گنجور

بخش ۲۲ - گفتن بسوامتر زاهد حقیقت سیتا با رام و رفتن رام همراه بسوامتر در ترهت

جوابش داد اندر شهر ترهت
که معمورست خلق از ناز و نعمت
جنک فرمانده آن بوم یکروز
نشسته بر سریر ملک فیروز
پریزادان چندی در هوا دید
ز حسرت دست دل بر دست مالید
کزین گلشن اگر چینم گل بخت
بود مه پا ره و شایستۀ تخت
پسر گر نیست مشتاقم به دختر
که چون خورشید نبود شاید اختر
پریزادان چو دیدند آرزویش
دواندند ازسخن آبی به جویش
که ای فرمانده تخت کیانی
به دست خویشتن کن قبله رانی
از این محنت اگرچه رنج یابی
ز نقد آرزو خوش گنج یابی
جنک زانجا به صحرا شد شتابان
هما سایه فکنده بر بیابان
زمین را چون به زرین قبله بش کافت
به قفل زر یکی صندوق زان یافت
برآمد دختری زو رشک ناهید
خجل از جلوهٔ او ماند خورشید
چو دیده طالع آن ماه رو را
منجم خواند سیتا نام او را
جنک در خانه بر د و دخترش خواند
به مهد زر کنار دایه خوابان د
ز بی فرزندی او را خواند فرزند
به صد جان پرورش می کرد یکچند
جوان گشته است اکنون آن پریزاد
ز حسنش آتشی در عالم افتاد
مهش تا مصر حسن آباد کرده
چو یوسف صد غلام آزاد کرده
خیال آن رخ چون ماه تابان
کتان سازد به دلها جامۀ جان
لب نوشش زده صد خنده بر لعل
دهان تن گ چون سوراخ در لعل
به عشقش داغ بر دل ماهتابان
ز مهرش صبح را چاک گریبان
ز خو د بر تر شناسد ماهتابش
به خورشیدی پرستد آفتابش
فروغ عارضش خنداند جاوید
چراغ مرده را بر شمع خورشید
رخش خورشید را شمع شب افروز
لبش در خنده صبح عید نوروز
گل اندامی که داد از چشمۀ نوش
ز کوثر خلد را حسرت در آغوش
جهنده نرگسش آهوی بی قید
کمند طره دامی آسمان صید
به نوشین لب عیار افزای باده
به بالا از بلا حرفی زیاده
حدیثش را ز بس شیرین زبانی
به جان لب تشنه آب زندگانی
چو بر لطف تنش جان دیده بگشود
دگر رو چون پری در چشم ننمود
به خوبی آبروی حسن آفاق
به حسن و خلق چون ابروی خود طاق
چو جفت ابرو ی خود طاق گشت ه
ز طاقش جان ز طاقت طاق گشته
اشارتهای ابرو آفت هوش
کمان در چاشنی آورد تا گوش
تغافل با نگاهش عشوه آمیز
فریب اندود و نازش فتنه انگیز
به زلف و روی آن ماه کله پوش
شب معراج و روز عید همدوش
لبش لعل بدخشان و درخشان
تبسم موج آن لعل بدخشان
به لعلش موج خوبی از تبس م
به سوراخش خرد را رشته ای گم
دهان تنگ در لعلش نهانی
چو جان در ضمن آبِ زندگانی
مثال چشم او آمد محالش
مگر چشم دویم باشد مثالش
اگر بر جان زند شمشیر مژگان
تناسخ آرزو خواهد ز یزدان
خیال خویش چون ز آیینه بیند
گل مه کارد و خورشید چیند
شکر شیرین دهان از نوشخندش
تبسم جان فدای هر دو قندش
شکر لفظ و شکر نوش و شکرخند
زمین بو س رهش صد چاشنی قند
چو در جلوه دهد داد کرشمه
ز خارا خون گشاید چشمه چشمه
خم زلف سیاهش پیش در پیچ
ز بس تنگی دهانش هیچ در هیچ
مگر تیر نگاهش ساخت پرکم
که گردد گرد چشمش غمزه هر دم
به خوش رفتاری آن سرو سرافراز
قدم ننهاد جز بر دیدهٔ ناز
زر و زیور عروسی تازه روتر
ز بوی غنچۀ گل نرم خوتر
به گل رویی چمن زیر نگینش
به خوشخویی بهاران در جبینش
جبین او به چین نا آشنا رو
نگاهش را نه جز بر پشت پاخو
چو غنچه با نقاب شرم زاده
به باغ خود صبا را ره نداده
به مستوری چو راز مصلحت کیش
به معصومی چو عشق صادق اندیش
جمالش از حیا چون غنچۀ فکر
خیالش از دل اندیشه هم بکر
تنش را پیرهن عریان ندیده
چو جان اندر تن و تن جان ندیده
به زنّار حیا چون ستر همدوش
نه با کس جز وفا حسنش هم آغوش
به عصمت همچو عصمت پاک گوهر
حیا را چون حنا بر حسن زیور
به روحش پاکی مریم قسم خوار
پرستیدی حیا نقشش صنم وار
به هر خاک ی کزو سایه فتاده
بنای قبلۀ عصمت نهاده
درون پرده شرم آن بت دیر
چو در جان کریمان نیت خیر
ز عفت بسکه پرهیزد زهر چیز
نیارد آمدن در خواب خود نیز
حیا ابر نقاب ماه رویش
صبا نشنیده هرگز رنگ و بویش
پریزادی به صد آدم گری نیز
ز آدم گوی برده، از پری نیز
نقابی کی نقابش برنگارد
که نقش از بی حجابی شرم دارد
رخش گر در خیال ساغر آید
ز می خوردن حجاب دل فزاید
نه دیده روز روشن نی شب تار
درون خانه همچون نقش دیوار
به اقوالش سر ناموس بالا
به فعلش می کند همت تولا
حیا را نشئۀ نشو و نما اوست
غلط گفتم که خود عین حیا اوست
جنک را آمده ست از هفت کشور
پیام خواهش آن حور دختر
ولیکن او جواب کس نداده ست
کمان سخت بهر کش نهاده ست
برای آن عروس است این سوینبر
کسی را طاقت آن نیست یکسر
به پانصد کس خود از جابر نخیزد
چه جای آنکه کس با او ستیزد
چو از دست مهادیو آن کمانست
معلق کار سیتا هم برآنست
چو وصف حسن سیتا کرد در گوش
سخن بشنید رام افتاد بی هوش
ز چشمش چشمه های خون روان شد
شهید عشقش از تیغ زبان ش د
حدیث عشق کی ماند نهانی
اگر گویی و گر خاموش مانی
ندیده آرزوی او به جان داشت
ز زاهد لیک راز دل نهان داشت
چو دید از عشق تغییر مزاجش
ضرور افتاد بر زاهد علاجش
گرفته هر دو کس را همره خویش
روان شد سوی ترهت با دل ریش

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: گنجینه فارسی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جوابش داد اندر شهر ترهت
که معمورست خلق از ناز و نعمت
هوش مصنوعی: او در پاسخ به تو گفت که در شهر تو مردم زندگی خوبی دارند و از نعمت‌ها و راحتی‌ها برخوردارند.
جنک فرمانده آن بوم یکروز
نشسته بر سریر ملک فیروز
هوش مصنوعی: جنک، فرمانده آن دیار، یک روز بر تخت سلطنت فیروز نشسته بود.
پریزادان چندی در هوا دید
ز حسرت دست دل بر دست مالید
هوش مصنوعی: چند پری در آسمان مشاهده کرد که به خاطر نداشتن چیزی که آرزو داشتند، دستشان را بر روی دست خود مالیدند.
کزین گلشن اگر چینم گل بخت
بود مه پا ره و شایستۀ تخت
هوش مصنوعی: اگر از این گلستان گلی بچینم، این کار به خوشبختی من بستگی دارد و تقدیرم به من اجازه می‌دهد که بر تختی شایسته نشینم.
پسر گر نیست مشتاقم به دختر
که چون خورشید نبود شاید اختر
هوش مصنوعی: اگر پسری در زندگی نباشد، من به دختری علاقه‌مند هستم که مانند خورشید درخشان و نورافزا نباشد، بلکه شاید به اندازه یک ستاره معمولی باشد.
پریزادان چو دیدند آرزویش
دواندند ازسخن آبی به جویش
هوش مصنوعی: آرزوهای او را پریزادان مشاهده کردند و به سرعت آن را به سمتش هدایت کردند، انگار کلامی که از او می‌آید، به مانند آبی در جوی جاری است.
که ای فرمانده تخت کیانی
به دست خویشتن کن قبله رانی
هوش مصنوعی: ای فرمانده بزرگ، همانند پادشاهان کیانی، خودت را به عنوان قبله و الگوی دیگران قرار بده.
از این محنت اگرچه رنج یابی
ز نقد آرزو خوش گنج یابی
هوش مصنوعی: اگرچه از این درد و رنج دچار خواهی شد، اما از دستاوردهای واقعی که به آرزوهای تو نزدیک‌تر می‌کند، بهره‌مند خواهی شد.
جنک زانجا به صحرا شد شتابان
هما سایه فکنده بر بیابان
هوش مصنوعی: جنگ از آنجا به سمت دشت شتابان حرکت کرد، هما (پرنده‌ای اسطوره‌ای) سایه‌اش را بر روی بیابان انداخت.
زمین را چون به زرین قبله بش کافت
به قفل زر یکی صندوق زان یافت
هوش مصنوعی: زمین را مانند قبله‌ای طلاگون گشوده و قفل طلایی بر آن گذاشته‌اند، و از آن صندوقی به دست آورده‌اند.
برآمد دختری زو رشک ناهید
خجل از جلوهٔ او ماند خورشید
هوش مصنوعی: دختری از زیبایی و نازش پیدا شد که حتی خورشید به خاطر جلوهٔ او شرمنده و خجالت‌زده بود.
چو دیده طالع آن ماه رو را
منجم خواند سیتا نام او را
هوش مصنوعی: وقتی ستاره‌شناسی به چهره آن ماهی که نمایان شده نگریست، نام او را سیتا خواند.
جنک در خانه بر د و دخترش خواند
به مهد زر کنار دایه خوابان د
هوش مصنوعی: مادر در خانه‌اش دخترش را در گهواره‌ای از طلا به دایه سپرده و خوابانده است.
ز بی فرزندی او را خواند فرزند
به صد جان پرورش می کرد یکچند
هوش مصنوعی: به خاطر نداشتن فرزند، او را فرزند خوانده‌اند و با وجود آنکه عواطف و احساساتش بسیار قوی است، او سعی کرده به خوبی او را تربیت کند.
جوان گشته است اکنون آن پریزاد
ز حسنش آتشی در عالم افتاد
هوش مصنوعی: اکنون آن دختر زیبا به جوانی رسیده و زیبایی‌اش باعث شده است که آتشی در دنیا به وجود آید.
مهش تا مصر حسن آباد کرده
چو یوسف صد غلام آزاد کرده
هوش مصنوعی: ماه او همچون یوسف زیبایی را در مصر به وجود آورده و صدها جوان را به آزادی رسانده است.
خیال آن رخ چون ماه تابان
کتان سازد به دلها جامۀ جان
هوش مصنوعی: تصور چهره‌ای همچون ماه، دل‌ها را با زیبایی‌اش زینت می‌بخشد و روح‌ها را شاداب می‌کند.
لب نوشش زده صد خنده بر لعل
دهان تن گ چون سوراخ در لعل
هوش مصنوعی: لبی که سرشار از نوشیدن است، با خنده‌های بسیار جذاب، همچون لبی زیبا و سرخ، شبیه به سوراخی در لعل (سنگ قیمتی) می‌نماید.
به عشقش داغ بر دل ماهتابان
ز مهرش صبح را چاک گریبان
هوش مصنوعی: عشقبازی او بر دل شب نورانی همچون ماه تأثیر گذاشته و عشق او صبح را با ناراحتی و غم پر کرده است.
ز خو د بر تر شناسد ماهتابش
به خورشیدی پرستد آفتابش
هوش مصنوعی: ماه تابان به خودی خود، در روشنایی خورشید و تابش آن را بهتر می‌شناسد و آن را می‌ستاید.
فروغ عارضش خنداند جاوید
چراغ مرده را بر شمع خورشید
هوش مصنوعی: زیبایی چهره‌اش به قدری خیره‌کننده است که حتی چراغ مرده را نیز زنده کرده و حیات دوباره‌ای به آن می‌بخشد، مانند نور شمع در مقابل تابش خورشید.
رخش خورشید را شمع شب افروز
لبش در خنده صبح عید نوروز
هوش مصنوعی: چهره‌ی خورشید مانند شمعی است که در شب می‌درخشد و لبخندش در صبح عید نوروز، نور را پخش می‌کند.
گل اندامی که داد از چشمۀ نوش
ز کوثر خلد را حسرت در آغوش
هوش مصنوعی: گل زیبا و دل‌انگیز (یا معشوق) که از سرچشمهٔ شیرین بهشت زنده شده است، در آغوش حسرت برگی برای بهشت را در بر دارد.
جهنده نرگسش آهوی بی قید
کمند طره دامی آسمان صید
هوش مصنوعی: نرگسش، مانند آهویی بی‌قید و شرط است که در دامی از آسمان گرفتار شده. در اینجا، زیبایی و جذابیت او به گونه‌ای است که همچون یک شکار در دام طبیعت و آسمان به نظر می‌رسد.
به نوشین لب عیار افزای باده
به بالا از بلا حرفی زیاده
هوش مصنوعی: به لب‌های شیرین و جذاب کسی جرعه‌ای نوشیدنی می‌افزاییم، بدون اینکه از درد و رنج سخنی بگوییم.
حدیثش را ز بس شیرین زبانی
به جان لب تشنه آب زندگانی
هوش مصنوعی: نقل قول او به قدری شیرین و دلنشین است که برای کسی که تشنه زندگی است، همچون آب حیات می‌باشد.
چو بر لطف تنش جان دیده بگشود
دگر رو چون پری در چشم ننمود
هوش مصنوعی: زمانی که لطافت تن او جان را به چشمم آشکار کرد، دیگر آن قدر زیبا شد که مانند پری در چشمم ناظر نبود.
به خوبی آبروی حسن آفاق
به حسن و خلق چون ابروی خود طاق
هوش مصنوعی: به زیبایی آبروی خوبی‌ها در جهان، به خُلق و رفتار مانند ابروی خود، قوس و زیبایی دارد.
چو جفت ابرو ی خود طاق گشت ه
ز طاقش جان ز طاقت طاق گشته
هوش مصنوعی: زمانی که ابروهایم جفت و زیبا شدند، حالتی به من داده‌اند که توانم از حد فراتر رفته و به طاق و قوت جانم آسیب زده است.
اشارتهای ابرو آفت هوش
کمان در چاشنی آورد تا گوش
هوش مصنوعی: نگاه و حرکات ابرو از طرف کسی باعث می‌شود که تمرکز و توجه دیگران تحت تأثیر قرار گیرد، به گونه‌ای که حتی ممکن است حواس پرتی به همراه داشته باشد. این اشاره‌ها به قدری قوی هستند که قدرت فکر و هوش را به چالش می‌کشند.
تغافل با نگاهش عشوه آمیز
فریب اندود و نازش فتنه انگیز
هوش مصنوعی: او به طور غیرمستقیم و با نگاهی دلربا و فریبنده، به گونه‌ای رفتار می‌کند که توجه و جذبه خاصی ایجاد کند. ناز و شیطنتش نیز به این جذبه دامن می‌زند و موجب وسوسه و تحریک می‌شود.
به زلف و روی آن ماه کله پوش
شب معراج و روز عید همدوش
هوش مصنوعی: به مو و چهره آن ماه زیبا توجه کن که در شب معراج و روز عید، در کنار هم قرار دارند.
لبش لعل بدخشان و درخشان
تبسم موج آن لعل بدخشان
هوش مصنوعی: لب‌های او به زیبایی سنگ‌های قیمتی به رنگ لعل بدخشانی هستند و لبخندش مانند درخشش و جاذبه آن لعل به نظر می‌رسد.
به لعلش موج خوبی از تبس م
به سوراخش خرد را رشته ای گم
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیبایی و جاذبه خاصی اشاره دارد. به تصویر کشیدن لعل (جواهر) که به نوعی نمایانگر جذابیت و خواستنی بودن است، و همچنین به حالت ناپیدا و گم‌شده‌ای اشاره دارد که در دل آن زیبایی وجود دارد. در کل، احساسی از شوق و هیجان را به تصویر می‌کشد که دنیای درونی و حسی انسان را تحت تأثیر قرار می‌دهد.
دهان تنگ در لعلش نهانی
چو جان در ضمن آبِ زندگانی
هوش مصنوعی: این جمله اشاره به زیبایی و جاذبه‌ای دارد که در چیزهای کوچک و مخفی وجود دارد. مانند اینکه یک لعل (سنگ قیمتی) با وجود کوچکی و تنگی دهانش، ارزش و زیبایی زیادی در درون خود دارد، مشابه جان که در آب حیات نهفته است. این مفهوم به ما یادآوری می‌کند که بعضی از زیباترین و ارزشمندترین چیزها ممکن است در مکان‌ها یا اشیای کوچک و پنهان قرار داشته باشند.
مثال چشم او آمد محالش
مگر چشم دویم باشد مثالش
هوش مصنوعی: چشم او مانند یک مثال است، جز اینکه شاید چشم دوم من نمونه‌ای از آن باشد.
اگر بر جان زند شمشیر مژگان
تناسخ آرزو خواهد ز یزدان
هوش مصنوعی: اگر مژگانش همچون شمشیری بر جان کسی بزند، آرزو خواهد کرد که دوباره به زندگی برگردد و از خداوند درخواست کند.
خیال خویش چون ز آیینه بیند
گل مه کارد و خورشید چیند
هوش مصنوعی: اگر به خود فکر کند، مانند این است که در آینه، زیبایی و نقش خود را ببیند و از بهشت گل و خورشید را به دست آورد.
شکر شیرین دهان از نوشخندش
تبسم جان فدای هر دو قندش
هوش مصنوعی: شیرینی لب‌هایش مانند شکر است و لبخند او جان را شاد می‌کند؛ من آماده‌ام تا برای هر دو این شیرینی‌ها فدای او شوم.
شکر لفظ و شکر نوش و شکرخند
زمین بو س رهش صد چاشنی قند
هوش مصنوعی: شکر یعنی واژه‌های زیبا، شکر یعنی نوشیدنی‌های شیرین و شکر یعنی خنده‌ای که از دل برمی‌آید. زمین نیز به خاطر زیبایی‌هایش به مانند شکر است و در مسیرش، صد نوع شیرینی و خوشمزگی را به همراه دارد.
چو در جلوه دهد داد کرشمه
ز خارا خون گشاید چشمه چشمه
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی و جذابیت نمایان شود، دل را به شدت تحت تأثیر قرار می‌دهد و احساسات عمیقی را برمی‌انگیزد.
خم زلف سیاهش پیش در پیچ
ز بس تنگی دهانش هیچ در هیچ
هوش مصنوعی: موهای سیاه و خمیده‌اش به قدری در هم پیچیده است که به خاطر تنگی دهانش، اصلاً نمی‌تواند چیزی را بیان کند یا به سختی می‌تواند حرفی بزند.
مگر تیر نگاهش ساخت پرکم
که گردد گرد چشمش غمزه هر دم
هوش مصنوعی: آیا چشمان او به قدری زیبا و افسون‌گر است که هر لحظه مانند تیر بر دل می‌نشیند و باعث غم و شادی می‌شود؟
به خوش رفتاری آن سرو سرافراز
قدم ننهاد جز بر دیدهٔ ناز
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که آن سرو زیبا و باوقار تنها بر چشمان محبت‌آمیز و دوست‌داشتنی پا می‌گذارد، و همواره با محبت و احترام برخورد می‌کند.
زر و زیور عروسی تازه روتر
ز بوی غنچۀ گل نرم خوتر
هوش مصنوعی: زیورآلات و تجملات عروسی جدید، خوشبوتر و لطیف‌تر از بوی گل‌های نرمی است که شکفته‌اند.
به گل رویی چمن زیر نگینش
به خوشخویی بهاران در جبینش
هوش مصنوعی: شکوفایی و زیبایی چمن در زیر زیبایی چهره‌اش و نشاط و شادابی بهار در پیشانی‌اش هویداست.
جبین او به چین نا آشنا رو
نگاهش را نه جز بر پشت پاخو
هوش مصنوعی: چهره‌اش خط و خش ندارد و نگاهش فقط به پشت سرش است.
چو غنچه با نقاب شرم زاده
به باغ خود صبا را ره نداده
هوش مصنوعی: مانند غنچه‌ای که به خاطر شرم خود، نمی‌گذارد نسیمی به باغش وارد شود.
به مستوری چو راز مصلحت کیش
به معصومی چو عشق صادق اندیش
هوش مصنوعی: وقتی که پنهان کردن راز مصلحت دین برای انسان‌های معصوم، شبیه تفکر درباره عشق و صداقت است.
جمالش از حیا چون غنچۀ فکر
خیالش از دل اندیشه هم بکر
هوش مصنوعی: زیبایی او مثل حیا، شبیه غنچه‌ای است که در دل اندیشه‌ها تازه و بکر است.
تنش را پیرهن عریان ندیده
چو جان اندر تن و تن جان ندیده
هوش مصنوعی: تن انسان مانند جان اوست، که نمی‌توان بدون پوشش و حفاظت رهاش کرد. بدن، خود را بی‌پوشش و عریان نشان نمی‌دهد و جان نیز در تن، ناپیداست و نمی‌توان آن را از تن جدا کرد.
به زنّار حیا چون ستر همدوش
نه با کس جز وفا حسنش هم آغوش
هوش مصنوعی: حیا مانند زنجیری است که فرد را از کارهای ناپسند محافظت می‌کند و در این حالت با هیچ‌کس جز وفای واقعی در ارتباط نیست. حسن و زیبایی نیز در کنار آنها قرار دارد.
به عصمت همچو عصمت پاک گوهر
حیا را چون حنا بر حسن زیور
هوش مصنوعی: حیا مانند یک گوهر پاک و باارزش است، که باید آن را به زیبایی‌های خود همچون حنا بیفزایی.
به روحش پاکی مریم قسم خوار
پرستیدی حیا نقشش صنم وار
هوش مصنوعی: به روح پاک مریم قسم، تو حیا را به گونه‌ای پرستیدی که شبیه مجسمه زیبایی بود.
به هر خاک ی کزو سایه فتاده
بنای قبلۀ عصمت نهاده
هوش مصنوعی: هر زمینی که از آن سایه‌ای افتاده باشد، نشان‌دهنده‌ی مکانی است که در آن پاکی و عصمت برقرار شده است.
درون پرده شرم آن بت دیر
چو در جان کریمان نیت خیر
هوش مصنوعی: در دل پرده شرم آن معشوق، مانند نیت خیر در دل انسان‌های بزرگ و نیکوکار است.
ز عفت بسکه پرهیزد زهر چیز
نیارد آمدن در خواب خود نیز
هوش مصنوعی: به خاطر عفت و پرهیزش از هر چیز ناپسند، حتی خوابش هم نمی‌تواند به چیزی آلوده شود.
حیا ابر نقاب ماه رویش
صبا نشنیده هرگز رنگ و بویش
هوش مصنوعی: حیا مانند ابر است که چهره ماه را می‌پوشاند، نسیم صبح هرگز رنگ و بوی او را نشنیده است.
پریزادی به صد آدم گری نیز
ز آدم گوی برده، از پری نیز
هوش مصنوعی: زنی که زیبا و دلرباست، با هزاران انسان نیز نمی‌توان او را به دست آورد. حتی اگر هزاران انسان وجود داشته باشند، زیبایی و جذابیت او فراتر از آن است.
نقابی کی نقابش برنگارد
که نقش از بی حجابی شرم دارد
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند نقابی بزند که چهره‌اش را بپوشاند، چون نقش و نگار آن نقاب از بی‌حجابی خجالت‌زده است.
رخش گر در خیال ساغر آید
ز می خوردن حجاب دل فزاید
هوش مصنوعی: اگر در خیال تو اسب زیبا به یاد ساغر و نوشیدنی بیفتد، پرده‌های قلب بیشتر خواهد شد.
نه دیده روز روشن نی شب تار
درون خانه همچون نقش دیوار
هوش مصنوعی: در خانه نه نوری از روز دیده می‌شود و نه تاریکی شب، همچون نقش و نگاری که بر دیوار باقی مانده است.
به اقوالش سر ناموس بالا
به فعلش می کند همت تولا
هوش مصنوعی: او به سخنانش با احترام و شرافت برخورد می‌کند و در عمل نیز به تلاش و کوشش خود ادامه می‌دهد.
حیا را نشئۀ نشو و نما اوست
غلط گفتم که خود عین حیا اوست
هوش مصنوعی: حیا منبع و سرچشمه رشد و بالندگی است و به اشتباه می‌گویم که خود حیا همان اوست.
جنک را آمده ست از هفت کشور
پیام خواهش آن حور دختر
هوش مصنوعی: جنگی از هفت کشور به راه افتاده است به خاطر خواسته‌ای از آن حور دختر.
ولیکن او جواب کس نداده ست
کمان سخت بهر کش نهاده ست
هوش مصنوعی: اما او به کسی پاسخی نداده است و کمان را محکم به سوی خود کشیده است.
برای آن عروس است این سوینبر
کسی را طاقت آن نیست یکسر
هوش مصنوعی: برای کسی که به او بسیار علاقه‌مند است، این هدیه یا نشانه خاصی قرار داده شده است. اما هیچ‌کس نمی‌تواند به‌طور کامل و بدون دردسر از این هدیه بهره‌مند شود.
به پانصد کس خود از جابر نخیزد
چه جای آنکه کس با او ستیزد
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که حتی اگر کسی بخواهد با جابر به مقابله بپردازد، به دلیل موقعیت و قدرت او، نمی‌تواند موفق باشد. در واقع، جابر آن‌قدر مقتدر است که حتی گروهی از افراد نیز نمی‌توانند در برابر او ایستادگی کنند.
چو از دست مهادیو آن کمانست
معلق کار سیتا هم برآنست
هوش مصنوعی: وقتی که از چنگال تو فرار کنم، آن کمان هر لحظه در حال کشیدگی است و کار سیتا نیز به همین شکل وضعیت نامشخصی دارد.
چو وصف حسن سیتا کرد در گوش
سخن بشنید رام افتاد بی هوش
هوش مصنوعی: وقتی که زیبایی سیتا را تعریف کردند و این سخنان در گوش او طنین انداخت، او از شدت شگفتی و شادی بی‌هوش شد.
ز چشمش چشمه های خون روان شد
شهید عشقش از تیغ زبان ش د
هوش مصنوعی: چشمان او مانند چشمه‌های خون جاری شد و عشقش به خاطر سخنان گزنده دیگران جانش را از دست داد.
حدیث عشق کی ماند نهانی
اگر گویی و گر خاموش مانی
هوش مصنوعی: داستان عشق هیچ‌گاه پنهان نمی‌ماند؛ این قضیه را اگر بگویی یا اگر سکوت کنی، باز هم نمایان خواهد شد.
ندیده آرزوی او به جان داشت
ز زاهد لیک راز دل نهان داشت
هوش مصنوعی: او آرزوی معشوق را در دل داشت و برای عارفان خود را نشان نمی‌داد، زیرا راز دلش را پنهان کرده بود.
چو دید از عشق تغییر مزاجش
ضرور افتاد بر زاهد علاجش
هوش مصنوعی: وقتی زاهد متوجه شد که عشق باعث تغییر حال او شده، به نظرش لازم آمد که برای درمانش اقدام کند.
گرفته هر دو کس را همره خویش
روان شد سوی ترهت با دل ریش
هوش مصنوعی: هر دو نفر با خیالی آشفته به سمت ترهت حرکت کردند، در حالی که دلشان نگران و غمگین بود.