بخش ۱۵ - مشورت کردن راجه جسرت برای اولاد با وزیران
شبی از دور بینی خلوت آراست
ز هر یک اهل دانش مشورت خواست
برآمد از دل جسرَت دم سرد
حساب عمر خود پیرانه سر کرد
که عمرم را شمار از صد فزون است
درین اندیشه جانم غرق خون است
ندارم هیچ فرزندی ولیعهد
که بعد از من کند ناموس را جهد
اگر چه دولتی دارم کماهی
معطّل می گذارم کار شاهی
شما هریک نکو خواهید دانا
بگوئید آنچه باید کرد ما را
ز جا جنبید از آن دانش پژوهان
خرد سنجیده پیری مصلحت دان
زمین بوسید، جسرت را دعا کرد
به جان وام دعای او ادا کرد
زبان بگشاد و گفت: ای صاحب اقبال
که گیرد ماه و مهر از روی تو فال
ازین پس غم مباش از بهر فرزند
بدین تدبیر خاطر دار خرسند
مرا این نکته نقل از چار بید است
علاج نسل تو جگ اسمید است
ز بعد جگ پی هوم آتشی سوز
چراغ خاندان زان آتش افروز
به تحسینش همه کس لب گشادند
قرار مصلحت بر جگ بدادند
ز خلوت رای چون بر تخت بنشست
گره بستش به جان وَز جان کمربست
وزیر ملک را نزدیک خود خواند
ز لب بر فرق بختش گوهر افشاند
که ما را جگ اسمید است در پیش
ترا کردم وکیل مطلق خویش
چو همت شو درین کارم مددگار
که همت کرد بر من واجب این کار
سپردش پس کلید گنج خانه
اضافه داد همت بر خزانه
که از آب و سروج آن روی جا کن
به نذر جگ شهری نو بنا کن
رها کردند پس اسپِ سیه گوش
به دنبالش دلیران ظفرکوش
مزّین بر گلویش لوحی از زر
چو ماه چارده در شب منور
بر آن زر لوح نام رای مسطور
جو بر خورشید تابان سکّۀ نور
نوشته بعد نامش کین جنیبت
به رسم جگ سر داده ست جسرت
هر آن رایی که بر جنگش بود رأی
ببندد اسپ و او گردد صف آرای
هر آن کس صلح شد معقول خاطر
دهد باج و شود در جگ حاضر
نیامد کس ز حکم رای بیرون
مطیع حکم او شد ربع مسکون
به سالی ربع مسکون را بپیمود
نبستش هر که را یارا نه آن بود
به هفت اقلیم گشت و باز گردید
نشسته رای، راه او همی دید
خراج جسرت آوردند بر سر
چه خاقان و چه فغفور و چه قیصر
ستاده بر سریرش تاجداران
چو نرگس زار در فصل بهاران
در آن مدت که ماند اسبش به جولان
بنای شهر نو آمد به پایان
هماندم رای با اسب جهانگرد
به دولت شهر نو را تختگه کرد
چه شهر نو که خرم بوستانی
نشاط و خوشدلی را نوجهانی
منقّش کاخهای آن زر اندود
در و دیوار مشک و عنبر اندود
نشسته جسرت اندر جگ مربع
به تخت زر به سر تاج مرصع
ز هفت اقلیم هفتاد و دو ملّت
رسیدند از صلای عام جسرت
ضیافت کرد گیتی را به احسان
که گشت از ذره تا خورشید مهمان
هر آن نعمت که در خوان جهان بود
نخوانده پیش هر کس داشت موجود
ز کار نان دهی چون دل بپرداخت
برای گنج بخشی انجمن ساخت
همی بارید یکسان تا که بودش
به فرق مور و جم باران جودش
ز بس زد بحر دستش موج گوهر
بر آورد آرزوی هفت کشور
ز جود عام او در ربع مسکون
گدا هم کیسه شد با گنج قارون
نمانده در جهان محتاج یک کس
بجز کودک به شیر مادر و بس
به رأی رای پس پیر برهمن
به رسم هوم آتش کرد روشن
بر آتش مجتمع از کاردانان
همه آتش پرست و بید خوانان
به کار جگ هر یک پا فشردند
بخور هوم آتش را سپردند
به حکم چار بید آتش پرستان
چو اسب جگ را کردند قربان
در آتش سوختند آن اسب موجود
که رسم جگ اسمید این چنین بود
ز آتش جلوه گر شد شخصی از نور
فروغ طلعتش چون آتش طور
تنش در شعله چون یاقوت شاداب
سراپا آتشین چون کرم شب تاب
ز آتش کرده پیراهن تن او
چو خورشید و شفق پیراهن او
به جسرت گفت خیز ای رای برگیر
به جام زر برنج پخته در شیر
که این پسخوردهٔ روحانیان است
به جسم آرزوی مرده، جانست
برو دیگر ز نومیدی مکش آه
که جگ تو شده مقبول درگاه
طفیل جگ چو این آتش فروزی
ترا خود چار فرزند است روزی
چنان طالع شوند این چار اختر
که ماند نام تو تا روز محشر
چو جسرت دید آن نور نهانی
ز آتش یافت آب زندگانی
تواضع کرد و جام شیر بگرفت
تبرّک چون مرید از پیر بگرفت
ز بس شادی نمانده بر زمین پای
سبک بر جست و کرد اندر حرم جای
سه بانوی کلان را پیش خود خواند
به صد جان در کنار خویش بنشاند
به دست خویش کرد آن شیر تقسیم
یکی را نیم دو را نیمۀ نیم
همان شب هر سه مه را ماند امید
به نه مه بارها چیدند از بید
نخستین کوسلا شد مشرف رام
دمید از کیکیی ماهی برت نام
سویرا چون در گنجینه بگشاد
سترگن را به لچمن توأمان داد
به طفلی کین چهار ارکان دولت
توانا می شدند از ناز و نعمت
دل لچمن شدی از رام خرسند
سترگن را به برت افتاد پیوند
به هر جا رام با اقبال می رفت
چو سایه لچمن از دنبال می رفت
به بازی دو به دو هرچار نازان
همی کردند بازی ناز بازان
که آمد خال برت از مللک پنجاب
به جسرت گفت کای رای ظفریاب
به من بسپار خواهرزادهٔ من
که در پنجاب استادان پُر فن
به جان تعلیم علم و دانش و دین
کنند آن سان که گوید خلق تحسین
جوان گردد کند کسب سعادت
به پیش رای آید بهر خدمت
سوی پنجاب از فرمودهٔ شاه
برت رفت و سترگن نیز به همراه
در آن کشور هلالش گشت مهتاب
قوی سرپنجه گشت از آب پنجاب
ز حال برت تا کی گویم اینجا
من و گفتار عشق رام و سیتا
بخش ۱۴ - آغاز داستان رام و سیتا: شکر گفتارِ این شیرین فسانهبخش ۱۶ - اندر احوال طفولیت رام: چو ماه رام را پرتو عیان شد
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: گنجینه فارسی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شبی از دور بینی خلوت آراست
ز هر یک اهل دانش مشورت خواست
هوش مصنوعی: روزی در دوردست، مطالعهای صورت گرفت که در آن، هر یک از اهل علم و دانش برای مشورت دعوت شدند و فضایی تنها و دلنواز به وجود آمد.
برآمد از دل جسرَت دم سرد
حساب عمر خود پیرانه سر کرد
هوش مصنوعی: از دل تو، سرما و ناامیدی به وجود آمد و این اندیشه در سن پیری به سراغ من آمد که چقدر از عمرم گذشته است.
که عمرم را شمار از صد فزون است
درین اندیشه جانم غرق خون است
هوش مصنوعی: عمر من بیش از صد سال است، اما در این فکر هستم که جانم به شدت در رنج و درد غرق شده است.
ندارم هیچ فرزندی ولیعهد
که بعد از من کند ناموس را جهد
هوش مصنوعی: من هیچ فرزندی ندارم که بتواند پس از من از اعتبار و مقام من دفاع کند.
اگر چه دولتی دارم کماهی
معطّل می گذارم کار شاهی
هوش مصنوعی: هرچند که من صاحب قدرت و ثروت هستم، اما غفلت و بیتوجهی باعث میشود که کارهای مهم و بزرگ را به تعویق بیندازم.
شما هریک نکو خواهید دانا
بگوئید آنچه باید کرد ما را
هوش مصنوعی: هر یک از شماها شایستگی و دانایی دارید، بگویید که چه کارهایی باید انجام دهیم.
ز جا جنبید از آن دانش پژوهان
خرد سنجیده پیری مصلحت دان
هوش مصنوعی: از جای خود تکان خورد آن دانشمندانی که با خرد و حکمت، به پندهای نیکو و مصلحتاندیشی پیری توجه دارند.
زمین بوسید، جسرت را دعا کرد
به جان وام دعای او ادا کرد
هوش مصنوعی: زمین را بوسید و برای شجاعت دعا کرد و دعای او به جان وام برداشته شد.
زبان بگشاد و گفت: ای صاحب اقبال
که گیرد ماه و مهر از روی تو فال
هوش مصنوعی: زبانش را باز کرد و گفت: ای کسی که خوششانسی، که از چهرهی تو میتوان به نیکی و زیباییها پی برد.
ازین پس غم مباش از بهر فرزند
بدین تدبیر خاطر دار خرسند
هوش مصنوعی: از این به بعد نگران فرزندت نباش، با این تدبیر میتوانی خاطر خود را خوشحال نگهداری.
مرا این نکته نقل از چار بید است
علاج نسل تو جگ اسمید است
هوش مصنوعی: این جمله بیان میکند که چیزی که به من یادآوری شده، از درختی به نام "چار بید" است و این که درمان و بهبود نسل تو در این نام نهفته است. به نوعی، به اهمیت و تأثیر این نام در بهبود و پیشرفت نسل اشاره میشود.
ز بعد جگ پی هوم آتشی سوز
چراغ خاندان زان آتش افروز
هوش مصنوعی: پس از نبرد و در پی آن، آتشسوزی به وجود آمد که روشنایی و گرما را برای خانواده به ارمغان آورد. این آتش، نشانهای از امید و زندگی برای آنها بود.
به تحسینش همه کس لب گشادند
قرار مصلحت بر جگ بدادند
هوش مصنوعی: همه به ستایش او زبان گشودند و برای حفظ آرامش، به خودشان اجازه دادند که از نیکوییهای او دم بزنند.
ز خلوت رای چون بر تخت بنشست
گره بستش به جان وَز جان کمربست
هوش مصنوعی: وقتی که از تنهایی به مقام و جایگاهی رسید، خود را به شدت به آن مقام وابسته کرد و ارتباط عمیقی با آن برقرار نمود.
وزیر ملک را نزدیک خود خواند
ز لب بر فرق بختش گوهر افشاند
هوش مصنوعی: وزیر کشور را به نزد خود فراخواند و از لبهایش به گونهای که شایسته بود، بر سر بختش جواهرهایی افشاند.
که ما را جگ اسمید است در پیش
ترا کردم وکیل مطلق خویش
هوش مصنوعی: من به خاطر تو خودم را وکیل و حافظ مطلق قرار دادهام و همه چیز را در اختیارت گذاشتهام.
چو همت شو درین کارم مددگار
که همت کرد بر من واجب این کار
هوش مصنوعی: اگر در این کار، ارادهام به کمکم بیاید، چون ارادهام خودش انجام این کار را بر من واجب کرده است.
سپردش پس کلید گنج خانه
اضافه داد همت بر خزانه
هوش مصنوعی: او کلید گنج را به دیگری سپرد و با تلاش بیشتری بر ثروت خود افزود.
که از آب و سروج آن روی جا کن
به نذر جگ شهری نو بنا کن
هوش مصنوعی: به آب و خاک و منابع آنجا توجه کن و با این نذر، یک شهر جدید بساز.
رها کردند پس اسپِ سیه گوش
به دنبالش دلیران ظفرکوش
هوش مصنوعی: آنها اسب سیاه گوش را رها کردند و دلاورانی که به دنبال پیروزی بودند، به دنبالش رفتند.
مزّین بر گلویش لوحی از زر
چو ماه چارده در شب منور
هوش مصنوعی: او بر گلویش زینتی زیبا دارد که مانند لوح طلاست، همچون ماه کامل در شب پرنور.
بر آن زر لوح نام رای مسطور
جو بر خورشید تابان سکّۀ نور
هوش مصنوعی: بر روی لوح زرین، نامی نوشته شده است که مانند سکهای از نور، در برابر خورشید تابناک درخشش دارد.
نوشته بعد نامش کین جنیبت
به رسم جگ سر داده ست جسرت
هوش مصنوعی: نوشتهای که بعد از نامش آمده، نشاندهنده این است که به خاطر شجاعتش در میدان نبرد سربلند و سرافراز است.
هر آن رایی که بر جنگش بود رأی
ببندد اسپ و او گردد صف آرای
هوش مصنوعی: هر تصمیمی که درباره جنگ گرفته شود، با آن سواری که در آن نقش دارد، به میدان میآید و خود را آماده نبرد میکند.
هر آن کس صلح شد معقول خاطر
دهد باج و شود در جگ حاضر
هوش مصنوعی: هر کسی که به صلح و آرامش برسد، با قلبی راضی و خوشحال، آماده است که هزینهای را بپردازد و در میان مردم حاضر باشد.
نیامد کس ز حکم رای بیرون
مطیع حکم او شد ربع مسکون
هوش مصنوعی: هیچ کس نتوانست از فرمان او خارج شود و همه موجودات در عالم تحت فرمان او قرار گرفتند.
به سالی ربع مسکون را بپیمود
نبستش هر که را یارا نه آن بود
هوش مصنوعی: در یک سال که مسکونی را گذراند، کسی نتوانست او را بازدارد، زیرا هیچکس در آن توانایی نداشت.
به هفت اقلیم گشت و باز گردید
نشسته رای، راه او همی دید
هوش مصنوعی: او به تمام نقاط دنیا سفر کرد و دوباره به خانه بازگشت، در حالی که با تفکر نشسته بود و مسیر زندگیاش را میدید.
خراج جسرت آوردند بر سر
چه خاقان و چه فغفور و چه قیصر
هوش مصنوعی: هیچکسی در برابر جسارت و شجاعت تو نخواهد ایستاد؛ چه کسی که در مقام پادشاهی است، چه فرمانروایان دیگر.
ستاده بر سریرش تاجداران
چو نرگس زار در فصل بهاران
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویری از زیبایی و شکوه اشاره شده است. در میان تاجران یا صاحبان قدرت که بر تخت خود نشستهاند، مانند گل نرگسی در باغی پررنگ و درخشان، زیبایی و طراوتی وجود دارد. این تصویر به ما نشان میدهد که در دوران بهار، تمام موجودات پر از زندگی و نشاط هستند و افراد با شکوه و اقتدار نیز به همین صورت زیبا و معنادار به نظر میرسند.
در آن مدت که ماند اسبش به جولان
بنای شهر نو آمد به پایان
هوش مصنوعی: در زمانی که اسب او در حال دویدن بود، ساخت شهر جدید به اتمام رسید.
هماندم رای با اسب جهانگرد
به دولت شهر نو را تختگه کرد
هوش مصنوعی: در همین لحظه، تصمیم گرفتم که با اسب سیروسفر به سمت شهری جدید بروم و آنجا را به مکانی برای پادشاهی تبدیل کنم.
چه شهر نو که خرم بوستانی
نشاط و خوشدلی را نوجهانی
هوش مصنوعی: این شهر نو، باغی شاداب و سرزنده است که پر از نشاط و خوشحالی است و به مانند یک بهشت زیبا به نظر میرسد.
منقّش کاخهای آن زر اندود
در و دیوار مشک و عنبر اندود
هوش مصنوعی: کاخهای آن با طلا تزئین شده و دیوارها با عطرهای خوشبوی مشک و عنبر آراسته است.
نشسته جسرت اندر جگ مربع
به تخت زر به سر تاج مرصع
هوش مصنوعی: شجاعت و جرات در میدان نبرد همچون نشستن بر تختی از طلا با تاجی زیبا بر سر است.
ز هفت اقلیم هفتاد و دو ملّت
رسیدند از صلای عام جسرت
هوش مصنوعی: از هفت اقلیم، هفتاد و دو ملت به دعوت عمومی با شجاعت حضور یافتند.
ضیافت کرد گیتی را به احسان
که گشت از ذره تا خورشید مهمان
هوش مصنوعی: جهان با بخشش و نیکویی خود، همه موجودات را به مهمانی خود دعوت کرده است، به گونهای که از کوچکترین ذره تا بزرگترین خورشید در این مهمانی جای دارند.
هر آن نعمت که در خوان جهان بود
نخوانده پیش هر کس داشت موجود
هوش مصنوعی: هر نعمت و خوشی که در زندگی وجود دارد، برای همه در دسترس نیست و افراد مختلف ممکن است از آن بهرهمند شوند. به عبارت دیگر، برخی از نعمتها بیصدا و بدون دعوت، در زندگی افراد حاضر هستند.
ز کار نان دهی چون دل بپرداخت
برای گنج بخشی انجمن ساخت
هوش مصنوعی: وقتی برای زندگی و نان خود زحمتی میکشی و دل را به تلاش و کوشش مشغول میکنی، در نهایت میتوانی برای به دست آوردن ثروت و ایجاد ارتباطات خوب، جمعی از دوستان و آشنایان بسازی.
همی بارید یکسان تا که بودش
به فرق مور و جم باران جودش
هوش مصنوعی: باران به صورت یکسان و به اندازهای نازل میشد که همچون تفاوتی که بین فرق یک مورچه و یک جم (موجود کوچک) وجود دارد، برکاتش نمایان میشد.
ز بس زد بحر دستش موج گوهر
بر آورد آرزوی هفت کشور
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه او با دست خود بحر را زد، امواجی از جواهرات به وجود آمد که آرزوی هفت سرزمین را برآورده کرد.
ز جود عام او در ربع مسکون
گدا هم کیسه شد با گنج قارون
هوش مصنوعی: از فراوانی بخشش او در تمام عالم، حتی فقیران هم ثروتمند شدند و مانند گنج قارون، دارایی پیدا کردند.
نمانده در جهان محتاج یک کس
بجز کودک به شیر مادر و بس
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچکس جز کودکی که به شیر مادر نیاز دارد، به کسی دیگر وابسته نیست.
به رأی رای پس پیر برهمن
به رسم هوم آتش کرد روشن
هوش مصنوعی: پیرِ برهمن بر اساس نظرش، آتش را به رسم هوم روشن کرد.
بر آتش مجتمع از کاردانان
همه آتش پرست و بید خوانان
هوش مصنوعی: در جمع کسانی که به آتش تسلط دارند، همه افراد آتشپرست و بید خوان هستند.
به کار جگ هر یک پا فشردند
بخور هوم آتش را سپردند
هوش مصنوعی: هر یک از آنها پا به میدان گذاشتند و کار را آغاز کردند، و در این میان خورشید (یا روشنایی) را به آتش سپردند.
به حکم چار بید آتش پرستان
چو اسب جگ را کردند قربان
هوش مصنوعی: آتشپرستان به فرمان چهار بید، اسب را به قربانی کردن آماده کردند.
در آتش سوختند آن اسب موجود
که رسم جگ اسمید این چنین بود
هوش مصنوعی: آن اسبهایی که در میدان جنگ حاضر بودند، به طرز دردناکی در آتش سوختند، زیرا این طور بود که در این نوع نبردها، سرنوشت آنها همین بود.
ز آتش جلوه گر شد شخصی از نور
فروغ طلعتش چون آتش طور
هوش مصنوعی: شخصی با جذابیت و درخشش خاصش مانند نور آتش ظاهر شد، به گونهای که یادآور آتش کوه طور است.
تنش در شعله چون یاقوت شاداب
سراپا آتشین چون کرم شب تاب
هوش مصنوعی: شخصیتی در حالتی پرشور و درخشان مانند یاقوت، در میان آتش میدرخشد و تمام وجودش سرشار از گرما و انرژی است، مانند کرم شبتاب که در تاریکی نور میافشاند.
ز آتش کرده پیراهن تن او
چو خورشید و شفق پیراهن او
هوش مصنوعی: پیراهن او مانند خورشید و سپیده دم از آتش ساخته شده و چنان زنده و درخشان است که تن او را از خویش تر و تازه میکند.
به جسرت گفت خیز ای رای برگیر
به جام زر برنج پخته در شیر
هوش مصنوعی: به خاطر شجاعت تو، بیدار شو و ارادهات را محکم کن. در جام زر ریخته، برنج پخته شدهای وجود دارد که در شیر است.
که این پسخوردهٔ روحانیان است
به جسم آرزوی مرده، جانست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که آنچه از روحانیان به انسانها منتقل میشود، در واقع نتیجهای از خواستههای جسمانی و آرزوهای دنیوی است، و در حقیقت، روح و جان انسان است که به این موضوعات توجه میکند.
برو دیگر ز نومیدی مکش آه
که جگ تو شده مقبول درگاه
هوش مصنوعی: دیگر از ناامیدی دست بردار و آه نزن، چون تو اکنون در درگاه خداوند مقبول هستی.
طفیل جگ چو این آتش فروزی
ترا خود چار فرزند است روزی
هوش مصنوعی: اگر تو در آتش عشق خود شعلهور هستی، بدان که عشق تو برای دیگران هم نفع میآورد. روزی این عشق، مانند چهار فرزند، ثمراتش را به دیگران خواهد رساند.
چنان طالع شوند این چار اختر
که ماند نام تو تا روز محشر
هوش مصنوعی: چنان سرنوشت این چهار ستاره رقم بخورد که نام تو تا قیامت باقی بماند.
چو جسرت دید آن نور نهانی
ز آتش یافت آب زندگانی
هوش مصنوعی: وقتی آن نور پنهان شجاعت را مشاهده کرد، از آتش، آب زندگی را به دست آورد.
تواضع کرد و جام شیر بگرفت
تبرّک چون مرید از پیر بگرفت
هوش مصنوعی: او با فروتنی و ادب، جام شیر را بهعنوان نشانهای خوشیمن گرفت، درست مثل شاگردی که از استادش علم و دانش میآموزد.
ز بس شادی نمانده بر زمین پای
سبک بر جست و کرد اندر حرم جای
هوش مصنوعی: به علت فراوانی شادی و خوشحالی، دیگر جایی برای ایستادن بر روی زمین باقی نمانده است. پس با پای سبک و نرم به حرکت درآمده و در حرم، جای میگرفتهایم.
سه بانوی کلان را پیش خود خواند
به صد جان در کنار خویش بنشاند
هوش مصنوعی: او سه بانوی برجسته را به نزد خود فراخواند و با شوق و افتخار، آنها را در کنار خود نشاند.
به دست خویش کرد آن شیر تقسیم
یکی را نیم دو را نیمۀ نیم
هوش مصنوعی: به دست خود، آن شیر را تقسیم کرد، یکی را نیمه و دو نفر را هم نیمهنیم کرد.
همان شب هر سه مه را ماند امید
به نه مه بارها چیدند از بید
هوش مصنوعی: در آن شب، هر سه ماه را به خاطر امید به نه ماه آینده نگه داشتند و بارها از درخت بید چیزی برداشت کردند.
نخستین کوسلا شد مشرف رام
دمید از کیکیی ماهی برت نام
هوش مصنوعی: در ابتدا، کُسلا بر سرزمین مشرف شد و از سوی کیکی، ماهی با نامی بلند به ظهور آمد.
سویرا چون در گنجینه بگشاد
سترگن را به لچمن توأمان داد
هوش مصنوعی: صبح هنگام وقتی در گنجینه را گشود، دو چیز بزرگ را به صورت توأمان به لچمن (کرامت یا ارزش) بخشید.
به طفلی کین چهار ارکان دولت
توانا می شدند از ناز و نعمت
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حالتی از زندگی و رفاه اشاره دارد که در آن، حتی یک کودک هم میتواند از قدرت و ثروت برخوردار باشد و به خوبی رشد کند. به بیان دیگر، نعمت و امکانات به اندازهای وجود دارد که میتواند به رشد و تعالی افراد، به ویژه جوانان، کمک کند.
دل لچمن شدی از رام خرسند
سترگن را به برت افتاد پیوند
هوش مصنوعی: دل لچمن به خاطر خوشحالی و آرامش خرسند بزرگ، به دست آوردن پیوندی با او را تجربه کرده است.
به هر جا رام با اقبال می رفت
چو سایه لچمن از دنبال می رفت
هوش مصنوعی: هر جا که کامیابی و خوشبختی پیش میرفت، من نیز مانند سایهای از آن پیروی میکردم.
به بازی دو به دو هرچار نازان
همی کردند بازی ناز بازان
هوش مصنوعی: دو نفر به دو نفر دیگر میپیوندند و در میان همدیگر بازی میکنند، به شیوهای لطیف و دلنشین.
که آمد خال برت از مللک پنجاب
به جسرت گفت کای رای ظفریاب
هوش مصنوعی: یک شخصی از سرزمین پنجاب به ملکهای زیبا با جرئت گفت: ای کسی که پیروزی را به همراه داری.
به من بسپار خواهرزادهٔ من
که در پنجاب استادان پُر فن
هوش مصنوعی: به من بسپار که خواهرزادهام در پنجاب مهارتهای بسیاری دارد و افراد زبدهای را میشناسد.
به جان تعلیم علم و دانش و دین
کنند آن سان که گوید خلق تحسین
هوش مصنوعی: آنان به جان و دل علم و دانش و دین را یاد میدهند، به گونهای که مردم از آن ستایش کنند.
جوان گردد کند کسب سعادت
به پیش رای آید بهر خدمت
هوش مصنوعی: جوان با تلاش و کوشش خود، به سوی خوشبختی و سعادت حرکت میکند تا در آینده برای خدمت به دیگران آماده باشد.
سوی پنجاب از فرمودهٔ شاه
برت رفت و سترگن نیز به همراه
هوش مصنوعی: به دستور شاه، به سمت پنجاب رفت و بزرگان زیادی نیز او را همراهی کردند.
در آن کشور هلالش گشت مهتاب
قوی سرپنجه گشت از آب پنجاب
هوش مصنوعی: در آن سرزمین، ماه در آسمان مانند هلال است و قدرتش چون دست توانمندی از آب پنجاب بیرون آمده است.
ز حال برت تا کی گویم اینجا
من و گفتار عشق رام و سیتا
هوش مصنوعی: من نمیدانم تا چه زمانی باید از حال تو بگویم، اینجا و درمیان صحبتهای عاشقانهای چون رام و سیتا.