گنجور

بخش ۳۰ - در بیان وفات کردن راجه جسرت در فراق رام

چو پیش آمد بران رای خردمند
ز عشق زن بلای هجر فرزند
ز روبه بازی این گرگ اخضر
پدر شد یوسف خود را برادر
ندانست این که بی دیدار محبوب
رود جانش بسان چشم یعقوب
ز حیرت در دهانش ماند انگشت
چو مستی کو ز مستی خویش را کُشت
برای واپسین نظار هٔ رام
چو جان، آخر برآمد بر لب بام
به چشم خویش دید آن رفتنِ جان
چو نرگس، زار چشمش ماند حیران
گهی دیدن به رو اشکش روان شد
چو نور چشم، چشمش هم روان شد
چو شد نزدیک آن کز رفتن دور
ز چشم مست گردد باده مستور
دلش گشت از خمار هجر بیتاب
در آن بیتابی آمد آخرین خواب
نگه بر روی جانان بود دمساز
ک مرغ روحش از تن کرد پرواز
نشد پنهان هنوز از چشم خونبار
که روز زندگانی شد شب تار
چو هجر دوست نگذارد به تن جان
خوشا کو جان دهد در وصل جانان
دران جان دادنش حیرانی از چیست
که جانش رفت بی جان چون توان زیست
چو جسرت در فراق رام جان داد
ز غم در خان و مانش آتش افتاد
برت گریان به رسم خویش و آیین
مهیا ساخته تجهیز و تکفین
به دوش خویشتن برد آن جنازه
به طفلی دید برت این داغ تازه
به رسم هندوان در جای موعود
تلی آراسته از صندل و عود
ز عشقش آتشی کردند بس وام
چشاندند آن شراب صرف بی جام
ندانم عاشق از طالع چه اندوخت
به مرگ و زندگانی بایدش سوخت
شد آتش مجمر زر، جسم او عود
مشام عشق، خوشبو گشت از آن د ود
بران خاکستری از آتش دل
زدند آتش دو باره اهل محفل
خراب عشق گشت از شعله معمور
چو شمع از سوختن شد جمله تن نور
ازان آتش که عشق از دم برافروخت
اگر شمع و اگر پروانه بد سوخت
تنش هم سوخت زان آتش چو جانش
به آبِ گنگ بردند استخوانش
حبابی گشت تاج کجکلاهی
هما را استخوان خوردند ماهی
مگر شه گشت شمشیر ظفریاب
که کارش بود با آن آتش و آب
خراب آباد گیتی کم خراج است
درینجا نقد هستی بی رواج است
ازین ویرانۀ بی گنجِ پر مار
برو چون شیر مردان جان نگهدار
دو ساغر دارد این نیلی خُم دون
یکی پر زهر و آن دیگر پر از خون
ز بزم و دور آن پرهیز باید
که جام زهر و خون خوردن نشاید
کند تا ماتم رای یگانه
از آنجا برت باز آمد به خانه
زچشمش خون دل چون چشمه زد جوش
چو آب زندگانی شد سیه پوش
چو نور دیده اش بود آن گزیده
سیه پوشیده همچون نور دیده
سپه یکسر سیه پوشید و گریان
شب آید چون شود خورشید پنهان
پریچهران به ماتم چهره خستند
چو خورشید و شفق در خون نشستند
به ماتم داشت مهر گیتی افروز
خسوف ماه و سیاره چهل روز
اگرچه برت سوگش داشت بسیار
کمک گفتم که چندان نیست در کار
چه در سوگ کسان باید نشس تن
مرا بر خود بسی باید گرستن
ندانم تا اگر خوانم به شیون
ندارم هیچ کس ای وای بر من

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: گنجینه فارسی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو پیش آمد بران رای خردمند
ز عشق زن بلای هجر فرزند
هوش مصنوعی: وقتی که عشق بر دل فردی چیره شود، او به راحتی می‌تواند مشکلات و مشکلات جدایی از فرزندش را تحمل کند، حتی اگر این انتخاب بر خلاف عقل و خرد او باشد.
ز روبه بازی این گرگ اخضر
پدر شد یوسف خود را برادر
هوش مصنوعی: از طریق فریب و نیرنگ، گرگ سبز به مانند پدر، یوسف را به برادرش تبدیل کرد.
ندانست این که بی دیدار محبوب
رود جانش بسان چشم یعقوب
هوش مصنوعی: او نمی‌داند که بدون دیدن محبوب، جانش مانند چشم یعقوب خواهد شد که بر اثر دوری، بینایی‌اش را از دست داد.
ز حیرت در دهانش ماند انگشت
چو مستی کو ز مستی خویش را کُشت
هوش مصنوعی: از شگفتی، انگشتش در دهانش باقی ماند، انگار که مستی او را به حدی مطرود کرده که جان خودش را نیز از دست داده است.
برای واپسین نظار هٔ رام
چو جان، آخر برآمد بر لب بام
هوش مصنوعی: برای آخرین بار که به آن منظره زیبا نگاه می‌کنم، مانند جان، بالاخره بر لبه بام آمده‌ام.
به چشم خویش دید آن رفتنِ جان
چو نرگس، زار چشمش ماند حیران
هوش مصنوعی: او با چشمان خود دید که چگونه جانش مانند نرگس از بدنش جدا شد و چشمش به شدت حیران و گریان ماند.
گهی دیدن به رو اشکش روان شد
چو نور چشم، چشمش هم روان شد
هوش مصنوعی: گاهی وقتی او را می‌بینم، اشک‌هایم همچون نور چشمش جاری می‌شود و همین‌طور چشمانش نیز با اشک پر می‌شود.
چو شد نزدیک آن کز رفتن دور
ز چشم مست گردد باده مستور
هوش مصنوعی: وقتی زمان نزدیکی فرا می‌رسد و کسی که از دوری رنج می‌برد به دیدار می‌آید، شراب پنهان می‌شود و حالتی مستی‌آور ایجاد می‌کند.
دلش گشت از خمار هجر بیتاب
در آن بیتابی آمد آخرین خواب
هوش مصنوعی: دلش به خاطر هجران بی‌تاب شد، و در این اضطراب، آخرین خوابش را دید.
نگه بر روی جانان بود دمساز
ک مرغ روحش از تن کرد پرواز
هوش مصنوعی: نگاه کردن به چهره محبوب باعث می‌شود که روح انسان از تن آزاد شود و پرواز کند.
نشد پنهان هنوز از چشم خونبار
که روز زندگانی شد شب تار
هوش مصنوعی: چشم‌های گریان نتوانستند پنهان کنند که روز زندگی به شب تار تبدیل شده است.
چو هجر دوست نگذارد به تن جان
خوشا کو جان دهد در وصل جانان
هوش مصنوعی: وقتی دوری از دوست اجازه نمی‌دهد که جانم راحت باشد، خوشا به حال کسی که در وصال محبوب جانش را فدای او کند.
دران جان دادنش حیرانی از چیست
که جانش رفت بی جان چون توان زیست
هوش مصنوعی: در اینجا شخصی از خود می‌پرسد که دلیل حیرت و تعجبش چیست وقتی جان محبوبش از دست رفته و حالا زندگی بدون او برایش ممکن نیست. او احساس می‌کند که از زندگی بی‌معنی شده و با وجود بی‌جانی محبوبش، هنوز نمی‌داند چطور باید ادامه دهد.
چو جسرت در فراق رام جان داد
ز غم در خان و مانش آتش افتاد
هوش مصنوعی: وقتی که دلش از دوری عشق به درد آمد، زندگی‌اش به آتش غم دچار شد و در خانه‌اش نیز آرامش را از دست داد.
برت گریان به رسم خویش و آیین
مهیا ساخته تجهیز و تکفین
هوش مصنوعی: او با آداب و رسوم خود به آرامی آماده شده و برای وداع و خاکسپاری مهیا گشته است.
به دوش خویشتن برد آن جنازه
به طفلی دید برت این داغ تازه
هوش مصنوعی: به دوش خود جنازه‌ای را حمل کرد و در این حال، نوزادی را دید که این غم تازه را تجربه می‌کند.
به رسم هندوان در جای موعود
تلی آراسته از صندل و عود
هوش مصنوعی: به اقتضای سنت و رسم هندی‌ها، در مکان مشخصی، تلی از چوب صندل و عود تهیه شده است.
ز عشقش آتشی کردند بس وام
چشاندند آن شراب صرف بی جام
هوش مصنوعی: به خاطر عشق او، آتشی بزرگ برپا کردند و به ما شراب ناب و خالصی دادند که نیازی به جام ندارد.
ندانم عاشق از طالع چه اندوخت
به مرگ و زندگانی بایدش سوخت
هوش مصنوعی: نمی‌دانم عاشق چه سرنوشتی برای خود رقم زده است، اما برای او زندگی و مرگ به یک اندازه مهم است و باید با این شرایط کنار بیاید.
شد آتش مجمر زر، جسم او عود
مشام عشق، خوشبو گشت از آن د ود
هوش مصنوعی: آتش مجمر طلا شعله‌ور شد، و جسم او مثل چوب معطر عود، بوی خوشی از دود آن به ارمغان آورد.
بران خاکستری از آتش دل
زدند آتش دو باره اهل محفل
هوش مصنوعی: از دل آتشین و غم‌انگیز دیگری، شعله‌ای دوباره در دل جمعی از اهل محفل روشن شد.
خراب عشق گشت از شعله معمور
چو شمع از سوختن شد جمله تن نور
هوش مصنوعی: عشق باعث ویرانی شد، همان‌طور که شمع با سوختن خود نور می‌افکند.
ازان آتش که عشق از دم برافروخت
اگر شمع و اگر پروانه بد سوخت
هوش مصنوعی: از عشق که مانند آتش است و با نفسش شعله‌ور می‌شود، اگر شمعی بسوزد یا پروانه‌ای، باید بدانیم که این نتیجه‌ی همان آتش عشق است.
تنش هم سوخت زان آتش چو جانش
به آبِ گنگ بردند استخوانش
هوش مصنوعی: تنش از آتش آسیب دید و جانش را به آب کثیف سپردند و استخوانش را بردند.
حبابی گشت تاج کجکلاهی
هما را استخوان خوردند ماهی
هوش مصنوعی: حبابی به شکل تاج بر سر کج‌کلاهی نشسته است و ماهی استخوان‌ها را خورده است.
مگر شه گشت شمشیر ظفریاب
که کارش بود با آن آتش و آب
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که شاه به چنان شمشیری دست یابد که بتواند با آن بر آتش و آب غلبه کند؟
خراب آباد گیتی کم خراج است
درینجا نقد هستی بی رواج است
هوش مصنوعی: این دنیا به ظاهر ویران شده است و هزینه‌اش کم است. در اینجا، دارایی واقعی و ارزشمند وجود ندارد و رونقی برای آن نیست.
ازین ویرانۀ بی گنجِ پر مار
برو چون شیر مردان جان نگهدار
هوش مصنوعی: از این خرابه که پر از خطر و بی‌منافع است، دور شو و مانند شیران دلاور از جانت محافظت کن.
دو ساغر دارد این نیلی خُم دون
یکی پر زهر و آن دیگر پر از خون
هوش مصنوعی: این خمره دو نوع مایع دارد؛ یکی از آن‌ها سمی و خطرناک است و دیگری پر از خون.
ز بزم و دور آن پرهیز باید
که جام زهر و خون خوردن نشاید
هوش مصنوعی: باید از مهمانی و دوری که در آن آسیب و زهر وجود دارد پرهیز کرد، زیرا نوشیدن زهر و خون ناپسند است.
کند تا ماتم رای یگانه
از آنجا برت باز آمد به خانه
هوش مصنوعی: این بیت بیان می‌کند که پس از یک دوره غم و اندوه، فرد به آرامش و سکون می‌رسد و به خانه‌ای که برایش عزیز است، بازمی‌گردد. در واقع، اشاره به امیدواری و بازگشت به شرایط خوب زندگی دارد.
زچشمش خون دل چون چشمه زد جوش
چو آب زندگانی شد سیه پوش
هوش مصنوعی: از چشمانش اشک و خون دل بیرون زد، مثل چشمه‌ای که فوران می‌کند. زندگی‌اش، به خاطر غم و اندوه، به رنگ سیاه درآمد.
چو نور دیده اش بود آن گزیده
سیه پوشیده همچون نور دیده
هوش مصنوعی: زیبایی او مانند نور چشمم است، همان‌گونه که چشمانم به او روشنایی می‌بخشد، او هم در دل من جایگاهی خاص دارد.
سپه یکسر سیه پوشید و گریان
شب آید چون شود خورشید پنهان
هوش مصنوعی: سربازان تمام لباس‌های تیره بر تن کردند و در حالی که شب به قربانگاه می‌آید، گریه می‌کنند و با غروب خورشید، اندوهشان بیشتر می‌شود.
پریچهران به ماتم چهره خستند
چو خورشید و شفق در خون نشستند
هوش مصنوعی: چهره زیبای پری مانند در غم و ناامیدی به حالتی دچار شده است، همانند اینکه خورشید و سپیده‌دم به رنگ خون درآمده باشند.
به ماتم داشت مهر گیتی افروز
خسوف ماه و سیاره چهل روز
هوش مصنوعی: به خاطر غم و اندوهی که به وجود آمده، نور خورشید که روشن‌گر جهان است تحت تأثیر خسوف قرار گرفته و همچنین سیاره‌ها به مدت چهل روز متاثر از این وضعیت هستند.
اگرچه برت سوگش داشت بسیار
کمک گفتم که چندان نیست در کار
هوش مصنوعی: با وجود اینکه غم و اندوه او بسیار زیاد بود، من بارها به او گفتم که در واقع موضوع چندان جدی نیست و نباید نگران باشد.
چه در سوگ کسان باید نشس تن
مرا بر خود بسی باید گرستن
هوش مصنوعی: باید در غم از دست دادن عزیزان، بسیار گریه کرد و سوگواری نمود.
ندانم تا اگر خوانم به شیون
ندارم هیچ کس ای وای بر من
هوش مصنوعی: نمی‌دانم اگر در این حالت فریاد بزنم، آیا کسی به من توجه خواهد کرد یا نه. ای کاش که من را تنها نگذارند.