گنجور

بخش ۴۶ - رفتن رام به شکار آهو و فرستادن سیتا، لچمن را برای خبر رام خواه ناخواه

همی رفت آهوی زرین جهیده
گهی پیدا و گه پنهان ز دیده
شده ماریچ آهو، رام صیاد
به نزدیکی به دامش در نیفتاد
بدینسان برد زانجا چند فرسنگ
شد آخر از خدنگ رام دلت نگ
چو آهو را ز تن از تیر جان رفت
به مردن نام لچمن بر زبان رفت
پس از مردن شد آهو صورت دیو
شناسا گشت صیادش از آن ریو
ز آوازش پری را در دل افتاد
که خوانَد رام لچمن را به فریاد
همانا شد زبون از دست دشمن
از آن خوانده پیِ امداد لچمن
به لچمن گفت رو شو زو خبردار
مبادا رام یابد از کس آزار
به پاسخ گفت لچمن با گل اندام
که خاطر جمع دار از جان ب رام
همین دم با شکار از در درآید
چو دولت با سعادت همبر آید
مرا رفتن ز پیش خود مفرمای
که من هرگز نخواهم رفت زین جای
ترا تنها گذارم مصلحت نیست
مرا با رام زانسان مشورت نیست
به پیشت ماند با ت أکید بسیار
که از نیک و بدت باشم خبردار
ز آوازی که اندر گوشت آمد
چنان دانم خلل در گوشت آمد
ز من بشنو نه این آواز رام است
غنیم رام در عالم کدام است
ور از دشمن شود در مانده و بس
نخواهد جز خدا امداد از کس
مرا هرگز نخوانَد بهر امداد
یقین کاین کید دیوی بود فریاد
دگر باره سمن بگریست چون ابر
ز چشمش آب می رفت از دلش صبر
کز آواز حزینش شد دلم خون
نمی سوزد دل سنگین تو چون
مگر زان نیست مهرت با برادر
که هستی زاده از بیگانه مادر
منافق آنکه چون اهل زمانه
به رامی با برَت بودی یگانه
دگر زین خام طمعی کن تهی سر
نه بعد از رام خواهم کرد شوهر
خدا شا هد نیاز بندگی را
که من بی او نخواهم زندگی را
چه باشد مردنم سهلست و بهبود
مرا خود مرده انگار و برو زود
جوابش داد آن جبریل نیت
که ای مریم! به عیسی چند تهمت !
زبان درکش که دلها می کنی ریش
منه مریم به عیسی تهمت خویش
نرنجم نیک زینسان گفتن بد
که بر بی عقلی زن حق مثل زد
به بد گفتن اگر خواهد دلت کوش
صلاحم ش د جهان را پنبه در گوش
ولی زینجا ک ه هستی ای بلا جوی
نجنبم یک قدم بل یک سر موی
پری گفتا ز جان گشتم کنون سیر
بیاشامم چو تشنه آب شمشیر
خورم زهر و روم در آخرین خواب
چو گوهر می شوم یا غرق در آب
به معشوقی صنم داد وفا داد
بر آن عاشق پرستی آفرین باد
منه دل بر زن ار دلجو نباشد
که صندل هیزمست ار بو نباشد
قسم خورده که اینم مرده بر گیر
وگرنه رو ز جانانم خبرگیر
ز جانبازیش لچمن گشت آگاه
روان شد لاعلاج از نزد آن ماه
در آن رفتن گرفت آن حیرت اندیش
زمین و آسمان را شاهد خویش
خبر بر عابدان دشت هم کرد
قسم داد و نگهبان صنم کرد
سمن را پای بوسید و روان شد
سراغ از پا گرفت از سر دوان شد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: گنجینه فارسی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

همی رفت آهوی زرین جهیده
گهی پیدا و گه پنهان ز دیده
هوش مصنوعی: یک آهو با رنگ طلایی در حال حرکت است، گاهی دیده می‌شود و گاهی ناپدید می‌شود و از نگاه‌ها پنهان می‌گردد.
شده ماریچ آهو، رام صیاد
به نزدیکی به دامش در نیفتاد
هوش مصنوعی: مثل آهو که در دام صیاد نیفتاده و به آرامی در کنار او قرار گرفته، ماریچ (سمبلی از فریب یا نیرنگ) همواره می‌تواند خود را پنهان کند و در عین حال در معرض خطر قرار نگیرد.
بدینسان برد زانجا چند فرسنگ
شد آخر از خدنگ رام دلت نگ
هوش مصنوعی: به این ترتیب، چند فرسنگ از آنجا فاصله گرفت و در نهایت تیر آرامش دل تو را نشانه می‌گیرد.
چو آهو را ز تن از تیر جان رفت
به مردن نام لچمن بر زبان رفت
هوش مصنوعی: زمانی که آهو از درد تیر جانش را از دست می‌دهد، نام لچمن در زبان‌ها می‌افتد.
پس از مردن شد آهو صورت دیو
شناسا گشت صیادش از آن ریو
هوش مصنوعی: پس از مرگ، آهو به شکلی تبدیل شد که دیو آن را شناخت و شکارچی، او را از آن نهر شناخت.
ز آوازش پری را در دل افتاد
که خوانَد رام لچمن را به فریاد
هوش مصنوعی: صدای او چنان دلپذیر بود که پری را به شوق آورد تا لچمن را به ندا بخواند.
همانا شد زبون از دست دشمن
از آن خوانده پیِ امداد لچمن
هوش مصنوعی: دشمن به خاطر درخواست کمک لچمن، زبانش را از دست داده و به تنگنا افتاده است.
به لچمن گفت رو شو زو خبردار
مبادا رام یابد از کس آزار
هوش مصنوعی: به لچمن گفت که حواسش را جمع کند و بی‌خبر نباشد؛ مبادا کسی به او آسیب برساند و او در این میان آرام شود.
به پاسخ گفت لچمن با گل اندام
که خاطر جمع دار از جان ب رام
هوش مصنوعی: لچمن به او گفت که نگران نباش و قلبت را آرام نگه‌دار.
همین دم با شکار از در درآید
چو دولت با سعادت همبر آید
هوش مصنوعی: در همین لحظه، شکار وارد می‌شود، مثل این که خوشبختی به همراه موفقیت به سراغ انسان می‌آید.
مرا رفتن ز پیش خود مفرمای
که من هرگز نخواهم رفت زین جای
هوش مصنوعی: از من نخواه که از پیش تو بروم، زیرا هرگز از این مکان دور نخواهم شد.
ترا تنها گذارم مصلحت نیست
مرا با رام زانسان مشورت نیست
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم تو را به حال خود رها کنم، چرا که این برای من درست نیست و با تو که یک انسان هستی، نمی‌توانم مشورت کنم.
به پیشت ماند با ت أکید بسیار
که از نیک و بدت باشم خبردار
هوش مصنوعی: با تأکید زیاد می‌گویم که می‌خواهم به وضعیت خوب و بد تو آگاه شوم.
ز آوازی که اندر گوشت آمد
چنان دانم خلل در گوشت آمد
هوش مصنوعی: از صدایی که به گوشت رسید، می‌دانم که آسیبی به گوشم وارد شده است.
ز من بشنو نه این آواز رام است
غنیم رام در عالم کدام است
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که از من بشنوید که این صدا و آواز، آرامش‌بخش نیست. در دنیا کدام آرامش واقعی وجود دارد؟
ور از دشمن شود در مانده و بس
نخواهد جز خدا امداد از کس
هوش مصنوعی: اگر دشمن در تنگنا قرار گیرد، تنها خدا را به کمک خود می‌آورد و از هیچ کس دیگری یاری نمی‌طلبد.
مرا هرگز نخوانَد بهر امداد
یقین کاین کید دیوی بود فریاد
هوش مصنوعی: هرگز به کمک من نخواهد آمد، چون مطمئنم که این فریاد، نیرنگی از سمت شیطان است.
دگر باره سمن بگریست چون ابر
ز چشمش آب می رفت از دلش صبر
هوش مصنوعی: سمن دوباره مانند ابر گریست و از چشمانش اشک ریخت، زیرا از دلش صبرش از بین رفته بود.
کز آواز حزینش شد دلم خون
نمی سوزد دل سنگین تو چون
هوش مصنوعی: از صدای غم‌انگیزش دل من پر از درد و رنج شده، اما دل سنگین تو بی‌احساس است و نمی‌سوزد.
مگر زان نیست مهرت با برادر
که هستی زاده از بیگانه مادر
هوش مصنوعی: آیا محبت تو به برادر به خاطر این نیست که هر دوی شما از یک مادر به دنیا آمده‌اید، حتی اگر یکی از شما غریبه باشد؟
منافق آنکه چون اهل زمانه
به رامی با برَت بودی یگانه
هوش مصنوعی: منافق کسی است که مانند دیگران در زمانه‌اش به آرامش و راحتی زندگی می‌کند، اما در حقیقت به تنهایی و به‌دور از صداقت، برخورد می‌کند.
دگر زین خام طمعی کن تهی سر
نه بعد از رام خواهم کرد شوهر
هوش مصنوعی: دیگر از این خواسته‌های بی‌پایه دست بردار، زیرا پس از آرامش و سکون، دیگر شوهر را به دست نخواهی آورد.
خدا شا هد نیاز بندگی را
که من بی او نخواهم زندگی را
هوش مصنوعی: خدا می‌داند که من تا زمانی که او را نداشته باشم، دیگر زندگی را نمی‌خواهم.
چه باشد مردنم سهلست و بهبود
مرا خود مرده انگار و برو زود
هوش مصنوعی: مردن من چه آسان است و به نفع من؛ خودم را انگار مرده می‌بینم، پس برو و زودتر از اینجا برو.
جوابش داد آن جبریل نیت
که ای مریم! به عیسی چند تهمت !
هوش مصنوعی: جبریل به مریم پاسخ داد و گفت: ای مریم! ببین که چند تهمت بر عیسی زده می‌شود!
زبان درکش که دلها می کنی ریش
منه مریم به عیسی تهمت خویش
هوش مصنوعی: بدان که وقتی به دل‌های مردم آسیب می‌زنی، به خوبی می‌فهمی که چه دلی را می‌شکنی. پس مثل مریم نباش که به عیسی اتهام می‌زنی.
نرنجم نیک زینسان گفتن بد
که بر بی عقلی زن حق مثل زد
هوش مصنوعی: من از این نوع سخن گفتن ناراحت نمی‌شوم، زیرا بر حماقت کسانی است که به حقایق بی‌عقلی می‌کنند.
به بد گفتن اگر خواهد دلت کوش
صلاحم ش د جهان را پنبه در گوش
هوش مصنوعی: اگر دلت می‌خواهد بدی‌ها را بیان کنی، تلاش کن که به اصلاح جهان بپردازی و در برابر نیکی‌ها بی‌تفاوت نباشی.
ولی زینجا ک ه هستی ای بلا جوی
نجنبم یک قدم بل یک سر موی
هوش مصنوعی: من از اینجا که تو هستی، ای دردسر، حتی یک قدم هم حرکت نخواهم کرد، نه حتی به اندازه‌ی یک مو.
پری گفتا ز جان گشتم کنون سیر
بیاشامم چو تشنه آب شمشیر
هوش مصنوعی: پری گفت: اکنون از زندگی خسته شدم و می‌خواهم مانند کسی که تشنه آب است، از درد و رنج آزاد شوم.
خورم زهر و روم در آخرین خواب
چو گوهر می شوم یا غرق در آب
هوش مصنوعی: من زهر می‌خورم و در آخرین خواب سر می‌زنم، یا مثل گوهر می‌شوم یا در آب غرق می‌شوم.
به معشوقی صنم داد وفا داد
بر آن عاشق پرستی آفرین باد
هوش مصنوعی: به محبوبی که به عشق خود پایبند است، درود باد، زیرا او به عاشق خود محبت و وفا می‌دهد.
منه دل بر زن ار دلجو نباشد
که صندل هیزمست ار بو نباشد
هوش مصنوعی: به دل خود محبت نکنی اگر طرف مقابل عاشق تو نباشد، مانند این است که بویی از چوب خوشبو نشنوی.
قسم خورده که اینم مرده بر گیر
وگرنه رو ز جانانم خبرگیر
هوش مصنوعی: او قسم خورده که اگر من اینجا نباشم، باید با دیگران و از محبوبم خبر بگیری.
ز جانبازیش لچمن گشت آگاه
روان شد لاعلاج از نزد آن ماه
هوش مصنوعی: از شجاعت و دلاوری او، لچمن متوجه اوضاع شد و بی‌درمان از زیبایی آن ماه، دلش مجروح گردید.
در آن رفتن گرفت آن حیرت اندیش
زمین و آسمان را شاهد خویش
هوش مصنوعی: در آن سفر، اندیشه حیرت‌زده‌ای که در دل زمین و آسمان به وجود آمده بود، گواهی بر تجربه‌ای عمیق و منحصر به فرد بود.
خبر بر عابدان دشت هم کرد
قسم داد و نگهبان صنم کرد
هوش مصنوعی: خبر به عابدان این دشت رسید که قسم خورده و نگهبان معبودی شد.
سمن را پای بوسید و روان شد
سراغ از پا گرفت از سر دوان شد
هوش مصنوعی: سمن از روی احترام و محبت، پای کسی را بوسید و بعد روانه شد. او از پا که به سمت سر حرکت کرد، با سرعت بیشتری به راه خود ادامه داد.