بخش ۵۴ - در بیان احوال سیتا
ز سوز رام تا طبعم سخن راند
زبانم چون زبانه آتش افشاند
لب از ذکر صنم جنبانم اکنون
که از خارا گشایم چشمۀ خون
به شهر زر چو رفت آن سیم پیکر
شد از اکسیر غم بر گونۀ زر
به رویش اشک خون گلگونه پرداز
سیه روزی به چشمش سرمه انداز
تنی چون موی چنگ از زیر و زاری
ولی چون نبض برق از بیقراری
هلال آسا شده بدر از نحیفی
سراپا چشم خود گشت از ضعیفی
هر اشکی کان ز مژگانش شکستی
زمین را تکمه ای از لعل بستی
نشیمن گاه ماهی ن رگس شنگ
شبستان سمندر سینۀ تنگ
به چشم نیم خواب از دل دو لختی
نمکسا گشته اشک شور بختی
ندانم شب به چشمش چون گذشتی
که روزش چون شفق در خون نشستی
دهان غنچه سان از برگ پان سرخ
چو زخم از خوردن خونها دهان سرخ
نه سرخی داشت آن مه پاره بر فرق
زده ابر بلا بر تارکش برق
کف پای حنائی رنگ طوبی
ز بیخ آتش در افتاده به طوبی
صبوحی چون کشیدی نالۀ درد
تب خورشید بستی از دم سرد
درِ آتش ز آهش سرد گشتی
گل سرخ از نسیمش زرد گشتی
چو بی طاقت شدی ز افغان و زاری
ز زیور خواستی در ناله یاری
که رسم است اینکه روز محنت و غم
مؤید نوحه گر با اهل ماتم
نقاب روی رخشان کرده خس را
لباس ناله پوشانده نفس را
فکند از سایه آن ماه قصب پو ش
زمین را زعفرانی حله بر دوش
تراشیدی به ناخن خال رو را
خراشیدی دل و می کند مو را
ز بس حسرت گزیدی لب به دندان
که بی او خسته بادا لب نخندان
ز زلف عنبرین مانده دل افگار
چو در مشتی فسونگر خستۀ مار
به کنج غم چو دل تنها نشسته
درِ آمد شدن بر خلق بسته
به ماتم بزم شیون ساز کرده
سرود غم بلند آواز کرده
ز لب در وز مژه الماس می سفت
به دلتنگی به داغ یاس می گفت
خیال رام با جان دوش بر دوش
به حسرت جان دهم بر باد آغوش
فزاید تشنه لب را در جگر تاب
چو عکس خویش بیند غرق در آب
تو در دل من به خون صد بار غلطم
گل اندر بستر و بر خار غلطم
مباد این حسرت از جانم فراموش
که می در ساغر و خون می کنم نوش
خیالت حاضر و آن نیز خوابست
غلط پنداشتم آب و سرابست
چو میمونم خیال خام در سر
که در وی حبه را پندارد اخگر
چو بی کرمی نباشد حب ه کارش
نیرزد حب ه ای صد حب ه زارش
به کوزه گر کنی صد کشت شبنم
نگردد تشنه را دامان لب نم
یقین دانم که هستی در دل ریش
ولی چون من درآیم در دل خویش
تو گنجی و دلم ویرانۀ تست
مزن آتش که آخر خانۀ تست
بیا و تازه جان کن دوستان را
ز نو شادابیی ده بوستان را
به تن بیگانه با جان آشنا باش
مرا باش، ای سرت گردم ! مرا باش
بزن دستی که در دریا فتادم
نه آن گاهی که جان بر باد دادم
بهارانت چو دهقانست کارم
چو کشتم خشک شد م نت ندارم
چو میرم سود نبود تشنه جانی
که شویندم به آب زندگانی
غلط گفتم که بس آشفته رایم
تو باقی مان، همین باشد بقایم
جز این کاری نمی آید ز دستم
که جای بت، خیالت می پرستم
کیم من دور زان لعل شکر خند
مگس بودم که بیرون گشتم از قند
ندارد جان کنون از هیچ رویی
بجز پروانه گشتن آرزویی
جوانمردی که شد محبوس ناکس
هلاک خود غنیمت داند و بس
زبانش گر نه نام یار بردی
به دندان خود زبان ببریده مردی
چو من جان برلب خونابه باری
به عشق از هستی خود شرمساری
نه خود بو د آنکه بهر یار دلریش
وفا را یادگاری ماند از خویش
وفا را گشته کاخی آن دل افروز
پرستش گاه چون دیر صنم سوز
دو چشم نیم خواب از گریه بیمار
حزین چون آهوان نو گرفتار
نه آخر دیده از خوابست سیراب
چرا شد چشم پر خون دشمن خواب
بود در خواب دزدان را سرو کار
غمش دزدیده خواب از چشم بیدار
نه عشق از کیمیا اندوخته حال
که گشت از پای او زر سیم خلخال
بر آتش برنهاده روز و شب نعل
به گوش از تاب دل گوهر شدی لعل
به جان خوش کرده کیش آتش پرستی
که آموزد به خویش آتش پرستی
عجب کان دل کباب شعله پرورد
ز آتش چون برآوردی دم سرد
جگر خون شد به داغ حسن خوشنود
به زخمش مرهم الماس بگشود
گهی مهوش به مه شد کاهش آموز
گهی ماهی چو خورشید آتش افروز
چه حیرانی که هر جا عشق زد راه
شود ماه، آتشین خورشید جانکاه
دل و رنگ رخش هر دو شکسته
بهم اندر شکستن عهد بسته
چو دیوانه به سر شوریده رایش
شده زلف سیه، زنجیر پایش
دران زندان شده با جان دلریش
بلایی از بلاهای دگر بیش
بخش ۵۳ - روان شدن رام خبر گرفتن سیتا را و ملاقات شدن با کیندها دیو و یافتن خبر سیتا: چو روزی چند در صحرا قدم زدبخش ۵۵ - جای دادن راون سیتا را در باغ اسلوک بن: موکل بر پری زن دیوکی چند
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: گنجینه فارسی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ز سوز رام تا طبعم سخن راند
زبانم چون زبانه آتش افشاند
هوش مصنوعی: از شدت احساساتم، دلم به سخن گفتن میآید و زبانم مانند شعلههای آتش میسوزد و افشان میشود.
لب از ذکر صنم جنبانم اکنون
که از خارا گشایم چشمۀ خون
هوش مصنوعی: اکنون که چشمانم را به روی سنگ جواهر میگشایم، به یاد محبوبم زبانم نمیتواند از ذکر او کوتاه بیاید و شادیام به خاطر عشق اوست.
به شهر زر چو رفت آن سیم پیکر
شد از اکسیر غم بر گونۀ زر
هوش مصنوعی: وقتی آن جوان زیبا به شهر طلا رسید، از تأثیر درد و غم بر چهرهاش، مانند طلا درخشید.
به رویش اشک خون گلگونه پرداز
سیه روزی به چشمش سرمه انداز
هوش مصنوعی: با اشکهای خونین، صورتش را زیبا کن و برای آنکه حال و روزش را بهتر کنی، در چشمانش سرمه بزن.
تنی چون موی چنگ از زیر و زاری
ولی چون نبض برق از بیقراری
هوش مصنوعی: بدنی ظریف و لطیف دارد که نشاندهندهی ضعف و زاری است، اما در عین حال، از شدت هیجان و بیقراری همچون نبضی که در حال تند رفتن است، به شدت میتپد.
هلال آسا شده بدر از نحیفی
سراپا چشم خود گشت از ضعیفی
هوش مصنوعی: هلال مانند ماه کامل شده است، اما به دلیل آنکه ضعیف و ناتوان است، تمام نگاهش به خود خیره مانده.
هر اشکی کان ز مژگانش شکستی
زمین را تکمه ای از لعل بستی
هوش مصنوعی: هر اشکی که از چشم او بریزد، نشانهای از زیبایی و ارزشمندی است که مانند مرواریدی در دل زمین جا میگیرد.
نشیمن گاه ماهی ن رگس شنگ
شبستان سمندر سینۀ تنگ
هوش مصنوعی: محل زندگی ماهی در آبی که شفاف و آرام است، درست مانند شب نشینی آرام سمندر در جایی تنگ و دلنشین میباشد.
به چشم نیم خواب از دل دو لختی
نمکسا گشته اشک شور بختی
هوش مصنوعی: از چشمان نیمهبازم، از دل غمگین و دردناک، اشکهای تلخی سرازیر شدهاند.
ندانم شب به چشمش چون گذشتی
که روزش چون شفق در خون نشستی
هوش مصنوعی: نمیدانم شب را چگونه در چشمانش گذراندی، اما میدانم که روزش مانند سپیدهدمی است که در خون غرق شده است.
دهان غنچه سان از برگ پان سرخ
چو زخم از خوردن خونها دهان سرخ
هوش مصنوعی: دهانش همچون غنچهای زیبا و سرخ است، مانند زخمهایی که از خوردن خونها به وجود آمدهاند.
نه سرخی داشت آن مه پاره بر فرق
زده ابر بلا بر تارکش برق
هوش مصنوعی: آن ماهی که در آسمان به چشم میخورد، نه سرخی داشت و نه زیباییاش به خاطر ابرهای تیره و طوفانی دیده میشد. در واقع، در این شرایط، نور و درخشندگی او تحت تأثیر ابرهای سیاه قرار گرفته بود.
کف پای حنائی رنگ طوبی
ز بیخ آتش در افتاده به طوبی
هوش مصنوعی: رنگ حنا به کف پای طوبی، مانند درختی که از ریشه آتش به زمین افتاده باشد، جلوهگری میکند.
صبوحی چون کشیدی نالۀ درد
تب خورشید بستی از دم سرد
هوش مصنوعی: وقتی که صبحگاهی نوشیدی، نالهی درد را از گرمای تابش خورشید حس کردی و از هوای سرد فرار کردی.
درِ آتش ز آهش سرد گشتی
گل سرخ از نسیمش زرد گشتی
هوش مصنوعی: به خاطر سوختن دل، در آتش خاموش شدی و گل سرخ به علت نسیم، رنگش زرد شد.
چو بی طاقت شدی ز افغان و زاری
ز زیور خواستی در ناله یاری
هوش مصنوعی: وقتی که از سرازیر شدن غم و ناله بیطاقت شدی، به سراغ زینت و زیبایی رفتی تا در این نالهها یاری بگیری.
که رسم است اینکه روز محنت و غم
مؤید نوحه گر با اهل ماتم
هوش مصنوعی: در روزهای سخت و پر از غم، مرثیهخوان به همراه خانوادههای داغدار حمایت میشود و به عزاداری آنها میپردازد.
نقاب روی رخشان کرده خس را
لباس ناله پوشانده نفس را
هوش مصنوعی: خس، یعنی پادشاه، چهره زیبا و درخشانش را پوشانده و نفس را را با لباس ناله و عذاب پوشانده است.
فکند از سایه آن ماه قصب پو ش
زمین را زعفرانی حله بر دوش
هوش مصنوعی: از سایه آن ماه، زمین را به رنگ زعفرانی آراسته است، مانند پوششی زیبا بر دوش خود.
تراشیدی به ناخن خال رو را
خراشیدی دل و می کند مو را
هوش مصنوعی: تو با ناخن خود خال زیبا را آسیب زدی و دل مرا هم جریحهدار کردی و موهایم را به هم زدی.
ز بس حسرت گزیدی لب به دندان
که بی او خسته بادا لب نخندان
هوش مصنوعی: از بس که حسرت خوردی و دندانهایت را به هم فشردی، بدون او در ناراحتی هستی و لبخند بر لب نداری.
ز زلف عنبرین مانده دل افگار
چو در مشتی فسونگر خستۀ مار
هوش مصنوعی: دل من که از زلفهای خوشبو و خوشرنگ پریشان شده، مانند خستهحالی است که در دام فریب و جادوی یک جادوگر گرفتار آمده است.
به کنج غم چو دل تنها نشسته
درِ آمد شدن بر خلق بسته
هوش مصنوعی: دل تنها در گوشه غم نشسته و در به روی دیگران بسته شده است.
به ماتم بزم شیون ساز کرده
سرود غم بلند آواز کرده
هوش مصنوعی: در مراسم سوگواری، غم و اندوه به آوازی بلند تبدیل شده و حالتی عزاداری به خود گرفته است.
ز لب در وز مژه الماس می سفت
به دلتنگی به داغ یاس می گفت
هوش مصنوعی: از لبانش و با نگاهش زیبا، به کسی که در دلش غمی دارد، پیامی را با کلمات دلنشین و عمیق منتقل میکند. احساساتش به خوبی بیان شده و نشاندهندهی درد و دلتنگی اوست.
خیال رام با جان دوش بر دوش
به حسرت جان دهم بر باد آغوش
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به تصویر زیبایی میپردازد که در آن خیال محبوبش با آرامش و دلانگیزی بر دوش او نشسته است. او احساساتی عمیق و پرشور را تجربه میکند و در عین حال حسرت و longing را در دل دارد. شاعر حاضر است جان خودش را فدای این احساسات کند و در آغوش خیال محبوبش قرار گیرد، حتی اگر این ارتباط فقط در عالم خیال باشد و واقعی نباشد.
فزاید تشنه لب را در جگر تاب
چو عکس خویش بیند غرق در آب
هوش مصنوعی: وقتی کسی تصویر خود را در آب میبیند و میداند که نمیتواند به آن دسترسی داشته باشد، حس تشنگیاش بیشتر میشود و در دلش احساس تمایل به آب به شدت افزایش پیدا میکند.
تو در دل من به خون صد بار غلطم
گل اندر بستر و بر خار غلطم
هوش مصنوعی: در دل من به خاطر تو بارها احساس درد و غم کردهام، مانند گلی که در بستر خود در میان خارها زخمی میشود.
مباد این حسرت از جانم فراموش
که می در ساغر و خون می کنم نوش
هوش مصنوعی: هرگز نگذار این حسرت از وجودم برود، زیرا من در جام می و شراب، نوشیدن را تجربه میکنم.
خیالت حاضر و آن نیز خوابست
غلط پنداشتم آب و سرابست
هوش مصنوعی: هوا و خیال تو در کنارم حضور دارد، اما آنچه به نظر میرسد واقعیت نیست و خواب و خیال است. به اشتباه فکر کردم که این زندگی واقعی است و نه فقط یک سراب.
چو میمونم خیال خام در سر
که در وی حبه را پندارد اخگر
هوش مصنوعی: من همچون میمونی هستم که در سرم فکرهای بیهودهای دارم، گویی در دل این فکرها دانهای را آتشین میانگارم.
چو بی کرمی نباشد حب ه کارش
نیرزد حب ه ای صد حب ه زارش
هوش مصنوعی: وقتی که بیکرمی وجود نداشته باشد، عشق به آن کار ارزشی نخواهد داشت. حتی اگر صدها بار هم عشق داشته باشی، در عمل بیفایده خواهد بود.
به کوزه گر کنی صد کشت شبنم
نگردد تشنه را دامان لب نم
هوش مصنوعی: اگر به کوزهگر صدها شبنم بدهی، این باعث نمیشود که تشنهها لبهایشان را به آب بزنند.
یقین دانم که هستی در دل ریش
ولی چون من درآیم در دل خویش
هوش مصنوعی: من مطمئنم که در دلِ زخمیِ من، حقیقتی وجود دارد؛ اما وقتی به درونِ خودم میآیم، احساسات و دردهایم را میبینم.
تو گنجی و دلم ویرانۀ تست
مزن آتش که آخر خانۀ تست
هوش مصنوعی: تو گنجینهای ارزشمند هستی و دل من در هرج و مرج به سر میبرد. مگذار شعلههای آتش به این دل آسیب بزنند، چرا که در نهایت این دل متعلق به توست.
بیا و تازه جان کن دوستان را
ز نو شادابیی ده بوستان را
هوش مصنوعی: بیا و با آمدنت دوستان را شاد کن و به باغ زندگی تازگی و سرزندگی ببخش.
به تن بیگانه با جان آشنا باش
مرا باش، ای سرت گردم ! مرا باش
هوش مصنوعی: به تن کسی که غریبه است و جانش به من نزدیک است، نیکی کن و به من محبت نشان بده. من برای تو جانم را فدای محبتت میکنم!
بزن دستی که در دریا فتادم
نه آن گاهی که جان بر باد دادم
هوش مصنوعی: کمکی کن که در دریا افتادم، نه در آن زمانی که جانم در خطر بود.
بهارانت چو دهقانست کارم
چو کشتم خشک شد م نت ندارم
هوش مصنوعی: بهار تو مثل زراعت است و من مثل دهقان که پس از کاشت، هر چه تلاش کرد، محصولی ندارد و همه چیز خشک و بیثمر شده است.
چو میرم سود نبود تشنه جانی
که شویندم به آب زندگانی
هوش مصنوعی: وقتی که میروم، دیگر فایدهای نیست، چرا که روح تشنهای وجود ندارد که با آب زندگی شستشو دهم.
غلط گفتم که بس آشفته رایم
تو باقی مان، همین باشد بقایم
هوش مصنوعی: من اشتباه کردم که گفتم در فکر و خیال هستم. تو بمان، همین برای من کافی است تا ادامه دهم.
جز این کاری نمی آید ز دستم
که جای بت، خیالت می پرستم
هوش مصنوعی: تنها کاری که از دست من برمیآید این است که به جای پرستش معشوق، خیال تو را در دل بپرورانم.
کیم من دور زان لعل شکر خند
مگس بودم که بیرون گشتم از قند
هوش مصنوعی: من در کنار آن لعل شکرین مانند مگسی بودم که به خاطر زیباییاش از قند بیرون آمدهام.
ندارد جان کنون از هیچ رویی
بجز پروانه گشتن آرزویی
هوش مصنوعی: حتی الآن هم جانم آرزویی جز آنکه پروانهای شوم ندارد.
جوانمردی که شد محبوس ناکس
هلاک خود غنیمت داند و بس
هوش مصنوعی: شخص جوانمردی که به خاطر حماقت دیگران محصور شده، تنها به نفع خود و منافع خودش فکر میکند.
زبانش گر نه نام یار بردی
به دندان خود زبان ببریده مردی
هوش مصنوعی: اگر زبانت به یاد یارت نمیافتاد، به جای آن زبانت را قطع میکردی.
چو من جان برلب خونابه باری
به عشق از هستی خود شرمساری
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق، در حالی که جانم در حال رفتن است و به زحمت میتوانم زندگی را ادامه دهم، از وجود خود خجالت زدهام.
نه خود بو د آنکه بهر یار دلریش
وفا را یادگاری ماند از خویش
هوش مصنوعی: نه خود به یادگار از عشق یار دل شکن، وفا و وفاداری بر جا ماند.
وفا را گشته کاخی آن دل افروز
پرستش گاه چون دیر صنم سوز
هوش مصنوعی: وفا به شکل کاخی زیبایی درآمده که در آن، دلها به پرستش میپردازند، مانند معبدی که برای پرستش معشوق ساخته شده است.
دو چشم نیم خواب از گریه بیمار
حزین چون آهوان نو گرفتار
هوش مصنوعی: دو چشم نیمهباز از گریه در حال فعالیت، حالتی مانند آهوانی دارد که به دام افتادهاند. این حالت نشاندهندهی ناراحتی و غم شدید شخصی است که در رنج و اندوه به سر میبرد.
نه آخر دیده از خوابست سیراب
چرا شد چشم پر خون دشمن خواب
هوش مصنوعی: چشمم هنوز از خواب بیدار نشده و سیراب نیست، پس چرا از دل دشمن اشکی پرخون ریخته است؟
بود در خواب دزدان را سرو کار
غمش دزدیده خواب از چشم بیدار
هوش مصنوعی: دزدان در خواب بودند و غم آنها بیدارشان کرده و خواب را از چشمانشان ربوده بود.
نه عشق از کیمیا اندوخته حال
که گشت از پای او زر سیم خلخال
هوش مصنوعی: عشق مانند کیمیا نیست که بتوان آن را ذخیره کرد؛ بلکه وقتی به عشق واقعی دست یابی، تمام زیباییها و ارزشها را در پای او فدای خواهی کرد.
بر آتش برنهاده روز و شب نعل
به گوش از تاب دل گوهر شدی لعل
هوش مصنوعی: در روز و شب، همچون نعل که بر آتش گذاشته شده، دل از شدت تابش به گوهر تبدیل شد و درخشیده است.
به جان خوش کرده کیش آتش پرستی
که آموزد به خویش آتش پرستی
هوش مصنوعی: به دل خود آیینی از پرستش آتش را نهادینه کردهام که مرا به خود این پرستش میآموزد.
عجب کان دل کباب شعله پرورد
ز آتش چون برآوردی دم سرد
هوش مصنوعی: عجب است که دل من، که مانند کبابی بر اثر آتش گرم و سرخ شده، چطور زمانی که تو نفس دمی از خود برآوردی، سرد و بیحرارت شد.
جگر خون شد به داغ حسن خوشنود
به زخمش مرهم الماس بگشود
هوش مصنوعی: دل از درد عشق حسن به شدت غمگین و رنجور است، اما با وجود این درد، به خاطر زیبایی او آرام میگیرد و زخمهایش را با یاد او درمان میکند.
گهی مهوش به مه شد کاهش آموز
گهی ماهی چو خورشید آتش افروز
هوش مصنوعی: گاهی زیبایی او کم میشود و در دل پیچیدگیهایی به وجود میآورد، و گاهی مانند خورشید با درخشش و گرما زندگی را پر از آتش و شورو شوق میکند.
چه حیرانی که هر جا عشق زد راه
شود ماه، آتشین خورشید جانکاه
هوش مصنوعی: چه تعجبی دارد که هر جا عشق وارد شود، آنجا به مانند ماه روشن و درخشان میشود، و شعلهای سوزان و جانسوز را به همراه میآورد.
دل و رنگ رخش هر دو شکسته
بهم اندر شکستن عهد بسته
هوش مصنوعی: دل و چهرهاش هر دو در هم شکستهاند و به خاطر شکستن پیمانی که بسته بودند، در این وضعیت قرار گرفتهاند.
چو دیوانه به سر شوریده رایش
شده زلف سیه، زنجیر پایش
هوش مصنوعی: مثل یک دیوانه که به خاطر زلف سیاه کسی دچار جنون شده، زنجیری به پایش افتاده است.
دران زندان شده با جان دلریش
بلایی از بلاهای دگر بیش
هوش مصنوعی: در آن زندانی که دل پر از عشق دارد، مصیبتی بر او نازل شده که از تمام مصیبتهای دیگر بدتر است.

ملا مسیح