری زن دیوکی چند
ستم رأی و ستمکار و ستم بند
هوش مصنوعی: مراقب کسانی باش که بر تو سلطه دارند و از قدرت خود استفاده نادرست می‌کنند؛ آنها ممکن است برخلاف عدالت عمل کرده و به ظلم و ستم بپردازند.
ستم زین بیشتر نبود سزاوار
که طفل م رده مادر، دایه کفتار
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که ظلم نمی‌تواند بیشتر از این باشد که کودک را از آغوش مادرش جدا کنند و به جای او، به دایه‌ای مانند کفتار بسپارند. در واقع، این یک تصویر نمادین از بدی و ظلم در حق کودکان است و نشان می‌دهد که چه اندازه ممکن است شرایطی ناگوار و غیرانسانی برای آن‌ها پیش آید.
همای هم قفس با جیفه خواران
چو گنجی هم قفس با تیره ماران
هوش مصنوعی: پرنده‌ای بلندپرواز که در قفس با کسانی زندگی می‌کند که به چیزهای بی‌ارزش و خوار می‌پردازند، مانند گنجی است که در میان مارهای خطرناک قرار گرفته است.
وزان بدتر کزآنها آن جگر سوز
شنیدی قصۀ راون شب و روز
هوش مصنوعی: و از شنیدن داستان راون شب و روز، بدتر از آنچه که در دل می‌سوزاند، چیزی نشنیدی.
که هست او صاحب اقبال و خوش نام
هزاران بنده نیکو دارد از رام
هوش مصنوعی: او شخصی است که خوشبخت و سرشناس است و هزاران سرسپرده نیکو دارد که در خدمت او هستند.
سرش با فر و زیبِ تاج شاهی است
روان فرمانش از مه تابه ماهی است
هوش مصنوعی: سر او با زیبایی و جلا مانند تاج شاهانه می‌درخشد و فرمانروایی‌اش از ذهنی روشن مانند ماه است که از آغاز شب تا پایان آن روشنایی می‌بخشد.
غرض آن بود زان تزویز و زان ریو
که گردد حور را دل مایلِ دیو
هوش مصنوعی: هدف از آن فریب و نیرنگ این بود که دل حوری را به سمت دیو متمایل کند.
هزار افسوس کز دستان و تلبیس
شرف بر آدمی می جست ابلیس
هوش مصنوعی: هزاران افسوس که ابلیس از دستان و فریب شرافت، به دنبال آدمی می‌گشت.
تکلف کرده می گفتند گهگاه
که تا همخوابۀ راون شود ماه
هوش مصنوعی: گاهی می‌گفتند که باید برای به خواب رفتن و آرامش، به مانند ماه در کنار محبوب خود قرار بگیری.
پری زان گفتگوها پنبه در گوش
به حیرت سر فرو، گریان و خاموش
هوش مصنوعی: داستان از زنی زیباست که با دقت و دلسوزی به صحبت‌های دیگران گوش می‌دهد، اما در عین حال چنان تحت تأثیر قرار گرفته که دچار حیرت شده و به سکوت و اندوه فرو رفته است. او به گونه‌ای است که انگار همه چیز را فراموش کرده و فقط در فکر خود غرق شده است.
چنان گوش دلش مشتاق سیماب
که چشم کبک بر رخسار مهتاب
هوش مصنوعی: دل او به شدت به عشق و زیبایی عشق‌زده است، مانند اینکه چشمان کبک به رخسار جذاب ماه می‌نگرند.
زمین کندی به ناخن بلکه جان نیز
نهان دیدی به سوی آسمان نیز
هوش مصنوعی: فرد در جستجوی حقیقت از زمین به آسمان می‌نگرد و تنها از دستاوردهای دنیوی نمی‌گذرد، بلکه به وجود و جان خود نیز توجه دارد.
ز حیرت خویشتن را ساخته گم
گهی در گریه و گه در تب سم
هوش مصنوعی: از حیرت و شگفتی به حالت‌های مختلفی دچار شده‌ام؛ گاهی در حال گریه‌ام و گاهی در تب و حالت احتیاجی به آرامش.
چو طاقت طاق شد مه را به یکبار
برآورد از غم دل نالۀ زار
هوش مصنوعی: زمانی که صبر و طاقت او تمام شد، ناگهان ماه، از دلش اندوهی عمیق را بیرون آورد و ناله‌ای سوزناک سر داد.
به مردن دل نهاده، کام ناکام
بران شد تا بیفتد از لب بام
هوش مصنوعی: دلش را به مرگ سپرده و ناامیدی اش را به زبان آورده تا اینکه از لب بام بیفتد.
چو راون شد ز حال آن بت آگاه
به حیرت ماند زان بیتابی ماه
هوش مصنوعی: زمانی که حال آن معشوق به همه شناخته شد، ماه از شدت شگفتی در حیرت ماند و ناتوانی او را دید.
ز عشق آن پری، عفریت خونخوار
چو ابری بود خون باران به گلزار
هوش مصنوعی: به خاطر عشق آن پری زیبا، شیطانی خشن و خونریز به مانند ابری بر آسمان، بر گلزار باران خون می‌بارد.
پیِ تسکین آن گلدستۀ ناز
به گلشن کرد جای بودنش ساز
هوش مصنوعی: برای آرامش دل، آن گلدستۀ زیبا را به باغی برد که جایگاهش مناسب باشد.
ندانست این قدر ز افراط مستی
گلی کا نرا ز گلبن بر شکستی
هوش مصنوعی: نمی‌دانست که شدت مستی او تا چه حد است که چطور گلی که از گلستان برآمده، به راحتی شکسته می‌شود.
گرش در باغ جنّ ت جاگزینی
بجز پژمرده اش هرگز نبینی
هوش مصنوعی: اگر در باغ جن حضور داشته باشی، جز از پژمرده‌اش چیزی نمی‌بینی.
درآن باغی که بود اسلوک بن نام
سمن را داد راون جای آرام
هوش مصنوعی: در آن باغی که سبزه و گل وجود دارد، به اسلوک بن اجازه داده شد تا به آرامشی دست یابد که در آنجا می‌توانست زندگی کند.
ز اسباب نشاط و کامرانی
مهیا داشت بیش از آنچه دانی
هوش مصنوعی: او تمام وسایل شادی و خوشبختی را در اختیار داشت و بیشتر از آنچه فکر می‌کنی، برای خوشحال بودن فراهم کرده بود.
مگر کز عشق عقلش رفته بر باد
که مرغ بسملی را دانه می داد
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که عشق، عقل او را به باد دهد تا اینکه کسی که مانند پرنده‌ی بی‌پروا و آسیب‌پذیر است، همچنان دانه‌ای بخورد؟
چون آن بستانسرا زندان او شد
چمن از رنگ و بو حیران او شد
هوش مصنوعی: وقتی باغ به زندانی برای او تبدیل شد، چمن و گل‌ها به خاطر زیبایی و عطرش شگفت‌زده شدند.
بهشتی گشت تضمین در گلستان
در آمد شبچراغی در شبستان
هوش مصنوعی: بهشت به واسطه زیبایی و شکوه گلستان شناخته می‌شود و مانند چراغی در تاریکی شب، روشنایی و نشاطی به دل‌ها می‌بخشد.
ز روی بلبلان شرمنده شد گل
بران گل گشت عاشق تر ز بلبل
هوش مصنوعی: گل به خاطر بلبلان شرمنده شد و به همین دلیل عاشقانه‌تر از بلبل‌ها شد.
چمن می گفت زان نخل گل آگند
که سرو ما به طوبی گشت پیوند
هوش مصنوعی: چمن با اشاره به نخل می‌گوید که گل‌ها چقدر زیبا هستند و در عوض، سرو ما به درخت طوبی متصل شده است. این نشان‌دهنده‌ی زیبایی و پیوندی است که در طبیعت وجود دارد.
نهالان چمن زان شمع گلشن
گرو برده ز نخلِ وادی ایمن
هوش مصنوعی: در اینجا به این موضوع اشاره می‌شود که درخت کوچکی از باغ گل‌ها، که نورش را از شمع گلشن می‌گیرد، از درخت نخل در سرزمینی امن و آرامش‌بخش دور شده است. این تعبیر به زیبایی و ارتباط طبیعت و زندگی اشاره دارد.
بود از عکس آن ماه جهانتاب
مثال چاه نخشب حوضۀ آب
هوش مصنوعی: آب حوضی که زیبایی‌اش شبیه به تصویر ماه است، مانند چاهی از چوب نخشب می‌باشد.
درآن جنّت سرا حورِ غم اندود
چو لاله وقف داغ و غرق خون بود
هوش مصنوعی: در آن بهشت، حورهایی وجود دارند که در غم و اندوه هستند، مانند لاله‌هایی که در آتش اشک و داغ سوخته‌اند.
بهار اندود کرده بوستان را
زده برهم ره و رسم خزان را
هوش مصنوعی: بهار جلوه‌گری‌های خود را به باغ بخشیده و حالا قوانین و نشانه‌های پاییز را به هم زده است.
چمن زو تازه او پژمرده هر دم
گشاده بر دل از گل صد درِ غم
هوش مصنوعی: چمن به خاطر او هر لحظه تازه و شاداب می‌شود، اما در دل من هر روز زخم‌ها و غم‌های فراوانی وجود دارد.
چنان کاندر قفس مرغ خوش الحا ن
ازو خوشوقت خلق و او به زندان
هوش مصنوعی: در قفس، پرنده‌ای خوش‌آواز زندگی می‌کند که دیگران از آوازش خوشحال هستند، اما خود او در زندان به سر می‌برد.
چنان جان جهان کز غم به جان بود
خزان خود، بهار دیگران بود
هوش مصنوعی: چنان که جان برای جهان در غم است، خزان خود را تحمل می‌کند تا بهار را برای دیگران به ارمغان بیاورد.
چو نخ جی ری که او در دام افتاد
خود اندر ماتم و زو عید صیاد
هوش مصنوعی: مانند نخی که به دام افتاده، خود در غم و اندوه است، در حالی که صیاد در شادی و عید به سر می‌برد.
گدازان همچو شمع محفل افروز
جهان زو روشن و او جمله تن سوز
هوش مصنوعی: شمعی در محفل می‌سوزد و نورش همه جا را روشن می‌کند، اما خود آن شمع در حال ذوب شدن است و دچار سوختگی.
نگویم سوز جان آن پری وش
که ترسم زو شود طوفان آتش
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم از درد دل آن معشوق زیبایم بگویم، زیرا از این می‌ترسم که ناگهان شعله‌هایی از آتش برافروخته شود.
به جان کندن گران بیمار می زیست
به تسکین خیال یار می زیست
هوش مصنوعی: او با سختی و درد زیاد زندگی می‌کرد، اما برای آرامش خاطر معشوقش زندگی می‌کرد.