گنجور

بخش ۱۰۹ - رفتن لچمن در شهر بفرمودهٔ رام و دیدن او گازر را که با زن در جنگ بود و باز آمدن لچمن گفتن تمام ماجرا را

قضا را گازری با عقل و فرهنگ
در آن شب با زن خود بود در جنگ
صفا دل گا زری پاکیزه دامن
که شب را شسته کردی روز روشن
سیه نامه به دستش گر گذشتی
چنان شستی که کاغذ تر نگشتی
به علم شست و شو زانگونه آگاه
که بز دودی کلف از عارض ماه
ز جامه داغ می بردی کماهی
چو ایمان ازدل کافر سیاهی
ز داغ طعنه شسته کسوت ننگ
سر خذلان زده چون جامه بر سنگ
ز آلایش به هفتاد آب دریا
سه باره رخت ناموسش م طرا
زن آن مرد بوده چون پری پاک
به عصمت دامنش از هر تری پاک
شبی شد گفت و گو بین زن و شوی
در آن آزرده دل گشت آن بلاجوی
برون از خانه نزدیک پدر شد
به غم آن شب برو آنجا بسر شد
پدر بهر دوای جان پرورد
سحر دستش گرفت و بازش آورد
سپارش کرد دختر را به داماد
به شفقت چون پسر را پند می داد
که بی موجب مفرما کینه را کار
دل بیچاره را زین پس میازار
ولی داماد بی غیرت بر آشفت
جواب راستی با دخترش گفت
زن آن بهتر که بنشیند کر و کور
به کنج خانه همچون م رده در گور
زنی کز آستان بیرون نهد پای
بباید دف ن کردن زنده بر جای
چو از خانه برون رفتی شبانگاه
سیه روی چو شب با عارض ماه
چو بالین پدر کردی بهانه
چه دانم خود کجا خفتی شبانه؟
چو بنهادی ز خانه پای بیرون
ترا در خانه‌ام جا نیست اکنون
برو هر جا که می خواهی به عالم
شوی کشته اگر دیگر زنی دم
برو تا مانَ دی ناموس نامم
نیم بی غیرت و رسوا چو رامم
که آن بی غیرت و نادان دگر بار
دوان از خانه بر دیو نگونسار
به خانه برد زن را بعد ششماه
به وی بنشست باری حسب دلخواه
چرا بی غیرتی را کار فرمود
نه آخر در جهان قحط زنان بود
چو لچمن گوش کرد آن حرف غیرت
به گوش رام گفت آن را ز حیرت
شنود و رام بر جا منفعل ماند
چه جای لچمن، از خود هم خجل ماند
شکسته بر دلش صد دشنهٔ تیز
نه دل دادش ولی بر تیغ خونریز
به لچمن گفت و برخایید ا نگشت
که نتوانستن از تیغ جفا کشت
که عاشق گرچه با جانان ستیزد
کجا آن زهره تا خونش بریزد
که معشوق ارچه باشد ر ند فاسق
به خون او نجنبد دست عاشق
ببر اندر بیابانش ازینجا
رها کن در دد و دامش به صحرا
غزال مشک را کن طعمهٔ شیر
که از دیدار او گشتم به جان سیر

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: گنجینه فارسی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قضا را گازری با عقل و فرهنگ
در آن شب با زن خود بود در جنگ
هوش مصنوعی: در آن شب، یک مرد با عقل و فرهنگ به همراه همسرش درگیر مشکلات و تنش‌هایی بود.
صفا دل گا زری پاکیزه دامن
که شب را شسته کردی روز روشن
هوش مصنوعی: دل آرام و زیبا از خلوص و پاکی مایه می‌گیرد، مانند دامنِ پاک که شب را شسته و نور روز را به ارمغان آورده است.
سیه نامه به دستش گر گذشتی
چنان شستی که کاغذ تر نگشتی
هوش مصنوعی: اگر به دستش نامه‌ای سیاه و ناخوشایند برسی، چنان آن را پاک می‌کنی که اگرچه کاغذ تر شده باشد، ردی از آن باقی نمی‌ماند.
به علم شست و شو زانگونه آگاه
که بز دودی کلف از عارض ماه
هوش مصنوعی: به گونه‌ای مهارت پیدا کن که علم و دانش تو مانند زیبایی و درخشش ماه در میان ابرها باشد.
ز جامه داغ می بردی کماهی
چو ایمان ازدل کافر سیاهی
هوش مصنوعی: از لباس آتشین می‌بردی مانند ماهی که ایمان از دل کافر مانند سیاهی است.
ز داغ طعنه شسته کسوت ننگ
سر خذلان زده چون جامه بر سنگ
هوش مصنوعی: از شدت ناراحتی و زخم‌هایی که از طعنه‌ها بر دل دارد، مانند کسی است که لباس ننگین خود را به سنگ می‌کوبد و از خجلت آن احساس شرمندگی می‌کند.
ز آلایش به هفتاد آب دریا
سه باره رخت ناموسش م طرا
هوش مصنوعی: با پاک شدن از آلودگی‌ها به وسیله‌ی هفتاد دریا همچنان سه بار باید لباس حرمت و غیرت خود را شست.
زن آن مرد بوده چون پری پاک
به عصمت دامنش از هر تری پاک
هوش مصنوعی: زن آن مرد مانند پری‌ای معصوم و پاک است که دامنش از هر آلودگی و ناپاکی به دور است.
شبی شد گفت و گو بین زن و شوی
در آن آزرده دل گشت آن بلاجوی
هوش مصنوعی: شبی، زن و شوهر با هم صحبت کردند و در این گفتگو، دل شوهر به خاطر مشکلاتی که داشت، آزرده و ناراحت شد.
برون از خانه نزدیک پدر شد
به غم آن شب برو آنجا بسر شد
هوش مصنوعی: در حالی که به خانه نزدیک می‌شد، به خاطر اندوه آن شب، تصمیم گرفت که در آنجا بماند.
پدر بهر دوای جان پرورد
سحر دستش گرفت و بازش آورد
هوش مصنوعی: پدر به خاطر سلامتی فرزندش زحمات زیادی کشیده و در لحظه‌ای که فرزندش به خطر می‌افتد، او را نجات می‌دهد و دوباره به دامان خود برمی‌گرداند.
سپارش کرد دختر را به داماد
به شفقت چون پسر را پند می داد
هوش مصنوعی: دختر را به داماد سپرد و به او مانند پسری نصیحت کرد و برایش دلسوزی نشان داد.
که بی موجب مفرما کینه را کار
دل بیچاره را زین پس میازار
هوش مصنوعی: بی‌دلیل کینه‌توزی نکن، دل زخم‌خورده‌ام را از این پس آزردن نکن.
ولی داماد بی غیرت بر آشفت
جواب راستی با دخترش گفت
هوش مصنوعی: داماد بی غیرت عصبانی شد و در پاسخ به حقیقت، سخنی را با دخترش مطرح کرد.
زن آن بهتر که بنشیند کر و کور
به کنج خانه همچون م رده در گور
هوش مصنوعی: بهتر است زن در گوشه‌ای از خانه ساكت و خاموش بماند، مانند مرده‌ای که در گور خوابیده است.
زنی کز آستان بیرون نهد پای
بباید دف ن کردن زنده بر جای
هوش مصنوعی: زنی که از در خانه بیرون می‌آید و پا به زمین می‌گذارد، باید برای پاداش این جسارت، از شادی و سرور زندگی لذت ببرد و در لحظه زنده و شاداب بماند.
چو از خانه برون رفتی شبانگاه
سیه روی چو شب با عارض ماه
هوش مصنوعی: وقتی که در شب تاریک از خانه بیرون رفتی، چهره‌ات مانند شب سیاه و صورتت همانند ماه درخشان است.
چو بالین پدر کردی بهانه
چه دانم خود کجا خفتی شبانه؟
هوش مصنوعی: وقتی که بهانه‌جویی برای پدر را شروع کردی، نمی‌دانم خودت کجا شب را به خواب رفته‌ای؟
چو بنهادی ز خانه پای بیرون
ترا در خانه‌ام جا نیست اکنون
هوش مصنوعی: وقتی که پای خود را از خانه بیرون گذاشتی، دیگر جایی در خانه‌ام برای تو نیست.
برو هر جا که می خواهی به عالم
شوی کشته اگر دیگر زنی دم
هوش مصنوعی: هر جا که می‌خواهی برو و به هر هدفی که می‌خواهی برسی، اما اگر دیگر کسی را به قتل برسانی، تو را زندانی خواهند کرد.
برو تا مانَ دی ناموس نامم
نیم بی غیرت و رسوا چو رامم
هوش مصنوعی: برو، تا نامم در آبرومندی باقی بماند و در عفت و غیرت رسوا نشوم، مثل رام‌های بی‌خیال.
که آن بی غیرت و نادان دگر بار
دوان از خانه بر دیو نگونسار
هوش مصنوعی: آن نادان و بی‌غیرت دوباره از خانه به سوی شیطان بدبخت می‌دوید.
به خانه برد زن را بعد ششماه
به وی بنشست باری حسب دلخواه
هوش مصنوعی: بعد از شش ماه، زن را به خانه برد و کمی بعد با او نشست تا هر آنچه که دلش می‌خواست، اتفاق بیفتد.
چرا بی غیرتی را کار فرمود
نه آخر در جهان قحط زنان بود
هوش مصنوعی: چرا به بی‌غیرتی کار می‌کنی، در حالی که در این دنیا کمبود زن وجود نداشت؟
چو لچمن گوش کرد آن حرف غیرت
به گوش رام گفت آن را ز حیرت
هوش مصنوعی: وقتی شترگاوپلنگ به صحبت‌های غیرت گوش داد، متوجه شد که حیوان رام در حیرت است و پاسخ می‌دهد.
شنود و رام بر جا منفعل ماند
چه جای لچمن، از خود هم خجل ماند
هوش مصنوعی: او شنید و در جای خود ایستاد و متاثر شد، چه جایی برای تجمل و خودنمایی باقی نماند. از خود نیز شرمنده و خجالت‌زده ماند.
شکسته بر دلش صد دشنهٔ تیز
نه دل دادش ولی بر تیغ خونریز
هوش مصنوعی: دلش پر از درد و رنج است و به خاطر این درد، مانند کسی که با تیغ‌های تیز و برنده را در خود حس می‌کند، عواطفش خنثی و بی‌توجه شده و نمی‌تواند حتی برای خود احساساتی از قبیل ترس یا غم را تجربه کند. در واقع، او با وجود جراحات عمیق روحی، دیگر قادر به احساساتی چون عشق یا دلگیری نیست.
به لچمن گفت و برخایید ا نگشت
که نتوانستن از تیغ جفا کشت
هوش مصنوعی: به دوستش می‌گوید که به خاطر ظلم و آسیب‌هایی که می‌بیند، دیگر نتوانسته است تحمل کند و از درد و رنجی که احساس می‌کند، به ستوه آمده است.
که عاشق گرچه با جانان ستیزد
کجا آن زهره تا خونش بریزد
هوش مصنوعی: عاشق، حتی اگر با معشوق خود درگیری داشته باشد، نمی‌تواند به این راحتی احساساتش را نادیده بگیرد. او به حدی در عشق غرق شده که نمی‌تواند به آسانی خود را از این وضعیت جدا کند.
که معشوق ارچه باشد ر ند فاسق
به خون او نجنبد دست عاشق
هوش مصنوعی: معشوق هرچقدر هم که فردی سنگدل و بی‌رحم باشد، دست عاشق به خون او آلوده نخواهد شد.
ببر اندر بیابانش ازینجا
رها کن در دد و دامش به صحرا
هوش مصنوعی: ببر را در بیابان رها کن تا در میان جانوران و حیوانات وحشی زندگی کند.
غزال مشک را کن طعمهٔ شیر
که از دیدار او گشتم به جان سیر
هوش مصنوعی: غزال به دام شیر بیفتد تا اینکه به خاطر دیدن او، جانم سیر شود و از زندگی سیراب شوم.