بخش ۴۹ - برگشتن رام از شکار و دیدن او در راه لچمن را و خبردار شدن از حال و بیتاب شدن رام و جستجو کردن لچمن سیتا را
چو رام از کشتن آهوی زرین
طلسم دیو را برداشت تمکین
ز دیوان ماند حیران رام عاقل
شکار افکن روان شد سوی منزل
شگون بد بسی دید اندران راه
نظر بر لچمن افتادش به ناگاه
ز نادانیِ لچمن ماند حیران
که بر سیتا ترا کردم نگهبان
درین صحرا که پر دیو است تنها
نمی دانم چه باشد حال سیتا
به گفت و گوی سیتا با برادر
تمامی قصه لچمن گفت از سر
روان گشتند بس با هم شتابان
گلستان را ز گل دیدند ویران
چو از وی نی نشانی یافت نی نام
چو صیت خویشتن آواره شد رام
سلیمان را رود چون خاتم از دست
اگر آواره گردد جای آن هست
فسونگر چون رباید مهره از مار
زند مار از دریغش سر به دیوار
زغیرت خون دل از دیده زد جوش
چو پیل مست رادان از بناگوش
ندارد پیل تاب تب کشیدن
نه در عشق آدمیزاد آرمیدن
ز بس غیرت به طوفان غضب غرق
چو مهر آتش فشان از پای تا فرق
خیال زلف او کردی بهانه
زدی غیرت به جانش تازیانه
زبان چون نام ز لف یار بردی
چو نار نیم کشته تاب خوردی
به زنجیر جنون آن پیل پیکر
ز مستی خاک ره می کرد بر سر
گلش را تا خزان بربود ازدست
دلش گلدسته های داغ می بست
ز داغ هجر دل خون شد به صد بار
مبادا هیچ ک س را دل گرفتار
چو سیمابی در آتش دیده ریزان
ز هم بگسسته و در خون فروزان
ز بد حالی چو چشمش گشت مضطر
برادر گفت کای جان برادر
مشو یکبارگی غمگین سراپا
روم باری ببینم کوه و صحرا
مگر جای تماشا رفته باشد
به گل چیدن به صحرا رفته باشد
بگفت از تشنه جانی، دل خرابست
سرابست این تسل یها نه آب است
اگر بر آبِ جو باید خرامید
که سرو اندر کنار جو توان دید
چرا جویی در آب آن حور دلخواه
که ماهی یابی اندر آب، نی ماه
به کوه آن دلربا پنهان نماند
تجلّی خدا پنهان نماند
دگر بارش تسل ی داد لچمن
برآمد در سراغ آن پری زن
برای جست و جوی آن سمن بر
دلاسا داده راهی شد برادر
نخست از کوه جست احوال او باز
جوابش را صدا در داد آواز
که بنگر کان صنم در من نهانست
نهان در سنگ من آن لعلِ کانست
به صحرا کان سهی قد گل همی چید
به صد حسرت در آنجا هم خرامید
تماشا کرد بر دل لاله را داغ
یقین دانست کان گل نیست در باغ
ز کوه و دشت آمد بر لب جوی
به نیلوفر ز آبش شد نشان جوی
به ناگه حال آب جو دگر دید
ز اشک بی غمانش خشک تر دید
فتاده کار آبش در تباهی
نهنگان گشته عین ریگ ماهی
مگر زان خشک شد آب روانی
که با من نیست آب زندگانی
قسم خورده نهنگش بر گواهی
مقرر شد ب ر آبش بی گناهی
زبان شد جمله تن، ماهی سخن گفت
نخوردم یونس؛ اندر انجمن گفت
صدف از نیلوفر زد دست بر گوش
نه اصلاً نیست در من گوهر گوش
به پیش رام آمد با ز نومید
سخن را آب داد از سحر ناهید
کزین غم رست باری جان دردا
نشد در آب غرق آن ماه سیما
مرا در دل یقین دان کان گمانست
فریبت را بری جای نهانست
بیا تا مت فق با هم شتابیم
به کوه از جست و جو شاید بیابیم
دلش زیر هزاران کوه اندوه
چو فرهاد او روان شد جانب کوه
صدای ناله صد فرسنگ می زد
چو پای خویش سر بر سنگ می زد
بخش ۴۸ - جنگ کردن جتایو با راون و کشته شدن جتایو به دست او و بردن او سیتا را به لنکا: به بی رویی کشان می بردش از موبخش ۵۰ - دیدن رام جتایو کرگس را و خبر یافتن از سیتا: به ناگه رفت در دامان کوهی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: گنجینه فارسی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو رام از کشتن آهوی زرین
طلسم دیو را برداشت تمکین
هوش مصنوعی: زمانی که رام، به آرامی از کشتن آهوی زرین جلوگیری کرد، قدرت دیو را از بین برد و به او تسلط یافت.
ز دیوان ماند حیران رام عاقل
شکار افکن روان شد سوی منزل
هوش مصنوعی: حیران و شگفتزده از دیوانگی عاقل، شکار را رها میکند و به سوی خانهاش میرود.
شگون بد بسی دید اندران راه
نظر بر لچمن افتادش به ناگاه
هوش مصنوعی: او در مسیر نیکو به بدیهایی برخورد کرد و به یکباره نگاهش بر دنبالهی دامن زنی افتاد.
ز نادانیِ لچمن ماند حیران
که بر سیتا ترا کردم نگهبان
هوش مصنوعی: به خاطر نادانی و ناآگاهیام در مورد لچمن، حیرتزدهام که چگونه تو را که مانند سیتا هستی، به عنوان نگهبان تعیین کردم.
درین صحرا که پر دیو است تنها
نمی دانم چه باشد حال سیتا
هوش مصنوعی: در این بیابان که پر از دیو و شیاطین است، نمیدانم حال سیتا چگونه است.
به گفت و گوی سیتا با برادر
تمامی قصه لچمن گفت از سر
هوش مصنوعی: سیتا با برادرش صحبت میکند و تمام ماجرای لچمن را از ابتدا برای او تعریف میکند.
روان گشتند بس با هم شتابان
گلستان را ز گل دیدند ویران
هوش مصنوعی: آنها به سرعت به گلستان رسیدند و منظرهای خراب از گلها را مشاهده کردند.
چو از وی نی نشانی یافت نی نام
چو صیت خویشتن آواره شد رام
هوش مصنوعی: وقتی نشانی از او نیافتم، نامم به اندازهی شهرتش آواره شد و بیقرار گردید.
سلیمان را رود چون خاتم از دست
اگر آواره گردد جای آن هست
هوش مصنوعی: اگر سلیمان دچار آوارگی شود، به اندازهای قدرتمند و باارزش است که حتی رود هم مانند خاتم از دستش خارج نمیشود.
فسونگر چون رباید مهره از مار
زند مار از دریغش سر به دیوار
هوش مصنوعی: ساحر یا جادوگر هنگامی که مهره را از مار میگیرد، مار از روی حسادت و ناراحتی به دیوار میکوبد.
زغیرت خون دل از دیده زد جوش
چو پیل مست رادان از بناگوش
هوش مصنوعی: از شدت غیرت، اشکهایم مانند خونی به جوش آمدند، مانند پیکری نیرومند که از شدت خشم، درازای خود را بیرون میریزد.
ندارد پیل تاب تب کشیدن
نه در عشق آدمیزاد آرمیدن
هوش مصنوعی: پیل نمیتواند حرارت عشق را تحمل کند و انسان نیز نمیتواند در عشق آسوده بخوابد.
ز بس غیرت به طوفان غضب غرق
چو مهر آتش فشان از پای تا فرق
هوش مصنوعی: به خاطر شدت غیرت و خشم، مانند آتشی که از زمین تا آسمان شعلهور است، در طوفان خواب غفلت غرق شدهام.
خیال زلف او کردی بهانه
زدی غیرت به جانش تازیانه
هوش مصنوعی: تو با خیال زلف او خود را مشغول کرده و بهانهای برای حسادت او فراهم کردهای، که این حسادت همچون تازیانهای بر جانش فرود میآید.
زبان چون نام ز لف یار بردی
چو نار نیم کشته تاب خوردی
هوش مصنوعی: اگر زبان را به عشق یار بسپاری، مانند آتش نیمکشتهای خواهی بود که دچار تلاطم و اضطراب میشود.
به زنجیر جنون آن پیل پیکر
ز مستی خاک ره می کرد بر سر
هوش مصنوعی: یک فیل بزرگ و نیرومند به خاطر مستی و جنون، به زنجیر درآمده و در حال حرکت بر روی زمین است.
گلش را تا خزان بربود ازدست
دلش گلدسته های داغ می بست
هوش مصنوعی: وقتی گلش را در پاییز از دست داد، دلش به یاد آن، زخمهای عمیقی را تحمل میکرد و غم دل را در دلش نگه میداشت.
ز داغ هجر دل خون شد به صد بار
مبادا هیچ ک س را دل گرفتار
هوش مصنوعی: دلیل درد و رنج من جدایی و فراق است، به گونهای که دل من به شدت آزار دیده و خونین شده است. امیدوارم هیچ کس دیگری به چنین گرفتاری دچار نشود.
چو سیمابی در آتش دیده ریزان
ز هم بگسسته و در خون فروزان
هوش مصنوعی: مانند جیوهای که در آتش میدرخشد و به خاطر حرارت از هم پاشیده و در خون غوطهور است.
ز بد حالی چو چشمش گشت مضطر
برادر گفت کای جان برادر
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به لحظهای دارد که شخصی در وضعیت بدی قرار دارد و به خاطر نگرانی از حال برادرش، به او میگوید: “ای جان برادر، نگران نباش.” نشاندهنده احساسات عمیق و محبت بین دو برادر است.
مشو یکبارگی غمگین سراپا
روم باری ببینم کوه و صحرا
هوش مصنوعی: ناگهان غمگین نشو، بگذار با تمام وجودم به طبیعت بروم و زیباییهای کوهها و دشتها را ببینم.
مگر جای تماشا رفته باشد
به گل چیدن به صحرا رفته باشد
هوش مصنوعی: شاید او برای تماشا به مکانی دیگر رفته باشد یا در صحرا مشغول چیدن گل باشد.
بگفت از تشنه جانی، دل خرابست
سرابست این تسل یها نه آب است
هوش مصنوعی: میگوید شخصی که به شدت تشنه است در دل خود حالتی خراب و آشفته دارد و آنچه به عنوان آرامش و تسکین میبیند در واقع چیزی جز یک سراب نیست و نمیتواند نیاز او را برآورده کند.
اگر بر آبِ جو باید خرامید
که سرو اندر کنار جو توان دید
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به زیبایی و شکوه یک سرو در کنار جویبار نگاه کنی، باید با احتیاط و آراستگی بر روی آب حرکت کنی.
چرا جویی در آب آن حور دلخواه
که ماهی یابی اندر آب، نی ماه
هوش مصنوعی: چرا در آب به دنبال آن پری مورد علاقهات میگردی، در حالی که اگر به جستجوی ماهی بپردازی، ماهی را خواهی یافت، نه آن پری؟
به کوه آن دلربا پنهان نماند
تجلّی خدا پنهان نماند
هوش مصنوعی: در دل آن کوه زیبا و جذاب، تجلی و نمایش خداوند هرگز پنهان نخواهد ماند.
دگر بارش تسل ی داد لچمن
برآمد در سراغ آن پری زن
هوش مصنوعی: بار دیگر، غم و اندوه در دل من سراغ آن پری زیبا آمده است.
برای جست و جوی آن سمن بر
دلاسا داده راهی شد برادر
هوش مصنوعی: برادر برای پیدا کردن آن گل خوش بو و زیبا، عزم راه کرده و به سفر رفت.
نخست از کوه جست احوال او باز
جوابش را صدا در داد آواز
هوش مصنوعی: ابتدا از کوه احوال او را پرسید و او با صدا و آوازش به سوالش پاسخ داد.
که بنگر کان صنم در من نهانست
نهان در سنگ من آن لعلِ کانست
هوش مصنوعی: به تماشای آن محبوب بپرداز که در درون من پنهان است، همانطور که آن گوهر قیمتی در دل سنگ نهفته است.
به صحرا کان سهی قد گل همی چید
به صد حسرت در آنجا هم خرامید
هوش مصنوعی: در دشت، که دختر زیبا و قدبلندی مثل گل در حال چیدن گلهاست، با حسرت به او نگاه میکنم و دلم میخواهد آنجا حضور داشته باشم.
تماشا کرد بر دل لاله را داغ
یقین دانست کان گل نیست در باغ
هوش مصنوعی: دیدن دلی که همچون لالهای چیده شده، نشان میدهد که به یقین میداند آن گل در باغ وجود ندارد.
ز کوه و دشت آمد بر لب جوی
به نیلوفر ز آبش شد نشان جوی
هوش مصنوعی: از کوه و دشت، آب به کنار جوی آمد و نیلوفر، نشانهای از جریان آب شد.
به ناگه حال آب جو دگر دید
ز اشک بی غمانش خشک تر دید
هوش مصنوعی: ناگهان متوجه میشود که حال و هوای آب جو، به خاطر اشکهای بیغمی که دارد، خشکتر به نظر میرسد.
فتاده کار آبش در تباهی
نهنگان گشته عین ریگ ماهی
هوش مصنوعی: کار آب به تنگنا افتاده و نهنگان به شکل شن و ماسه درآمدهاند.
مگر زان خشک شد آب روانی
که با من نیست آب زندگانی
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که آب زندهای که با من نیست، به خاطر خشکی بیفتد؟
قسم خورده نهنگش بر گواهی
مقرر شد ب ر آبش بی گناهی
هوش مصنوعی: نهنگ بهعنوان شاهدی قسم خورده بر بیگناهی خود در آبها قرار گرفت.
زبان شد جمله تن، ماهی سخن گفت
نخوردم یونس؛ اندر انجمن گفت
هوش مصنوعی: تمام وجودم به زبان تبدیل شد و انگار که ماهی به سخن درآمد، ولی من از گفتار یونس چیزی نخوردم؛ در میان جمع، این سخن را گفتم.
صدف از نیلوفر زد دست بر گوش
نه اصلاً نیست در من گوهر گوش
هوش مصنوعی: صدف از نیلوفر خواسته که دستش را بر گوش چسباند، اما من هیچ دردی در گوش ندارم.
به پیش رام آمد با ز نومید
سخن را آب داد از سحر ناهید
هوش مصنوعی: در پیشروی او، به زبانی بیپرده و پر امید سخنانی جاری شد که از صبح ناهید در دل خود به یادگار داشت.
کزین غم رست باری جان دردا
نشد در آب غرق آن ماه سیما
هوش مصنوعی: در اثر این غم، جانم به درد آمد و در آب غرق نشد، آن ماه چهره که دلم را به او داده بودم.
مرا در دل یقین دان کان گمانست
فریبت را بری جای نهانست
هوش مصنوعی: من در دل خود میدانم که این تنها یک گمان است، و فریب تو در جایی پنهان است که هیچکس آن را نمیبیند.
بیا تا مت فق با هم شتابیم
به کوه از جست و جو شاید بیابیم
هوش مصنوعی: بیا تا با هم به کوه برویم و به جستجو بپردازیم، شاید چیزی را پیدا کنیم.
دلش زیر هزاران کوه اندوه
چو فرهاد او روان شد جانب کوه
هوش مصنوعی: دلش پر از اندوه و غم است، مانند فرهاد که برای معشوقش به کوه میرفت، دل او نیز به سمت کوه میتازد.
صدای ناله صد فرسنگ می زد
چو پای خویش سر بر سنگ می زد
هوش مصنوعی: صدای نالهای که به مسافت صد فرسنگ هم میرسید، مانند این بود که پای خود را بر روی سنگ میکوبید.