گنجور

بخش ۴۵ - برآمدن سیتا برای گل چیدن و دیدن او آهوی زرین را و فرستادن رام را برای شکار آهوی زرین

به گل چیدن برآمد ناگهان حور
خرامان شد به گلشن سروی از نور
به پابوسش فتاده سبزه در پای
گل از دستش به جنت یافته جای
فتادن هر کجا می خواست پایش
نسیم از شاخ گل می روفت جایش
خرامان در چمن از بس صفائی
کف پایش به رنگ گل حنا ئی
دماندی جابه جا آن سرو چالاک
ز نقش پای خود نیلوفر از خاک
بهاران مست گشت از بوی آن گل
چو گل شد بستۀ آن موی کاکل
چمن شد با بهار تازه همدوش
بهار کهنه را کرده فراموش
به پا انداز پیش رنگ پایش
بهاران رنگ و بو کرده فدایش
ز شرم نوشخند آن لب نوش
سمن را خنده در لب شد فراموش
ز رنگ و بوی آن رشک بهاران
در افتاد آتشی در لاله زاران
دل صد پاره گل بنهاد در دست
که چیزی غیر ازینم نیست بر دست
ز مرغان چمن برخاست فریاد
که این گلزار خندان جاودان باد
گهی رخسار گل را آب دادی
گهی زلف بنفشه تاب دادی
گهی دستی به لاله برگشادی
به داغ ت ازه اش مرهم نهادی
گهی نشکسته رنگ گل شکستی
گهی چون مه به گل گلگونه بستی
گه از شیرینی لبهای چون قند
به غنچه داده تعلیمِ شکرخند
گه از دست چنارش نکته بر دست
گهی از جام لاله نرگسش مست
گه از ناز آن نگاه چشم مخمور
کشان در چشم نرگس سرمۀ نور
گهی از سرو نخل ق امت آراست
که قد سرو زان مسطر کند راست
گه از پنجه به بازی و تغافل
نمودی شانه سنبل را به کاکل
به گوش گل گهی گفتی نهانی
گه از سوسن سخن چینی زبانی
گهی چیدن به دستش بوسه زد جای
سخن گفتا به طالع یافت آنجای
هر آن گل را جا در جیب خود داد
ز گلزاری به گلزار برافتاد
پری را دید در گلگشت ماریچ
به شکل آهوی زر گشت ماریچ
طلسمی کرده خود را ساخت آهو
منقش تر ز نفش اسب جادو
به افسون گشت از حالی به حالی
چو شاه چین شده زرین غزالی
سیه رنگ و سفیدش گنگ تا جون
مرّصع پشم او چون ریش فرعون
دو ماه یکشبه یکجا دو شاخش
گهرها عقد بسته با دو شاخش
تنش روزانه رخشان کرم شب تاب
مشَعبد خوش نما دردیده چون خواب
چو سیتا چشم بر آهو سیه کرد
دوان آمد غزال ناز پرورد
به کام تشنه آمد از روانی
به پای خویش آب زندگانی
بگفت ای رام برخیز و بیا بین
که ماندم در عجب ز آهوی زرین
کمان بر گیر صیدش کن بیا زود
که دارد پوستین خوش گوهر اندود
مرا از پوستش در دل قیاس است
که هم پیرایه باشد هم لباس است
چنین دانم چنان پوشاک و زیور
ندارد دختر فغفور و قیصر
چنین آهو ندیدم هیچ جایی
که باشد جابه جا او را صفایی
تعجب دید رام از آهوی زر
سخن را کرد رو سوی برادر
به صحرا هیچ آهو زین نمط نیست
گرش خواند غزالی بر غلط نیست
چو من پویم به صید او به صحرا
تو اینجا کن نگهبانی صنم را
به دیوانم عداوت در میان است
پری را پاسبانی کن که جان است
به هر کار که مشکل پیشت آید
جتاوِ کرگس امدادت نماید

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: گنجینه فارسی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به گل چیدن برآمد ناگهان حور
خرامان شد به گلشن سروی از نور
هوش مصنوعی: ناگهان حوری زیبا به گل چیدن آمد و در باغ، درختی مانند سرو از نور به وجود آمد.
به پابوسش فتاده سبزه در پای
گل از دستش به جنت یافته جای
هوش مصنوعی: سبزه به پای گل افتاده و از محبت او به بهشت دست یافته است.
فتادن هر کجا می خواست پایش
نسیم از شاخ گل می روفت جایش
هوش مصنوعی: هر جا که او قدم می‌گذاشت، نسیم ملایمی از شاخ و برگ گل به آرامی او را همراهی می‌کرد.
خرامان در چمن از بس صفائی
کف پایش به رنگ گل حنا ئی
هوش مصنوعی: او با آرامش و زیبایی در چمن قدم می‌زند و رنگ کف پایش به رنگ گل حنا همانند آن است که زیبایی خاصی به او بخشیده است.
دماندی جابه جا آن سرو چالاک
ز نقش پای خود نیلوفر از خاک
هوش مصنوعی: سرو بلند و خوش اندام به خاطر حرکتش، از رد پای نیلوفر بر روی زمین باقی مانده است.
بهاران مست گشت از بوی آن گل
چو گل شد بستۀ آن موی کاکل
هوش مصنوعی: بهار با عطر آن گل مسحور شده است، همچنان که گل به زلف‌های زیبا و پیچیده‌اش آراسته شده است.
چمن شد با بهار تازه همدوش
بهار کهنه را کرده فراموش
هوش مصنوعی: چمن با آمدن بهار جدید، به حالت شاداب و تازه‌ای در آمده و بهار قدیمی را از یاد برده است.
به پا انداز پیش رنگ پایش
بهاران رنگ و بو کرده فدایش
هوش مصنوعی: گل‌ها به زیبایی در بهار شکوفا شده‌اند و بوی خوش آنها همه جا را پر کرده است. به خاطر زیبایی این گل‌ها، باید احترامی به آنها گذاشت.
ز شرم نوشخند آن لب نوش
سمن را خنده در لب شد فراموش
هوش مصنوعی: به خاطر شرمی که از لبان شیرین سمن دارد، دیگر لبخند خود را فراموش کرده است.
ز رنگ و بوی آن رشک بهاران
در افتاد آتشی در لاله زاران
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و عطر بهار، حسادت در دل ایجاد شد و آتش شعف در دل گل‌های لاله زبانه کشید.
دل صد پاره گل بنهاد در دست
که چیزی غیر ازینم نیست بر دست
هوش مصنوعی: دلش را به قطعاتی تبدیل کرده و در دست گرفته، چون چیزی جز این احساس، در دستانش نیست.
ز مرغان چمن برخاست فریاد
که این گلزار خندان جاودان باد
هوش مصنوعی: پرندگان در باغ شروع به فریاد زدن کردند که ای کاش این گلزار شاداب همیشه و جاودانه باقی بماند.
گهی رخسار گل را آب دادی
گهی زلف بنفشه تاب دادی
هوش مصنوعی: گاهی به گل زیبایی و طراوت می‌بخشی و گاهی موهای بنفشه را حالت می‌زنی.
گهی دستی به لاله برگشادی
به داغ ت ازه اش مرهم نهادی
هوش مصنوعی: گاهی با لطافت خاصی، به گل لاله محبت می‌کنی و درد و غم او را تسکین می‌دهی.
گهی نشکسته رنگ گل شکستی
گهی چون مه به گل گلگونه بستی
هوش مصنوعی: گاهی رنگ گل را می‌شکنی و گاهی مانند ماه، به گل زیبایی می‌دهی.
گه از شیرینی لبهای چون قند
به غنچه داده تعلیمِ شکرخند
هوش مصنوعی: گاهی اوقات لب‌های شیرین و قندی‌ات به غنچه (گل) یاد می‌دهند که چگونه لبخند شیرینی بزند.
گه از دست چنارش نکته بر دست
گهی از جام لاله نرگسش مست
هوش مصنوعی: گاهی از طعم میوه‌های درختش نکته‌ای به دست می‌آید و گاهی از شراب لاله، مست و شیدا می‌شوم.
گه از ناز آن نگاه چشم مخمور
کشان در چشم نرگس سرمۀ نور
هوش مصنوعی: گاهی اوقات، با ناز و محاسن خود، نگاهی به من می‌اندازد که مانند چشم‌های مست است و در آن نگاه، زیبایی‌هایی چون سرمه و نور وجود دارد.
گهی از سرو نخل ق امت آراست
که قد سرو زان مسطر کند راست
هوش مصنوعی: گاه به زیبایی و قامت دلربای خود، مانند درخت نخل، دیگران را زینت می‌دهد و زیبایی‌اش به قد بلندی می‌نشد.
گه از پنجه به بازی و تغافل
نمودی شانه سنبل را به کاکل
هوش مصنوعی: گاهی با نیرنگ و بی‌توجهی، موهای سنبل را به زیبایی و با دقت آرایش کردی.
به گوش گل گهی گفتی نهانی
گه از سوسن سخن چینی زبانی
هوش مصنوعی: به گل گفتی که به‌طور مخفیانه از سوسن صحبت کند و کلامش را به گوش دیگران برساند.
گهی چیدن به دستش بوسه زد جای
سخن گفتا به طالع یافت آنجای
هوش مصنوعی: گاه بوسه‌ای از روی عشق بر دست محبوب می‌زنم و آن کار را به جای گفت‌وگو انجام می‌دهم، چون سرنوشت مرا به آنجا رسانده است.
هر آن گل را جا در جیب خود داد
ز گلزاری به گلزار برافتاد
هوش مصنوعی: هر گلی که در جیب خود گذاشتی، از باغی به باغ دیگر منتقل شد و دیگر در باغ مخصوص خودش باقی نماند.
پری را دید در گلگشت ماریچ
به شکل آهوی زر گشت ماریچ
هوش مصنوعی: در باغی زیبا، موجودی را دیدم که به شکل آهوی زرین در آمده بود.
طلسمی کرده خود را ساخت آهو
منقش تر ز نفش اسب جادو
هوش مصنوعی: او به قدری زیبا و دلربا است که زیبایی‌اش حتی از نقش و نگارهای یک آهو و جادوگری که اسب را تزئین می‌کند، فراتر رفته است.
به افسون گشت از حالی به حالی
چو شاه چین شده زرین غزالی
هوش مصنوعی: به خاطر جادوی خاصی، حالش به حالتی دیگر تبدیل شده است، مانند اینکه یک غزال طلایی در سرزمین چین شده باشد.
سیه رنگ و سفیدش گنگ تا جون
مرّصع پشم او چون ریش فرعون
هوش مصنوعی: او با رنگ سیاه و سفیدی که دارد، به گونه‌ای است که می‌توان او را شبیه تصویرهایی از فرعون دانست، با موهایی که به زیورآلاتی همچون جواهرات می‌درخشند.
دو ماه یکشبه یکجا دو شاخش
گهرها عقد بسته با دو شاخش
هوش مصنوعی: دو ماه در یک شب با هم جمع شده‌اند، و در کنار هم، جواهرات زیبا را به هم با دو شاخ خود پیوند داده‌اند.
تنش روزانه رخشان کرم شب تاب
مشَعبد خوش نما دردیده چون خواب
هوش مصنوعی: نور روزانه‌ی روشن کرم شب‌تاب، زیبایی دل‌فریبش را در خواب‌های دردناک دیده است.
چو سیتا چشم بر آهو سیه کرد
دوان آمد غزال ناز پرورد
هوش مصنوعی: وقتی سیتا به آهو سیاه نگریست، غزالی نازپرورده سریع به سمت او دوید.
به کام تشنه آمد از روانی
به پای خویش آب زندگانی
هوش مصنوعی: او با شوق و عطش به سوی آب زندگی آمد و برای سیراب کردن خود پایش را در آب گذاشت.
بگفت ای رام برخیز و بیا بین
که ماندم در عجب ز آهوی زرین
هوش مصنوعی: گفت: ای رام، بلند شو و بیا، تا ببینی که من با دیدن آهوئی زرین در حیرت مانده‌ام.
کمان بر گیر صیدش کن بیا زود
که دارد پوستین خوش گوهر اندود
هوش مصنوعی: زود دست به کار شو و تیر را آماده کن تا آن شکار را بگیری، زیرا او دارای پوستینی با ارزش و زیباست.
مرا از پوستش در دل قیاس است
که هم پیرایه باشد هم لباس است
هوش مصنوعی: من را در دل قیاس، مانند پوست خود می‌نگرند که هم زینت است و هم پوشش.
چنین دانم چنان پوشاک و زیور
ندارد دختر فغفور و قیصر
هوش مصنوعی: این طور می‌دانم که دختران پادشاهان و emperors (فغفور و قیصر) این‌گونه لباس و زیور ندارند.
چنین آهو ندیدم هیچ جایی
که باشد جابه جا او را صفایی
هوش مصنوعی: در هیچ کجا همچون این آهو را ندیده‌ام که در مکان خود چنین زیبایی داشته باشد.
تعجب دید رام از آهوی زر
سخن را کرد رو سوی برادر
هوش مصنوعی: رام از دیدن آهوی زرین شگفت‌زده شد و به سمت برادرش رو کرد تا با او در مورد این موضوع صحبت کند.
به صحرا هیچ آهو زین نمط نیست
گرش خواند غزالی بر غلط نیست
هوش مصنوعی: در صحرا هیچ آهویی به این شکل نیست، حتی اگر غزالی آن را بخواند، اشتباه نیست.
چو من پویم به صید او به صحرا
تو اینجا کن نگهبانی صنم را
هوش مصنوعی: وقتی من به دنبال او به دشت می‌روم، تو در اینجا از معشوقم نگهداری کن.
به دیوانم عداوت در میان است
پری را پاسبانی کن که جان است
هوش مصنوعی: عشق و هیجانی که در دل دارم، باعث می‌شود که در میان مشکلات و دشمنی‌ها قرار بگیرم. ای نگهبان جانم، از پری دل من محافظت کن.
به هر کار که مشکل پیشت آید
جتاوِ کرگس امدادت نماید
هوش مصنوعی: هر زمان که در کاری با مشکلی مواجه شدی، امید داشته باش که راه حلی از جانب کرگس برایت فراهم خواهد شد.