گنجور

بخش ۴۳ - بیان کردن سرپ نکا، حسنِ سیتا را برای راون و عاشق شدن راون

سهی سروی ز رحمت آفریده
به جسم و روح نور حق دمیده
مشکّل گشته نور صبح امید
تراشیده بتی از جِرم خورشید
ندانم کز چه جوهر گشته موجود
که حسنش را محبت کالبد بود
ز موی فرق او تا ناخن پا
چنان کش آرزو خواهد مه یا
چو بردارد نقاب از چهره ناگاه
نماند وام خَور بر گردن ماه
فسونگر نرگسش آهوی بادام
کمان کش غمزه حکم انداز چون رام
مهش بر رخش رعنایی سوار است
به صحرای محبت در شکار است
نبینی شکل چشم و ابروان را
کمان درگردن افکند آهوان را
چو نازش پست سازد پایۀ خویش
به نور خور فرو شد سایۀ خویش
به صد رشوت شود با عشوه همدوش
به منّت ناز را گیرد در آغوش
تبسم چون کند زان لعل شاداب
گران گردد شبه از گوهرِ ناب
بتی کز عشوه سازیها به مستی
کند تکلیف بر حق بت پرستی
مهش رونق فزای حسن و عشق است
تو پنداری خدای حسن و عشق است
تغافل شیوهٔ چشم سیاهش
محبت جوهر تیغ نگاهش
ز زلفش، عشق گشته حلقه در گوش
به بویش تا قیامت مست و مدهوش
ز رویش حسن جان پر نور دارد
ز خالش عشق تخم فتنه کارد
کجا زلفش کند جبریل را صید
که لاغر بیند و واسازد از قید
لب جان پرورش گاه تکل م
کند بر چشمۀ حیوان تب سم
پری دیوانه جان آن پریزاد
غلام زر خریدش، سروِ آزاد
نمودی زو قران سایه و نور
چو دود عنبرین بر شمع کافور
نگاهش را خراجی کشور ناز
ز مژگانش بلا با فتنه انبا ز
رخش از خندهٔ صبح انت خاب است
جهان آرزو را آفتاب است
به صد برقع جمالش بی نقاب است
نه شمعِ مه که عین آف تاب است
چو چشم خود سراپا عین مستی
مثال آینه در خودپرستی
به صد جان آرزو خورشید تابان
رهش می روبد از جاروب مژگان
جمالی در کمال نوجوانی
چو عکس جان در آب زندگانی
دو نارنجش که می نازد بدان صدر
به سختی از دل او جایشان صدر
بدان ماند که گویی دست تقدیر
دو تا مغرورِ سرکش کرد تصویر
وزیران شه حسن ایستاده
ز سختی بر ستادن دل نهاده
مگر زان خودسران شد عشق دلگیر
که استادند بهر عذر تقصیر
چو چشمش نرگس بستان سیه نیست
گر از سرمه دمد زینسان س یه نیست
خدنگ عشوه زان مشکین کمانی
به تیغ انگبین شیرین زبانی
چو در ریزی کند زان درج مرجان
گزد انگشت مرجان در به دندان
میان نازنین مانا چو کم رنگ
دهانش چون دل شوریدگان تنگ
بنازد ز آن میان حسن از ظریفی
تنُک همچون مزاج اندر ضعیفی
چو وصف حسن او بشیند زانسان
به خود در رفت راون، ماند حیران
به افسون سخن برد از سرش هوش
تو گویی جان کشیدش از ره گوش
رخش نادیده، دل از دست داده
به صد جان نعل در آتش نهاده
ز روبه بازیش بر یوسف جان
به تو گرگ کهن شد تیز دندان

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: گنجینه فارسی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سهی سروی ز رحمت آفریده
به جسم و روح نور حق دمیده
هوش مصنوعی: سروی زیبا و عالی به وسیله رحمت الهی خلق شده است و نور حق در جسم و روح آن دمیده شده است.
مشکّل گشته نور صبح امید
تراشیده بتی از جِرم خورشید
هوش مصنوعی: صبح امید به سختی به وجود آمده و هاله‌ای از نور خورشید به شکلی همچون مجسمه‌ای ساخته شده است.
ندانم کز چه جوهر گشته موجود
که حسنش را محبت کالبد بود
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چه خاصیتی باعث شده که وجودش به چشم بیاید، اما زیبایی‌اش باعث می‌شود که انسان به او عشق بورزد.
ز موی فرق او تا ناخن پا
چنان کش آرزو خواهد مه یا
هوش مصنوعی: تا موی سرش و ناخن پایش، آرزوها به اندازه یک ماه کشیده خواهند شد.
چو بردارد نقاب از چهره ناگاه
نماند وام خَور بر گردن ماه
هوش مصنوعی: وقتی که ناگهان پرده از چهره برداشته شود، دیگر زیبایی و جذابیت آن در سایه قرار نمی‌گیرد و هر گونه بدهی و دَین که به آن زیبایی تعلق دارد، از بین می‌رود.
فسونگر نرگسش آهوی بادام
کمان کش غمزه حکم انداز چون رام
هوش مصنوعی: چشم درشت و زیبا و فریبنده‌اش مانند آهوی نرم و لطیف است که با ناز و غمزه به اطراف نگاه می‌کند و دل‌ها را تسخیر می‌کند.
مهش بر رخش رعنایی سوار است
به صحرای محبت در شکار است
هوش مصنوعی: ماه در چهره‌اش جاذبه‌ای دارد و در دنیای عشق و محبت در جستجوی معشوق است.
نبینی شکل چشم و ابروان را
کمان درگردن افکند آهوان را
هوش مصنوعی: اگر به چشمان و ابروهای زیبا و جذاب نگاه نکنی، زیبایی و نرمش آن‌ها مانند شمایل کمانداران است که بر گردن آهوان بچرخد.
چو نازش پست سازد پایۀ خویش
به نور خور فرو شد سایۀ خویش
هوش مصنوعی: وقتی که زیبایی و نازش را کم کند، پایه و اساس خود را می‌سوزاند و سایه‌اش به نور خورشید ناپدید می‌شود.
به صد رشوت شود با عشوه همدوش
به منّت ناز را گیرد در آغوش
هوش مصنوعی: با هزاران ناز و زیباگری، به راحتی می‌تواند با فریب و خواهش، دل مرا به دست آورد و به آغوش خود کشاند.
تبسم چون کند زان لعل شاداب
گران گردد شبه از گوهرِ ناب
هوش مصنوعی: وقتی لبخند بر لبان آن لعل زیبای شاداب می‌نشیند، چهره‌ام همچون گوهرِ با ارزش می‌شود و به شکوه می‌افزاید.
بتی کز عشوه سازیها به مستی
کند تکلیف بر حق بت پرستی
هوش مصنوعی: عشوه و ناز کسی می‌تواند آدم را به شدتی مشغول کند که به خودی خود به پرستش او عادت کند.
مهش رونق فزای حسن و عشق است
تو پنداری خدای حسن و عشق است
هوش مصنوعی: ماه، زیبایی و جذابیت عشق را افزایش می‌دهد، انگار که او خود خدای زیبایی و عشق است.
تغافل شیوهٔ چشم سیاهش
محبت جوهر تیغ نگاهش
هوش مصنوعی: چشم سیاه او با بی‌توجهی‌اش نشان می‌دهد که محبت او مانند تیغی تیز و برنده در نگاهش نهفته است.
ز زلفش، عشق گشته حلقه در گوش
به بویش تا قیامت مست و مدهوش
هوش مصنوعی: زلف او باعث شده که عشق، مانند حلقه‌ای در گوشم بماند و بوی او تا ابد مرا وادار به مستی و شیدایی کند.
ز رویش حسن جان پر نور دارد
ز خالش عشق تخم فتنه کارد
هوش مصنوعی: از چهره او، زیبایی و روشنایی به جان می‌بخشد و از محاسن او عشق، سبب ایجاد فتنه و آشوب می‌شود.
کجا زلفش کند جبریل را صید
که لاغر بیند و واسازد از قید
هوش مصنوعی: کجا ممکن است که زلفش به دام جبریل بیفتد، در حالی که او از لاغری رنج می‌برد و از قید و بند آزاد می‌شود؟
لب جان پرورش گاه تکل م
کند بر چشمۀ حیوان تب سم
هوش مصنوعی: شکاف دل من، جایی برای رشد مهر و محبت است، اما تلخی زندگی او را در تنگنا قرار داده است.
پری دیوانه جان آن پریزاد
غلام زر خریدش، سروِ آزاد
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به یک پری زیبا و دیوانه دارد که جانش به دست یک جوان آزاد و خوش قد و بالا، که مانند سرو است، افتاده است. این جوان به نوعی برده عشق آن پری محسوب می‌شود.
نمودی زو قران سایه و نور
چو دود عنبرین بر شمع کافور
هوش مصنوعی: تو به من نمایانده‌ای، همانند قرآن که سایه و نوری را به ارمغان می‌آورد، همچون دودی خوشبو و معطر که بر شمعی از کافور می‌نشیند.
نگاهش را خراجی کشور ناز
ز مژگانش بلا با فتنه انبا ز
هوش مصنوعی: نگاه او مانند مالیات یک کشور زیباست و مژگانش همچون بلایی پر از فتنه و مشکلات است.
رخش از خندهٔ صبح انت خاب است
جهان آرزو را آفتاب است
هوش مصنوعی: صورت زیبا و دل‌انگیز تو، همانند خنده‌ی صبحگاه، باعث بیداری و شادابی دل‌هاست؛ چرا که نور خورشید، نماد آرزوهای روشن و امیدبخش در این جهان است.
به صد برقع جمالش بی نقاب است
نه شمعِ مه که عین آف تاب است
هوش مصنوعی: جمال او با حجاب های زیاد هم، بی‌نقص و بی‌عیب است. او مانند شمعی درخشان نیست که فقط به خاطر نور خود دیده شود، بلکه حقیقتاً منبع نور و روشنایی است.
چو چشم خود سراپا عین مستی
مثال آینه در خودپرستی
هوش مصنوعی: چشم انسان تمام ویژگی‌های مستی را به نمایش می‌گذارد، مانند آینه‌ای که تنها به خودش می‌نگرد و به دیگران اهمیت نمی‌دهد.
به صد جان آرزو خورشید تابان
رهش می روبد از جاروب مژگان
هوش مصنوعی: با تمام وجود آرزو می‌کنم که خورشید درخشان راهش را از پرچین مژه‌هایم پاک کند.
جمالی در کمال نوجوانی
چو عکس جان در آب زندگانی
هوش مصنوعی: زیبایی در اوج جوانی مانند تصویر روح در آب زندگی است.
دو نارنجش که می نازد بدان صدر
به سختی از دل او جایشان صدر
هوش مصنوعی: دو نارنجی که در صدر نشسته‌اند، به سختی از دل او جایگاهشان را پیدا کرده‌اند و به خود می‌بالند.
بدان ماند که گویی دست تقدیر
دو تا مغرورِ سرکش کرد تصویر
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که تقدیر به دو فرد مغرور و سرکش شباهت‌هایی را نشان داده است.
وزیران شه حسن ایستاده
ز سختی بر ستادن دل نهاده
هوش مصنوعی: وزیران شاه حسن به خاطر سختی‌ها تلاش کرده و قلب خود را آماده کرده‌اند که ایستادگی کنند.
مگر زان خودسران شد عشق دلگیر
که استادند بهر عذر تقصیر
هوش مصنوعی: آیا عشق به خاطر شورشیان دلشکسته شده است که آنها به دنبال بهانه‌ای برای توجیه اشتباهات خود هستند؟
چو چشمش نرگس بستان سیه نیست
گر از سرمه دمد زینسان س یه نیست
هوش مصنوعی: چشم او مانند نرگس باغ است و اگر هم که از سرمه روشن شود، باز هم سیاه نیست.
خدنگ عشوه زان مشکین کمانی
به تیغ انگبین شیرین زبانی
هوش مصنوعی: عشوه و ناز او مانند کمند مشکی است که با کلام شیرین و دلپذیرش جان را می‌برد.
چو در ریزی کند زان درج مرجان
گزد انگشت مرجان در به دندان
هوش مصنوعی: اگر در دریا مرجان ریزش کند، باید بدانی که انگشت مرجان در دندان تو می‌گزد.
میان نازنین مانا چو کم رنگ
دهانش چون دل شوریدگان تنگ
هوش مصنوعی: در میان نازنین مانا، وقتی که لبانش کم‌رنگ باشد، دل‌های عاشقان دچار تنگی و اضطراب می‌شوند.
بنازد ز آن میان حسن از ظریفی
تنُک همچون مزاج اندر ضعیفی
هوش مصنوعی: در میان زیبایی‌ها، زیبایی کسی جلوه‌گری می‌کند که مانند مزاج ضعیف است و دارای ظرافت و نازکی خاصی می‌باشد.
چو وصف حسن او بشیند زانسان
به خود در رفت راون، ماند حیران
هوش مصنوعی: وقتی که زیبایی او را کسی توصیف کند، آن شخص از خود بی‌خود می‌شود و در حیرت باقی می‌ماند.
به افسون سخن برد از سرش هوش
تو گویی جان کشیدش از ره گوش
هوش مصنوعی: با یک سخن جادویی، او از تو هوش و حواست را گرفته، گویا جانش را از گوش تو به دست آورده است.
رخش نادیده، دل از دست داده
به صد جان نعل در آتش نهاده
هوش مصنوعی: اسب نادیده، دل را که از دست داده‌ام، به هزار جان در آتش نعل زده است.
ز روبه بازیش بر یوسف جان
به تو گرگ کهن شد تیز دندان
هوش مصنوعی: به دلیل زیبایی و جذابیت یوسف، در دل دشمنانش حس حسادت و دشمنی به وجود آمده است، به طوری که آنها مانند گرگ‌های تیز دندان آماده هستند تا به او آسیب بزنند.