شمارهٔ ۶۰ - در مدح سلطان مسعود غزنوی
ای لعبت حصاری، شغلی دگر نداری
مجلس چرا نسازی، باده چرا نیاری
چونانکه من به شادی روزی هم گذارم
خواهم که تو به شادی روزی همیگذاری
گر دوستدار مایی، ای ترک خوبچهره
زین بیش کرد باید مارات خواستاری
بنمای دوستداری، بفزای خواستاری
زیرا که خواستاری باشد ز دوستداری
تو خوارکار ترکی، من بردبار عاشق
خوش نیست خوارکاری، خوبست بردباری
گر با تو بردباری چندین نکردمی من
در خدمتم نکردی چندین تو خوارکاری
گر گرد خوارکاری گردی تو نیز با ما
آری تو خویشتن را نزدیک ما به خواری
من دل به تو سپردم، تا شغل من بسیجی
زان دل به تو سپردم تا حق من گزاری
گر زانکه جرم کردم، کاین دل به تو سپردم
خواهم که دل به رافت تو باز من سپاری
دل باز ده به خوشی ورنه ز درگه شه
فردات خیلتاشی ترک آورم تتاری
از درگه شهنشاه، مسعود با سعادت
زیبا به پادشاهی، دانا به شهریاری
شاهی بزرگواری، کو را به هیچ کاری
از کس نخواست باید، جز از خدای یاری
او را گزید لشکر، او را گزید رعیت
او را گزید دولت، او را گزید باری
از ننگ آنکه شاهان، باشند بر ستوران
بر پشت ژنده پیلان، این شه کند سواری
گر زانکه خسروان را مهدی بود بر استر
خنیاگران او را پیلست با عماری
اکلیلهای پیلانش از گوهرست و لؤلؤ
صندوق پیلهایش از صندل قماری
ای شهریار عالم یک چند صید کردی
یک چند گاه باید اکنون که می گساری
جام رحیق خواهی، شعر مدیح خواهی
مال حلال جویی، شاخ کمال کاری
من بنده را ز رحمت کردی بزرگ، شاها
پاینده باد بختت، پاینده بختیاری
درخواستی تو شعرم، اینت بزرگ شاهی
اینت کریم طبعی، اینت بزرگواری
اضعاف حرفهایی کز شعر من شنیدی
نیکیت باد و نعمت، شادیت و شادخواری
شعری که تو شنیدی، آنست بحر نیکو
آنست وزن شیرین، آنست لفظ جاری
بد گفتن اندرآنکس، کومادح تو باشد
باشد ز زشتنامی، باشد ز بدعواری
ای میر! مصطفی را گفتند کافران بد
با آنهمه نبوت، وان فر کردگاری
چندان دروغ و بهتان، گفتند آن جهودان
بر عیسیبن مریم، بر مریم و حواری
من کیستم که برمن نتوان دروغ گفتن
نه قرص آفتابم، نه ماه ده چهاری
ای شاعر سبکدل با من چه اوفتادت
پنداشتم که زینت بیشست هوشیاری
تو آفرین خسرو گویی دروغ باشد
ویحک دلیر مردی کاین لفظ گفت یاری
با من همی چخی تو و آگه نه ای که خیره
دنبال ببر خایی، چنگال شیر خاری
چون روی من ببینی، با من کنی تلطف
مهمان بری به خانه، نقل و رحیقم آری
و آنجا که من نباشم، گویی مثالب من
نیکست کت نیاید زین کار شرمساری
یا باش دشمن من، یا دوست باش ویحک
نه دوستی نه دشمن، اینت سیاهکاری
آنکس که شاعرست او، او شاعران بداند
خود باز باز داند از مرغک شکاری
تزویرگر نیم من، تزویرگر تو باشی
زیرا که چون منی را تزویرگر شماری
این جایگاه نتوان تزویر شعر کردن
افسوس کرد نتوان بر شیر مرغزاری
هستند جز تو اینجا استاد شاعرانی
با لفظهای مائی، با طبعهای ناری
ایشان مرا تجارب کردند بیمحابا
دیدند سحر شعرم دیدند کامگاری
تو نیز تجربت کن تا دستبرد بینی
تا بردوم به شعرت چون باد صحاری
از بهر آنکه شعرم شه دید و خوشدل آمد
برخاست از تو غلغل، برخاست از تو زاری
من شعر بیش گویم، کان شاه را خوش آید
الفاظهای نیکو، ابیاتهای عاری
گر تو به هر مدیحی، چندین تپید خواهی
نهمار ناصبوری، نهمار بیقراری
تا من در این دیارم، مدح کسی نگفتم
جز آفرین و مدحت شه را به حقگزاری
جز درگه شهنشه بر درگهی نبودم
نه بر در حجازی، نه بر در بخاری
همچون تویی که خدمت کهتر کنی و مهتر
از بهر دوشیانی وز بهر یک دو آری
دانی که من مقیمم بر درگه شهنشه
تا بازگشت سلطان از لالهزار ساری
این دشتها بریدم، وین کوهها پیاده
دو پای پر جراحت، دو دیده گشته تاری
امید آنکه خواند، روزی ملک دو بیتم
بختم شود مساعد، روزم شود بهاری
اکنون که شاه شاهان بر بنده کرد رحمت
کوشی که رحمت شه از بنده بازداری
خشم آیدت که خسرو با من کند نکویی
ای ویحک آب دریا از من دریغ داری
ای کاشکی حسودم، چون تو هزار بودی
اکنون که دیده خسرو از من امیدواری
حاسد چو بیش باشد بهتر رود سعادت
چون باد بیش باشد، بهتر رود سماری
شاها به رغم حاسد، خواهم که من رهی را
چون شاعران دیگر بر خدمتی گماری
بر من ز فرت ارجو آن عز و ناز باشد
کز فر میر ماضی، بودهست بر غضاری
دایم بزی امیرا! با عز و با جلالت
فعل تو بختیاری، ملک تو اختیاری
زیر تو تخت زرین بر سرت چتر دیبا
زین سو صف غلامان، زان سو صف جواری
شمارهٔ ۵۹ - در مدح خواجه طاهر: بینی آن بیجاده عارض لعبت حمری قبایشمارهٔ ۶۱ - در مدح سلطان مسعود غزنوی: خواهم که بدانم من جانا که چه خوداری
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای لعبت حصاری، شغلی دگر نداری
مجلس چرا نسازی، باده چرا نیاری
هوش مصنوعی: ای معشوقهی زیبای من، تو کار دیگری جز عشق ورزیدن نداری. چرا مجلس زیبایی نمیکنی و چرا شراب نمیآوری؟
چونانکه من به شادی روزی هم گذارم
خواهم که تو به شادی روزی همیگذاری
هوش مصنوعی: من نیز روزی را در خوشحالی سپری میکنم و آرزو دارم که تو هم روزی را در شادی بگذرانی.
گر دوستدار مایی، ای ترک خوبچهره
زین بیش کرد باید مارات خواستاری
هوش مصنوعی: اگر ما را دوست داری، ای ترک زیبا، باید بیش از این خواستار ما باشی.
بنمای دوستداری، بفزای خواستاری
زیرا که خواستاری باشد ز دوستداری
هوش مصنوعی: به نشان دادن عشق و علاقهات بپرداز، زیرا که عشق و علاقه باعث افزایش خواستهها و آرزوهایت میشود.
تو خوارکار ترکی، من بردبار عاشق
خوش نیست خوارکاری، خوبست بردباری
هوش مصنوعی: تو کار خود را به خوبی انجام میدهی، اما من شخصیتی صبور و عاشق دارم که این نوع کار را نمیپسندد؛ در عوض، صبوری و بردباری را میپسندم.
گر با تو بردباری چندین نکردمی من
در خدمتم نکردی چندین تو خوارکاری
هوش مصنوعی: اگر من صبوری بیشتری نسبت به تو داشتم، تو نیز در خدمت من نمیکوشیدی و این همه بیاحترامی نمیکردی.
گر گرد خوارکاری گردی تو نیز با ما
آری تو خویشتن را نزدیک ما به خواری
هوش مصنوعی: اگر تو هم با ما همراه شوی، مانند ما در زمرهٔ پستترینها قرار میگیری و خودت را به ما نزدیک میکنی.
من دل به تو سپردم، تا شغل من بسیجی
زان دل به تو سپردم تا حق من گزاری
هوش مصنوعی: من قلبم را به تو سپردم، چون به شغلم به عنوان بسیجی وابستهام و از دل خود میخواهم که حق مرا محقق کنی.
گر زانکه جرم کردم، کاین دل به تو سپردم
خواهم که دل به رافت تو باز من سپاری
هوش مصنوعی: اگر من گناهی کردهام و دل خود را به تو سپردهام، امیدوارم تو نیز دل خود را با محبتت به من باز پس بدهی.
دل باز ده به خوشی ورنه ز درگه شه
فردات خیلتاشی ترک آورم تتاری
هوش مصنوعی: دل خود را به شادی بسپار، وگرنه از درگاه پادشاه، خوشیها و آرزوهایت را از دست خواهی داد و دلتنگی و غم به سراغت خواهد آمد.
از درگه شهنشاه، مسعود با سعادت
زیبا به پادشاهی، دانا به شهریاری
هوش مصنوعی: از درگاه پادشاه، مسعود که دارای خوشبختی و زیبایی است، به عنوان فرمانروایی با دانش و آگاهی در امر حکمرانی معرفی میشود.
شاهی بزرگواری، کو را به هیچ کاری
از کس نخواست باید، جز از خدای یاری
هوش مصنوعی: یک پادشاه بزرگوار وجود دارد که از هیچکس به جز خداوند برای کمک خواستاری ندارد و نیازی به کسی ندارد.
او را گزید لشکر، او را گزید رعیت
او را گزید دولت، او را گزید باری
هوش مصنوعی: او توسط لشکر انتخاب شد، مردم او را انتخاب کردند، حکومت هم او را برگزید، و در نهایت، سرنوشتش او را انتخاب کرد.
از ننگ آنکه شاهان، باشند بر ستوران
بر پشت ژنده پیلان، این شه کند سواری
هوش مصنوعی: این شعر بر ننگی اشاره دارد که بر اثر سوار شدن شاهان بر شتران و پشت فیلهای فرسوده به وجود میآید. در واقع، این تصویر نشاندهنده ضعف و بیاحترامی است که به مقامات و مسئولین جامعه نسبت داده میشود. سوار شدن بر چنین حیواناتی به جای احترام به اصول و ارزشها، نما و وجهه آنها را زیر سوال میبرد.
گر زانکه خسروان را مهدی بود بر استر
خنیاگران او را پیلست با عماری
هوش مصنوعی: اگرچه برای پادشاهان بزرگ، مهدی وجود دارد، اما او به خاطر استر و سازندگان هنر، در حقیقت دارای نیرویی شگفتانگیز است.
اکلیلهای پیلانش از گوهرست و لؤلؤ
صندوق پیلهایش از صندل قماری
هوش مصنوعی: پوششهای فیلهای او از جواهر و مروارید ساخته شده و صندوقهای فیلهایش از چوب صندل باارزش است.
ای شهریار عالم یک چند صید کردی
یک چند گاه باید اکنون که می گساری
هوش مصنوعی: ای پادشاه جهان، مدتی شکار کردی و حالا زمان آن رسیده که برای خودت نیز گساری و آرامی داشته باشی.
جام رحیق خواهی، شعر مدیح خواهی
مال حلال جویی، شاخ کمال کاری
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به خوشی و لذت واقعی دست یابی، باید در پی فضائل و کارهای نیک باشی و از راههای حلال کسب درآمد کنی تا به کمال و شایستگی واقعی برسی.
من بنده را ز رحمت کردی بزرگ، شاها
پاینده باد بختت، پاینده بختیاری
هوش مصنوعی: من به لطف و مهربانی تو، بزرگ و ارجمند شدم. ای شاه، امیدوارم بخت تو همیشه پایدار و نیکو باشد.
درخواستی تو شعرم، اینت بزرگ شاهی
اینت کریم طبعی، اینت بزرگواری
هوش مصنوعی: شما خواستهای در شعر من دارید، شما با عظمت و بزرگی خود مانند یک پادشاه هستید، و فضل و نیکویی دارید.
اضعاف حرفهایی کز شعر من شنیدی
نیکیت باد و نعمت، شادیت و شادخواری
هوش مصنوعی: به تو نیکی و خوشحالی آرزو میکنم و امیدوارم همیشه در شادی و خوشی به سر ببری.
شعری که تو شنیدی، آنست بحر نیکو
آنست وزن شیرین، آنست لفظ جاری
هوش مصنوعی: شعری که تو شنیدی، شعر خوبی است، دارای وزن زیبا و کلمات روانی است.
بد گفتن اندرآنکس، کومادح تو باشد
باشد ز زشتنامی، باشد ز بدعواری
هوش مصنوعی: بدگویى دربارهٔ کسى، در واقع بدگویی از خودت است، زیرا او با شخصیت زشتش، سبب تنفر و ننگ خودت میشود.
ای میر! مصطفی را گفتند کافران بد
با آنهمه نبوت، وان فر کردگاری
هوش مصنوعی: ای میر! به پیامبر مصطفی (ص) گفتند که کافران با آن که او پیامبر است، بد رفتار کردهاند و او را ترک کردهاند.
چندان دروغ و بهتان، گفتند آن جهودان
بر عیسیبن مریم، بر مریم و حواری
هوش مصنوعی: یهودیان در مورد عیسی بن مریم و مادرش مریم و حواریونش، شایعات و دروغهای زیادی گفتند.
من کیستم که برمن نتوان دروغ گفتن
نه قرص آفتابم، نه ماه ده چهاری
هوش مصنوعی: من چه کسی هستم که کسی بخواهد در مورد من دروغ بگوید؟ نه به اندازهی خورشید درخشان هستم و نه به اندازهی ماه زیبا و کامل.
ای شاعر سبکدل با من چه اوفتادت
پنداشتم که زینت بیشست هوشیاری
هوش مصنوعی: ای شاعر شاد و سبکدل، چه بر سرت آمده است؟ گمان میکردم که زیبایی و زینت تو از هوشیاریات بیشتر است.
تو آفرین خسرو گویی دروغ باشد
ویحک دلیر مردی کاین لفظ گفت یاری
هوش مصنوعی: شما به خوبی میدانید که کسی که به تو لقب "خسرو" میدهد، احتمالاً دروغ میگوید و این صحبت را تنها یک دلیر مرد انجام میدهد.
با من همی چخی تو و آگه نه ای که خیره
دنبال ببر خایی، چنگال شیر خاری
هوش مصنوعی: شما به من توجه نمیکنی و نمیدانید که در حال دنبالهروی از خطر بزرگی هستید که شبیه به دندانهای تیغی است.
چون روی من ببینی، با من کنی تلطف
مهمان بری به خانه، نقل و رحیقم آری
هوش مصنوعی: وقتی که چهرهام را ببینی، با محبت و لطف با من رفتار کن. مهمان که به خانه میآید، شیرینی و خوشی را به همراه میآورد.
و آنجا که من نباشم، گویی مثالب من
نیکست کت نیاید زین کار شرمساری
هوش مصنوعی: جایی که من حضور ندارم، به نظر میرسد که داستانها و مثالهای من خوب و مناسب هستند، چون در این وضعیت، شرم و خجالت از بین میرود.
یا باش دشمن من، یا دوست باش ویحک
نه دوستی نه دشمن، اینت سیاهکاری
هوش مصنوعی: یا با من دشمن باش، یا دوست من. لعنت بر تو! نه دوست هستی و نه دشمن، تو فقط کارهای نادرست میکنی.
آنکس که شاعرست او، او شاعران بداند
خود باز باز داند از مرغک شکاری
هوش مصنوعی: شاعر کسی است که خود به خوبی میداند و میفهمد، همانطور که پرنده شکاری نیز میداند چگونه شکار کند.
تزویرگر نیم من، تزویرگر تو باشی
زیرا که چون منی را تزویرگر شماری
هوش مصنوعی: اگر تو هم مانند من به تزویر و نیرنگ بپردازی، دلیلی ندارد که من تو را تزویرگر ندانم، زیرا من نیز در رنج و زحمت تزویر هستم.
این جایگاه نتوان تزویر شعر کردن
افسوس کرد نتوان بر شیر مرغزاری
هوش مصنوعی: در این مکان نمیتوان به دروغ و فریب شعر گفت. افسوس که نمیتوان بر قدرت و عظمت یک مرغزار تاثیر گذاشت.
هستند جز تو اینجا استاد شاعرانی
با لفظهای مائی، با طبعهای ناری
هوش مصنوعی: در این مکان افرادی دیگر به عنوان شاعر وجود دارند که با واژههای زیبا و روحی مجذوب کننده شعر میسرایند، اما هیچکدام به اندازه تو برجسته نیستند.
ایشان مرا تجارب کردند بیمحابا
دیدند سحر شعرم دیدند کامگاری
هوش مصنوعی: آنها بدون هیچ ترسی مرا تجربه کردند و دیدند که جادوی شعر من چگونه است و به موفقیت رسیدم.
تو نیز تجربت کن تا دستبرد بینی
تا بردوم به شعرت چون باد صحاری
هوش مصنوعی: تجربه کن و ببین چه اتفاقاتی میافتد. وقتی که این کار را کردی، خواهی دید که احساسات و افکار تو چگونه به مرور زمان تغییر میکنند، مانند باد که در بیابان میوزد و همه جا را در بر میگیرد.
از بهر آنکه شعرم شه دید و خوشدل آمد
برخاست از تو غلغل، برخاست از تو زاری
هوش مصنوعی: برای اینکه شعر من توجه شاه را جلب کرد و او را خوشحال کرد، صدای غلغل از تو برخاست و زاری از تو بلند شد.
من شعر بیش گویم، کان شاه را خوش آید
الفاظهای نیکو، ابیاتهای عاری
هوش مصنوعی: من شاعری هستم که اشعار زیادی میسرایم، چرا که این کار برای شاه خوشایند است. به همین خاطر، کلماتی زیبا و ابیاتی بدون عیب به کار میبرم.
گر تو به هر مدیحی، چندین تپید خواهی
نهمار ناصبوری، نهمار بیقراری
هوش مصنوعی: اگر تو در هر ستایشی، اینچنین بیتابی کنی، آرامش و صبوری را از دست میدهی و همواره در بیقراری خواهی بود.
تا من در این دیارم، مدح کسی نگفتم
جز آفرین و مدحت شه را به حقگزاری
هوش مصنوعی: تا وقتی که در این سرزمین زندگی میکنم، هیچکس را تحسین نکردهام جز ستایش و تمجید از شاه که شایستهاش است.
جز درگه شهنشه بر درگهی نبودم
نه بر در حجازی، نه بر در بخاری
هوش مصنوعی: من جز درگاه پادشاهی در جایی دیگر نبودهام، نه در دروازه مدینه و نه در دروازه بخارا.
همچون تویی که خدمت کهتر کنی و مهتر
از بهر دوشیانی وز بهر یک دو آری
هوش مصنوعی: شما مانند کسی هستید که به افراد پایینتر از خود خدمت میکند و برای افراد بزرگتر و مهمتر از خود، زحمت میکشد.
دانی که من مقیمم بر درگه شهنشه
تا بازگشت سلطان از لالهزار ساری
هوش مصنوعی: میدانی که من همیشه در درگاه پادشاه نشستهام تا وقتی که او از باغ لاله ساری برگردد.
این دشتها بریدم، وین کوهها پیاده
دو پای پر جراحت، دو دیده گشته تاری
هوش مصنوعی: این دشتها را پشت سر گذاشتم و این کوهها را با پایهایی پر از زخم پیمودم، چشمانم نیز به خاطر غم و اندوه تاریک شده است.
امید آنکه خواند، روزی ملک دو بیتم
بختم شود مساعد، روزم شود بهاری
هوش مصنوعی: امید دارم که روزی سرنوشت خوبی برای من رقم بخورد و روزهای زندگیام مانند بهار شاد و دلانگیز شود.
اکنون که شاه شاهان بر بنده کرد رحمت
کوشی که رحمت شه از بنده بازداری
هوش مصنوعی: حال که پادشاه بزرگ به بندگان خود لطف کرده است، تو نیز سعی کن که این لطف و رحمت او را از خود دور نکنید.
خشم آیدت که خسرو با من کند نکویی
ای ویحک آب دریا از من دریغ داری
هوش مصنوعی: اگر به تو خشم بگیرد که خسرو با من نیکی میکند، وای بر تو! چرا آب دریا را از من دریغ میکنی؟
ای کاشکی حسودم، چون تو هزار بودی
اکنون که دیده خسرو از من امیدواری
هوش مصنوعی: ای کاش من هم به اندازه تو حسود بودم، چون اکنون که خوشبختی تو را میبینم، امیدم به تو بیشتر شده است.
حاسد چو بیش باشد بهتر رود سعادت
چون باد بیش باشد، بهتر رود سماری
هوش مصنوعی: زمانی که حسادت در فرد زیاد شود، سعادت هم به سمت او بیشتر میآید؛ همانطور که وقتی باد زیاد است، سماری نیز بهتر پرواز میکند.
شاها به رغم حاسد، خواهم که من رهی را
چون شاعران دیگر بر خدمتی گماری
هوش مصنوعی: ای پادشاه، با وجود حسادتهای دیگران، آرزو دارم که من هم مانند شاعران دیگر، به خدمتی بپردازم.
بر من ز فرت ارجو آن عز و ناز باشد
کز فر میر ماضی، بودهست بر غضاری
هوش مصنوعی: اگر من از درد و غم رنج میبرم، آن عزت و زیبایی که در گذشته به آن دست یافتهام، هنوز در خاطر من است.
دایم بزی امیرا! با عز و با جلالت
فعل تو بختیاری، ملک تو اختیاری
هوش مصنوعی: ای امیر، همواره بر وفق حال و با بزرگی و عظمت خودت، کاری میکنی که سرنوشت در دستان توست و ملک و سرزمینت در اختیار خودت قرار دارد.
زیر تو تخت زرین بر سرت چتر دیبا
زین سو صف غلامان، زان سو صف جواری
هوش مصنوعی: زیر تو تخت گرانبها و زرینی قرار دارد و بر سرت چتری از پارچه نرم و زینتی است. از یک طرف، صفی از غلامان و از طرف دیگر، صفی از کنیزان ایستادهاند.