گنجور

بخش ۳۲ - رخصت کردن رام برت را با کفش چوبین و تعریف سلوک پادشاهی او

برت آن کفش چوبین بست بر سر
عزیزش داشت از صد تاج گوهر
به نومیدی از آنجا باز گردید
نیامد رام تنها باز گردید
برون شهر اود آمد بایستاد
ستر گن را به شهر اندر فرستاد
که تو در قلعه پیش مادران باش
به خدمتگاری شان پاسبان باش
مرا در شهر رفتن خوش نیاید
که از رفتن به جان وحشت فزاید
به شهر اکنون چه بینم رفته جسرت
به آنجا خود نه رام است و نه جسرت
همان بهتر که بی دیدار خویشان
نبیند چشم پر خون جای ایشان
همانجا خانه کرد و ماند یک چند
به یاد رام جانش بود خرسند
نهادی کفش او بر تخت ناموس
سحرگاه آمدی کردی زمین بوس
ستاده دست بسته با وزیران
صلاح ملک جستی از امیران
شنیدی گفتۀ ایشان کماهی
بدین تدبیر راندی کار شاهی
به هجر رام از بس مبتلا بود
طعامش بی نمک برگ گیا بود
بسان رام مو ژولیده بر سر
گلیم فقر چون او کرده در بر
زمین خواب شب کندیده خفتی
به نزدیکان خود این راز گفتی
که هر گه رام را خاکست بالین
مرا باید از او خوابید پایی ن
از آن سازم مغاک این خوابگه را
که نتوانم برابر خفته شه را
نیاید از ادب بر سر خاک خوابم
که پیش رام من کی در حسابم؟
بدینسان می شدی بود و غنودش
هزاران آفرین بر ماند و بودش
ز بعد رخصتش؟ رام صف آرا
به لچمن گفت کین زهاد صحرا
به خود سر گ وشی ای دارند هر یک
همانا از من آزارند بی شک
وگرنه وحشت شانرا سبب چیست
مزاحم خلوت شانرا دگر کیست؟
برادر گفت کاین یزدان شناسان
ز دیوانند روز و شب هراسان
جگر زان فتنه کیشان ریش دارند
غم ما از غم خود بیش دارند
صریح این حرف با ما می نگویند
نهان لیکن صلاح وقت جوین د
که یا از مفسدان کن پاک صحرا
و یا رو، جای دیگر ساز مأوا
شنید و ماند خاموش آن وفا جو
ز بعد چند روزی گفت با او
به دل دارم کنون عزم روارو
زمن این کنکش معقول بشنو
درین صحرا مناسب نیست بودن
درِ آزار خود نتوان گشودن
ز چترِکوت باید رفت بس دور
به نزدیک است ازینجا اود معمور
دهد آزارِ ما آمد شد خلق
کجا طاعت، کجا آمد شد خلق
هجوم خلق بس درد سر آرد
خلل در عزلت از طاعت برآرد
دگر آن زاهدان اینجا نماندند
ز همت مرکب دل پیش راندند
در آن صحرا دگر نگرفت آرام
به سیر دشت وندک کرن زد گام

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: گنجینه فارسی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

برت آن کفش چوبین بست بر سر
عزیزش داشت از صد تاج گوهر
هوش مصنوعی: او آن کفش چوبی را بر سر محبوبش گذاشت، در حالی که از میان صد تاج ارزشمند نیز برگزیده شده بود.
به نومیدی از آنجا باز گردید
نیامد رام تنها باز گردید
هوش مصنوعی: به خاطر ناامیدی از آنجا برگردید، چرا که تنها آمدن او، آرامش را به ارمغان نیاورده است.
برون شهر اود آمد بایستاد
ستر گن را به شهر اندر فرستاد
هوش مصنوعی: در خارج از شهر، او ایستاد و از آنجا فرماندهی را به درون شهر فرستاد.
که تو در قلعه پیش مادران باش
به خدمتگاری شان پاسبان باش
هوش مصنوعی: تو در قلعه پیش مادران قرار داری و به خدمتگزاری آن‌ها مشغول هستی و وظیفه‌ات حفاظت از آن‌هاست.
مرا در شهر رفتن خوش نیاید
که از رفتن به جان وحشت فزاید
هوش مصنوعی: به من خوش نمی‌آید که به شهر بروم، زیرا هر بار که می‌روم، بر ترسم افزوده می‌شود.
به شهر اکنون چه بینم رفته جسرت
به آنجا خود نه رام است و نه جسرت
هوش مصنوعی: در حال حاضر، وقتی به شهر نگاه می‌کنم، می‌بینم که شجاعت و دل و جرأت به آنجا رفته، اما خودم نه آرامش دارم و نه جرأت.
همان بهتر که بی دیدار خویشان
نبیند چشم پر خون جای ایشان
هوش مصنوعی: بهتر است که کسی چشمش به دیدن خویشان و بستگانش نیفتد، تا اینکه مانند آن عواطف و دلتنگی‌هایش، چشمانش پر از اشک و خون باشد.
همانجا خانه کرد و ماند یک چند
به یاد رام جانش بود خرسند
هوش مصنوعی: او در همان مکان سکونت اختیار کرد و مدتی را آنجا گذراند، چون به یاد رام و روحش خوشحال بود.
نهادی کفش او بر تخت ناموس
سحرگاه آمدی کردی زمین بوس
هوش مصنوعی: در صبح زود، تو بر تخت گرانبهایی نشسته‌ای که متعلق به محبوب است و به خاطر او، زمین را به احترام او می‌بوسم.
ستاده دست بسته با وزیران
صلاح ملک جستی از امیران
هوش مصنوعی: کسی که با دستان بسته و در حالی که در جمع وزیران ایستاده است، در تلاش برای بهبود وضعیت کشور است و از فرمانروایان کمک می‌گیرد.
شنیدی گفتۀ ایشان کماهی
بدین تدبیر راندی کار شاهی
هوش مصنوعی: آیا شنیده‌ای که آنان چگونه با ترفندهای خود، کارهای سلطنت را به پیش بردند؟
به هجر رام از بس مبتلا بود
طعامش بی نمک برگ گیا بود
هوش مصنوعی: به خاطر دوری و جدایی، او آن‌قدر در درد و رنج به سر می‌برد که غذایی که می‌خورد طعمی نداشت و شبیه برگ‌های گیاه شده بود.
بسان رام مو ژولیده بر سر
گلیم فقر چون او کرده در بر
هوش مصنوعی: مانند اسبی که با یال آشفته بر روی فرشی از فقر نشسته، او نیز در آغوش مشکلات زندگی به سر می‌برد.
زمین خواب شب کندیده خفتی
به نزدیکان خود این راز گفتی
هوش مصنوعی: زمین، در خواب شب، به آرامی خوابیده و این راز را به نزدیکان خود فاش کرده است.
که هر گه رام را خاکست بالین
مرا باید از او خوابید پایی ن
هوش مصنوعی: هر زمان که خاکستری بر بالین من نشسته باشد، باید بیدار شوم و نگذارم که به خواب بروم.
از آن سازم مغاک این خوابگه را
که نتوانم برابر خفته شه را
هوش مصنوعی: می‌خواهم جایی بسازم که از خوابگاه این پادشاه بیدار نشود؛ چون توانایی مواجهه با او را ندارم.
نیاید از ادب بر سر خاک خوابم
که پیش رام من کی در حسابم؟
هوش مصنوعی: نمی‌توانم با بی‌ادبی بر سر خاک خوابیده‌ام بیفتم، زیرا نمی‌دانم در برابر پروردگارم چه حساب و کتابی از من موجود است.
بدینسان می شدی بود و غنودش
هزاران آفرین بر ماند و بودش
هوش مصنوعی: به این ترتیب، تو در حیات خود به شکلی وجود می‌یافتی که هزاران تحسین بر تو نثار می‌شد و استمرار وجودت مورد ستایش قرار می‌گرفت.
ز بعد رخصتش؟ رام صف آرا
به لچمن گفت کین زهاد صحرا
هوش مصنوعی: پس از آنکه او (رخصت) را به پایان رسانید، رام صف آرا به جوانی که در لچمن نشسته بود گفت: این (خوبی و زیبایی) از زهاد و عابدان بیابان است.
به خود سر گ وشی ای دارند هر یک
همانا از من آزارند بی شک
هوش مصنوعی: هر یک از آن‌ها به خود مشغول است و از من آسیب می‌بیند، بی‌تردید.
وگرنه وحشت شانرا سبب چیست
مزاحم خلوت شانرا دگر کیست؟
هوش مصنوعی: اگر ترس آن‌ها بی‌دلیل است، دلیل وحشتشان چیست؟ و چه کسی دیگر می‌تواند آرامش آن‌ها را مختل کند؟
برادر گفت کاین یزدان شناسان
ز دیوانند روز و شب هراسان
هوش مصنوعی: برادر گفت که افرادی که خداشناسی را می‌دانند، مانند دیوان و پریشان در روز و شب زندگی می‌کنند و همیشه در اضطراب هستند.
جگر زان فتنه کیشان ریش دارند
غم ما از غم خود بیش دارند
هوش مصنوعی: از آن حوادثی که بر ما می‌گذرد، دل‌چرکین و غمگین هستند، ولی غم آنها از غم ما بیشتر است.
صریح این حرف با ما می نگویند
نهان لیکن صلاح وقت جوین د
هوش مصنوعی: در ظاهر، حرفی را به ما نمی‌گویند و آن را پنهان می‌کنند، اما بهتر است در زمان مناسب، به دنبال مصلحت و راه‌حل باشید.
که یا از مفسدان کن پاک صحرا
و یا رو، جای دیگر ساز مأوا
هوش مصنوعی: بهتر است یا از مفسدان این دشت را پاک کنی یا به مکان دیگری بروی و جایی برای زندگی‌ات پیدا کنی.
شنید و ماند خاموش آن وفا جو
ز بعد چند روزی گفت با او
هوش مصنوعی: او که به دنبال وفا بود، بعد از مدتی که سکوت کرد، سرانجام با او صحبت کرد.
به دل دارم کنون عزم روارو
زمن این کنکش معقول بشنو
هوش مصنوعی: در دل خود اراده‌ای قوی دارم و اکنون می‌خواهم این کشمکش را به شیوه‌ای منطقی و معقول درک کنم.
درین صحرا مناسب نیست بودن
درِ آزار خود نتوان گشودن
هوش مصنوعی: در این بیابان، حضور ناپسند است و نمی‌توان در را به روی آزار خود گشود.
ز چترِکوت باید رفت بس دور
به نزدیک است ازینجا اود معمور
هوش مصنوعی: برای اینکه از سایه‌ کوچک به دور بروی، باید خیلی دور شوی، زیرا او در نزدیک اینجا به زندگی ادامه می‌دهد.
دهد آزارِ ما آمد شد خلق
کجا طاعت، کجا آمد شد خلق
هوش مصنوعی: کسی که به ما آسیب می‌زند، دیگران کجا هستند که اطاعت کنند؟ کجا هستند کسانی که فرمان‌بردار باشند؟
هجوم خلق بس درد سر آرد
خلل در عزلت از طاعت برآرد
هوش مصنوعی: اقدام دیوانگان مردم باعث ناراحتی می‌شود و فرد را از عبادت و گوشه‌نشینی که در آن قرار دارد، بازمی‌دارد.
دگر آن زاهدان اینجا نماندند
ز همت مرکب دل پیش راندند
هوش مصنوعی: دیگر زاهدان در این مکان باقی نماندند و با تلاش و کیفر عشق، دل‌های خود را به سمت مقصد پیش بردند.
در آن صحرا دگر نگرفت آرام
به سیر دشت وندک کرن زد گام
هوش مصنوعی: در آن بیابان دیگر کسی آرام نداشت و همگان سرگرم گشت و گذار بودند و قدم برمی‌داشتند.