گنجور

بخش ۲۷ - مصلحت کردن راجه جسرت با وزیران به جهت جلوس رام بر تخت شاهی و حیله انگیختن مادر برت برای اخراج رام

چو جسرت در اود بنشست دلشاد
به جا آورد شکر حق ز اولاد
به خلو ت مصلحت جست از وزیران
نهان پرسید کای روشن ضمیران
مرا عمر آخر آمد گشته ام پیر
صلاحِ دولت اکنون چیست تدبیر
ز دست پیر ناید کار شاهی
جوان خواه است فرِ کج کلاهی
چو رام من جوان و شیر مردست
ز دستش آنچه آمد کس نکردست
همان بهتر که بر تختش نشانم
به دست خود به تاجش زر فشانم
روم پس در ببندم بر رخ غیر
پرستشگر شوم در گوشۀ دیر
به رأی رای هر کس آفرین کرد
منجم آمد و ساعت گزین کرد
مقرر شد که فردا رام بر تخت
ز دست رای یابد افسر و تخت
برای کار فرما رای فرمود
به اسباب جلوسش ساز موجود
همی بردند این مژده نهانی
برای رام بهر مژدگانی
چو بشنید این بشارت مادر را م
کفش نیسان شد از باران انعام
کنیز برت ازین غیرت برآشفت
به گوش مادر ب رت این سخن گفت
که در عشق تو جسرت بی وفا شد
از آن مهرش به پور کوسلا شد
به تخت ملک او را می نشاند
ز دولت برت ن اامید ماند
ترا گر اعتماد مهر او هست
غنیمت دان، مده شب فرصت از دست
پی تدبیر خود مردانه برخیز
به کار برت شو، منصوبه انگیز
جوابش داد و دل داد و گهر سفت
بر آن دلسوزی اش صد آفرین گفت
مرا جسرت ز جان فرمان پذیر است
که در زنجیر زلف من اسیر است
رخم تا ننگرد چشمش نخوابد
شود بی تاب اگر زلفم نتابد
ور از نازم دل او بی نیاز است
سر زلف مرا رشته دراز است
نیاز او ز ناز من خجل باد
ز تیغ عشوه ام خونش بحل باد
چو لعلم در شکرخندی کند دیر
ز بس لب تشنگی آید ز جان سیر
سپاه عشق می آریم اکنون
که تازم بر شکیب او به شبخون
ز زلف آبستن فتنه کنم شب
زبان بندش کنم از جنبش لب
ز تاب طره گیرم جادویی وام
که دلتنگش کنم چون حلقۀ دام
به پشت پا زنم روی نیازش
تغافل کش کنم از تیغ نازش
حریفی کرده نرد فتنه بازم
فریبش داده، کار خود بسازم
چو جسرت در حرم شمع شبستان
فسرده یافت در خود ماند حیران
که جام مهر چون لبریز خون است
بهار زندگی پژمرده چون است
گلستان شبستان را چه شد زیب
چراغش را مگر زد باد آسیب
فسون چاپلوسی خواند بسیار
نیامد آن پری، لیکن به گفتار
برون، از ناز، فوج عشوه آراست
درون، از عشق، حسن او مدد خواست
چو شد نزدیک از آن افسون دمیدن
هلاک مرغ دام از بس طپیدن
ضرورت شد که ناز دوست آزار
ببخشاید بران مرغ گرفتار
به نوعی کیکیی داده جوابش
که معشوقی تراوید از عتابش
که بد عهدی به عشق ما میاویز
ز بد عهدان نشاید غیر پرهیز
درون بیگانه، بیرون آشنایی
به معشوقان رها کن بیوفایی
به بد عهدی مثل کردی وفا را
نیاوردی به خاطر عهد ما را
جفاکارا! دلم تا کی کنی ریش
وفاداری بیاموز از غم خویش
چنان کرد از وفا عهد تو انکار
که شد نام جوانی زو وفادار
جوابش داد کای خود روی خود ر أی
چه بد عهدی ز من سرزد؟ بفرمای
چسان عهد کهن س ازم فراموش
وفا از هر بن مویم زند جوش
صنم گفتش که یادت باد بر جان
چو زخمی آمدی از جنگ دیوان
تنت خسته به پیکانهای دلدوز
سرت ماندم به زانو چل شبانروز
ز دلسوزی نخوردم هیچ جز غم
به تیمارت نکردم خواب یکدم
بران غمخوارگی خود دادی انصاف
ندانم وعده کردی یا زدی لاف !
که دادم آنچه باشد آرزویت
دل و جانم فدای تار موی ت
گرفتم از تو من وعده در آن دم
به دل بستم گره، وعده قسم هم
که هرگه از تو خواهم آرزویی
ببخشی و نبینی هیچ سویی
کنون زین کجروی مردانه برگرد
کریمی وعده را باید وفا کرد
کنی گر تازه پیمان کهن را
گشایم با تو زین خواهش سخن را
ندانست و دگر باره قسم خورد
نیاندیشید کین صافست یا درد
چو دید آن عشوه ساز فتنه انگیز
که از باد فسون گشت آتشش تیز
به آتش خواست سوزد خان و مانش
نهاد آن راز پنهان در میانش
که شاها این دوخواهش را به من بخش
مراد من به دست خویشتن بخش
یکی اقبال برت از افسر رای
دوم اخراج رام از کشور رای
ازین گفتار حیران ماند جسرت
ز حیرت گشت جسرت عین حیرت
نه صبر آن کزو گردد جدا رام
نه تاب آن که بد عهدش بود نام
گره شد بر لب از حیرت جوابش
خیال دزد چشمش برد خوایش
حریفش برد از کف دستمایه
به خاک افتاد بی جان تر ز سایه
زبا ن شد خنجر خصم از بهانه
دو چشم او کشید از چشمخانه
همه شب چون سحر می کند جانی
ز بیم مرگ غم، صاحبقرانی
برای برت فرمان شد که بشتاب
به عزم تختگاه از ملک پنجاب

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: گنجینه فارسی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو جسرت در اود بنشست دلشاد
به جا آورد شکر حق ز اولاد
هوش مصنوعی: وقتی که جسرت در اوج خود قرار گرفت، قلبی شادمان به یادآوری شکرگزاری خدا برای فرزندانش پرداخت.
به خلو ت مصلحت جست از وزیران
نهان پرسید کای روشن ضمیران
هوش مصنوعی: در خلوت و سکوت خود از مشاوران پنهانی پرسید که ای کسانی که دلی روشن دارید و دیدی واضح، چه مصلحتی وجود دارد؟
مرا عمر آخر آمد گشته ام پیر
صلاحِ دولت اکنون چیست تدبیر
هوش مصنوعی: من به پایان عمرم نزدیک شده‌ام و در این حال که به پیری رسیده‌ام، حالا باید تدبیر کنم که در این وضعیت برای موفقیت و نیکبختی چه کاری انجام دهم.
ز دست پیر ناید کار شاهی
جوان خواه است فرِ کج کلاهی
هوش مصنوعی: از دست فرد سالخورده، کارهای عظیم و مهم به جوانان نمی‌رسد، حتی اگر آن جوان تلاش کند.
چو رام من جوان و شیر مردست
ز دستش آنچه آمد کس نکردست
هوش مصنوعی: این شعر به بیان ویژگی‌های فردی می‌پردازد. گویا شخصی بسیار جوان و شجاع است که کارهای بزرگی انجام داده و از او انتظار می‌رود که در آینده نیز کارهای شایسته‌تری انجام دهد. او قدرتی دارد که هیچ‌کس نتوانسته به اندازه او کاری انجام دهد.
همان بهتر که بر تختش نشانم
به دست خود به تاجش زر فشانم
هوش مصنوعی: بهتر است که خودم بر روی تختش نشسته و با دستان خود تاجش را پر از زر کنم.
روم پس در ببندم بر رخ غیر
پرستشگر شوم در گوشۀ دیر
هوش مصنوعی: من به سوی معبدم می‌روم و در را بر روی دیگران می‌بندم و تنها به پرستش معشوق خود مشغول می‌شوم.
به رأی رای هر کس آفرین کرد
منجم آمد و ساعت گزین کرد
هوش مصنوعی: هر کس نظر و رأیی دارد که بر اساس آن تحسین می‌شود، و معادلات نجومی به او زمان خاصی را معرفی می‌کند.
مقرر شد که فردا رام بر تخت
ز دست رای یابد افسر و تخت
هوش مصنوعی: قرار بر این شد که فردا رام به دست افسر و تخت بر روی تخت نشیند.
برای کار فرما رای فرمود
به اسباب جلوسش ساز موجود
هوش مصنوعی: برای کارفرما دستور داد که امکانات نشستن و راحتی‌اش را فراهم کنند.
همی بردند این مژده نهانی
برای رام بهر مژدگانی
هوش مصنوعی: آنها خبر خوشی را به طور پنهانی برای رام (شخصی یا موجودی) می‌بردند تا او را به خاطر این خبر شاد کنند.
چو بشنید این بشارت مادر را م
کفش نیسان شد از باران انعام
هوش مصنوعی: وقتی مادر این خوش خبری را شنید، پای خود را از شدت خوشحالی به زمین کوبید و شادمانه به نشانه نعمت‌ها و بخشش‌های الهی به آسمان نگاه کرد.
کنیز برت ازین غیرت برآشفت
به گوش مادر ب رت این سخن گفت
هوش مصنوعی: کنیز به خاطر غیرت تو ناراحت شده و این حرف را به گوش مادر تو منتقل کرده است.
که در عشق تو جسرت بی وفا شد
از آن مهرش به پور کوسلا شد
هوش مصنوعی: در عشق تو، شجاعت من از بین رفت و بی‌وفا شد، زیرا محبتش به پور کوسلا تبدیل گشت.
به تخت ملک او را می نشاند
ز دولت برت ن اامید ماند
هوش مصنوعی: او را بر روی تخت سلطنت قرار می‌دهد و از قدرت و نصرتش ناامید نمی‌شود.
ترا گر اعتماد مهر او هست
غنیمت دان، مده شب فرصت از دست
هوش مصنوعی: اگر به محبت او اعتماد داری، آن را فرصتی گرانبها بدان و اجازه نده شب بگذرد بی‌استفاده.
پی تدبیر خود مردانه برخیز
به کار برت شو، منصوبه انگیز
هوش مصنوعی: به تدبیر خودت با اراده و شجاعت اقدام کن و به کاری که به تو مربوط می‌شود، بپرداز.
جوابش داد و دل داد و گهر سفت
بر آن دلسوزی اش صد آفرین گفت
هوش مصنوعی: او به درخواستش پاسخ داد و با دل و جان به او عشق ورزید و به خاطر همدردی‌اش، ستایش‌های فراوانی به او کرد.
مرا جسرت ز جان فرمان پذیر است
که در زنجیر زلف من اسیر است
هوش مصنوعی: جرأت من از روح و جانم نشأت می‌گیرد، زیرا که من در زنجیر موهای تو گرفتار شده‌ام.
رخم تا ننگرد چشمش نخوابد
شود بی تاب اگر زلفم نتابد
هوش مصنوعی: چشمان او اگر به چهره‌ام نیفتد، خوابش نمی‌برد و بی‌قرار می‌شود اگر موهایم به او نتابد.
ور از نازم دل او بی نیاز است
سر زلف مرا رشته دراز است
هوش مصنوعی: اگر دل او از محبت من بی‌نیاز باشد، پس موهایم به عنوان نشانه‌ای از زیبایی و جذابیت من همچنان دراز و دلرباست.
نیاز او ز ناز من خجل باد
ز تیغ عشوه ام خونش بحل باد
هوش مصنوعی: خواهش او از ناز من شرمنده باد، و از تیغ زیبایی‌ام خونش در امان باد.
چو لعلم در شکرخندی کند دیر
ز بس لب تشنگی آید ز جان سیر
هوش مصنوعی: وقتی علم با لبخندی شیرین و دلنشین ظاهر می‌شود، دیگر مدت زیادی نمی‌گذرد که از شدت تشنگی، جان انسان سیراب می‌شود.
سپاه عشق می آریم اکنون
که تازم بر شکیب او به شبخون
هوش مصنوعی: ما اکنون برای جنگ عشق آماده‌ایم، چرا که به تازگی بر صبر او حمله کرده‌ایم.
ز زلف آبستن فتنه کنم شب
زبان بندش کنم از جنبش لب
هوش مصنوعی: من با گیسوی پر از شور و فتنه، شب را به بند می‌کشم و با لبانش از حرکت بازش می‌دارم.
ز تاب طره گیرم جادویی وام
که دلتنگش کنم چون حلقۀ دام
هوش مصنوعی: از زیبایی موی او جادویی به دست می‌آورم که بتوانم دلش را به درد بیاورم، مانند حلقه‌ای که برای به دام انداختن استفاده می‌شود.
به پشت پا زنم روی نیازش
تغافل کش کنم از تیغ نازش
هوش مصنوعی: من برای او به راحتی پشت پا می‌زنم و با بی‌توجهی به نیازهایش، از زیبایی و ناز او بهره‌ می‌برم.
حریفی کرده نرد فتنه بازم
فریبش داده، کار خود بسازم
هوش مصنوعی: من با حریفم در بازی فریب و نیرنگ شرکت کرده‌ام و او هنوز من را فریب می‌دهد، پس باید به فکر کارهای خودم باشم.
چو جسرت در حرم شمع شبستان
فسرده یافت در خود ماند حیران
هوش مصنوعی: وقتی جسارت در حرم، شمعی در شبستان سرد یافته، در خود غرق در فکر و تعجب می‌شود.
که جام مهر چون لبریز خون است
بهار زندگی پژمرده چون است
هوش مصنوعی: جام مهر پر از خون است، مثل این است که بهار زندگی به حالت پژمردگی درآمده است.
گلستان شبستان را چه شد زیب
چراغش را مگر زد باد آسیب
هوش مصنوعی: گلستان شبانگاهی دچار چه تغییراتی شده است؟ آیا باد به چراغش آسیب زده است که دیگر زیبا نمی‌درخشد؟
فسون چاپلوسی خواند بسیار
نیامد آن پری، لیکن به گفتار
هوش مصنوعی: زیبایی و جاذبه آن پری با حرف‌های چاپلوسانه و ستایش‌های فراوان به دست نیامد، اما از طریق گفتار و کلامی که به کار برد، می‌توانست تأثیرگذار باشد.
برون، از ناز، فوج عشوه آراست
درون، از عشق، حسن او مدد خواست
هوش مصنوعی: بیرون، با ناز و زیبا رویی، گروه‌های دلربا و جذاب را نشان می‌دهد و درون، از عمق عشق، کمک و یاری زیبایی او را طلب می‌کند.
چو شد نزدیک از آن افسون دمیدن
هلاک مرغ دام از بس طپیدن
هوش مصنوعی: زمانی که نزدیک افسون شد، پرنده‌ای که در دام گرفتار آمده بود، به خاطر زیاد پرواز کردن، هلاک شد.
ضرورت شد که ناز دوست آزار
ببخشاید بران مرغ گرفتار
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که برای عشق و دل‌باختگی، نیاز است که زیبایی و ناز محبوب، بر دل‌های آسیب‌دیده و گرفتار رحم کند.
به نوعی کیکیی داده جوابش
که معشوقی تراوید از عتابش
هوش مصنوعی: به نوعی احساس کرده است که معشوق با لحن تندی به او پاسخ داده و در نتیجه، او از این رفتار معشوق جذابیتی در او می‌بیند.
که بد عهدی به عشق ما میاویز
ز بد عهدان نشاید غیر پرهیز
هوش مصنوعی: در عشق ما به کسی که وفای به عهد ندارد، وابسته نشوید؛ چرا که از بی‌وفایی‌ها فقط باید دوری کرد.
درون بیگانه، بیرون آشنایی
به معشوقان رها کن بیوفایی
هوش مصنوعی: در دل بیگانگان، ارتباط با آشنایان را فراموش کن و به عشق واقعی دست بزن؛ زیرا وفاداری در این راه نیاز است.
به بد عهدی مثل کردی وفا را
نیاوردی به خاطر عهد ما را
هوش مصنوعی: به خاطر عهد و پیمانی که با ما داشتی، وفا و صداقت را نیاوردی و فقط به بدعهدی و خیانت روی آوردی.
جفاکارا! دلم تا کی کنی ریش
وفاداری بیاموز از غم خویش
هوش مصنوعی: ای جفاکار! تا کی می‌خواهی که دل من را بگنجانی و آن را بسوزانی؟ وفاداری را از غم و ناراحتی خودت یاد بگیر.
چنان کرد از وفا عهد تو انکار
که شد نام جوانی زو وفادار
هوش مصنوعی: او به قدری به وعده‌اش و به تعهدش خیانت کرد که اسم جوانی وفادار از او برداشته شد.
جوابش داد کای خود روی خود ر أی
چه بد عهدی ز من سرزد؟ بفرمای
هوش مصنوعی: او پاسخ داد: ای کسی که به خود می‌نازی، چه عهد شکنی از من سر زد؟ لطفاً توضیح بده.
چسان عهد کهن س ازم فراموش
وفا از هر بن مویم زند جوش
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم عهد و وفای قدیم را فراموش کنم، در حالی که هر تار مویم از این یادها پر است و همچنان جوش و خروش دارد؟
صنم گفتش که یادت باد بر جان
چو زخمی آمدی از جنگ دیوان
هوش مصنوعی: عشق گفت به معشوقه‌اش که به یاد داشته باش، وقتی که زخم خورده‌ای و از جنگ دیوان آمده‌ای.
تنت خسته به پیکانهای دلدوز
سرت ماندم به زانو چل شبانروز
هوش مصنوعی: بدنت خسته است و تیرهای محنت آزاردهنده‌ات را حس می‌کنم. من در همین حال به زانو درآمده‌ام و شب و روز را به همین حالت گذرانده‌ام.
ز دلسوزی نخوردم هیچ جز غم
به تیمارت نکردم خواب یکدم
هوش مصنوعی: من به خاطر محبت و دلسوزی هیچ چیزی جز غم نچشیدم و حتی برای تو یک لحظه هم خواب نکردم.
بران غمخوارگی خود دادی انصاف
ندانم وعده کردی یا زدی لاف !
هوش مصنوعی: تو در مورد دل‌سوزی برای من انصاف را رعایت نکردی؛ نمی‌دانم آیا حقیقتاً وعده‌ای به من دادی یا فقط دروغ گفتی!
که دادم آنچه باشد آرزویت
دل و جانم فدای تار موی ت
هوش مصنوعی: من هر آنچه آرزوی توست را به تو تقدیم کردم و جانم را فدای یک تار موی تو می‌کنم.
گرفتم از تو من وعده در آن دم
به دل بستم گره، وعده قسم هم
هوش مصنوعی: از تو در آن لحظه قولی گرفتم و به دل خودم یک گره بستم، همچنین سوگند هم یاد کردی.
که هرگه از تو خواهم آرزویی
ببخشی و نبینی هیچ سویی
هوش مصنوعی: هر بار که از تو آرزویی دارم و از تو می‌خواهم، تو هیچ‌کجا نمی‌نگری و بی‌توجهی می‌کنی.
کنون زین کجروی مردانه برگرد
کریمی وعده را باید وفا کرد
هوش مصنوعی: اکنون از این انحراف و راه نادرست باید با شجاعت بازگشت. تو انسانی با وجدان هستی و باید به وعده‌ات عمل کنی.
کنی گر تازه پیمان کهن را
گشایم با تو زین خواهش سخن را
هوش مصنوعی: اگر بخواهی، من نیز آماده‌ام که پیمان قدیمی را دوباره باز کنم و درباره این خواسته‌ات صحبت کنم.
ندانست و دگر باره قسم خورد
نیاندیشید کین صافست یا درد
هوش مصنوعی: او نمی‌دانست و دوباره قسم خورد، بدون آنکه فکر کند آیا این احساس، خوشایند است یا دردناک.
چو دید آن عشوه ساز فتنه انگیز
که از باد فسون گشت آتشش تیز
هوش مصنوعی: وقتی آن معشوقه‌ی فریبنده را دید که با فریب‌هایش آتش عشق را شعله‌ورتر کرده است.
به آتش خواست سوزد خان و مانش
نهاد آن راز پنهان در میانش
هوش مصنوعی: او به آتش خواسته است که درد اورا بسوزد و در دلش رازی پنهان دارد.
که شاها این دوخواهش را به من بخش
مراد من به دست خویشتن بخش
هوش مصنوعی: ای پادشا، از تو درخواست دارم که این دو آرزو را به من عطا کنی. من خواهان آن هستم که خواسته‌هایم را خودم به دست بیاورم.
یکی اقبال برت از افسر رای
دوم اخراج رام از کشور رای
هوش مصنوعی: شخصی به کمک شانس و سرنوشت، از مقام خود برکنار می‌شود و به طور ناخواسته از کشور خود دور می‌افتد.
ازین گفتار حیران ماند جسرت
ز حیرت گشت جسرت عین حیرت
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر حالتی است که فرد به خاطر سخنانی که شنیده یا دیده، دچار تعجب و سردرگمی شده و احساس کرده که جسارت او تحت تأثیر این حیرت قرار گرفته است. در واقع، حیرت به شدت او را درگیر کرده و به صورت عینی به احساساتش تبدیل شده است.
نه صبر آن کزو گردد جدا رام
نه تاب آن که بد عهدش بود نام
هوش مصنوعی: نه نیروی صبر آن‌قدر است که بتواند از مشکلات جدا شود، و نه قدرت تحمل آن‌قدر است که بتواند با فردی که به او وفا نکرده، ادامه دهد.
گره شد بر لب از حیرت جوابش
خیال دزد چشمش برد خوایش
هوش مصنوعی: از حیرت و شگفتی، زبانم بند آمده و نتوانستم جوابی به او بدهم. فکر و خیال دزد چشمش، خواب را از من گرفته است.
حریفش برد از کف دستمایه
به خاک افتاد بی جان تر ز سایه
هوش مصنوعی: رقیب او در مبارزه پیروز شد و به همین خاطر او تمام دارایی‌اش را از دست داد، به گونه‌ای که بی‌جان و بی‌حرکت بر زمین افتاده است، حتی بیشتر از سایه‌ای که همیشه همراهش بود.
زبا ن شد خنجر خصم از بهانه
دو چشم او کشید از چشمخانه
هوش مصنوعی: چشمان او بهانه‌ای برای دشمنش شدند و از آنجا خنجر حمله‌اش را بیرون کشید.
همه شب چون سحر می کند جانی
ز بیم مرگ غم، صاحبقرانی
هوش مصنوعی: هر شب مانند صبح زود، دل و جانم به خاطر ترس از مرگ، دچار نگرانی و اندوه می‌شود.
برای برت فرمان شد که بشتاب
به عزم تختگاه از ملک پنجاب
هوش مصنوعی: برای تو دستور صادر شد که هر چه زودتر به سمت کاخ در سرزمین پنجاب بروی.