گنجور

بخش ۱۳ - در حسب حال خود

اگرچه خاطرم دریای رازست
که دریا را به غواصیم نازست
نگویم خسروم یا خود نظامی
که تابد از دلم معنی تمامی
سخن را آن خدا هست این پیمبر
شود ز انکارشان اندیشه کافر
به غواصان دریای خدایی
چه لافد خاک بیزی در گدایی
بود مر خاک شو را قسمت زر
ولی خاکست پیش کیمیاگر
خدا از گل تواند کرد آدم
چه شد گر شد کلال استاد عالم
نگردد کس نبی ز افسون و تلبیس
مگر جبریل بتراشد ز ابلیس
به آن نیرو که دا رد گنجفه باز
چو موسی کی برآرد دست اعجاز
چو شهباز خدایی بر زند پر
بود عنقا به چشمش صید لاغر
شکار عنکبوتان جز مگس نیست
چه چاره بیش زان چون دسترس نیست
نچیند ه نس جز در دانه دانه
غنیمت داند ارزن مرغ خانه
و لیکن همتم شد کار فرمای
که در میدان مردان می نهم پای
مدد از کردگار ، از بنده همت
بحمدالله که از کس نیست منّت
چنین کز همتم فرمانروایی است
گدایی را خیال پادشاهی است
به هست و نیست، همت آشنا نیست
که همت پادشاه است و گدا نیست
تهی دستی نشد نقصان همت
که بس کافی بود زو شان همت
چو همت از ازل زادم تهی دست
اگر چیزی ندارم همتم هست
چو خورشیدم تهی دست زرافشان
که پر سازم به گوهر دامن کان
بدین همت که هست این بینوا را
مگر خود را ببخشد یا خدا را
سر خامه چو مشک آل وده کردم
حقیقت را مجاز اندوده ک ردم
عروس مهر در زیور کشیدم
پس از عنبر برو معجر کشیدم
معنبر معجرش افکنده بر سر
چو دود مشک تاج کان عنبر
جز اهل دل حدیثم کس نخواند
اشارتهای گنگان، گنگ داند
دلم را با خموشی خوش سر و کار
زبان نغمه سنجم مست گفتار
به ماتم گرچه نبود جای رقّاص
ملال است از نشستن پای رقّاص
بزن ای تشنه لب بر ساغرم دست
اگر آبی ندارد شربتی هست
به خون، تیغ زبان را آب دادم
به زخمی کشور دلها گشادم
شدم گه شمع گه پروانۀ عشق
نمودم روشنی در خانۀ عشق
به شمعستان دهم پروانه را بار
خلیلم عندلیبِ شعله گلزار
ز نخل نی برآرم شعلۀ نور
ببین ای موسی عشق آتش طور
سخن را از معانی تاج دادم
معانی را به جان معراج دادم
مسیحی ساختم تیغ زبان را
حیات جاودان و مردگان را
جهانی زندگانی زین زبان یافت
عجب تیغی کزو بس مرده جان یافت
نه مشّاطه شدم بر دلبر نو
شراب کهنه لیکن ساغر نو
ز بحر شوق چون رودی گشودم
چراغ افروز آهنگی سرودم
ز دلسوزی خرد بس منع فرمود
ولی پروانه مستی کار خود بود
سرتاریخ هندی زان گشادم
که اندر جادوی هندی نژادم
نصیب از بخت من بگریست صد بار
که از کردار پردازم به گفتار

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: گنجینه فارسی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اگرچه خاطرم دریای رازست
که دریا را به غواصیم نازست
هوش مصنوعی: اگرچه درون من پر از راز و اسرار است، اما دریای چنین رازهایی نیاز به غواصی و عمق‌نگری دارد.
نگویم خسروم یا خود نظامی
که تابد از دلم معنی تمامی
هوش مصنوعی: نمی‌گویم که من کسی هستم یا چه مقام و نسبی دارم، بلکه از دل من تفسیری دور از خودم ارائه می‌شود که نشان‌دهنده عمق معانی است.
سخن را آن خدا هست این پیمبر
شود ز انکارشان اندیشه کافر
هوش مصنوعی: خداوند، هنوز هم سخن حقیقی را بر زبان پیامبرش جاری می‌سازد. اگر کسی از این سخنان انکار یا دوری کند، به نوعی تفکر کافرانه دچار شده است.
به غواصان دریای خدایی
چه لافد خاک بیزی در گدایی
هوش مصنوعی: غواصان دریای خداوندی که به عمق معنویت و روحانیت دست می‌یابند، چه نیازی دارند به اینکه از چیزهای ناچیز و بی‌ارزش صحبت کنند یا خود را در مقام گدایی ببینند؟
بود مر خاک شو را قسمت زر
ولی خاکست پیش کیمیاگر
هوش مصنوعی: خاک را ممکن است به طلا تبدیل کنند، اما در برابر کیمیاگر، آنچه باقی‌مانده فقط خاکستر است.
خدا از گل تواند کرد آدم
چه شد گر شد کلال استاد عالم
هوش مصنوعی: خداوند می‌تواند انسانی را از گل بسازد، اما آیا تردید وجود دارد که اگر او (انسان) در مسیر نیکو قدم بردارد، به چه درجه‌ای از کمال و دانش خواهد رسید؟
نگردد کس نبی ز افسون و تلبیس
مگر جبریل بتراشد ز ابلیس
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند از جادو و فریب فرار کند مگر اینکه جبرئیل از چنگ ابلیس آزادش کند.
به آن نیرو که دا رد گنجفه باز
چو موسی کی برآرد دست اعجاز
هوش مصنوعی: به قدرتی که دارد، مانند موسی که با معجزه‌اش دستش را دراز کرد.
چو شهباز خدایی بر زند پر
بود عنقا به چشمش صید لاغر
هوش مصنوعی: وقتی که یک پرنده بزرگ و قوی مثل شهباز که نمادی از قدرت و عظمت است، بر آسمان پرواز می‌کند، در نگاه او، مرغی کوچک و ضعیف به‌عنوان طعمه‌ای بی‌اهمیت به نظر می‌آید.
شکار عنکبوتان جز مگس نیست
چه چاره بیش زان چون دسترس نیست
هوش مصنوعی: شکار عنکبوت‌ها تنها به مگس‌ها محدود است و وقتی که دسترسی به چیزهای دیگر وجود ندارد، چاره‌ای جز این نیست.
نچیند ه نس جز در دانه دانه
غنیمت داند ارزن مرغ خانه
هوش مصنوعی: کسی که با دقت و حوصله به جمع‌آوری چیزهای کوچک و ارزشمند بپردازد، قدر آن را خواهد دانست و می‌فهمد که هر یک از آن‌ها چقدر اهمیت دارد.
و لیکن همتم شد کار فرمای
که در میدان مردان می نهم پای
هوش مصنوعی: من تصمیم دارم که به کاری مشغول شوم و در میدان عمل و شور و هیجان، قدم بگذارم.
مدد از کردگار ، از بنده همت
بحمدالله که از کس نیست منّت
هوش مصنوعی: کمک و پشتیبانی از طرف خداوند، و از جانب مردم هیچگونه نیازی ندارم، چه اینکه با تلاش و همت خودم به جایی رسیده‌ام و به هیچ کس وابسته نیستم.
چنین کز همتم فرمانروایی است
گدایی را خیال پادشاهی است
هوش مصنوعی: کسی که اراده و تلاشش قوی باشد، به مانند یک فرمانروا می‌تواند بر difficulties و چالش‌ها غلبه کند. در حالی که کسی که فقط به خیال و رویای بزرگ است، مانند یک گدا در آرزوی پادشاهی است و واقعیت را درک نمی‌کند.
به هست و نیست، همت آشنا نیست
که همت پادشاه است و گدا نیست
هوش مصنوعی: انسان‌های موفق و بلندپرواز، به مسائل مادی و زودگذر دنیا اهمیت نمی‌دهند، زیرا اراده و تلاش آن‌ها به اندازه‌ای است که وابسته به مقام و دارایی نیست.
تهی دستی نشد نقصان همت
که بس کافی بود زو شان همت
هوش مصنوعی: کامیابی و موفقیت تنها به داشتن امکانات و منابع مادی بستگی ندارد. بلکه اگر همت و اراده‌ی قوی وجود داشته باشد، این اراده می‌تواند جایگزین کمبودها شود و حتی کافی باشد.
چو همت از ازل زادم تهی دست
اگر چیزی ندارم همتم هست
هوش مصنوعی: هرچند که از ابتدای زندگی‌ام هیچ چیز ندارم و گرفتار تنگدستی هستم، اما اراده و عزتم در درون من باقی است.
چو خورشیدم تهی دست زرافشان
که پر سازم به گوهر دامن کان
هوش مصنوعی: مانند خورشید هستم که دستم تهی است و نمی‌توانم از زیبایی‌ها و گنج‌های دلم به دیگران بپردازم.
بدین همت که هست این بینوا را
مگر خود را ببخشد یا خدا را
هوش مصنوعی: با این اراده و تلاش که این انسان بدبخت دارد، آیا ممکن است که خود را ببخشد یا اینکه خدا او را ببخشد؟
سر خامه چو مشک آل وده کردم
حقیقت را مجاز اندوده ک ردم
هوش مصنوعی: وقتی قلم را به رنگ مشکی آغشته کردم، حقیقت را با ظاهری مجازی و دلپذیر پوشاندم تا از آن عبور کنم.
عروس مهر در زیور کشیدم
پس از عنبر برو معجر کشیدم
هوش مصنوعی: من پیراهنی با زیبایی به تن عروسم کردم و بعد از آن روسری‌ای خوشبو بر سرش گذاشتم.
معنبر معجرش افکنده بر سر
چو دود مشک تاج کان عنبر
هوش مصنوعی: دختر یا زنی زیبا و دلربا، با پوششی غنی و خوشبو، بر سر خود مانند تاجی از مشک را دارد که نمایانگر زیبایی و جذابیت اوست. این تصویر نشان‌دهنده تأثیر جذابیت او بر دیگران است.
جز اهل دل حدیثم کس نخواند
اشارتهای گنگان، گنگ داند
هوش مصنوعی: فقط افرادی که دارای دل و بینش عمیق هستند می‌توانند سخنان حقیقی را درک کنند، دیگران که فاقد این ویژگی‌اند، مانند کسانی هستند که هیچ چیزی نمی‌فهمند.
دلم را با خموشی خوش سر و کار
زبان نغمه سنجم مست گفتار
هوش مصنوعی: دل من با سکوت سر و کار دارد و در این سکوت، مانند نغمه‌ای که با صدای خوش بیان می‌شود، احساساتی را که در سینه دارم، به تصویر می‌کشد.
به ماتم گرچه نبود جای رقّاص
ملال است از نشستن پای رقّاص
هوش مصنوعی: در حالی که در این فضا مناسب برای شادی و رقص نیست، نشستن و تماشا کردن رقص، حسرت و غم را به همراه دارد.
بزن ای تشنه لب بر ساغرم دست
اگر آبی ندارد شربتی هست
هوش مصنوعی: ای تشنه‌لب، اگر دستت به ساغرم نمی‌رسد، حتی اگر آبی در آن نیست، می‌توانی از طعم شربتی که در آن هست، بهره‌مند شوی.
به خون، تیغ زبان را آب دادم
به زخمی کشور دلها گشادم
هوش مصنوعی: با کلام شفاف و صریح، دردهای عمیق و زخم‌های روحی را بیان کردم و به این وسیله به دل‌های آسیب‌دیده آرامش بخشیدم.
شدم گه شمع گه پروانۀ عشق
نمودم روشنی در خانۀ عشق
هوش مصنوعی: من گاهی شمع و گاهی پروانۀ عشق می‌شوم و در خانۀ عشق روشنایی ایجاد می‌کنم.
به شمعستان دهم پروانه را بار
خلیلم عندلیبِ شعله گلزار
هوش مصنوعی: به یک باغ پر از شمع، پروانه را می‌فرستم تا شمع‌هایی را که درخشان هستند و شگفتی دارند، ببیند و به آنها نزدیک شود. энэ قفسه زیبای گل‌ها و شعله‌های آتش، محلی است پر از زیبایی و شگفتی.
ز نخل نی برآرم شعلۀ نور
ببین ای موسی عشق آتش طور
هوش مصنوعی: از درخت نخل شعله‌ای از نور برمی‌خیزد، ای موسی، عشق را ببین که مانند آتش بر کوه طور است.
سخن را از معانی تاج دادم
معانی را به جان معراج دادم
هوش مصنوعی: من به سخن ارزش و اعتبار بخشیدم و معانی را به بهترین شکل و بلندترین مقام ارتقا دادم.
مسیحی ساختم تیغ زبان را
حیات جاودان و مردگان را
هوش مصنوعی: من با زبانم برملا کرده‌ام‌ حقیقت را که می‌تواند به زندگی ابدی برسد و بر مردگان احیا بخشد.
جهانی زندگانی زین زبان یافت
عجب تیغی کزو بس مرده جان یافت
هوش مصنوعی: زندگی در این دنیا به واسطه‌ی این زبان شگفت‌انگیز به وجود آمده است، مانند تیغی که با آن جان‌های بسیاری احیا شده‌اند.
نه مشّاطه شدم بر دلبر نو
شراب کهنه لیکن ساغر نو
هوش مصنوعی: من به عشق محبوبم تبدیل به آرایشگری برای او نشدم، بلکه با وجود این که شراب کهنه را می‌شناسم، هنوز ساغری نو در دست دارم.
ز بحر شوق چون رودی گشودم
چراغ افروز آهنگی سرودم
هوش مصنوعی: به خاطر عشق، مانند در جریانی از آب، درون خود نوری روشن کردم و آهنگی شیرین سرودم.
ز دلسوزی خرد بس منع فرمود
ولی پروانه مستی کار خود بود
هوش مصنوعی: از روی محبت و دلسوزی خرد، از کارهای ناپسند نهی کرد، اما پروانه که در عشق غرق شده بود، به کار خود ادامه داد.
سرتاریخ هندی زان گشادم
که اندر جادوی هندی نژادم
هوش مصنوعی: من از سرگذشت هندیان گفتم زیرا در جادوی نژاد هندی خود غرق شده‌ام.
نصیب از بخت من بگریست صد بار
که از کردار پردازم به گفتار
هوش مصنوعی: بخت من بارها برایم گریسته است، چون می‌خواهم آنچه را انجام داده‌ام با کلام ابراز کنم.