بخش ۳ - ایضا فی مناجات
به نام ساقی دور پیاپی
که هم جام است و هم مستی و هم می
حریف خلوت هر درد آشام
سرانجام خمارِ بی سرانجام
نه از بد مستیِ کس در شکایت
نه از کج نغمگی بوی کنایت
چنین ساقی و ما مخمور تا چند؟
ز بزم شاهد خود دور تا چند؟
اگر هشیار و مخمور میی هست
مدار از دامن ساقی خود دست
مسیحا ! رو زبان زین نغمه بر بند
مشو مغرور ز الطاف خداوند
ز لطف شاه نبود اعتباری
بسان بنده باید کردگاری
حذر کن از زبان تیغ گوهر
که از تیغ زبان تیغ است بر سر
نمی گویم زبان زین نغمه درکش
همین پرده به آهنگ دگرکش
دهان از چشمۀ حیوان بشویم
پس آنگه نام پاکش باز گویم
به جان گر وا دهان خویش کردم
هم از یاد تو با من می زند دم
حلاوت داد ذکرش کام جان را
شکر رشوت دهم شیرین زبان را
به نام نکته گیر نکته دانان
زبان دان زبان بی زبانان
ز بحر قدرتش گردون حبابی
ز نیل رحمتش دریا سرایی
چنان رحمت به لطف او گواه است
که طاعت نزد عفو او گناه است
گنه طاعت شود چون او پسندد
ملک عاصی چو لطفش در ببندد
به دست لطف او نازان گنهکار
چو من عاصی به بخشایش سزاوار
ز بیم قهر او سرگشته عالم
چه جبریل و چه ابلیس و چه آدم
که آدم را خلافت بخش انعام
که همچون مرغ سازد دا نه اش دام
عتابد نوح را بی جرم چندان
که از چشمش گشاید موج طوفان
شکار قدرتش دان کز هوائی
به دام عنکبوت افتد همائی
رخ گل کرد بی گلگونه گ لرنگ
قبای لاله پرخون ساز بی جنگ
کشیده سرمه، چشم آهوان را
خبر نی میل را نی سرمه دان را
چو در صورتگری صنعت بپرداخت
ز آب و خون چمن زار ارم ساخت
زبان را داد ذوق جانفشانی
که شد لب ریز آب زندگانی
به گوش از سمع داد آن نوش بر نوش
که چون فرهاد گشت از ذوق بیهوش
به چشم از نور بینش بخشد آن دست
که از گل چیدن نظاره شد مست
لبالب ساخت دل از گنج گوهر
ز خاموشی نهاده قفل بر در
سپرده پس کلیدی آن زبان را
که تا بخشد زکات بحر و کان را
نمک دار حدیث خوش زبانان
شکر ریز لب شیرین دهانان
جدا با هر دلی ناز و نیازش
کسی آگاه نی از کنه رازش
ز مادر و ز پدر صد چند دلسوز
نوشته وی برات رزق امروز
کریمی شیوهٔ خواهش گزیده
کند بخشش ره خواهش ندیده
به شادی پر از و در بی گناهی
به بازی طفل زو در پادشاهی
کند عفوش گنه را عذر خواهی
گناهی نیست غیر از بی گناهی
اگر مه یافت از خور روشنایی
نه خور از خود گرفته کدخدایی
ز مهرش روز روشن گرم بازار
شب از ستّاری او پرده بردار
تو دادی صبح را این تازه رویی
تو بخشی شام را آشفته مویی
نه زلف شب شکستی بر رخ روز
که گیرد آفتاب عالم افروز
نبندی گر تو زلف شب که بندد؟
سحر را نا نخندانی نخندد
به دست گل نهی گلدستۀ داغ
وزان گلدسته سوزی سینۀ باغ
به خشم از چشم گر کس را برانی
بر او هم گوشۀ چشمت نهانی
به توحید تو خاکی را چه یارای
ز بیکاری زنم خشتی به دریای
ترا نشناخت غیر از تو دگر کس
ولی مخصوص خود دانست هرکس
جه باشم من که عاجز شد پیمبر
که گوید حمد تو غیر از تو دیگر
ز دست بنده کار حق نیاید
به حقّ خویش خود گوهر چه شاید
و گر گویم زبانم باد معذور
که مردودست اناالحق گوی منصور
ز خاک مصطفی نه بر سرم تاج
که بوسد عرش خاک من به معراج
به نعت مصطفی نامی ست نامم
کزین معنی به یزدان هم کلامم
نکو کاری به عالم پیش کردی
که رحمت را وکیل خویش کردی
میان خلق تو غیرت نگنجد
اگر گنجد جز این رحمت نگنجد
بخش ۲ - فی مناجات: به هستی دیده چون نگشوده بودمبخش ۴ - فی نعت سرور کائنات صلی الله علیه و آله و سلم: دل از عشق محمد ریش دارم
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: گنجینه فارسی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به نام ساقی دور پیاپی
که هم جام است و هم مستی و هم می
هوش مصنوعی: به نام ساقی که مدام خدمت میکند و هم خود جام را دارد، هم مستی را و هم شراب را.
حریف خلوت هر درد آشام
سرانجام خمارِ بی سرانجام
هوش مصنوعی: دوست و همصحبت درونیام که همواره با مشکلات و دردهایم همراه است، نهایتاً مرا به حالتی سردرگم و بیهدف میکشاند.
نه از بد مستیِ کس در شکایت
نه از کج نغمگی بوی کنایت
هوش مصنوعی: نه به خاطر بدیهای کسی که به او شکایت کنم، و نه به خاطر نغمههای ناهنجار و ناپسند که بخواهم به آنها اشارهای کنم.
چنین ساقی و ما مخمور تا چند؟
ز بزم شاهد خود دور تا چند؟
هوش مصنوعی: این بزم و میگساری و عشق تا چه زمانی ادامه خواهد داشت، در حالی که ما به خوشی و مستی مشغولیم و از دیدن آن معشوق فاصله گرفتهایم؟
اگر هشیار و مخمور میی هست
مدار از دامن ساقی خود دست
هوش مصنوعی: اگر در حالتی هشیار یا مست هستی، از دامن ساقی خود فاصله نگیر.
مسیحا ! رو زبان زین نغمه بر بند
مشو مغرور ز الطاف خداوند
هوش مصنوعی: ای مسیحت! زبانت را از این نغمه خاموش کن و به نعمتهای خداوند مغرور نشو.
ز لطف شاه نبود اعتباری
بسان بنده باید کردگاری
هوش مصنوعی: به دلیل بزرگواری و لطف پادشاه، هیچکس نمیتواند به اندازه بندهای که زیر نظر اوست، اعتبار و ارزش پیدا کند. باید به آن بنده توجه و احترام ویژهای داشت.
حذر کن از زبان تیغ گوهر
که از تیغ زبان تیغ است بر سر
هوش مصنوعی: حواست را جمع کن، زیرا کلام شیرین و زیبا میتواند به اندازه شمشیر خطرناک باشد و بر تو ضربه بزند.
نمی گویم زبان زین نغمه درکش
همین پرده به آهنگ دگرکش
هوش مصنوعی: نمیگویم که این صدا را تنها از همین ساز بشنو، بلکه میتوانی آن را با لحن و شیوهای دیگر نیز بشنوی.
دهان از چشمۀ حیوان بشویم
پس آنگه نام پاکش باز گویم
هوش مصنوعی: ابتدا دهان خود را از آلایشها پاک میکنم، سپس میتوانم نام نیک و پاک او را بر زبان بیاورم.
به جان گر وا دهان خویش کردم
هم از یاد تو با من می زند دم
هوش مصنوعی: من به جانم عشق تو را فدای زبان خود کردم، و با این حال، یاد تو همیشه با من است و از دل من خارج نمیشود.
حلاوت داد ذکرش کام جان را
شکر رشوت دهم شیرین زبان را
هوش مصنوعی: ذکر او جان را به شیرینی و طراوت میآورد، و من به خاطر این طعم دلپذیر، شکرگزاری میکنم و به زبانم شیرینی میبخشم.
به نام نکته گیر نکته دانان
زبان دان زبان بی زبانان
هوش مصنوعی: به نام کسی که نکات مهم را میفهمد و کسانی که دانش زبان دارند، همچنین کسانی که خود زبان ندارند اما میتوانند احساسات و افکار خود را منتقل کنند.
ز بحر قدرتش گردون حبابی
ز نیل رحمتش دریا سرایی
هوش مصنوعی: از قدرت او، آسمان مانند حبابی است و برکت و رحمتش همچون دریا گسترده و فراوان است.
چنان رحمت به لطف او گواه است
که طاعت نزد عفو او گناه است
هوش مصنوعی: رحمت خدا تا آنجا وسیع و گواه است که حتی عمل نیک و عبادت در برابر بخشش او مانند گناه به نظر میرسد.
گنه طاعت شود چون او پسندد
ملک عاصی چو لطفش در ببندد
هوش مصنوعی: اگر خداوند بخواهد، حتی اطاعت نیز گناه خواهد شد و اگر عفو و لطف او بسته شود، سرنوشت کسانی که نافرمانی کردهاند، چه بر آنها میگذرد.
به دست لطف او نازان گنهکار
چو من عاصی به بخشایش سزاوار
هوش مصنوعی: با لطف خدا، حتی گنهکارانی مانند من که مرتکب خطا شدهاند، شایستهی بخشایش هستند.
ز بیم قهر او سرگشته عالم
چه جبریل و چه ابلیس و چه آدم
هوش مصنوعی: از ترس خشم او، تمام موجودات سرانجام گیج و سردرگم شدهاند، چه فرشته جبریل، چه شیطان ابلیس و چه انسان آدم.
که آدم را خلافت بخش انعام
که همچون مرغ سازد دا نه اش دام
هوش مصنوعی: آدم را از نعمتهای فراوانی برخوردار کردهاند، اما برخی از انسانها مانند پرندهای در دام میافتند و نمیتوانند از این نعمتها بهرهبرداری کنند.
عتابد نوح را بی جرم چندان
که از چشمش گشاید موج طوفان
هوش مصنوعی: نوح به خاطر جرمی که نداشت، از چشمش در برابر طوفان موجی بالا میآید.
شکار قدرتش دان کز هوائی
به دام عنکبوت افتد همائی
هوش مصنوعی: قدرت شکار را بشناس زیرا حتی پرندهای بزرگ و توانا نیز ممکن است به دام عنکبوتی بیفتد که از هوا به آن نزدیک شده است.
رخ گل کرد بی گلگونه گ لرنگ
قبای لاله پرخون ساز بی جنگ
هوش مصنوعی: چهرهی گل با نرمی و زیبایی خود اثر میگذارد و رنگ لباس لاله مانند خون جاری است، بدون اینکه نیازی به جنگ و خونریزی باشد.
کشیده سرمه، چشم آهوان را
خبر نی میل را نی سرمه دان را
هوش مصنوعی: چشم آهوان با سرمه آرایش شده، اما نه از عشق خبری دارند و نه از زیبایی و جذابیت.
چو در صورتگری صنعت بپرداخت
ز آب و خون چمن زار ارم ساخت
هوش مصنوعی: چون هنرمند با دقت و مهارت خود از آب و رنگ استفاده کرد، باغی زیبا همچون بهشت را پدید آورد.
زبان را داد ذوق جانفشانی
که شد لب ریز آب زندگانی
هوش مصنوعی: زبان را به خاطر لذت و فداکاری ای که داشت، بذل کرد و نتیجهاش این شد که لبهایش پر از طراوت زندگی شد.
به گوش از سمع داد آن نوش بر نوش
که چون فرهاد گشت از ذوق بیهوش
هوش مصنوعی: صدای خوش آن نوش، به گوش رسید و مانند فرهاد که از شادی بیهوش شده بود، او نیز در حالتی از شوق و ذوق قرار گرفت.
به چشم از نور بینش بخشد آن دست
که از گل چیدن نظاره شد مست
هوش مصنوعی: چشمهایی که به خاطر بینش و درک خود روشن و بیدار هستند، مانند دستی هستند که از چیدن گلها سرشار از زیبایی و شگفتی میشود.
لبالب ساخت دل از گنج گوهر
ز خاموشی نهاده قفل بر در
هوش مصنوعی: دل را از گنجینهای پر از زیبایی و ارزش پر کردهام، اما به خاطر سکوت، دروازهاش را قفل کردهام.
سپرده پس کلیدی آن زبان را
که تا بخشد زکات بحر و کان را
هوش مصنوعی: زبان را به خداوند بسپار تا او برکات و نعمتهای فراوان را به تو ارزانی دارد.
نمک دار حدیث خوش زبانان
شکر ریز لب شیرین دهانان
هوش مصنوعی: نکتههای شیرین و دلنشین افرادی را که زیبا صحبت میکنند، با تواضع و محبت گوش میدهیم.
جدا با هر دلی ناز و نیازش
کسی آگاه نی از کنه رازش
هوش مصنوعی: هر کسی با دل و احساس خود به شیطنت و خواستههایش میپردازد، اما هیچکس از عمق رازهای او آگاه نیست.
ز مادر و ز پدر صد چند دلسوز
نوشته وی برات رزق امروز
هوش مصنوعی: از پدر و مادر به ما محبت و مراقبتهای زیادی رسیده است که امروز به ما کمک میکند و روزیمان را تضمین میکند.
کریمی شیوهٔ خواهش گزیده
کند بخشش ره خواهش ندیده
هوش مصنوعی: شخصی با کرامت و بزرگی در روش خواستههای خود، انتخابی شایسته دارد و بخشندگی او به گونهای است که نیازی به خواستههای از پیش تعیین شده ندارد.
به شادی پر از و در بی گناهی
به بازی طفل زو در پادشاهی
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به شادابی و سرزندگی در دوران کودکی و بیگناهی وجود دارد. بازی کردن و لذت بردن از زندگی در دوران بچگی به نوعی میتواند به شادی و خوشحالی در زندگی اشاره کند، از آنجایی که کودک در دنیای خود بیخبر از مشکلات بزرگسالان، با شور و شوق به بازی و سرگرمی میپردازد. این شادی و innocence میتواند به نوعی به وضعیت پادشاهی و قدرت هم ارتباط داشته باشد، چرا که در آن زمان مسئلهای به عنوان جدیت و مشکلات بزرگسالان وجود ندارد.
کند عفوش گنه را عذر خواهی
گناهی نیست غیر از بی گناهی
هوش مصنوعی: اگر به خاطر گناهانت عذرخواهی کنی، هیچ ایرادی ندارد، زیرا تنها بیگناهی است که نباید عذرخواهی کند.
اگر مه یافت از خور روشنایی
نه خور از خود گرفته کدخدایی
هوش مصنوعی: اگر ماه از خورشید روشنی میگیرد، به این دلیل نیست که خورشید از خود چیزی کم کرده، بلکه همین ماه است که نورش را از خورشید میگیرد.
ز مهرش روز روشن گرم بازار
شب از ستّاری او پرده بردار
هوش مصنوعی: از محبت او روزها نورانی و شلوغ است و شبها به خاطر زیباییاش پردهها را کنار میزنم.
تو دادی صبح را این تازه رویی
تو بخشی شام را آشفته مویی
هوش مصنوعی: تو صبح را با زیبایی خود زینت بخشیدی و شام را با حالت پریشان و آشفتهای که داری، تحت تأثیر قرار دادی.
نه زلف شب شکستی بر رخ روز
که گیرد آفتاب عالم افروز
هوش مصنوعی: نه زلف شب را به روز نشکستی که آفتاب، روشناییاش را بر زمین میپاشد.
نبندی گر تو زلف شب که بندد؟
سحر را نا نخندانی نخندد
هوش مصنوعی: اگر تو زلف شام را ببندی، چه کسی میتواند آن را باز کند؟ صبح که بیاید، حتی اگر بخواهی نمیتوانی بخندی و آن چه در دل داری را پنهان کنی.
به دست گل نهی گلدستۀ داغ
وزان گلدسته سوزی سینۀ باغ
هوش مصنوعی: وقتی گل را در دست بگیری، به مانند گلدستهای داغ است و از آن گلدسته، آتش و گرما به قلب باغ منتقل میشود.
به خشم از چشم گر کس را برانی
بر او هم گوشۀ چشمت نهانی
هوش مصنوعی: اگر به خاطر خشم و غضب کسی را از خود برانی، به او نشان بده که حتی از گوشه چشمت هم نمیخواهی به او توجه کنی.
به توحید تو خاکی را چه یارای
ز بیکاری زنم خشتی به دریای
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به قید و بندهای دنیوی و تنهایی اشاره میکند. او احساس میکند که اگرچه خود را در دنیای مادی محصور میبیند، اما همچنان تلاش میکند که با ایمان به وحدت الهی، قدمی در جهت گسترش فهم و معرفت بردارد. به عبارتی، در تلاش است تا از این احوال سخت و بیحالی، به وسیلهی چیزی بزرگتر و باارزشتر، مانند توحید، خود را رها کند.
ترا نشناخت غیر از تو دگر کس
ولی مخصوص خود دانست هرکس
هوش مصنوعی: جز تو هیچکس تو را نشناخته، اما هر کس خود را به نوعی خاص میداند.
جه باشم من که عاجز شد پیمبر
که گوید حمد تو غیر از تو دیگر
هوش مصنوعی: به کجا باید بروم که پیامبر نیز در ستایش تو ناتوان شده و میگوید غیر از تو کسی را نمیتوان ستایش کرد؟
ز دست بنده کار حق نیاید
به حقّ خویش خود گوهر چه شاید
هوش مصنوعی: از دست من نمیتواند کار حق انجام شود، پس بهتر است هر کس به حق خود با گوهر خود بپردازد.
و گر گویم زبانم باد معذور
که مردودست اناالحق گوی منصور
هوش مصنوعی: اگر بگویم که زبانم معذور است، چون در حقیقت نادرست است، باید بگویم که حقیقت همانند منصور است که بر این موضوع تأکید میکند.
ز خاک مصطفی نه بر سرم تاج
که بوسد عرش خاک من به معراج
هوش مصنوعی: از خاک وجود پیامبر، نه تنها تاجی بر سر ندارم، بلکه خاک من به قدری ارزشمند است که عرش آسمان را بوسه میزند؛ این نشان از بلندی مقام و مکانت من دارد.
به نعت مصطفی نامی ست نامم
کزین معنی به یزدان هم کلامم
هوش مصنوعی: نام من به خاطر ستایش پیامبر است و از این معنا با خداوند همصحبت هستم.
نکو کاری به عالم پیش کردی
که رحمت را وکیل خویش کردی
هوش مصنوعی: تو کار نیکو را در دنیا به نحوی به نمایش گذاشتی که رحمت را به عنوان حامی و وکیل خود انتخاب کردی.
میان خلق تو غیرت نگنجد
اگر گنجد جز این رحمت نگنجد
هوش مصنوعی: در میان مردم، غیرت و احساسات نمیتواند وجود داشته باشد و اگر چیزی در این میان جا بگیرد، تنها رحمت توست که میتواند در دلها جا داشته باشد.