گنجور

بخش ۲ - فی مناجات

به هستی دیده چون نگشوده بودم
به خواب نیستی آسوده بودم
نه از همخوا به منّت، نی ز بستر
نه از افسانه، نی از بالش پر
نه در خواب پریشان اضطرابی
نه وسواسی پیِ تعبیر خوابی
ز دزد و پاسبان بی غم غنوده
نه در بسته، نه اسبابِ گشوده
صدای لطف تو سوی خودم خواند
شکر خوابی عدم بر من بشوراند
گدای خفته را بیدار کردن
عطایا دادن است آزار کردن
سلیمانی دها ! من کم ز مورم
به رنج از چه که ای پر زر و زورم
کرم خواهی درم ده بهر محتاج
به منعم گر دهی نامش نهد باج
چو من بی مایه را ده گنج و گوهر
که حاجت نیست بخشیدن به محشر
مرا جز باد نقدی نیست بر دست
ولی نازم که چ ون تو خازنی هست
سخی گنجی که در گنجینه دارد
گدا در کیسۀ خود می شمارد
دلی دارم ز آهن صد قدم بیش
به مغناطیس قدرت کش سوی خویش
خسی را وا رهان زین ورطۀ غم
نه جذب عشق توست از کهربا کم
تهی کن دل به عشق از جمله وسواس
که در سندان نگیرد جا جز الماس
ز طفلی بازی من عشقبازی است
چنین عشقی که بازی شد مجازی است
جوانی گشت صرف باده و جام
شدم پامال ناز هر گل اندام
به پیری خوش ندارم ناز مخلوق
نخواهم عاشقی را جز تو معشوق
ولی این ذره مهوش زان نهادست
که بر لطف و قبولش اعتمادست
بلی همت ازان هر ذره نازد
که با خورشید تابان عشق بازد
به لطف شه فزونی گر ادب نیست
به لطف چون تو می نازم عجب نیست
به طاعت کز تو خواهم چند حاجت
مرا انعام ده بی مزد طاعت
ز طاعت رشوتی خواهی به کارم
بکن، گویا مکن، رشوت ندارم
ز دستم برنیاید یک جوی کار
بدی کردم به جان خویش بسیار
اگر بندم کنی در بند بندم
گناه خویشتن گو بر که بندم؟
به درگاه تو بازآیم به زنهار
شفیعم روی زرد و اشک خونبار
ببین روز سیاهم روی زردم
پشیمانم کنون از آنچه کردم
پشیمانی ندارد سود هر چند
تو آن کن آنچه شاید از خداوند
ندانم زشت و زیبائی کم و بیش
کرم کن انتخاب نعمت خویش
ازآن پس حا جتی خواهم ز درگاه
که باید داد او را خواه ناخواه
گدایی را کرم فرما تمامی
به تاج خسروی تخت نظامی
به لفظم بخت معنی نوجوان ساز
بر اقلیم سخن صاحبقران ساز
کهن فیض نظامی کن چنان نو
که خود را باز نشناسم ز خسرو
مگر حرفی تراود از زبانم
که ماند یادگاری از زمانم
ز خوش لفظی چو دادی گنج بسیار
موافق ساز کردا رم به گفتار

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: گنجینه فارسی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به هستی دیده چون نگشوده بودم
به خواب نیستی آسوده بودم
هوش مصنوعی: در دنیا به خواب نبودم و از وجود چیزها آگاهی نداشتم، به همین خاطر در آرامش و راحتی به سر می‌بردم.
نه از همخوا به منّت، نی ز بستر
نه از افسانه، نی از بالش پر
هوش مصنوعی: نه از دوستی‌ها و محبت‌ها، نه از آسایش و راحتی، و نه از داستان‌های خیال‌انگیز و خواب‌های خوش.
نه در خواب پریشان اضطرابی
نه وسواسی پیِ تعبیر خوابی
هوش مصنوعی: نه در خواب پریشان و مضطرب هستم و نه در پی تعبیر خواب، هیچ دلواپسی ندارم.
ز دزد و پاسبان بی غم غنوده
نه در بسته، نه اسبابِ گشوده
هوش مصنوعی: در این وضعیت، نه باید نگران دزدان بود و نه از پاسبان‌ها ترسی داشت. در اینجا نه درها بسته‌اند و نه وسایلی برای باز شدن نیاز است.
صدای لطف تو سوی خودم خواند
شکر خوابی عدم بر من بشوراند
هوش مصنوعی: صدای محبت تو مرا به سوی خود جلب کرد و شکرگزاری از وجودم را بیدار کرد، در حالی که پیش از آن در خواب و غفلت بودم.
گدای خفته را بیدار کردن
عطایا دادن است آزار کردن
هوش مصنوعی: بیدار کردن کسی که خوابش برده، به نوعی بخشیدن و محبت کردن نیست، بلکه نوعی آزار و اذیت به حساب می‌آید.
سلیمانی دها ! من کم ز مورم
به رنج از چه که ای پر زر و زورم
هوش مصنوعی: هرچند من از زندگی سخت و دشواری‌های زیادی رنج می‌برم، اما به اندازه‌ی سلیمان که قدرت و ثروت دارد، نیستم.
کرم خواهی درم ده بهر محتاج
به منعم گر دهی نامش نهد باج
هوش مصنوعی: اگر به کسی که نیاز دارد کمک کنی و به او کرم ورزی، باید بدان که اگر نام تو بر سر زبان‌ها بیفتد، از تو انتظار بیشتری خواهد داشت.
چو من بی مایه را ده گنج و گوهر
که حاجت نیست بخشیدن به محشر
هوش مصنوعی: اگر کسی مانند من که از نظر مالی و معنوی تهی است، گنج و جواهر هم به او داده شود، فایده ای ندارد؛ چون در روز محشر، چیزی به دردش نمی‌خورد.
مرا جز باد نقدی نیست بر دست
ولی نازم که چ ون تو خازنی هست
هوش مصنوعی: تنها چیزی که در دست دارم هوای نقدی است، اما خوشحالم که تو مانند یک خزانه ارزشمندی در کنارم هستی.
سخی گنجی که در گنجینه دارد
گدا در کیسۀ خود می شمارد
هوش مصنوعی: انسان بخشنده و سخاوتمند، مانند گنجینه‌ای است که در دل خود ثروت بیشتری از آنچه دارد، نگه می‌دارد؛ در حالی که فرد فقیر تنها آنچه را که در دست دارد، به حساب می‌آورد.
دلی دارم ز آهن صد قدم بیش
به مغناطیس قدرت کش سوی خویش
هوش مصنوعی: من دلی دارم که مثل آهن، قوی و مقاوم است و به خاطر نیروی جذب کننده‌ای که دارد، به سمت خودم می‌کشد.
خسی را وا رهان زین ورطۀ غم
نه جذب عشق توست از کهربا کم
هوش مصنوعی: گدا را از این باتلاق غم نجات بده، چراکه عشق تو او را از کهربا هم باارزش‌تر کرده است.
تهی کن دل به عشق از جمله وسواس
که در سندان نگیرد جا جز الماس
هوش مصنوعی: دل خود را از نگرانی‌های بیهوده به عشق پر کن، زیرا که تنها چیز ارزشمندی که در دل می‌ماند، عشق است و نه وسواس‌ها و دغدغه‌های بی‌فایده.
ز طفلی بازی من عشقبازی است
چنین عشقی که بازی شد مجازی است
هوش مصنوعی: از دوران کودکی، شیوه‌ی رفتار من عشق و بازی بوده است. این نوع عشق که به وجود آمده، تنها یک بازی سمبلیک و غیر واقعی است.
جوانی گشت صرف باده و جام
شدم پامال ناز هر گل اندام
هوش مصنوعی: در جوانی، وقت خود را صرف نوشیدن شراب و لذت بردن از خوشی‌ها کردم و تحت تأثیر زیبایی هر دختر شاداب و دل‌فریب قرار گرفتم.
به پیری خوش ندارم ناز مخلوق
نخواهم عاشقی را جز تو معشوق
هوش مصنوعی: من از پیری و ناز و کرشمه دیگران خوشم نمی‌آید و نمی‌خواهم که عاشق کسی باشم جز تو که محبوب من هستی.
ولی این ذره مهوش زان نهادست
که بر لطف و قبولش اعتمادست
هوش مصنوعی: ولی این ذره دل‌فریب به خاطر این است که بر محبت و پذیرش او تکیه دارد.
بلی همت ازان هر ذره نازد
که با خورشید تابان عشق بازد
هوش مصنوعی: بله، هر ذره‌ای که وجود دارد، به خاطر همت و اراده‌اش به خود می‌بالد، چرا که در کنار عشق و زیبایی تابناک خورشید قرار دارد.
به لطف شه فزونی گر ادب نیست
به لطف چون تو می نازم عجب نیست
هوش مصنوعی: اگرچه ادب و نزاکت در وجود تو کم است، اما من به خاطر لطف و محبتت به تو افتخار می‌کنم و این جای تعجبی ندارد.
به طاعت کز تو خواهم چند حاجت
مرا انعام ده بی مزد طاعت
هوش مصنوعی: من به خاطر تو و به خاطر فرمانبرداری‌ام، چند خواسته دارم. لطفاً بدون انتظار مزد و پاداش، به من عطا کن.
ز طاعت رشوتی خواهی به کارم
بکن، گویا مکن، رشوت ندارم
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به من کمک کنی، نیازی به رشوه نیست. این کار را انجام نده و به من کمک کن؛ من رشوه‌ای در اختیار ندارم.
ز دستم برنیاید یک جوی کار
بدی کردم به جان خویش بسیار
هوش مصنوعی: از دست من کاری برنمی‌آید. من کار بدی انجام داده‌ام و این امر به جان خودم آسیب زده است.
اگر بندم کنی در بند بندم
گناه خویشتن گو بر که بندم؟
هوش مصنوعی: اگر مرا در زنجیر کنی، به خاطر گناهان خودم، بگو من چطور می‌توانم خودم را در بند بندم؟
به درگاه تو بازآیم به زنهار
شفیعم روی زرد و اشک خونبار
هوش مصنوعی: به درگاه تو بازمی‌گردم و از تو درخواست کمک می‌کنم. چهره‌ام رنگ پریده و چشمانم پر از اشک است.
ببین روز سیاهم روی زردم
پشیمانم کنون از آنچه کردم
هوش مصنوعی: ببین امروز چقدر حال و روز من بد است و چهره‌ام چقدر زرد و بی‌روح شده. حالا از کارهایی که انجام داده‌ام پشیمانم.
پشیمانی ندارد سود هر چند
تو آن کن آنچه شاید از خداوند
هوش مصنوعی: اگرچه اعمالت به نفع تو نیست، هرچند که می‌خواهی آنها را بر اساس خواسته‌ات انجام دهی، اما بدان که ندامت و پشیمانی در کار نخواهد بود.
ندانم زشت و زیبائی کم و بیش
کرم کن انتخاب نعمت خویش
هوش مصنوعی: نمی‌دانم زیبایی و زشتی چقدر هستند، لطفاً برای انتخاب نعمت‌های خودت مرا در نظر بگیر.
ازآن پس حا جتی خواهم ز درگاه
که باید داد او را خواه ناخواه
هوش مصنوعی: از آن زمان به بعد، خواسته‌ای دارم که باید به آن پاسخ داده شود، چه بخواهند و چه نخواهند.
گدایی را کرم فرما تمامی
به تاج خسروی تخت نظامی
هوش مصنوعی: در اینجا سخن از درخواست شخصی است که از باری تعالی می‌خواهد که به او لطف و کرم کند و او را به مقام بزرگ و والایی برساند، به گونه‌ای که بتواند در کنار پادشاهی و نظام، جایگاهی ارجمند داشته باشد. این فرد آرزو دارد که با لطف خداوند، به شکوه و عظمت دست یابد.
به لفظم بخت معنی نوجوان ساز
بر اقلیم سخن صاحبقران ساز
هوش مصنوعی: به کلماتم بخت و خوش شانسی بیفزای و مرا در دنیای سخن بزرگ و تاثیرگذار کن.
کهن فیض نظامی کن چنان نو
که خود را باز نشناسم ز خسرو
هوش مصنوعی: به من لطفی بده که مانند نظامی قدیم باشد، طوری که خود را از خسرو تشخیص ندهد.
مگر حرفی تراود از زبانم
که ماند یادگاری از زمانم
هوش مصنوعی: آیا سخنی از زبانم جاری می‌شود که به یادگار از روزگارم باقی بماند؟
ز خوش لفظی چو دادی گنج بسیار
موافق ساز کردا رم به گفتار
هوش مصنوعی: وقتی با سخن زیبا و دلنشین، ثروت و نعمت‌های زیادی به من عطا کردی، شایستگی‌ام را به واسطه‌ی این گفتار به اثبات رساندم.