گنجور

بخش ۱۰۷ - حسد بردن خواهر رام بر سیتا و فریب دادن او سیتا را

شنیدم کز حسد با آن گل اندام
ز خردی بود دشمن خواهر رام
چو خار آمیخته دایم به گلبن
همی جستی به حرفش جای ناخن
زبان را داد روزی نرمی دل
به جان اظهار کرده گرمی دل
سخن از جا به جا جنباند با وی
حدیث شهر لنکا راند با وی
ز پرکاری به حور ساده دل گفت
که ای در حسن طاق و در وفا جفت !
شنیدم از عوام کوی و برزن
که ده سر بیست بازو داشت راون
دلم را اعتبار این سخن نیست
به ده سر در سه عالم هیچ تن نیست
تو او را دیده ای حور یگانه
بگو کین واقعه بوده است یا نه
صنم از ساده لوحیها به آن زن
بگفت آری چنین بود است راون
فریبش را دگر ره خصم پر کار
مکرر کرد پیشش حرف انکار
که اصلاَ نیست معقول این به دل نقل
بدینسان نقل باور کی کند عقل
محال عقل را بهتان شمارم
حدیثت نیز در خاطر نیارم
تو اندر قول خود هستی اگر راست
برین کاغذ که دادم بی کم و کاست
شبیه او به من بنویس و بنمای
و یا رنگ سخن زین پس میارای
ز غفلت بی تامل ماه در حال
به روی کاغذی بنگاشت تمثال
به نقشش بر کشیده آن وفا کیش
که از سر زنده کرده کشتهٔ خویش
به دستش داد آن کاغذ که می بین
ازین پس گو مکن انکار چندین
نه کاغذ در کفش آن حور زن داد
خط فتوای خون خویشتن داد
گرفته مدعی آن مدعا را
گرو کرده به دست خود جفا را
به نزد رام برد آن صورت دیو
به گوشش گفت پنهان گفتهٔ ریو
که سیتا صورت راون کشیده
به سوگش خون همی بارد ز دیده
پرستد روز و شب چون بت برهمن
بود ورد زبانش نام راون
تو او را پاک دامان می نهی نام
چه بی غیرت کسی ای بیخبر رام!
از آن صورت پرستی داغ شد رام
چو خصم بت پرستان ، اهل اسلام
به جوش آمد به دل کین مهر جو را
که بهر کشتنم جان داد او را
دمادم خون دل در جام می کرد
ولیکن شرم ننگ و نام می کرد
تامل را به دل شد کارفرما
نکرد آشفتگی چون خشم خود را
دلش داده شهادتها دمادم
که از تهمت چو جان پاکست مریم
کزینسان کار از سیتا نیاید
که مومن بت پرستی را نشاید
ولی غیرت رگ جانش بیفشرد
دلش را موکشان در موج خون برد
چنین تا مدتی می بود خاموش
بسی خوننابه می زد از دلش جوش
به حیرت بود کارش صب ح تا شام
دهان و دیده بست از خواب و آشام
ز غیرت خون دل می خورد هر دم
شبی صبرش شده بی طاقت از غم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: گنجینه فارسی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شنیدم کز حسد با آن گل اندام
ز خردی بود دشمن خواهر رام
هوش مصنوعی: به خاطر حسادت، دشمنی با خواهر زیبای من از زمان کودکی بوده است.
چو خار آمیخته دایم به گلبن
همی جستی به حرفش جای ناخن
هوش مصنوعی: شبیه به خار که همواره در کنار گل‌های زیبا قرار دارد، تو نیز به دنبال کلام و نظری هستی که در آن لینک و ارتباطی با خودت پیدا کنی.
زبان را داد روزی نرمی دل
به جان اظهار کرده گرمی دل
هوش مصنوعی: زبان روزی به نرمی خود، گرمای دل را به جان نشان داد و احساسات درونی را ابراز کرد.
سخن از جا به جا جنباند با وی
حدیث شهر لنکا راند با وی
هوش مصنوعی: گفتگو کرد و با او از حوادث و اتفاقات شهر لنکا صحبت کرد.
ز پرکاری به حور ساده دل گفت
که ای در حسن طاق و در وفا جفت !
هوش مصنوعی: به خاطر تلاش و کار زیاد، زنی زیبا و با دل پاک به او گفت: ای کسی که در زیبایی تمام و در وفا همسان هستی!
شنیدم از عوام کوی و برزن
که ده سر بیست بازو داشت راون
هوش مصنوعی: شنیدم از مردم عادی که در خیابان‌ها و محله‌ها صحبت می‌کردند، که دهی وجود داشت که بیست بازو داشت و بسیار قدرتمند بود.
دلم را اعتبار این سخن نیست
به ده سر در سه عالم هیچ تن نیست
هوش مصنوعی: دل من ارزشی به این حرف ندارد، زیرا در این دهان و در این سه دنیا هیچ کس وجود ندارد.
تو او را دیده ای حور یگانه
بگو کین واقعه بوده است یا نه
هوش مصنوعی: آیا تو او را، که زیبای یگانه‌ای است، دیده‌ای؟ بگو آیا این اتفاق حقیقت داشته یا نه؟
صنم از ساده لوحیها به آن زن
بگفت آری چنین بود است راون
هوش مصنوعی: این زن به خاطر سادگی خود، به معشوقه‌اش گفت که او نیز با او هم‌نظر است و چنین چیزی را قبول دارد.
فریبش را دگر ره خصم پر کار
مکرر کرد پیشش حرف انکار
هوش مصنوعی: او دیگر نتوانست از فریب خود در برابر دشمنی که بارها در تله‌اش افتاده بود، دفاع کند و هر بار به انکار و توجیه دست می‌زد.
که اصلاَ نیست معقول این به دل نقل
بدینسان نقل باور کی کند عقل
هوش مصنوعی: این مضمون می‌گوید که هیچ‌گونه منطقی ندارد که دل آدمی چنین داستان‌هایی را منتقل کند، و به این ترتیب عقل نمی‌تواند به این نقل اطمینان کند.
محال عقل را بهتان شمارم
حدیثت نیز در خاطر نیارم
هوش مصنوعی: نمی‌توانم به عقل نسبت بی‌اساسی بدهم و سخنان تو را هم از یاد ببرم.
تو اندر قول خود هستی اگر راست
برین کاغذ که دادم بی کم و کاست
هوش مصنوعی: اگر بر روی این کاغذ که به تو دادم، آنچه را که گفته‌ام بدون کم و کاست بنویسی، نشان‌دهنده صداقت تو است.
شبیه او به من بنویس و بنمای
و یا رنگ سخن زین پس میارای
هوش مصنوعی: شبیه او را برای من بنویس و نشان بده و یا اینکه دیگر سخن را با زیور نکن.
ز غفلت بی تامل ماه در حال
به روی کاغذی بنگاشت تمثال
هوش مصنوعی: به دلیل غفلت و بی‌توجهی، ماه بدون هیچ تاملی تصویری از خود را بر روی کاغذی نقش کرد.
به نقشش بر کشیده آن وفا کیش
که از سر زنده کرده کشتهٔ خویش
هوش مصنوعی: وفای کسی که جانش را فدای عشق کرده، به شکلی زنده و پویا نمایان شده است. او به یاد محبوبش، همچنان زنده و برقرار است، حتی اگر در دلش زخمی وجود داشته باشد.
به دستش داد آن کاغذ که می بین
ازین پس گو مکن انکار چندین
هوش مصنوعی: کسی کاغذی را به او داد و گفت از این به بعد دیگر نمی‌توانی انکار کنی.
نه کاغذ در کفش آن حور زن داد
خط فتوای خون خویشتن داد
هوش مصنوعی: آن حور زیبا، نه برگه‌ای در کفش گذاشت تا حکم بریدن خون خود را صادر کند.
گرفته مدعی آن مدعا را
گرو کرده به دست خود جفا را
هوش مصنوعی: شکایت‌کننده ادعای خود را به گرو گرفته و با دست خود به خود آسیب می‌زند.
به نزد رام برد آن صورت دیو
به گوشش گفت پنهان گفتهٔ ریو
هوش مصنوعی: او آن موجود زشت را به نزد رام برد و به آرامی به او گفت که حرف‌های ریو را به صورت مخفیانه بشنود.
که سیتا صورت راون کشیده
به سوگش خون همی بارد ز دیده
هوش مصنوعی: سیتا با زیبایی خود، غم و اندوهی عمیق را به تصویر می‌کشد، چنان که اشک از چشمانش به خاطر فقدان او روان است.
پرستد روز و شب چون بت برهمن
بود ورد زبانش نام راون
هوش مصنوعی: روز و شب مانند بت پرستش می‌کند و نام راون همیشه بر زبانش است.
تو او را پاک دامان می نهی نام
چه بی غیرت کسی ای بیخبر رام!
هوش مصنوعی: تو او را به عنوان یک شخصیت باحیا و پاکدامن معرفی می‌کنی، اما چه بی‌عرضه است آن کسی که از این موضوع بی‌خبر است و تن به این بی‌حرمتی می‌دهد!
از آن صورت پرستی داغ شد رام
چو خصم بت پرستان ، اهل اسلام
هوش مصنوعی: از آن چهره پرستش، دل آرامش به تلاطم افتاد، مانند دشمنی که با بت‌پرستان مواجه می‌شود، اهل ایمان نیز در معرض چالش قرار دارند.
به جوش آمد به دل کین مهر جو را
که بهر کشتنم جان داد او را
هوش مصنوعی: دل پر از غم و کینه شده است، چون عشق به جو به اندازه‌ای عمیق است که او برای برداشت آن حاضر شده جانش را فدای من کند.
دمادم خون دل در جام می کرد
ولیکن شرم ننگ و نام می کرد
هوش مصنوعی: او پیوسته از دلش درد و رنج می‌ریخت و در جام شراب می‌گذاشت، اما به خاطر خجالت از ننگ و نامش، نمی‌خواست این کار را علنی کند.
تامل را به دل شد کارفرما
نکرد آشفتگی چون خشم خود را
هوش مصنوعی: نگرانی و تفکر به دلش حاکم شده و مانند کسی که خشم خود را کنترل کرده، در آرامش و بدون آشفتگی باقی مانده است.
دلش داده شهادتها دمادم
که از تهمت چو جان پاکست مریم
هوش مصنوعی: دل او پیوسته به شهادت‌ها مشغول است، زیرا مانند مریم که پاکی‌اش از تهمت‌ها در امان است، جان او نیز پاک و بی‌عیب است.
کزینسان کار از سیتا نیاید
که مومن بت پرستی را نشاید
هوش مصنوعی: از این انسان کار خوبی نمی‌توان انتظار داشت، زیرا مؤمن نباید به بت‌پرستی روی آورد.
ولی غیرت رگ جانش بیفشرد
دلش را موکشان در موج خون برد
هوش مصنوعی: اما غیرت او مانند رگ جانش به شدت فشرده شد و دلش را به موجی از خون برد.
چنین تا مدتی می بود خاموش
بسی خوننابه می زد از دلش جوش
هوش مصنوعی: مدتی به همین شکل ساکت بود، اما در دلش احساسات و عواطف شدیدی در حال جوشیدن و فوران بود.
به حیرت بود کارش صب ح تا شام
دهان و دیده بست از خواب و آشام
هوش مصنوعی: او در طول روز تا شب در حیرت و خواب بود و چشم و دهانش بسته بود.
ز غیرت خون دل می خورد هر دم
شبی صبرش شده بی طاقت از غم
هوش مصنوعی: او به خاطر غیرت و حس عاطفی‌اش هر لحظه از درد دل رنج می‌برد و شب‌ها به شدت بی‌تاب می‌شود از غم و اندوه.