گنجور

بخش ۳۱ - مشورت کردن وزیران با برت به جهت جلوس او و منع کردن برت وزیران را و آمدن در چترکوت به جهت آوردن رام و انکار کردن رام از ملک

به پایان چون رسید ایام ماتم
وزیران مشورت کردند با هم
به پیش برت گفتند این سخن را
که شاها! تازه کن عهد کهن را
بباید شد ز ملک اکنون خبردار
جهان چون بیوه باشد بی جهاندار
چو جسرت بست چشم عاقبت بین
ولیعهدش تویی، بر تخت بنشین
ز دانایی جوابی داد زآنسان
کز آب زر نویسد عقل بر جان
مرا هر چند جسرت داد افسر
و لیکن هست این حقِ برادر
تصرف چون کنم؟ بر من حرامست
که این دولت نصیبِ بخت رامست
همان بهتر که به صحرا شتابم
ز هر جا رام را جسته، بیابم
بیارم بر سر تختش نشانم
من اندر خدمت او جان فشانم
به دلها زین س خن افزود حیرت
که احسنت ای برت بر صدق نی ت
به جست و جوی رام از جان شتابان
روان شد با وزیران در بیابان
حشم برد و سپاه بیکران را
به محفل بر نشانده مادران را
دران صحرا گروه زاهدان دید
برت ز آنها چون حال رام پرسید
یقین شد در دل آن قوم یکسر
که بهر قتل رام آمد برادر
به پاسخ پیر زاهد با برت گفت
که ای فرزانه رای با خرد جفت
چو رام از ملک و دولت گشت معزول
به کار طاعت یزدانست مشغول
لباس فقر پوشیدست در بر
ز سنگش بالش و از خاک بستر
خورد برگ گیاه تر درین دشت
ازو بگذر که او از خویش بگذشت
تو اکنون رام را بهر چه جوی ی
پی آزار جانش، چند پویی؟
برت بگریست کای فرزانه زاهد
خدا بر صدق گفتار است شاهد
که اصلاً نیستم با رام دشمن
بدین تهمت چه آزاری دل من؟
و لیکن بهر آن می جویم او را
ز سر گویم تمامی گفت و گو را
مرا و رام را، جسرت پدر بود
به دولت بر سرما تاجِ سر بود
برهنه ماند زان افسر مرا سر
کنون خواهم پدر باشد برادر
به داغ تازهٔ من مرهمی نه
اگر دانی، نشان او به من ده
سخن بشنید زاهد، آفرین گفت
نشانش هم به رای دوربین گفت
به شب مهمانش کرد و روز رخصت
نشانش یافت شد راهی به سرعت
چو رام آن گرد لشکر را نظر کرد
دلش را بر خرد وحشت اثر کرد
به سیتا گف ت پنهان شو تو در غار
به لچمن گفت رو بالای کهسار
ببین در دشت تا این لشکر کیست؟
کسی را قصد ما اینجا پی چیست؟
ز کُه لچمن نظر بر لشکر انداخت
علم دید و نشان برت بشناخت
فرود آمد دوان از تیغ کهسار
شود تا رام ازین معنی خبردار
بگفت ای رام در بر گیر جوشن
مهیا شو که نزدیک است دشمن
ندانی دشمن بیگانه برخاست
که آتش بهر ما از خانه برخاست
برت بر قتل ما لشکر کشیده ست
به فوج بیکران اینجا رسیده ست
نکو شد کز خود اینجا آمد امروز
هدف سازم به پیکانهای دلدوز
دهد فتوای خونش دشمن و دوست
که اکنون خون او بر گردن اوست
برای قتل ما آمد به صحرا
وگرنه چیست کار برت اینجا؟
شنیده رام نام برت و لشکر
جوابش داد خندان ای برادر
نخواهد بود کرده آنچه تقریر
وگر باشد چنین سهل است تدبیر
در این اندیشه چشمش بود در راه
نظر بر روی برت افتاد ناگاه
به تنها برت زان لشکر پیاده
زمین بوسید و در پایش فتاده
نوازش کرده و در بر گرفتش
حدیث بازپرس از سر گرفتش
وزیران پدر را کرد اعزاز
سران را ساخت از پرسش سرافراز
در آن لشکر که و مه هر کسی بود
به قدر حالتش، اعزاز فرمود
زیارت کرد زآن پس مادران را
به خوشنودی فدا می ساخت جان را
به گوش برت پنهان گفت پس رام
که از جسرت چه آوردید پیغام
پدر از بنده خوشنود است یا نه؟
پسر را یاد فرمود است یا نه؟
به صحبت بود شخص نازنینش؟
درخشانست خورشید ج بینش؟
برت بگریست و گفت ای رام آزاد !
پدر خود رام گویان بی تو جان داد
کنون ما بی پدر درِ یتیمیم
در آن گلشن چو غنچه بی نسیمیم
بیا چون ابر بر ما سایه افکن
به احسان بشکفان پژمرده گلشن
چو بشنید این سخن رام از برادر
به ماتم خاک ره افشاند بر سر
ضرورت شد دریدن جامۀ جان
نبودش جامه تا چاک گریبان
به روحش آب دادن آمدش یاد
هم از دست و هم از چشم آب می داد
به زاری گفت مرگ آیا چه خواب است؟
کزان دریای ما محتاج آبست؟
چو فارغ گشت رام از دیدن آب
برت گفتش که ای مهر جانتاب
بیا و تختگاه از سر بیارای
به چشم آسمان نه منت پای
هم امروز است این فرخنده ساعت
که در شهر او د آری سعادت
جوابش داد آن فرزانۀ دهر
که من اکنون نخواهم رفت در شهر
به صحراها بگردم چارده سال
ترا زیبنده بادا تاج و اقبال
چو کردم با پدر آن روز این عهد
کنون بهر وفای آن کنم جهد
دگر باره برت افتاد بر پای
که ای مسند نشین کشور آرای!
نه آیی تا به شهر اندر شتابان
نخواهم رفت من هم زین بیابان
چو گفت و گویش از اندازه شد بیش
ملال افزود بر رام دل اندیش
در اثنای جو ابش آن خردمند
خلاف مدعایش خورد سوگند
به دلسوزی نصیحت کرد بسیار
ز خواب غفلت او را ساخت بیدار
برادر را بسی پند پدر داد
که باید داشتن این پندها یاد
چو لب بر بست زان پند و نصیحت
برت را کفش چوبین داد رخصت

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: گنجینه فارسی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به پایان چون رسید ایام ماتم
وزیران مشورت کردند با هم
هوش مصنوعی: زمانی که ایام سوگواری به پایان رسید، وزیران با یکدیگر مشورت کردند.
به پیش برت گفتند این سخن را
که شاها! تازه کن عهد کهن را
هوش مصنوعی: به تو گفتند که ای پادشاه! وعده‌ی قدیمی را تازه کن و دوباره به یاد بیاور.
بباید شد ز ملک اکنون خبردار
جهان چون بیوه باشد بی جهاندار
هوش مصنوعی: اکنون باید از سرزمین خود آگاه شد، چرا که دنیا مانند زنی بیوه شده است که سرپرستی ندارد.
چو جسرت بست چشم عاقبت بین
ولیعهدش تویی، بر تخت بنشین
هوش مصنوعی: زمانی که دل و جرأت تو را بر این می‌دارد که واقعیت را ببینی و درک کنی، تو باید خود را آماده کنی تا به مقام و مسئولیت‌های بزرگتر دست یابی و بر جایگاه خود بنشینی.
ز دانایی جوابی داد زآنسان
کز آب زر نویسد عقل بر جان
هوش مصنوعی: از دانایی پاسخی داد که به گونه‌ای است که عقل بر دل می‌نویسد مانند نوشته‌ای از طلا.
مرا هر چند جسرت داد افسر
و لیکن هست این حقِ برادر
هوش مصنوعی: اگرچه افسر و مقام به من جسارت بخشیدند، ولی این حق و حقوق برادران را نباید فراموش کرد.
تصرف چون کنم؟ بر من حرامست
که این دولت نصیبِ بخت رامست
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم بر چیزهایی که به من تعلق ندارد تصرف کنم؟ این موفقیت و نعمت برای من حرام است، زیرا روزگار خوش به من روی نمی‌آورد.
همان بهتر که به صحرا شتابم
ز هر جا رام را جسته، بیابم
هوش مصنوعی: بهتر است که به دشت بروم تا از هر جایی اسب رام را پیدا کنم.
بیارم بر سر تختش نشانم
من اندر خدمت او جان فشانم
هوش مصنوعی: من او را بر تخت می‌آورم و به او نشان می‌دهم که در خدمتش جان خود را فدای او می‌کنم.
به دلها زین س خن افزود حیرت
که احسنت ای برت بر صدق نی ت
هوش مصنوعی: این شعر به نوعی بیانگر تحیر و شگفتی از زیبایی و صداقت است. گوینده به این نکته اشاره دارد که احساساتی عمیق و تاثیرگذار در دل‌ها ایجاد شده و تحسین و شگفتی از صداقت و فضیلت‌های دیگران در دل‌ها جاری است.
به جست و جوی رام از جان شتابان
روان شد با وزیران در بیابان
هوش مصنوعی: او با اشتیاق و عجله به دنبال آرامش از جانش به سوی بیابان رفت و همراه وزیرانش شد.
حشم برد و سپاه بیکران را
به محفل بر نشانده مادران را
هوش مصنوعی: سپاهیان و مزدوران فراوانی را به محفل دعوت کرده، مادران را نیز در آنجا راضی و آرام کرده است.
دران صحرا گروه زاهدان دید
برت ز آنها چون حال رام پرسید
هوش مصنوعی: در آن بیابان گروهی از زاهدان را دید که حال و روزشان را از او پرسیدند.
یقین شد در دل آن قوم یکسر
که بهر قتل رام آمد برادر
هوش مصنوعی: به طور کامل در دل آن مردم جا افتاد که برادر برای کشتن رام آمده است.
به پاسخ پیر زاهد با برت گفت
که ای فرزانه رای با خرد جفت
هوش مصنوعی: به پاسخ پیر زاهد، برت گفت که ای فرزانه، درخت خرد همیشه با اندیشۀ درست، همراه است.
چو رام از ملک و دولت گشت معزول
به کار طاعت یزدانست مشغول
هوش مصنوعی: وقتی که کسی از مقام و قدرتش کنار گذاشته می‌شود، تمام تمرکز او باید بر انجام وظایف دینی و عبادت خداوند باشد.
لباس فقر پوشیدست در بر
ز سنگش بالش و از خاک بستر
هوش مصنوعی: کسی که در عذاب و تنگدستی به سر می‌برد، بر روی سنگ‌ها خوابیده و جایی برای آسایش ندارد، حتی بالشش از سنگ است و بسترش از خاک تشکیل شده.
خورد برگ گیاه تر درین دشت
ازو بگذر که او از خویش بگذشت
هوش مصنوعی: در این دشت، از برگ‌های تر گیاه بگذرید، زیرا او از خودش جدا شده است.
تو اکنون رام را بهر چه جوی ی
پی آزار جانش، چند پویی؟
هوش مصنوعی: اکنون که تو به دنبال آزار جان او هستی، چرا همچنان او را تعقیب می‌کنی؟
برت بگریست کای فرزانه زاهد
خدا بر صدق گفتار است شاهد
هوش مصنوعی: برت (تو) گریان شد، ای فرزانه دلسوز! خداوند بر صدق گفتار تو گواهی می‌دهد.
که اصلاً نیستم با رام دشمن
بدین تهمت چه آزاری دل من؟
هوش مصنوعی: من اصلاً با رام دشمن نیستم، پس این تهمت چه آسیبی به دل من می‌زند؟
و لیکن بهر آن می جویم او را
ز سر گویم تمامی گفت و گو را
هوش مصنوعی: اما به خاطر او، تمام حرف‌ها و گفت و گوهایم را از سر می‌گیرم تا او را پیدا کنم.
مرا و رام را، جسرت پدر بود
به دولت بر سرما تاجِ سر بود
هوش مصنوعی: من و رام، به خاطر شجاعت پدرم، به سر منزل مقصود رسیدیم و بر سر ما تاجی از حکومت بود.
برهنه ماند زان افسر مرا سر
کنون خواهم پدر باشد برادر
هوش مصنوعی: سر من از آن تاج و مقام خالی مانده است، حالا می‌خواهم که در کنار هموطنانم باشم و به گونه‌ای دیگر زندگی کنم.
به داغ تازهٔ من مرهمی نه
اگر دانی، نشان او به من ده
هوش مصنوعی: اگر از دردی که بر جانم نشسته آگاه هستی، درمانی برای آن پیدا کن و نشانی از آن درد را به من نشان بده.
سخن بشنید زاهد، آفرین گفت
نشانش هم به رای دوربین گفت
هوش مصنوعی: زاهد، سخن را شنید و به آن تحسین کرد. سپس با دوربین، نشانه‌ای از آن را بیان کرد.
به شب مهمانش کرد و روز رخصت
نشانش یافت شد راهی به سرعت
هوش مصنوعی: او در شب از مهمان خود پذیرایی کرد و در روزی که برای خداحافظی بود، راهی را به سرعت پیدا کرد.
چو رام آن گرد لشکر را نظر کرد
دلش را بر خرد وحشت اثر کرد
هوش مصنوعی: زمانی که آن شخص به لشکر نگاه کرد، احساس ترس و وحشتی در دلش ایجاد شد.
به سیتا گف ت پنهان شو تو در غار
به لچمن گفت رو بالای کهسار
هوش مصنوعی: به سیتا گفته شد که در غار پنهان شود و به لچمن گفته شد که به بالای کوه برود.
ببین در دشت تا این لشکر کیست؟
کسی را قصد ما اینجا پی چیست؟
هوش مصنوعی: بنگر در دشت که این سپاه کیست؟ چه کسی در اینجا برای ما نقشه کشیده است؟
ز کُه لچمن نظر بر لشکر انداخت
علم دید و نشان برت بشناخت
هوش مصنوعی: از بالای کوه، نگاهش به سمت لشکر افتاد. پرچم را دید و نشانه‌اش را شناخت.
فرود آمد دوان از تیغ کهسار
شود تا رام ازین معنی خبردار
هوش مصنوعی: شخصی با سرعت و چابکی از جایی پایین می‌آید و هدفش این است که از این موضوع آگاه شود و آرامش پیدا کند.
بگفت ای رام در بر گیر جوشن
مهیا شو که نزدیک است دشمن
هوش مصنوعی: شخصی به رام می‌گوید: "بیا و زره‌ات را بپوش، زیرا دشمن به ما نزدیک شده است."
ندانی دشمن بیگانه برخاست
که آتش بهر ما از خانه برخاست
هوش مصنوعی: نمی‌دانی که دشمن غریبه چطور با اقدامات خود، آتش فتنه و مشکل را از خانه ما به وجود آورد.
برت بر قتل ما لشکر کشیده ست
به فوج بیکران اینجا رسیده ست
هوش مصنوعی: او برای کشتن ما لشکرها جمع کرده و با انبوهی از نیروها به اینجا آمده است.
نکو شد کز خود اینجا آمد امروز
هدف سازم به پیکانهای دلدوز
هوش مصنوعی: امروز به خوبی از خودم جدا شدم و هدفم را با تیرهای پر از احساساتی که قلبم را می‌آزارد، می‌سازم.
دهد فتوای خونش دشمن و دوست
که اکنون خون او بر گردن اوست
هوش مصنوعی: حاکمیت و قضاوتی که بر اساس منافع شخصی انجام می‌شود، هم دشمن و هم دوست او را به این نتیجه می‌رساند که اکنون مسئولیت این خون به عهده خود اوست.
برای قتل ما آمد به صحرا
وگرنه چیست کار برت اینجا؟
هوش مصنوعی: او برای کشتن ما به بیابان آمده، وگرنه دلیل دیگری برای حضورش اینجا وجود ندارد.
شنیده رام نام برت و لشکر
جوابش داد خندان ای برادر
هوش مصنوعی: شنیدم که نام تو و سپاهت را به وضوح اعلام کردند و با لبخند پاسخ دادند، ای برادر.
نخواهد بود کرده آنچه تقریر
وگر باشد چنین سهل است تدبیر
هوش مصنوعی: اگر عمل نکرده باشد چیزی را که بیان کرده، در غیر این صورت چنین کار ساده‌ای تدبیر و مدیریت آن خواهد بود.
در این اندیشه چشمش بود در راه
نظر بر روی برت افتاد ناگاه
هوش مصنوعی: چشم او در فکر بود و ناگهان در مسیر نگاهش به چهره تو برخورد کرد.
به تنها برت زان لشکر پیاده
زمین بوسید و در پایش فتاده
هوش مصنوعی: فردی به احترام محبوبش، که در میان لشکری از پیادگان است، زمین را بوسیده و به پای او افتاده است.
نوازش کرده و در بر گرفتش
حدیث بازپرس از سر گرفتش
هوش مصنوعی: او را با محبت در آغوش گرفت و صحبت‌های قضاوت کننده را دوباره آغاز کرد.
وزیران پدر را کرد اعزاز
سران را ساخت از پرسش سرافراز
هوش مصنوعی: وزیران با احترام به پدر، او را معتبر کردند و از میان سران، به پرسشگران احترام گذاشتند و آنها را سرافراز ساختند.
در آن لشکر که و مه هر کسی بود
به قدر حالتش، اعزاز فرمود
هوش مصنوعی: در آن ارتش، مقام و ارجمندی هر فرد به اندازه‌ی جایگاه و وضعیتش تعیین می‌شد.
زیارت کرد زآن پس مادران را
به خوشنودی فدا می ساخت جان را
هوش مصنوعی: بعد از آن، به زیارت مادران می‌رفت و به خاطر خوشحالی آن‌ها، جانش را فدای آن‌ها می‌کرد.
به گوش برت پنهان گفت پس رام
که از جسرت چه آوردید پیغام
هوش مصنوعی: به آرامی در گوش تو گفتم که از شجاعت تو چه پیامی آورده‌اند.
پدر از بنده خوشنود است یا نه؟
پسر را یاد فرمود است یا نه؟
هوش مصنوعی: آیا پدر از من راضی است یا نه؟ آیا درباره من، پسرش، فکر کرده و یادش کرده است یا نه؟
به صحبت بود شخص نازنینش؟
درخشانست خورشید ج بینش؟
هوش مصنوعی: آیا در گفت‌وگو با آن شخص عزیزش بود؟ آیا خورشید دانش و بینش او درخشان است؟
برت بگریست و گفت ای رام آزاد !
پدر خود رام گویان بی تو جان داد
هوش مصنوعی: او به شدت گریه کرد و گفت: ای رام آزاد! پدر من، که قادر به بیان خود بود، به خاطر دوری تو جان سپرد.
کنون ما بی پدر درِ یتیمیم
در آن گلشن چو غنچه بی نسیمیم
هوش مصنوعی: حال ما مانند یتیمان است که بدون پدر مانده‌اند و در آن باغ سرسبز، شبیه غنچه‌هایی هستیم که از نسیم دورند و پژمرده به نظر می‌رسند.
بیا چون ابر بر ما سایه افکن
به احسان بشکفان پژمرده گلشن
هوش مصنوعی: بیایید مانند ابر بر ما سایه بیفکنید و با مهربانی، باغ پژمرده ما را شکوفا کنید.
چو بشنید این سخن رام از برادر
به ماتم خاک ره افشاند بر سر
هوش مصنوعی: زمانی که برادر این سخن را شنید، به حالت اندوه و عزاداری افتاد و خاک را بر سر خود پاشید.
ضرورت شد دریدن جامۀ جان
نبودش جامه تا چاک گریبان
هوش مصنوعی: در لحظه‌ای که نیاز به شکستن بندهای روح و جانش احساس شد، او هیچ لباس و پوششی برای خود نداشت تا حتی گریبانش را بگشاید.
به روحش آب دادن آمدش یاد
هم از دست و هم از چشم آب می داد
هوش مصنوعی: او به یاد روحش به آب زدن آمد، هم به خاطر دستانش و هم به خاطر چشمانش آب می‌داد.
به زاری گفت مرگ آیا چه خواب است؟
کزان دریای ما محتاج آبست؟
هوش مصنوعی: با ناله پرسید مرگ چیست و چه حالتی دارد؟ چون از دریای وجود ما، به آب نیازمندیم.
چو فارغ گشت رام از دیدن آب
برت گفتش که ای مهر جانتاب
هوش مصنوعی: وقتی رام از دیدن آب آزاد شد، به او گفت: "ای خورشید جان‌پرور".
بیا و تختگاه از سر بیارای
به چشم آسمان نه منت پای
هوش مصنوعی: بیا و با زیبایی و آراستگی، جایگاه خود را به شکلی شکوهمند فراهم کن، طوری که نگاه آسمان را به خود جلب کند و نیازی به تکیه بر دیگران نباشد.
هم امروز است این فرخنده ساعت
که در شهر او د آری سعادت
هوش مصنوعی: امروز روز مبارکی است که در این شهر، خوشبختی و سعادت به دست می‌آید.
جوابش داد آن فرزانۀ دهر
که من اکنون نخواهم رفت در شهر
هوش مصنوعی: فرزانه زمان به او پاسخ داد که در حال حاضر من قصد ندارم به شهر بروم.
به صحراها بگردم چارده سال
ترا زیبنده بادا تاج و اقبال
هوش مصنوعی: من در این دشت‌ها به جستجوی تو می‌پردازم و آرزو می‌کنم که برای همیشه بر سرت تاج و منزلت ببارد.
چو کردم با پدر آن روز این عهد
کنون بهر وفای آن کنم جهد
هوش مصنوعی: وقتی که آن روز با پدرم پیمان بستم، اکنون برای وفای به آن عهد تمام تلاشم را می‌کنم.
دگر باره برت افتاد بر پای
که ای مسند نشین کشور آرای!
هوش مصنوعی: بار دیگر بر تو افتاد که ای کسی که بر مسند نشینی و کشور را می‌سازی!
نه آیی تا به شهر اندر شتابان
نخواهم رفت من هم زین بیابان
هوش مصنوعی: اگر تو نیایی، من هم به سمت شهر نمی‌روم و در این بیابان می‌مانم.
چو گفت و گویش از اندازه شد بیش
ملال افزود بر رام دل اندیش
هوش مصنوعی: وقتی سخنان او بیشتر از حد معمول شد، این باعث افزایش نگرانی و ناراحتی دل او گردید.
در اثنای جو ابش آن خردمند
خلاف مدعایش خورد سوگند
هوش مصنوعی: در حالی که او در حال دفاع از نظرات خود بود، آن خردمند به چیزی که قبلاً ادعا کرده بود، قسم یاد کرد.
به دلسوزی نصیحت کرد بسیار
ز خواب غفلت او را ساخت بیدار
هوش مصنوعی: او با دلسوزی و محبت به او نصیحت کرد و به این ترتیب او را از خواب غفلت بیدار کرد.
برادر را بسی پند پدر داد
که باید داشتن این پندها یاد
هوش مصنوعی: پدر به برادر نصیحت‌های زیادی کرد که باید این نصیحت‌ها را به خاطر بسپارد.
چو لب بر بست زان پند و نصیحت
برت را کفش چوبین داد رخصت
هوش مصنوعی: وقتی که او از نصیحت و پند سخن گفت، به تو این اجازه را داد که با کفش چوبی بروی.