گنجور

بخش ۲۶ - آوردن رام سیتا را در اوده و به خانۀ خود نشستن با یکدیگر

سعادت هر که را شد سایه گستر
شود دلخواه بختش سیر اختر
به دولت محنتش گردد فراموش
به یار نازنین خواهد هم آغوش
به خوشوقتی زید نازان مه و سال
به کام دل چو رام صاحب اقبال
که آورد آنچنان حور پری زاد
کزان شد بام قصرش جنّ ت آباد
ز نور افشان جبین آن دلارام
تجلی بر تجلی بر در و بام
چو رام آمد به قصر آسمان کاخ
به دست انداز شد بر ماه گستاخ
چو شوقش بر نقاب شرم زد دست
ز گلگشت تماشا دیده شد مست
تفرج کرد مهدخت بهاری
مهستان گلشن و خورشید زاری
شدی هر لحظه زان گلگشت امید
نظر گلدسته بند ماه و خورشید
دو آیینه مقابل رو نمودند
به یک دم زنگ غم از دل زدودند
به نظاره چنان ذوق نظر بود
که حیرت بر خیال یکدگر بود
گهی آویختی در شاخ سنبل
گهی تاراج کردی خرمن گل
گهی چون زلف در پایش ف تادی
گهی چون خال بر رخ بوسه دادی
گهی در شام زان روی جهانتاب
به وهم صبح بر می جستی از خواب
چو روزش شب شدی از زلف و خالش
چراغ طور بر کردی جمالش
زدی دندان برآن لعل شکرخند
عقیقش را به نام خویش می کند
چو دید از رام زین سان ترکتازی
صنم هم شد دلیر بوسه بازی
بدادی بوسه و از ناز می خواست
چو طفلی دادهٔ خود باز می خواست
چنان بوسیده لعل نازنینش
کزان شد نقش پیدا برنگینش
ز شرم خندهٔ آن لعل د ر پوش
در گوشش عرق شد در بناگوش
تبس م چون لبش را جلوه گه کرد
نمک از شکرستان چاشنی خورد
شکر پاسخ چکاند از نوش خندی
خمستان شراب ناب قندی
معطر بالش و بستر گل آگند
به خواب ناز بردی آن دو دلبند
تو گویی در ارم شد چشمۀ خور
به آب زندگانی شیر و شکر
گهی خفتی ز زلفش چشم بیدار
که دیدی روز روشن را شب تار
ز زلف و روی جانانش شب و روز
شب معراج بودی عید نوروز
دو بیدل مست ذوق جانفشانی
نیاز و ناز باز از همعنانی
حیا را آرزو در باز بسته
چو نامحرم برون در نشسته
دو سرو ناز با هم دوش بر دوش
ز باغ آرزو رسته همآغوش
صنم هر گه سرود ناز می گفت
برهمن سوز دل با ساز می گفت
فسون یکدلی تا عشق خوانده
صنم با برهمن فرقی نمانده
به بستر آن دو گل در خوبرویی
ز یک غنچه دو گل بشکفته گویی
گهی گفتی صنم بی باده خورده
که کم شد ناز من آیا که برده
گهی عاشق از آن معشوق طنّاز
نیاز خویش را می خواستی باز
یکی شد جان و تنها بی تکلّف
به نامی فرق چون ن قطه ترادف
من و تو از میان بیرون زده گام
نماندی امتیازی هر دو جز نام
بهار زندگیشان جاودان بود
به هر یک زان دویی گویی دو جان بود
حواس خاطر آن هر دو دلدار
نیارستی به تنها کرد یک کار
دو گل غرق عرق زآن سان که دانی
مه و خور شسته ز آب زندگانی
پس از دیری چو بگشاد آن معما
در ناسفته شد اسم مسما
ز رشک زندگیشان آسمان مرد
به ساز شادمانی غم همی خورد
گهی زین کار غیرت کار فرمود
اگر انصاف پرسی جای آن بود

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: گنجینه فارسی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سعادت هر که را شد سایه گستر
شود دلخواه بختش سیر اختر
هوش مصنوعی: اگر کسی زیر سایه‌ی نعمت و برکت قرار گیرد، دلخواه و آرزوی او به حقیقت می‌پیوندد و بختش به خوبی و سعادت می‌رسد.
به دولت محنتش گردد فراموش
به یار نازنین خواهد هم آغوش
هوش مصنوعی: هرگاه که سختی‌ها و مشکلاتش به خیر و خوشی تبدیل شود و به فراموشی سپرده شود، به عشق نازنینش دلدادگی پیدا خواهد کرد و در کنار او آرامش می‌یابد.
به خوشوقتی زید نازان مه و سال
به کام دل چو رام صاحب اقبال
هوش مصنوعی: خوشبختی زید به گونه‌ای است که او مانند یک معشوق زیبا، دل خوشی دارد و به آرامش دست یافته است. به نظر می‌رسد که او از زندگی‌اش راضی است و به موفقیت‌هایش دست یافته است.
که آورد آنچنان حور پری زاد
کزان شد بام قصرش جنّ ت آباد
هوش مصنوعی: دختران زیبا و دلربا آنقدر جذاب و شگفت‌انگیز هستند که باعث رونق و زیبایی قصرش شده‌اند.
ز نور افشان جبین آن دلارام
تجلی بر تجلی بر در و بام
هوش مصنوعی: چهره دلربای او چون نور می‌تابد و درخشندگی‌اش بر دیوارها و سقف‌ها، جلوه‌ای از زیبایی را نمایان می‌سازد.
چو رام آمد به قصر آسمان کاخ
به دست انداز شد بر ماه گستاخ
هوش مصنوعی: زمانی که رام به قصر آسمان رسید، کاخ به آرامش و زیبایی‌اش نمایان شد و ماه به شکل شگفت‌انگیزی درخشید.
چو شوقش بر نقاب شرم زد دست
ز گلگشت تماشا دیده شد مست
هوش مصنوعی: زمانی که عشقش به اوج رسید و شرم و حیا را کنار گذاشت، همچون یک گل در باغ زیبایی، به تماشای او پرداخته و سرمست شد.
تفرج کرد مهدخت بهاری
مهستان گلشن و خورشید زاری
هوش مصنوعی: دختری زیبا در بهار به گلستان سرسبز و درخشان می‌رود و از زیبایی خورشید لذت می‌برد.
شدی هر لحظه زان گلگشت امید
نظر گلدسته بند ماه و خورشید
هوش مصنوعی: شما در هر لحظه از باغ امید، به تماشای زیبایی‌های آسمانی چون ماه و خورشید مشغول می‌شوید.
دو آیینه مقابل رو نمودند
به یک دم زنگ غم از دل زدودند
هوش مصنوعی: دو آیینه را رو به روی هم قرار دادند و با یک لحظه، غم را از دل پاک کردند.
به نظاره چنان ذوق نظر بود
که حیرت بر خیال یکدگر بود
هوش مصنوعی: نگاهی به زیبایی‌ها و لذت‌های چشم‌نواز بود که باعث شگفتی و تعجب خیال هر یک از آن‌ها می‌شد.
گهی آویختی در شاخ سنبل
گهی تاراج کردی خرمن گل
هوش مصنوعی: گاهی به شاخه‌های سنبل آویخته‌ای و گاهی گل‌های زیبا را نابود می‌کنی.
گهی چون زلف در پایش ف تادی
گهی چون خال بر رخ بوسه دادی
هوش مصنوعی: گاهی مانند زلفش در پایش می‌پیچی و گاهی مانند خال بر چهره‌اش بوسه می‌زنی.
گهی در شام زان روی جهانتاب
به وهم صبح بر می جستی از خواب
هوش مصنوعی: گاهی در شب با آن چهره درخشان چون خورشید، به خیال صبح از خواب بیدار می‌شدی.
چو روزش شب شدی از زلف و خالش
چراغ طور بر کردی جمالش
هوش مصنوعی: وقتی روز به شب تبدیل شد، زلف و چهره‌اش مانند چراغی در کوه طور درخشان شد.
زدی دندان برآن لعل شکرخند
عقیقش را به نام خویش می کند
هوش مصنوعی: تو بر آن لعل شکرین دندان زده‌ای و عقیقی که دارد، آن را به نام خودت می‌خوانی.
چو دید از رام زین سان ترکتازی
صنم هم شد دلیر بوسه بازی
هوش مصنوعی: وقتی معشوقه دید که از عشق و محبت او اینگونه دلیری نشان می‌دهد، خود نیز برای دادن بوسه و ابراز عشق آماده شد.
بدادی بوسه و از ناز می خواست
چو طفلی دادهٔ خود باز می خواست
هوش مصنوعی: عشق و محبت همچون کودکانه‌ای است که وقتی چیزی را به کسی می‌دهد، دوباره گلی از آن را طلب می‌کند. در اینجا، شخصی با عشق بوسه‌ای را اهدا کرده، اما اکنون از روی ناز و جاذبه، خواستار بازگشت آن شده است.
چنان بوسیده لعل نازنینش
کزان شد نقش پیدا برنگینش
هوش مصنوعی: او آن‌چنان بوسه زده به لبان زیبای محبوبش که اثر آن بر روی نگین انگشتری‌اش نمایان شده است.
ز شرم خندهٔ آن لعل د ر پوش
در گوشش عرق شد در بناگوش
هوش مصنوعی: به خاطر شرمی که از خندیدن آن لعل (دندان‌های زیبا) داشت، در گوشش عرق کرده بود.
تبس م چون لبش را جلوه گه کرد
نمک از شکرستان چاشنی خورد
هوش مصنوعی: تبسم او هنگامی که لب‌هایش را به نمایش گذاشت، مانند چاشنی‌ای است که از ترکیب نمک و شکر به دست آمده است.
شکر پاسخ چکاند از نوش خندی
خمستان شراب ناب قندی
هوش مصنوعی: شکر به خاطر طعم شیرین خود، از انگور دلفریب و جذاب بهشتی که باعث نوشیدن شراب خوشمزه و خوشبو شده، سخن می‌گوید.
معطر بالش و بستر گل آگند
به خواب ناز بردی آن دو دلبند
هوش مصنوعی: بالش و بستر تو عطر گل را به خود گرفته و وقتی که آن دو عاشق در خواب ناز فرو رفته‌اند، بوی خوش گل‌ها به اطراف پخش شده است.
تو گویی در ارم شد چشمۀ خور
به آب زندگانی شیر و شکر
هوش مصنوعی: گویی در سرزمین ارم، چشمه‌ای از نور و زندگی به جریان افتاده که شیرین و دلپذیر است.
گهی خفتی ز زلفش چشم بیدار
که دیدی روز روشن را شب تار
هوش مصنوعی: گاهی از خواب زلف او بیدار می‌شوی، که در آن صورت روز روشن را مانند شب تار می‌بینی.
ز زلف و روی جانانش شب و روز
شب معراج بودی عید نوروز
هوش مصنوعی: از زیبایی‌های معشوق، شب و روز مانند شب معراج می‌شود و عید نوروز را جشن می‌گیرد.
دو بیدل مست ذوق جانفشانی
نیاز و ناز باز از همعنانی
هوش مصنوعی: دو عاشق سرخورده که از شوق و عشق خود، جانفشانی کرده و به هم پیوسته‌اند، از نزدیکی دل‌ها و احساساتشان لذت می‌برند.
حیا را آرزو در باز بسته
چو نامحرم برون در نشسته
هوش مصنوعی: حیا مانند آرزویی است که در دل نگه داشته شده، همانند در بسته‌ای که وقتی نامحرمی به بیرون نزدیک می‌شود، شخص نمی‌تواند آن را باز کند.
دو سرو ناز با هم دوش بر دوش
ز باغ آرزو رسته همآغوش
هوش مصنوعی: دو درخت خوش‌قد و قامت که با هم در آغوش یکدیگر ایستاده‌اند، از باغ آرزوهای ما جوانه زده‌اند.
صنم هر گه سرود ناز می گفت
برهمن سوز دل با ساز می گفت
هوش مصنوعی: هر بار که معشوق ناز و عشوه می‌خواند، دل پرآتش من با نوا و ساز می‌گریست.
فسون یکدلی تا عشق خوانده
صنم با برهمن فرقی نمانده
هوش مصنوعی: جذب و عشق حقیقی باعث شده که تفاوتی میان محبوب و معبودی که به شیوه‌ای دیگر مورد پرستش قرار می‌گیرد، باقی نماند.
به بستر آن دو گل در خوبرویی
ز یک غنچه دو گل بشکفته گویی
هوش مصنوعی: در بستر آن دو گل، زیبایی را مانند دو گلی که از یک غنچه شکوفا شده‌اند، توصیف می‌کند.
گهی گفتی صنم بی باده خورده
که کم شد ناز من آیا که برده
هوش مصنوعی: گاه می‌گویی ای معشوق، زمانی که باده نخورده‌ام، ناز و کرشمه‌ام کاسته شده است، آیا این به خاطر آن است که تو مرا تسخیر کرده‌ای؟
گهی عاشق از آن معشوق طنّاز
نیاز خویش را می خواستی باز
هوش مصنوعی: گاهی عاشق از معشوق زیبا و بازیگوش خود طلب محبت می‌کند و نیازهایش را از او می‌خواهد.
یکی شد جان و تنها بی تکلّف
به نامی فرق چون ن قطه ترادف
هوش مصنوعی: انسان به یک وحدت معنوی دست می‌یابد و بدون هیچ‌گونه تظاهر یا زحمتی، با نامی که بر او گذاشته شده است، اختلافات را کنار می‌گذارد. در این حالت، همچون نقطه‌ای از هم‌خانواده‌ای بزرگ به حساب می‌آید.
من و تو از میان بیرون زده گام
نماندی امتیازی هر دو جز نام
هوش مصنوعی: ما هر دو از یکدیگر جدا شده‌ایم و در واقع هیچ تفاوتی بین ما وجود ندارد جز این که نام‌های مختلفی داریم.
بهار زندگیشان جاودان بود
به هر یک زان دویی گویی دو جان بود
هوش مصنوعی: زندگی آنان همچون بهاری پایدار بود، و هر یک از آن دو به نوعی گویی دو روح در یک بدن داشتند.
حواس خاطر آن هر دو دلدار
نیارستی به تنها کرد یک کار
هوش مصنوعی: حواس و توجه هر دو عاشق را نتوانستی به تنهایی به یک عمل متمرکز کنی.
دو گل غرق عرق زآن سان که دانی
مه و خور شسته ز آب زندگانی
هوش مصنوعی: دو گل که به شدت عرق کرده‌اند، به گونه‌ای که خودت می‌دانی، ماه و خورشید نیز از آب زندگی پاک شده‌اند.
پس از دیری چو بگشاد آن معما
در ناسفته شد اسم مسما
هوش مصنوعی: پس از مدت طولانی، وقتی که آن راز آشکار شد، نام چیزی که اوج و حقیقت آن بود، از پرده بیرون آمد.
ز رشک زندگیشان آسمان مرد
به ساز شادمانی غم همی خورد
هوش مصنوعی: به خاطر حسادت به زندگی آن‌ها، آسمان بر مردی فرود آمد تا در کنار شادی، غم نیز بچشد.
گهی زین کار غیرت کار فرمود
اگر انصاف پرسی جای آن بود
هوش مصنوعی: گاهی از غیرت این کار، دستوری صادر شد، اگر انصاف را در نظر بگیری، برای این کار جا دارد.