گنجور

بخش ۱۲ - در مذمت حساد

در افکندم به میدان گوی دعوی
به صوفی صورت ابلیس معنی
که بی دین خوانَدم ز افسانۀ رام
هدف سازم کنون از تیر الزام
نه پیر مجتهد اقوال کفّار
بخواند تا نویسد رد آن زار
گران ناید چنین افسانه بر شرع
که نقل کفر نبود کفر در شرع
خلیل الله خواهد نور اسلام
نبود آن گفتگو جز بهر الزام
نه در بتخانه رفت از بهر تعظیم
برای بت شکستن شد براهیم
چو من سجاده بافم پاک زانم
گر از زنار باشد ریسمانم
دلت ساکن به کفر ما یقین است
بگو پروانه باری در چه دین است
چو بلبل گرچه باغ و گل ندارد
دلی دارد که صد بلبل ندارد
به بلبل گل چسان خواند وفادار
خزان نادیده بگریزد ز گلزار
نه بوی خوش کند پروانه نی رنگ
به جان در دامن آتش زند چنگ
کند بر پای آتش جان فشانی
بشوید دست ز آب زندگانی
مگو کافر که هست از امت عشق
به مردن زنده دارد سنّت عشق
چو در عشق است سنّت جان سپردن
بباید بی غرض مردانه مردن
مگس هم جان دهد بر شهد و روغن
ولی پروانه را سوزیست روشن
دلم را نیز چون پروانه انگار
خدا را بگذر و بازم میازار
نه آتش بهر هوم افروخت ستم
که بید و برهمن را سوختستم
دهید انصاف ای نازیرکی چند !
که چون مؤمن نمودم مشرکی چند؟
دلا بی غم نشین از طعنۀ غیر
بنا کن کعبه از سنگ و گل دیر
برهمن هم تو منصف باش مارا
مکن کافردلی یکدم خدا را !
بگو باری چو داری عقل و فرهنگ
بت سیمین نکوتر یا بت سنگ
جمادی را پرستیدن نه نیکوست
بت سیمین پرستیدن چه آهو ست؟
به تو کافر چه گویم ماجرا را
که نی بت را شناسی نی خدا را
بود عاشق برهمن بر رخ ماه
دلش آتشکده، ناقوس زن آه
کند زنّار جان مشکین طنابش
رخش هم بت بود هم آفتابش
چنین بت گر بیا بم ای برهمن
اگر عاشق نگردم کافرم من
دمی هشیار باش ای دل ز مستی
به کفر عشق کی یزدان پرستی
که دل بی چاشنی عشق تنگ است
مرا زین دل که بی درد است ننگ است
به پیش ما چه گیری عشق را نام
به پیغمبر مده تعلیم اسلام
نفهمد سرّ وحدت غیر عاشق
که گردد کعبه گرد دیر عاشق
نه عاشق کافر است و نی مسلمان
که داند عشق را خود دین و ایمان
به عشق اندر کسی صادق ندیدم
پرستم هر کرا عاشق شنیدم
نه من دارم به کفر و دین شان کار
به عشق افسانه چشمم گشت خونبار
ندیدم حسن لیلی، ناز شیرین
ندانم کو به دوزخ رفت یا این
نخواهم سوختن در آتش رام
نه اندر گور مجنون خواب و آرام
کسی جز حق، مآل کس نداند
جز این کز حال خود افسانه خواند
ولی ز انصاف خود را نیست چاره
بباید کردن از عبرت نظاره
نه افسانه است این عشقی که گفتم
چو خورشیدست هر گوهر که سفتم
دروغ افسانه نتوان بست نتوان
نشاید در جناب عشق بهتان
اثر در آه بی دردان نباشد
دل خود دیده را افغان نباشد
توان نوشید آب از ساغر می
ولیکن مستی می نیست در وی
توان معلوم کرد از قصۀ رام
که خون باده دارد عشق در جام
نه داغی ماندگان بر دل نماندش
نه باغی کز گلی او نش کفاندش
به درد و غم بسا ثابت قدم کرد
به مردی و جوانمردی علم کرد
ازان هر کار کز دستش برآمد
نه ز آدم کز فرشته برتر آمد
محال است این که کس بر روی دریا
ببندد پل گشاید شهر لنکا
خرد زین نکته تا آگاه گشته
نشان پل زیارت گاه گشته
هنوز آثار آن پل هست بر پا
تماشاگاه سیا حان است آنجا
مگو کان نزد عاقل هست دشوار
که از اعجاز عشق آسانست هر کار

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: گنجینه فارسی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در افکندم به میدان گوی دعوی
به صوفی صورت ابلیس معنی
هوش مصنوعی: من در میدان بحث و جدل وارد شدم و به صوفی گفتم که چهره ابلیس را به تصویر بکشد و معنای آن را توضیح بدهد.
که بی دین خوانَدم ز افسانۀ رام
هدف سازم کنون از تیر الزام
هوش مصنوعی: من کسی را که بی‌دین خواندم به خاطر داستان رام، اکنون هدف تیر الزام قرار می‌دهم.
نه پیر مجتهد اقوال کفّار
بخواند تا نویسد رد آن زار
هوش مصنوعی: نه کسی که سال‌ها در دین و فقه مطالعه کرده، نمی‌تواند نظرات بی‌ارزش کافران را مطالعه کند تا به نقد و مخالفت با آنها بپردازد.
گران ناید چنین افسانه بر شرع
که نقل کفر نبود کفر در شرع
هوش مصنوعی: این داستان به قدری سنگین و با ارزش است که در قوانین دینی اشکالی ندارد؛ زیرا نقل آن موجب کفر نمی‌شود و در حقیقت، تعریف کفر در دین مطرح نیست.
خلیل الله خواهد نور اسلام
نبود آن گفتگو جز بهر الزام
هوش مصنوعی: خلیل خدا (حضرت ابراهیم) به دنبال نور اسلام بود و آن گفت و گو تنها به منظور نیاز و الزام به این هدف بود.
نه در بتخانه رفت از بهر تعظیم
برای بت شکستن شد براهیم
هوش مصنوعی: ابراهیم به بت‌خانه نرفت تا بت را بپرستد، بلکه به منظور شکستن و نابود کردن بت‌ها به آنجا رفت.
چو من سجاده بافم پاک زانم
گر از زنار باشد ریسمانم
هوش مصنوعی: من مانند یک سجاده باف هستم و با توجه به تطهیری که دارم، فرقی نمی‌کند اگر رشته‌ام از نخی ناپاک باشد.
دلت ساکن به کفر ما یقین است
بگو پروانه باری در چه دین است
هوش مصنوعی: دل تو به یقین به کفر ما آرام است. بگو، ای پروانه، در کدام دین قرار داری؟
چو بلبل گرچه باغ و گل ندارد
دلی دارد که صد بلبل ندارد
هوش مصنوعی: بلبل هرچند که در باغ و گلستان نیست، اما دلی پر از عشق و احساس دارد که حتی صد بلبل دیگر هم ندارند.
به بلبل گل چسان خواند وفادار
خزان نادیده بگریزد ز گلزار
هوش مصنوعی: برخی از بلبلان چگونگی عشق و وفا را به گل‌ها می‌آموزند، اما از فصل خزان که گل‌ها پژمرده می‌شوند، دوری می‌گزینند و از باغ فرار می‌کنند.
نه بوی خوش کند پروانه نی رنگ
به جان در دامن آتش زند چنگ
هوش مصنوعی: نه عطری از پروانه وجود دارد و نه رنگی که جان را به خود جذب کند؛ در عوض، فقط آتش است که با دستانش به جان آسیب می‌زند.
کند بر پای آتش جان فشانی
بشوید دست ز آب زندگانی
هوش مصنوعی: بر روی آتش، جانش را فدای عشق می‌کند و دستش را از آب حیات می‌شوید.
مگو کافر که هست از امت عشق
به مردن زنده دارد سنّت عشق
هوش مصنوعی: نگو که او غیرمؤمن است، زیرا از پیروان عشق است و عشق او را به زندگی وادار کرده، حتی در حال مرگ.
چو در عشق است سنّت جان سپردن
بباید بی غرض مردانه مردن
هوش مصنوعی: در عشق، طبیعی است که جان را فدای آن کنیم و باید به‌طور بی‌غرض و با شجاعت زندگی را به پایان برسانیم.
مگس هم جان دهد بر شهد و روغن
ولی پروانه را سوزیست روشن
هوش مصنوعی: مگس برای لذت از شهد و روغن جانش را فدای آن می‌کند، اما پروانه به خاطر عشق و سوزش دلش، نوری در چشمانش دارد.
دلم را نیز چون پروانه انگار
خدا را بگذر و بازم میازار
هوش مصنوعی: دل من را همچون یک پروانه تصور کن که به خدا نزدیک است و دیگر مرا نرنجان.
نه آتش بهر هوم افروخت ستم
که بید و برهمن را سوختستم
هوش مصنوعی: نه آتش به خاطر هوم (نوشیدنی مقدس) روشن شد که در آن به بید و برهمن (دو شخصیت یا مفهوم در فرهنگ ایرانی) ستم کند و آنها را بسوزاند.
دهید انصاف ای نازیرکی چند !
که چون مؤمن نمودم مشرکی چند؟
هوش مصنوعی: ای ناقد منصف، کمی انصاف بدهید! چرا که من خود را به مقام ایمان رسانده‌ام، اما برخی دیگر همچنان در کفر باقی مانده‌اند.
دلا بی غم نشین از طعنۀ غیر
بنا کن کعبه از سنگ و گل دیر
هوش مصنوعی: ای دل، از سرزنش‌های دیگران غمگین نشو و به جای آن، خود را بساز و اساس زندگی‌ات را قوی کن، حتی اگر این بنا از مواد اولیه‌ای مثل سنگ و گل باشد.
برهمن هم تو منصف باش مارا
مکن کافردلی یکدم خدا را !
هوش مصنوعی: ای برهمن، تو هم انصاف داشته باش و ما را به کافری و بی‌ایمانی متهم نکن، حتی یک لحظه هم خدا را فراموش نکن!
بگو باری چو داری عقل و فرهنگ
بت سیمین نکوتر یا بت سنگ
هوش مصنوعی: اگر عقل و فرهنگ خوبی داری، بگو کدام یک از بت‌های زیبا از نقره بهتر است: بت نقره‌ای یا بت سنگی؟
جمادی را پرستیدن نه نیکوست
بت سیمین پرستیدن چه آهو ست؟
هوش مصنوعی: پرستیدن موجودات بی‌جان و بی‌احساس، مثل جماد، کار درستی نیست. همچنین، پرستیدن چیزهای زیبا و ظاهری مانند بت‌های نقره‌ای نیز ناپسند است، زیرا در واقعیت ارزش واقعی آنها در مقایسه با زیبایی‌های واقعی و زنده، مثل آهو، بسیار کم‌اهمیت‌تر است.
به تو کافر چه گویم ماجرا را
که نی بت را شناسی نی خدا را
هوش مصنوعی: به تو که با اصول کفر آشنا نیستی، چه بگویم از داستان من و مشکلاتم، چرا که نه بت را می‌شناسی و نه خدایی را.
بود عاشق برهمن بر رخ ماه
دلش آتشکده، ناقوس زن آه
هوش مصنوعی: عاشق برهمن به زیبایی چهره معشوقش نگاه می‌کند و دلش همچون آتشکده‌ای مشتاق، ناله‌ای شبیه به ناقوس را برمی‌آورد.
کند زنّار جان مشکین طنابش
رخش هم بت بود هم آفتابش
هوش مصنوعی: زن‌زنگی که جانش را همچون طناب زیبایی در نظر می‌گیرد، هم مانند رخش (اسب اساطیری) است که هم بتی بزرگ و هم آفتاب تابان می‌باشد.
چنین بت گر بیا بم ای برهمن
اگر عاشق نگردم کافرم من
هوش مصنوعی: اگر بت تو (دوست داشتنی تو) بیاید، ای برهمن، و من به عشق تو نرسم، پس من کافر هستم.
دمی هشیار باش ای دل ز مستی
به کفر عشق کی یزدان پرستی
هوش مصنوعی: لحظه‌ای هوشیار باش ای دل، از سرمستی خارج شو؛ چرا که عشق می‌تواند به کفر منتهی شود و عبادت خداوند را زیر سوال ببرد.
که دل بی چاشنی عشق تنگ است
مرا زین دل که بی درد است ننگ است
هوش مصنوعی: دل بدون عشق، زندگی را بی‌مزه و تنگ می‌کند و داشتن چنین دلی که احساس درد نکند، برای من شرم‌آور است.
به پیش ما چه گیری عشق را نام
به پیغمبر مده تعلیم اسلام
هوش مصنوعی: به چه چیزی بی‌جهت چنگ می‌زنی، عشق را با نام پیامبر مقایسه نکن، زیرا او دین اسلام را به ما آموزش نداده است.
نفهمد سرّ وحدت غیر عاشق
که گردد کعبه گرد دیر عاشق
هوش مصنوعی: فقط کسی که عاشق شده است می‌تواند معنای عمیق وحدت را درک کند؛ دیگران تنها می‌توانند به طور ظاهری به مکان‌های مقدس یا عشق واقعی نگاه کنند، اما درک حقیقی آن سهم عاشقان است.
نه عاشق کافر است و نی مسلمان
که داند عشق را خود دین و ایمان
هوش مصنوعی: عاشق نه به کفر و نه به اسلامی تعلق دارد؛ او تنها عشق را می‌شناسد و می‌داند که عشق خود الگویی از دین و ایمان است.
به عشق اندر کسی صادق ندیدم
پرستم هر کرا عاشق شنیدم
هوش مصنوعی: در عشق، کسی را که واقعاً صادق باشد ندیده‌ام و هر کسی را که عاشق نامیده‌اند، به نوعی پرستش کرده‌ام.
نه من دارم به کفر و دین شان کار
به عشق افسانه چشمم گشت خونبار
هوش مصنوعی: من نه به مسأله ایمان و کفر آنها توجهی دارم، بلکه عشق من باعث شده که چشمانم پر از اشک و خون شود.
ندیدم حسن لیلی، ناز شیرین
ندانم کو به دوزخ رفت یا این
هوش مصنوعی: من نیکی‌های لیلی را ندیده‌ام و نمی‌دانم که زیبایی‌های شیرین در کجا هستند؛ آیا به دوزخ رفته‌اند یا در جای دیگری هستند؟
نخواهم سوختن در آتش رام
نه اندر گور مجنون خواب و آرام
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم در آتش عشق بسوزم و نه در گور مجنون به آرامش برسم.
کسی جز حق، مآل کس نداند
جز این کز حال خود افسانه خواند
هوش مصنوعی: هیچ کس جز خداوند نمی‌داند سرانجام امور چه خواهد بود، جز آن که هر کس با توجه به وضعیت خود دست به داستان‌سرایی بزند.
ولی ز انصاف خود را نیست چاره
بباید کردن از عبرت نظاره
هوش مصنوعی: انصاف را نادیده گرفتن راهی ندارد و باید از تجربه‌های گذشته درس بگیریم.
نه افسانه است این عشقی که گفتم
چو خورشیدست هر گوهر که سفتم
هوش مصنوعی: عشقی که من از آن صحبت می‌کنم واقعی و حقیقی است، مانند خورشید که درخشان و روشن است. هر چیزی که درباره‌اش می‌گویم، ارزشمند و گرانبهاست.
دروغ افسانه نتوان بست نتوان
نشاید در جناب عشق بهتان
هوش مصنوعی: عشق به هیچ وجه قابلافرستاندن اتهام و دروغ نیست و نمی‌توان در مورد آن داستان‌سرایی کرد.
اثر در آه بی دردان نباشد
دل خود دیده را افغان نباشد
هوش مصنوعی: آثاری از درد و رنج بی‌دردان وجود ندارد و برای دل‌هایی که گرفتار غم و اندوه‌اند، صدایی برای فریاد وجود نخواهد داشت.
توان نوشید آب از ساغر می
ولیکن مستی می نیست در وی
هوش مصنوعی: می‌توان آب را از جام شراب نوشید، اما در آن شراب اثری از مستی و سرخوشی نیست.
توان معلوم کرد از قصۀ رام
که خون باده دارد عشق در جام
هوش مصنوعی: از داستان رام می‌توان فهمید که عشق مانند شراب در دل دارد.
نه داغی ماندگان بر دل نماندش
نه باغی کز گلی او نش کفاندش
هوش مصنوعی: نه اثری از درد و رنج کسانی که رفتند بر دل او باقی ماند و نه باغی که به خاطر زیبایی‌اش از او شکوفه‌ بریزد.
به درد و غم بسا ثابت قدم کرد
به مردی و جوانمردی علم کرد
هوش مصنوعی: با درد و غم، آدمی را پایدار و استوار می‌کند و او را به مردانگی و جوانمردی می‌آموزد.
ازان هر کار کز دستش برآمد
نه ز آدم کز فرشته برتر آمد
هوش مصنوعی: هر کاری که از دست او برمی‌آید، نه از انسانی که از فرشته بالاتر است.
محال است این که کس بر روی دریا
ببندد پل گشاید شهر لنکا
هوش مصنوعی: امکان ندارد که کسی بتواند بر روی دریا پلی بسازد و شهری مانند لنکا را به آن وصل کند.
خرد زین نکته تا آگاه گشته
نشان پل زیارت گاه گشته
هوش مصنوعی: خرد به این نکته پی برده که نشانه‌ای برای رسیدن به مکان زیارت گاه مشخص شده است.
هنوز آثار آن پل هست بر پا
تماشاگاه سیا حان است آنجا
هوش مصنوعی: هنوز نشانه‌های آن پل بر پا است و آنجا مکانی برای تماشا و گردشگری است.
مگو کان نزد عاقل هست دشوار
که از اعجاز عشق آسانست هر کار
هوش مصنوعی: نگو که کارها در نزد عاقل سخت و دشوار است، چرا که به لطف عشق، انجام هر کار آسان می‌شود.