بخش ۲۸ - اخراج کردن جسرت رام را و روان شدن رام و سیتا و لچمن به صحرای چترکوت
سحر چون ماند بر سر شاه چین تاج
ز بند آسمان شد ماه اخراج
مه برج شرف رام جوان بخت
ولیعهد خدیو آسمان تخت
به شادی جلوس آمد به درگاه
نیامد از شبستان چون برون شاه
ز بس دیر انتظارش در حرم رفت
به پای سر نه، از سعیِ قدم رفت
زمین بوسید و زانو زد؛ ادب کرد
به خاک افتادنش دید و عجب کرد
پدر از شرم رویش پشت پا دید
ز بیم وعده حالش را نپرسید
و لیکن مادر برت آن زمان گفت
همان حرفی که نتوان گفتن، آن گفت
که از جسرت دو وعده داشتم پیش
کنون بهر وفای وعدهٔ خویش
به فرق برت باید دادنش تاج
ترا تا چارده سال است اخراج
ز بخت بد چو رام آن نقشِ کج دید
درون بگریست، بیرون زهر خندید
در آن شادی یکایک شد غم اندود
خسوفی بود گویی غیر معهود
پدر را داد دل گفتا میندیش
ترا دانم مجازی خالق خویش
نکو کردی وفای عهد خود یاد
به صد جانم فدای عهد تو باد
بجویم از رضای تو سعادت
اطاعت دانم از طاعت زیادت
اگر رخصت دهی رخصت ز مادر
بگیرم ورنه فرمان تو بر سر
بسایم سر برین خاک کفت پای
شتابم سوی صحرا از همین جای
به فرمانش به پای مادر افتاد
گه رخصت شدن مردانه دل داد
که از من نیست شه را بر دل آزار
وفای عهد آورد ش بدین کار
تو از درد فراقم بر مکش آه
مکن زین طعنه، آزارِ دل شاه
اگر عمرست بعد از چارده سال
ز پابوس تو یابم تاج و اقبال
ز هجر من دلت تا چند باشد؟
برت چون من ترا فرزند باشد
نهان پرسید زان بیدل همانجا
که حیران مانده ام در کار سیتا
که همره بردنش نبود ز ناموس
به ماتم جان دهد بی من ز افسوس
چو می دانست عشق آن دو دلبند
یقین تر گشت استحکامِ پیوند
جوابش داد گفت : ای ناز پرورد
همی خوانند زن را سایۀ مرد
همان بهتر که همراه ت بود یار
پی دفع ملال آید ترا کار
ز دلسوزی برادر نیز همراه
شریک روز بد شد خواه نا خواه
چو ساز نامرادی ها بیاراست
ز مادر یافت رخصت از پدر خواست
ز پا بوسش مراد جان برآورد
گلیم فقر را دیبای خود کرد
رضا را خاک رو مالید بر رو
چو سنّاسی به سر ژولیده گیسو
جبین چون سود بر خاک کف پا
شد آیینه ز خاکستر مصفّا
ز خاکستر گلش می گشت شاداب
چو صاف از بید گردن بادهٔ ناب
ز خاکستر رخ سیراب بنهفت
به گل خورشید عالمتاب به نهفت
ازآن غیرت که خور شدچون گل اندود
به جای دست صندل جمله تن سود
و زآنجا شد روان سوی بیابان
بر آن غربت در و دیوار گریان
ز تاثیرغمش می گشت خوناب
دل مرغ هوا و ماهی آب
در آن دم کیکیی را گفت جسرت
مبارک باد بر برت تو دولت
مرا بگذار تا همراه فرزند
به صحرا خوش زنم با وی دمی چند
یقین دانم که خواهم مرد بی او
که نتوان زیست در هجر چنان رو
ببخشا ورنه ای پر کار دشمن
گرفتی خون من نا حق به گردن
فسونگر زن، به ابلیسی به یک دم
برون کرد از ارم حوا و آدم
چو رام آن درد دل کرد از پدر گوش
ز دردش محنت خود شد فراموش
تسلیِ پدر کرد و روان شد
برون از شهر، چون از جسم جان شد
هر آن گنجی که بودش در خزانه
به محتاجان کرم کرد آن یگانه
جوانمردانه، در ره رامِ آزاد
حشم را هم به هر کس خواست می داد
از آن بخشید گنج خود تمامی
که سازد توشۀ ره نیکنامی
تمامی شهر از سر ساخته پا
به همراهش گرفته ره به صحرا
همی گفتند با خود راز دل خون
که ما ترک وطن کردیم اکنون
به ویرانی قسم خوردیم بر دیر
که نتوان ماند از هر جا رود خیر
دلاسا داده می گفت آن یگانه
که بر گردید اکنون سوی خانه
به منّت نیز می گفت آن سرافراز
ز همراهش نمی آمد کسی با ز
چو عاجز شد سلیمان زان صفت مور
به شب بگریخت زانها کرده پی گور
سحر چون رام را مردم ندیدند
به حسرت آه سرد از دل کشیدند
ضرورت باز سوی شهر رفتند
جگر پر خون و دل پر زهر رفتند
به صحرا رام و سیتا و برادر
روان حیران تراز عاصی به محشر
نه در تن طاقت و ن ی در دل آرام
همی کردند الفت با دد و دام
گهی از هجر مادر زار می رفت
گه از درد پدر خونبار می رفت
به ویرانی دلش خو کرد چون گنج
همایی استخوانی گشته از رنج
ز شهر و کوه و دشت، آزاد بگذشت
ز آب گنگ، همچون باد بگذشت
صنم آنجا ز رام خیر نیت
اجازت خواست بهر غسل طاعت
بخش ۲۷ - مصلحت کردن راجه جسرت با وزیران به جهت جلوس رام بر تخت شاهی و حیله انگیختن مادر برت برای اخراج رام: چو جسرت در اود بنشست دلشادبخش ۲۹ - غسل کردن سیتا در دل آب گنگ: چو قصد غسل کرد آن سرو گلرنگ
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: گنجینه فارسی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سحر چون ماند بر سر شاه چین تاج
ز بند آسمان شد ماه اخراج
هوش مصنوعی: صبح که بر سر پادشاه چین ایستاد، تاج او به دست آسمان رها شد و ماه از جایگاه خود بیرون آمد.
مه برج شرف رام جوان بخت
ولیعهد خدیو آسمان تخت
هوش مصنوعی: ماه در اوج خود به مانند یک برج درخشان دیده میشود و جوانی که بخت خوبی دارد، ولیعهد خدایی است که بر تخت آسمان نشسته است.
به شادی جلوس آمد به درگاه
نیامد از شبستان چون برون شاه
هوش مصنوعی: او به شادابی و خوشحالی به جایگاه نشسته، اما به درگاه نرفته است، چون از شبستان که خارج میشود، شاه است.
ز بس دیر انتظارش در حرم رفت
به پای سر نه، از سعیِ قدم رفت
هوش مصنوعی: به خاطر این که خیلی دیر منتظر او بود، به جای اینکه به پای خود برود، به کمک سرش بر روی زمین حرکت کرد و رفت.
زمین بوسید و زانو زد؛ ادب کرد
به خاک افتادنش دید و عجب کرد
هوش مصنوعی: او به زمین تعظیم کرد و زانو زد؛ وقتی که دید به زمین افتاده، متعجب شد.
پدر از شرم رویش پشت پا دید
ز بیم وعده حالش را نپرسید
هوش مصنوعی: پدر به خاطر شرم و خجالت از روی پسر، به او پشت کرد و به دلیل ترس از وعدهای که داده بود، حال او را نپرسید.
و لیکن مادر برت آن زمان گفت
همان حرفی که نتوان گفتن، آن گفت
هوش مصنوعی: اما مادر تو در آن زمان همان چیزی را گفت که نمیتوان بیان کرد، او به آن اشاره کرد.
که از جسرت دو وعده داشتم پیش
کنون بهر وفای وعدهٔ خویش
هوش مصنوعی: به خاطر شجاعت و دلیریای که داشتم، پیش از این دو وعده داده بودم تا به آنها عمل کنم و به وفای آنها بپردازم.
به فرق برت باید دادنش تاج
ترا تا چارده سال است اخراج
هوش مصنوعی: بر سر تو باید تاجی قرار دهیم، زیرا تا چهاردهمین سال عمرت از زندگی به دور بودهای.
ز بخت بد چو رام آن نقشِ کج دید
درون بگریست، بیرون زهر خندید
هوش مصنوعی: زمانی که به خاطر بخت بد، آن تصویر نادرست را در دلش مشاهده کرد، در درون به شدت گریه کرد اما در بیرون با زهرخندی به اوضاع واکنش نشان داد.
در آن شادی یکایک شد غم اندود
خسوفی بود گویی غیر معهود
هوش مصنوعی: در آن شادی، همه چیز غمگین شده بود و انگار که این حالت غیرقابل انتظار بود، مانند یک کسوف.
پدر را داد دل گفتا میندیش
ترا دانم مجازی خالق خویش
هوش مصنوعی: پدر را دلش گفت که نگران نباش، من میدانم که تو فقط یک آفریدهی موقتی هستی و خالق واقعی من، چیز دیگری است.
نکو کردی وفای عهد خود یاد
به صد جانم فدای عهد تو باد
هوش مصنوعی: تو به خوبی به وعده و پیمانت وفا کردی، هرچند که جانم فدای این عهد و پیمان تو باشد.
بجویم از رضای تو سعادت
اطاعت دانم از طاعت زیادت
هوش مصنوعی: من در پی آن هستم که از رضایت تو سعادت را جستجو کنم و میدانم که اطاعت کردن از تو، موجب افزایش خوشبختی میشود.
اگر رخصت دهی رخصت ز مادر
بگیرم ورنه فرمان تو بر سر
هوش مصنوعی: اگر اجازه بدهی، از مادر اجازه میگیرم، وگرنه من به فرمان تو عمل میکنم.
بسایم سر برین خاک کفت پای
شتابم سوی صحرا از همین جای
هوش مصنوعی: سرم را بر این خاک میگذارم و پاهایم را به سمت صحرا میبرم، از همین نقطه.
به فرمانش به پای مادر افتاد
گه رخصت شدن مردانه دل داد
هوش مصنوعی: او به خاطر دستوری که دریافت کرده بود، به پای مادرش افتاد و در آن لحظه به صورت شجاعانه عشق و علاقهاش را ابراز کرد.
که از من نیست شه را بر دل آزار
وفای عهد آورد ش بدین کار
هوش مصنوعی: او که وفای عهد و ارتباط عمیق قلبی ندارد، نباید از من انتظار داشته باشد که بر او رحمی کنم یا به او محبت بورزم.
تو از درد فراقم بر مکش آه
مکن زین طعنه، آزارِ دل شاه
هوش مصنوعی: تو به خاطر دوری من آه و ناله نکن، زیرا این طعنهها فقط دل مرا بیشتر میآزارد.
اگر عمرست بعد از چارده سال
ز پابوس تو یابم تاج و اقبال
هوش مصنوعی: اگر بعد از چهارده سال خدمت و ارادت به تو، به من شانس و موفقیت برسد، برایم بسیار ارزشمند خواهد بود.
ز هجر من دلت تا چند باشد؟
برت چون من ترا فرزند باشد
هوش مصنوعی: به خاطر جدایی من، دل تو تا کی باید ناراحت باشد؟ آیا فرزندت نمیتواند مثل من برایت عزیز باشد؟
نهان پرسید زان بیدل همانجا
که حیران مانده ام در کار سیتا
هوش مصنوعی: در جایی که از حیرت دچار سردرگمی شدهام، شخصی از من پرسید که آن بیدل کجاست.
که همره بردنش نبود ز ناموس
به ماتم جان دهد بی من ز افسوس
هوش مصنوعی: کسی که همراه او نبوده، به خاطر علاقهاش به او، از غم جدایی جان میدهد.
چو می دانست عشق آن دو دلبند
یقین تر گشت استحکامِ پیوند
هوش مصنوعی: زمانی که عشق آن دو معشوق را میدانست، ارتباط و پیوندشان محکمتر شد.
جوابش داد گفت : ای ناز پرورد
همی خوانند زن را سایۀ مرد
هوش مصنوعی: او پاسخ داد و گفت: ای کسی که مورد محبت و نوازش قرار گرفتی، آنها زن را سایه مرد مینامند.
همان بهتر که همراه ت بود یار
پی دفع ملال آید ترا کار
هوش مصنوعی: بهتر است که دوستت همیشه کنارت باشد، چون او میتواند به تو کمک کند تا غم و اندوه را دور کنی.
ز دلسوزی برادر نیز همراه
شریک روز بد شد خواه نا خواه
هوش مصنوعی: به خاطر دلسوزی برادر، حتی همراه و شریک روزهای سخت نیز دچار مشکل و بدبختی شد.
چو ساز نامرادی ها بیاراست
ز مادر یافت رخصت از پدر خواست
هوش مصنوعی: وقتی که نامرادیها را سامان داد، از مادر اجازه گرفت و از پدر خواست.
ز پا بوسش مراد جان برآورد
گلیم فقر را دیبای خود کرد
هوش مصنوعی: از پا بوسیدن او باعث شد که آرزوهایم به حقیقت بپیوندند و غم فقر را با ثروت و زیبایی خود پوشاندم.
رضا را خاک رو مالید بر رو
چو سنّاسی به سر ژولیده گیسو
هوش مصنوعی: رضا به خاک افتاد و صورتش را زمین مالید، مانند عارفی که با موهای درهم و آشفته به عبادت مشغول است.
جبین چون سود بر خاک کف پا
شد آیینه ز خاکستر مصفّا
هوش مصنوعی: وقتی پیشانی مانند سوده بر زمین میافتد، آینهای از خاکستر پاک و روشنی به وجود میآید.
ز خاکستر گلش می گشت شاداب
چو صاف از بید گردن بادهٔ ناب
هوش مصنوعی: از خاکستر گل، زیبایی و طراوتی میروشید، مثل اینکه از بید صاف و راست، نوشیدنی خالص و ناب مینوشید.
ز خاکستر رخ سیراب بنهفت
به گل خورشید عالمتاب به نهفت
هوش مصنوعی: از خاکستر صورت، به سوی گلهایی که تحت تابش خورشید روشن و درخشان قرار دارند، راهی پیدا کن.
ازآن غیرت که خور شدچون گل اندود
به جای دست صندل جمله تن سود
هوش مصنوعی: به خاطر غیرت و افتخار، همانند گلی که با عطر و لطافت خود دلها را تسخیر میکند، تمام وجود خود را فدای آرامش و زیبایی میکند.
و زآنجا شد روان سوی بیابان
بر آن غربت در و دیوار گریان
هوش مصنوعی: او از آنجا روانه شد به سمت بیابان، در حالی که بر آن دیوار و در غربت، گریان بود.
ز تاثیرغمش می گشت خوناب
دل مرغ هوا و ماهی آب
هوش مصنوعی: از تاثیر غم او، دل پر از درد و رنج میشود؛ مانند اینکه پرنده در آسمان و ماهی در آب گرفتار میآیند.
در آن دم کیکیی را گفت جسرت
مبارک باد بر برت تو دولت
هوش مصنوعی: در آن لحظه، کسی به کیک گفت: "تبریک میگویم بر تو و بر خوشبختیات."
مرا بگذار تا همراه فرزند
به صحرا خوش زنم با وی دمی چند
هوش مصنوعی: اجازه بدهید تا با فرزندم به دشت بروم و لحظاتی خوش با او سپری کنم.
یقین دانم که خواهم مرد بی او
که نتوان زیست در هجر چنان رو
هوش مصنوعی: مطمئن هستم که بدون او میمیرم، چون نمیتوانم در دوریاش زندگی کنم.
ببخشا ورنه ای پر کار دشمن
گرفتی خون من نا حق به گردن
هوش مصنوعی: ببخش اگرنه، ای کسی که مشغول کارهای دشوار هستی، بر دوش تو ناحق خون من است.
فسونگر زن، به ابلیسی به یک دم
برون کرد از ارم حوا و آدم
هوش مصنوعی: زنی جادوگر با ترفندهایش به سرعت حوا و آدم را از بهشت بیرون راند.
چو رام آن درد دل کرد از پدر گوش
ز دردش محنت خود شد فراموش
هوش مصنوعی: وقتی که او با دلش درد و دردی را مطرح کرد، گوشش به خاطر آن درد، رنجهای خودش را فراموش کرد.
تسلیِ پدر کرد و روان شد
برون از شهر، چون از جسم جان شد
هوش مصنوعی: پدر را آرامش بخشید و از شهر خارج شد، مانند این که جان از بدن جدا شده است.
هر آن گنجی که بودش در خزانه
به محتاجان کرم کرد آن یگانه
هوش مصنوعی: هر گنجی که در خزانه بود، تنها کسی که آن را به نیازمندان بخشید، همان فرد بینظیر است.
جوانمردانه، در ره رامِ آزاد
حشم را هم به هر کس خواست می داد
هوش مصنوعی: شجاعانه، در مسیر آرامش و آزادی، او حتی اسبهایش را به هر کسی که میخواست میبخشید.
از آن بخشید گنج خود تمامی
که سازد توشۀ ره نیکنامی
هوش مصنوعی: او تمام ثروت خود را بخشید، زیرا میخواست برای خود نام نیک و شایستهای بسازد.
تمامی شهر از سر ساخته پا
به همراهش گرفته ره به صحرا
هوش مصنوعی: تمامی مردم شهر تصمیم گرفتهاند که با هم به سمت بیابان بروند و از زندگی روزمره فاصله بگیرند.
همی گفتند با خود راز دل خون
که ما ترک وطن کردیم اکنون
هوش مصنوعی: آنها در دل خود میگفتند که ما که وطن را ترک کردهایم، احساس ناراحتی و درد داریم.
به ویرانی قسم خوردیم بر دیر
که نتوان ماند از هر جا رود خیر
هوش مصنوعی: ما به تخریب این معبد قسم خوردهایم، زیرا نمیتوان در جایی که نیکی نیست، ماندگار شد.
دلاسا داده می گفت آن یگانه
که بر گردید اکنون سوی خانه
هوش مصنوعی: ای دل، آن یگانه که زمانی به سوی خانه بازمیگردد، اکنون در حال گفتوگو و آرامش است.
به منّت نیز می گفت آن سرافراز
ز همراهش نمی آمد کسی با ز
هوش مصنوعی: او با افتخار به من میگفت که هیچکس از همراهانش با او نیامده است.
چو عاجز شد سلیمان زان صفت مور
به شب بگریخت زانها کرده پی گور
هوش مصنوعی: وقتی سلیمان از ویژگیهای مور عاجز و ناتوان شد، در شب به سمت لانهاش فرار کرد و به زندگی زیرزمینی خود پناه برد.
سحر چون رام را مردم ندیدند
به حسرت آه سرد از دل کشیدند
هوش مصنوعی: به صبح که زمان آرامش و زیبایی است، مردم متوجه نشدند که فرصتی طلایی در حال از دست رفتن است و از ناراحتی، آه بلندی کشیدند.
ضرورت باز سوی شهر رفتند
جگر پر خون و دل پر زهر رفتند
هوش مصنوعی: به ناچار به سوی شهر بازگشتند، با دلهایی پر از نگرانی و جراحتهای عمیق.
به صحرا رام و سیتا و برادر
روان حیران تراز عاصی به محشر
هوش مصنوعی: در دشت، رام، سیتا و برادر حیران و پریشان به مانند افرادی نافرمان در روز قیامت، در حال حرکت هستند.
نه در تن طاقت و ن ی در دل آرام
همی کردند الفت با دد و دام
هوش مصنوعی: نه در جسمش نیرو و ظرفیت وجود داشت و نه در دلش آرامش مییافت. در حالی که با عناصر وحشتناک و خطرناک زندگی، انس و الفتی برقرار میکرد.
گهی از هجر مادر زار می رفت
گه از درد پدر خونبار می رفت
هوش مصنوعی: گاهی به خاطر دوری از مادر آشفته و غمگین میشد و گاهی نیز به خاطر درد و رنج پدر، با قلبی آکنده از اندوه میرفت.
به ویرانی دلش خو کرد چون گنج
همایی استخوانی گشته از رنج
هوش مصنوعی: دلش به ویرانی عادت کرده و حالا مانند گنجی که استخوانش از رنج پُر شده، احساس تنهایی و زجر میکند.
ز شهر و کوه و دشت، آزاد بگذشت
ز آب گنگ، همچون باد بگذشت
هوش مصنوعی: از میان شهرها، کوهها و دشتها به راحتی عبور کرد، مانند این که از آب گنگ میگذرد، مثل باد به سرعت گذشت.
صنم آنجا ز رام خیر نیت
اجازت خواست بهر غسل طاعت
هوش مصنوعی: عشق به محبوب در آنجا به نرمی خواست تا برای انجام عبادت و پاکسازی خود اجازه بگیرد.