بخش ۴۴ - آمدن راون در منزل ماریچ دیو و منع کردن ماریچ راون را از دشمنی رام
نماندش اختیار از بی قراری
ارابه خواست از بهر سواری
کشیدندی خران گردون ده سر
نباشد مرکب دجال جز خر
سواره بر ارابه سوی دریا
روان گردید راون، لیک تنها
درختی دید عالی شاخ در شاخ
هزارش بند چون طوبی به هر شاخ
به پایش سدره بردی سر فراپیش
که شاخ او کند پیوند با خویش
به صد فرسنگ آن بر سایه افکن
به زیرش عابدان را بود مسکن
ز دریا زان گذر بگذشت چون باد
گذر بر منزل ماریچش افتاد
بود ماریچ آن دیو فسون ساز
که مرغان هوا را داشتی باز
چنان آگه فسون ساحری را
که گوساله شمردی سامری را
به ابلیسی به هر جا پافشردی
هزار ابلیس را از راه بردی
هیونی پیل زوری شیر جنگی
پلنگی گشته در دریا نهنگی
سمندر مشربی ز آتش درون ریش
در آب بحر با ماهی شده خویش
چو راون دیده بر ماریچ انداخت
به حالی دید کو را دیر بشناخت
نه در تن تاب و نی طاقت به بازو
لباسی ساخته از پوست آهو
ز بد حالی او راون در افسوس
که ماریچ آمد و کردش زمین بوس
شه دیوان و ماریچ فسونگر
بپرسیدند هر یک حال دیگر
به راون گفت ماریچ ای شهنشاه
زمین بوس تو نور چشمۀ ماه
خلاف عادت از دریا گذشتن
بساط حلم باشد در نوشتن
ز دارالملک خود تنها سواری
چه تقریب است این بی اختیاری
نمی آید برای مصلحت رأی
که بی تقریب راون جنبد از جای
ولی تقریب آن معلوم من نیست
وگر باشد دگر جای سخن نیست
دعای خیر خواهان نیست جز خیر
که تقریبی نخواهد بود جز سیر
سخن بشنید راون در جوابش
به خیر اندیش خود کر ده خطابش
نکو گفتی که تنها پادشاهان
نمی گردند جز با خیرخواهان
و لیکن من صلاح از کس نجویم
که راز دل بجز محرم نگویم
ترا از جان و دل دانسته دلسوز
مدد خواهم به کار خویش امروز
سخن کوته شنیدستم ز خواهر
که دارد رام جسرت قاتل خر
پری رو حورزادی اند ر آغوش
که با مهرست حسنش دوش بر دوش
مرا کین برادر هست با رام
همی خواهم نماند زو دگر نام
دگر کوشم ز مردان کان پری زن
به زور از وی کشم چون روحش از تن
ز نام رام شد ماریچ بی تاب
چو مصروعی که بیند آتش و آب
پس از دیری به خود باز آمد آن دیو
به راون گفت کای دیوانه جان دیو
نگین جم ربودن اهرمن را
بود بر باد دادن خویشتن را
شغالی خوش مثل زد گاه مردن
که نتوان نیشکر با پیل خوردن
زبان درکش زبانت را چه یارا
که گیری بی محابا نام سیتا
مجو زنهار کین رام و دیگر
زمن بشنو حدیث آن ظفرور
که من در جگ بسوامتر او را
نکو بشناختم خود جنگجو را
ز دستش ناوکی خوردم چو نخ جیر
در آنم تا کنون زان سوزش تیر
در آن دم ساده رو بودست چون گُل
چو سنبل داشت ب ر سر نیز کاکل
قیاسی کن کنون کاندر جوانی
چِسان زورش بود! دیگر تو دانی
اگر دزدی ز خورشیدی بری نور
ور از فردوس اعلی برکشی حور
بود ممکن که چندین یابی آرام
محالست این ولی با خصمیِ رام
شنید و گشت راون در غضب تیز
مریضی شد ملول از نام پرهیز
چو می شد تلخ از آن پیر خردمند
که عاشق را نباشد کار با پند
کشیده برق تیغ آن سهگمین میغ
جزای بد زبانان نیست جز تیغ
به ماریچ از غضب راون برآشفت
سخن هم از زبان تیغ می گفت
که دانستم ز دلسوزان خود بیش
گزیدم از همه بیگانه و خویش
ترا گفتم من ای نادر برابر
بباید شد به شکل آهوی زر
چو رام افتد به دنبالت پی صید
در آرم آن صنم را رفته در قید
نپرسیدم که رام اکنون جوانست
که می گویی چنین است و چنانست
ز دانایی مثل زد خوش مث ل زن
که دشمن بر نیامد وصف دشمن
سؤال از آسمان کردم من اکنون
جواب از ریسمان دادی، شدم خون
دهم وعده گرم فرما ن پذیری
به دستوری من یابی امیری
وگرنه جامۀ عمرت زنم چاک
به خونت رنگ سازم بستر خاک
چو راون را بدینسان در غضب دید
دل ماریچ از و چون بید لرزید
بیندیشید زان ماریچ در دل
مرا در هر دو صورت هست مشکل
بدوزد ناوک رامم در اقرار
زند راون به تیغم اندر انکار
یقین شد در دل دیو سیه روز
که از مردن خلاصم نیست امروز
همان بهتر که چون مردان به پیکار
شوم کشته به دست آن نکوکار
به راون گفت کای شاه ظفر جوی
من از حکم تو کی می تافتم روی
ز بیم جا ن نکردم منع این کار
من و جانم فدای شاه صد بار
نمی گویم مکن کاین کار جهل است
ولی تقدیر تدبیر تو سهل است
اگر بالفرض من بر شکل آهو
فریبم خاطر سیتا به جادو
به تقدیری که آن هم گشت تجویز
که رام آید ز بهر صید من نیز
ولی لچمن دمی از نزد سیتا
نخواهد شد جدا و ماند تنها
بکن معقول آنگه فکر او چیست
حریف جنگ لچمن در جهان کیست؟
اگر یکجا شود صد همچو راون
نباید برد سیتا را ز لچ من
جوابش داد راون با دمِ سرد
ز دل گرمی عشق آهی برآورد
مرا خود اختیاری نیست آنجا
کمند گردنم شد عشق سیتا
دلم در آرزوی او هلاک است
اگر جانم رود، گو رو چه باک است؟
ور از سعیت به دست آید دلارام
دهم از ملک خویشت نیمه انعام
نشاندش بر ارابه خواه ناخواه
روان شد راون و ماریچ همراه
پس از قطع مسافت دیر بشتافت
نشانِ ماند و بود جایشان یافت
به دندک کرن رفته تیره بختان
کمین کردند در زیر درختان
بخش ۴۳ - بیان کردن سرپ نکا، حسنِ سیتا را برای راون و عاشق شدن راون: سهی سروی ز رحمت آفریدهبخش ۴۵ - برآمدن سیتا برای گل چیدن و دیدن او آهوی زرین را و فرستادن رام را برای شکار آهوی زرین: به گل چیدن برآمد ناگهان حور
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: گنجینه فارسی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نماندش اختیار از بی قراری
ارابه خواست از بهر سواری
هوش مصنوعی: او به خاطر بیقراریاش دیگر اختیار ندارد و از اسبسواری خواسته تا در آن سوار شود.
کشیدندی خران گردون ده سر
نباشد مرکب دجال جز خر
هوش مصنوعی: خران آسمان را میکشند و هیچ مرکبی برای دجال جز خر وجود ندارد.
سواره بر ارابه سوی دریا
روان گردید راون، لیک تنها
هوش مصنوعی: سوار بر ارابه به سوی دریا میرود، اما به تنهایی.
درختی دید عالی شاخ در شاخ
هزارش بند چون طوبی به هر شاخ
هوش مصنوعی: درختی را دیدم که شاخههایش به زیبایی و فراوانی به هم پیوسته بودند، مانند درخت طوبی که هر شاخهاش دارای زیبایی خاصی است.
به پایش سدره بردی سر فراپیش
که شاخ او کند پیوند با خویش
هوش مصنوعی: تو به پای او درخت سرو و سدر را آوردی و با احترام سر خود را به نشانه ادب پایین آوردی تا او به خودش پیوند بخورد و به او نزدیک شود.
به صد فرسنگ آن بر سایه افکن
به زیرش عابدان را بود مسکن
هوش مصنوعی: در دورترین فاصلهها، سایهای از آن چیزی که میدرخشد وجود دارد که در زیر آن، عابدان و عبادتکنندگان جایی برای سکونت دارند.
ز دریا زان گذر بگذشت چون باد
گذر بر منزل ماریچش افتاد
هوش مصنوعی: از دریا عبور کرد، مانند بادی که بر خانهای میگذرد، و در این مسیر به منزل ماریچ رسید.
بود ماریچ آن دیو فسون ساز
که مرغان هوا را داشتی باز
هوش مصنوعی: ماریچ، آن موجود افسونگر بود که پرندگان آسمان را تحت سلطه خود داشت.
چنان آگه فسون ساحری را
که گوساله شمردی سامری را
هوش مصنوعی: تو به خوبی میدانی که چگونه جادو و وسوسههای یک جادوگر را تشخیص بدهی، همانطور که سامری گوسالهای را که ساخت، شناخت.
به ابلیسی به هر جا پافشردی
هزار ابلیس را از راه بردی
هوش مصنوعی: هر جا که به موانع و مشکلاتی برخوردی، با اراده و تلاش خود میتوانی بر آنها غلبه کنی و مسیر را برای دیگران هم هموار کنی.
هیونی پیل زوری شیر جنگی
پلنگی گشته در دریا نهنگی
هوش مصنوعی: یک فیل بزرگ و نیرومند به مانند شیر جنگنده و پلنگ قوی در دریای وسیع به شکل نهنگ درآمده است.
سمندر مشربی ز آتش درون ریش
در آب بحر با ماهی شده خویش
هوش مصنوعی: سمندر، که به آتش عشقش معروف است، در عمق دریا با ماهی همنوا شده و نشان میدهد که از آتش درونش به زندگی در آب هم ادامه میدهد.
چو راون دیده بر ماریچ انداخت
به حالی دید کو را دیر بشناخت
هوش مصنوعی: وقتی که مردی چشمش به کسی افتاد که سالها او را نمیشناخت، در آن لحظه به حالتی خاص دچار شد.
نه در تن تاب و نی طاقت به بازو
لباسی ساخته از پوست آهو
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف حالتی اشاره دارد که در آن فرد از نظر جسمی و قدرت بدنی در شرایطی ضعیف و ناتوان است، به طوری که نه از نظر فیزیکی قدرتی دارد و نه توانایی انجام کارهای دشوار. همچنین اشاره به لباسی دارد که از پوست آهو تهیه شده است، که شاید نمادی از زیبایی ظاهری باشد، در حالی که در باطن، فرد از درون ضعیف و ناتوان است.
ز بد حالی او راون در افسوس
که ماریچ آمد و کردش زمین بوس
هوش مصنوعی: از حال بد او در اندوهی عمیق است که ماریچ (شخصیتی که به او آسیب زده) به زمینش انداخت و او را تحقیر کرد.
شه دیوان و ماریچ فسونگر
بپرسیدند هر یک حال دیگر
هوش مصنوعی: پادشاه دیوان و ماریچ، جادوگری پرسشهایی درباره یکدیگر کردند و هر کدام از آنها حال و اوضاع دیگری را جویا شدند.
به راون گفت ماریچ ای شهنشاه
زمین بوس تو نور چشمۀ ماه
هوش مصنوعی: به راون گفت: ای ماریچ، تو پادشاه زمین هستی و بوسیدن تو برای من مانند نور ماه است که روشنایی بخش زندگیام است.
خلاف عادت از دریا گذشتن
بساط حلم باشد در نوشتن
هوش مصنوعی: عبور از دریا به طور غیرمعمول نشانهای از بردباری و صبر در نوشتن است.
ز دارالملک خود تنها سواری
چه تقریب است این بی اختیاری
هوش مصنوعی: از پایتخت خود، به تنهایی سفر کردم. چه نزدیک است این بیاختیاری و احساس درماندگی!
نمی آید برای مصلحت رأی
که بی تقریب راون جنبد از جای
هوش مصنوعی: در این بیت به این موضوع اشاره میشود که برای رسیدن به نتیجهای مفید و مصلحتآمیز، باید با دقت و نزدیکی به موضوع عمل کرد. اگر به طور سطحی و بدون توجه به جزئیات به مسألهای نگاه شود، به هیچ نتیجهای نخواهیم رسید. بنابراین، لازم است که با دقت و تفکر قدم برداریم تا حرکتهای ما مؤثر واقع شود.
ولی تقریب آن معلوم من نیست
وگر باشد دگر جای سخن نیست
هوش مصنوعی: من نمیدانم چقدر میتوانم به موضوع نزدیک شوم، و اگر اینطور باشد، پس دیگر جایی برای صحبت باقی نمیماند.
دعای خیر خواهان نیست جز خیر
که تقریبی نخواهد بود جز سیر
هوش مصنوعی: دعای افرادی که خیرخواه هستند، تنها به نیکی میانجامد و این نیکی هم کم کم و تدریجی به دست میآید، نه به صورت ناگهانی و سریع.
سخن بشنید راون در جوابش
به خیر اندیش خود کر ده خطابش
هوش مصنوعی: کسی که سخن دیگری را با دقت گوش میدهد، باید در پاسخ به او با نیکی و طرز فکر مثبت صحبت کند.
نکو گفتی که تنها پادشاهان
نمی گردند جز با خیرخواهان
هوش مصنوعی: خوب گفتی که فقط پادشاهان با افراد خیر و دوستدار خود همراه نمیشوند.
و لیکن من صلاح از کس نجویم
که راز دل بجز محرم نگویم
هوش مصنوعی: من به کسی که صلاح من را بخواهد، پناه نمیبرم؛ زیرا راز دل خود را به جز به کسی که به من نزدیک است، نمیگویم.
ترا از جان و دل دانسته دلسوز
مدد خواهم به کار خویش امروز
هوش مصنوعی: من تو را به عنوان کسی میشناسم که برایم بسیار عزیز و دلسوز است، بنابراین امروز از تو کمک میخواهم تا کارهایم را پیش ببرم.
سخن کوته شنیدستم ز خواهر
که دارد رام جسرت قاتل خر
هوش مصنوعی: به شنیدهام که خواهر میگوید، آنکه دلش را قوی کند، قاتل بدیها و ضعفهاست.
پری رو حورزادی اند ر آغوش
که با مهرست حسنش دوش بر دوش
هوش مصنوعی: دوست زیبا و دلربایی در آغوش من است که زیباییاش و مهرش مرا به شدت تحت تأثیر قرار داده است.
مرا کین برادر هست با رام
همی خواهم نماند زو دگر نام
هوش مصنوعی: من با برادرم کینهای دارم و نمیخواهم دیگر نامی از او بماند.
دگر کوشم ز مردان کان پری زن
به زور از وی کشم چون روحش از تن
هوش مصنوعی: من دیگر تلاش میکنم تا از مردان قویترین را پیدا کنم تا به زور او را از آن پری زن بگیرم، همچنان که روح از تن جدا میشود.
ز نام رام شد ماریچ بی تاب
چو مصروعی که بیند آتش و آب
هوش مصنوعی: ماریچ که به دلیل نام رام در حال بیتابی است، مانند شخصی است که در برابر آتش و آب قرار گرفته و نمیداند چه کند.
پس از دیری به خود باز آمد آن دیو
به راون گفت کای دیوانه جان دیو
هوش مصنوعی: پس از مدتها، آن دیو به خود آمد و به راون گفت: ای دیوانه، جان دیو!
نگین جم ربودن اهرمن را
بود بر باد دادن خویشتن را
هوش مصنوعی: بردن نگین جمشید (نماد ارزش و قدرت) باعث تباه شدن خود آدم میشود.
شغالی خوش مثل زد گاه مردن
که نتوان نیشکر با پیل خوردن
هوش مصنوعی: شغال با خوشحالی به مرگ نزدیک میشود، زیرا نمیتواند شکر را با فیل بخورد. یعنی در برخی مواقع، مواجهه با مشکلات و کارهای بزرگ، ممکن است غیرممکن به نظر بیاید و بهتر است به واقعیتهای کوچکتر و قابل حل توجه کنیم.
زبان درکش زبانت را چه یارا
که گیری بی محابا نام سیتا
هوش مصنوعی: چه کسی توانایی دارد که بدون احتیاط و با اطمینان کامل، نام سیتا را بر زبان بیاورد؟
مجو زنهار کین رام و دیگر
زمن بشنو حدیث آن ظفرور
هوش مصنوعی: مواظب باش! هیچ وقت به حرف من نشوید و از دیگران نیز بشنوید. داستان پیروزی و موفقیت را از کسانی که تجربه دارند، بشنوید.
که من در جگ بسوامتر او را
نکو بشناختم خود جنگجو را
هوش مصنوعی: من در جنگ به خوبی او را نشناختم و هنوز خود جنگجو را نمیشناسم.
ز دستش ناوکی خوردم چو نخ جیر
در آنم تا کنون زان سوزش تیر
هوش مصنوعی: از او آسیب و ضربهای خوردم که مانند نخ جیر در من باقی مانده و تا کنون از آن درد همچنان رنج میبرم.
در آن دم ساده رو بودست چون گُل
چو سنبل داشت ب ر سر نیز کاکل
هوش مصنوعی: در آن لحظه، چهرهاش بیپیرایه و زیبا مانند گل بود و بر سرش مانند سنبل، موهای زیبایی داشت.
قیاسی کن کنون کاندر جوانی
چِسان زورش بود! دیگر تو دانی
هوش مصنوعی: حالا که به جوانی خود فکر میکنی، میدانی که چطور قدرت و توانایی داشتهای!
اگر دزدی ز خورشیدی بری نور
ور از فردوس اعلی برکشی حور
هوش مصنوعی: اگر کسی از نور خورشید دزدی کند یا از بهشت، حور را برباید، در حقیقت کارش نادرست و ناپسند است.
بود ممکن که چندین یابی آرام
محالست این ولی با خصمیِ رام
هوش مصنوعی: این ممکن است که به آرامش دست یابی، اما این کار آسان نیست، چرا که با دشمنی که آرام است، روبرو هستی.
شنید و گشت راون در غضب تیز
مریضی شد ملول از نام پرهیز
هوش مصنوعی: او شنید و به شدت عصبانی شد، بیمار و خسته از نامی که او را به پرهیز دعوت میکرد.
چو می شد تلخ از آن پیر خردمند
که عاشق را نباشد کار با پند
هوش مصنوعی: وقتی که سخنان آن پیر دانا تلخ میشود، به این دلیل است که عاشق هیچ ارتباطی با نصیحت ندارد.
کشیده برق تیغ آن سهگمین میغ
جزای بد زبانان نیست جز تیغ
هوش مصنوعی: برق تیغ آن سهگانه، نشانهای است که فقط برای تنبیه بدزبانان است و جز تیغ چیزی ندارد.
به ماریچ از غضب راون برآشفت
سخن هم از زبان تیغ می گفت
هوش مصنوعی: به ماریچ، از شدت خشم، بسیار ناراحت شده بود و به گونهای که گویا تیغی از زبانش بیرون میآمد، سخن میگفت.
که دانستم ز دلسوزان خود بیش
گزیدم از همه بیگانه و خویش
هوش مصنوعی: من متوجه شدم که از میان همه کسانی که برای من دلسوزی میکنند، بیشتر از همه به بیگانگان و افراد غریبه آسیب رساندهام، نه به نزدیکان خود.
ترا گفتم من ای نادر برابر
بباید شد به شکل آهوی زر
هوش مصنوعی: به تو گفتم ای نادر، باید به گونهی آهوی زرین درآیی.
چو رام افتد به دنبالت پی صید
در آرم آن صنم را رفته در قید
هوش مصنوعی: وقتی که دل به دنبال تو بگردد، من آن معشوقه زیبا را که در دام افتاده است، به دام میآورم.
نپرسیدم که رام اکنون جوانست
که می گویی چنین است و چنانست
هوش مصنوعی: نپرسیدم که آیا اکنون رام جوان است که تو میگویی چنین و چنان.
ز دانایی مثل زد خوش مث ل زن
که دشمن بر نیامد وصف دشمن
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که دانش و آگاهی میتواند مانند ضربهای موثر باشد. مثلاً، اگر فردی به خوبی از شناخت و درک درستی نسبت به دشمن برخوردار باشد، میتواند به خوبی از خود محافظت کند و حتی وصف و ویژگیهای دشمن را به خوبی بشناسد. در واقع، دانایی و آگاهی میتواند انسان را در برابر تهدیدها و خطرات مسلح کند.
سؤال از آسمان کردم من اکنون
جواب از ریسمان دادی، شدم خون
هوش مصنوعی: سوال کردم که چرا آسمان به این شکل است، اما پاسخاش را از دنیای مادّی و ریسمان گرفتم و این موضوع به من آسیب زد.
دهم وعده گرم فرما ن پذیری
به دستوری من یابی امیری
هوش مصنوعی: اگر به وعده و قول من عمل کنی و گرم و مهربان باشی، با پیروی از دستورات من به مقام و رتبهای بالا خواهی رسید.
وگرنه جامۀ عمرت زنم چاک
به خونت رنگ سازم بستر خاک
هوش مصنوعی: اگر به من گوش ندهی و راه درست را نروی، زندگیات را پارهپاره میکنم و خاک رسوب بر بستر وجودت میریزم.
چو راون را بدینسان در غضب دید
دل ماریچ از و چون بید لرزید
هوش مصنوعی: وقتی ماریچ را دید که به شدت خشمگین است، دلش به شدت به تپش افتاد و مانند بید لرزید.
بیندیشید زان ماریچ در دل
مرا در هر دو صورت هست مشکل
هوش مصنوعی: با دقت فکر کن به آن فکر دردناک که در دل من وجود دارد، در هر دو حالت، این مسئله دشوار است.
بدوزد ناوک رامم در اقرار
زند راون به تیغم اندر انکار
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که کسی با نیرنگ و زیرکی به من نزدیک شده و در حالی که من را فریب میدهد، در دل خود به قدرت و تسلط میاندیشد. او با استفاده از ترفندهایش، سعی دارد مرا به انکار حقیقت وادار کند.
یقین شد در دل دیو سیه روز
که از مردن خلاصم نیست امروز
هوش مصنوعی: دیو سیاهرو متوجه شد که امروز از مرگ نجاتی ندارد و این موضوع در دلش جا افتاده است.
همان بهتر که چون مردان به پیکار
شوم کشته به دست آن نکوکار
هوش مصنوعی: بهتر است که مانند مردان به جنگ بپردازم و اگر کشته شوم، به دست کسی نیکوکار باشد.
به راون گفت کای شاه ظفر جوی
من از حکم تو کی می تافتم روی
هوش مصنوعی: راون به شاه گفت: ای پادشاهی که به دنبال پیروزی هستی، من از فرمان تو چگونه میتوانم روی برگردانم؟
ز بیم جا ن نکردم منع این کار
من و جانم فدای شاه صد بار
هوش مصنوعی: به خاطر ترس از عواقب، در انجام این کار توقف نکردم و جانم را بارها فدای شاه میکنم.
نمی گویم مکن کاین کار جهل است
ولی تقدیر تدبیر تو سهل است
هوش مصنوعی: نمیگویم که این کار را انجام نده، زیرا این کار نادانی است، اما تقدیر تو به راحتی تحت تاثیر تدبیر تو قرار میگیرد.
اگر بالفرض من بر شکل آهو
فریبم خاطر سیتا به جادو
هوش مصنوعی: اگر به طور فرضی من بتوانم با ظاهری چون آهوی فریبنده، دل سیتا را با جادو به دست آورم.
به تقدیری که آن هم گشت تجویز
که رام آید ز بهر صید من نیز
هوش مصنوعی: تقدیری که برای من نوشته شده و باعث شده تا در پی شکارم، رام و مطیع شود.
ولی لچمن دمی از نزد سیتا
نخواهد شد جدا و ماند تنها
هوش مصنوعی: اما لچمن هرگز لحظهای از کنار سیتا جدا نخواهد شد و همیشه در کنارش خواهد ماند.
بکن معقول آنگه فکر او چیست
حریف جنگ لچمن در جهان کیست؟
هوش مصنوعی: پیشنهاد میکنم ابتدا روشن فکر کنی، سپس به این موضوع بپرداز که یار مبارزه در این دنیا چه کسی است.
اگر یکجا شود صد همچو راون
نباید برد سیتا را ز لچ من
هوش مصنوعی: اگر صد نفر مثل من جمع شوند، نباید سیتا را از لچ من بگیرند.
جوابش داد راون با دمِ سرد
ز دل گرمی عشق آهی برآورد
هوش مصنوعی: راون با دم سرد خود به او پاسخ داد و از دلش به خاطر گرمی عشق، آهی بلند کرد.
مرا خود اختیاری نیست آنجا
کمند گردنم شد عشق سیتا
هوش مصنوعی: من در آنجا که عشق سیتا مرا به دام انداخته، هیچ اختیاری از خود ندارم.
دلم در آرزوی او هلاک است
اگر جانم رود، گو رو چه باک است؟
هوش مصنوعی: دل من به شدت عاشق اوست و برای دیدارش چنان بیتاب و پریشانم که حتی اگر جانم هم برود، برایم اهمیتی ندارد.
ور از سعیت به دست آید دلارام
دهم از ملک خویشت نیمه انعام
هوش مصنوعی: اگر میتوانم به خاطر تلاشم مونس و آرامش را به دست بیاورم، از سلطنت خودم هم نصف آن را میبخشم.
نشاندش بر ارابه خواه ناخواه
روان شد راون و ماریچ همراه
هوش مصنوعی: او را بر چرخ و ارابه نشاندند، حالا چه بخواهد و چه نخواهد، به همراه ماریچ به سمت مقصد روان شد.
پس از قطع مسافت دیر بشتافت
نشانِ ماند و بود جایشان یافت
هوش مصنوعی: پس از طی مسافت طولانی، آنچه که میماند و به یادگار میماند، جا و نشانهای است که از آنها باقی میماند.
به دندک کرن رفته تیره بختان
کمین کردند در زیر درختان
هوش مصنوعی: مقداری از بدبختیها و مشکلات زندگی را به تظاهر به شادابی و خوشحالی کیش کردهاند و در سایه درختان پنهان شدهاند.