گنجور

شمارهٔ ۴۸ - در مدح منوچهربن قابوس

برآمد ز کوه ابر مازندران
چو مار شکنجی و ماز اندر آن
بسان یکی زنگی حامله
شکم کرده هنگام زادن گران
همی‌زاد این دختر بر سپید
پسر همچو فرتوت پنبه سران
جز این ابر و جز مادر زال زر
نزادند چونین پسر مادران
همی‌آمدند از هوا خرد خرد
به نور سپید اندر، آن دختران
نشستند زاغان به بالینشان
چنان دایگان سیه معجران
تو گویی به باغ اندرون روز برف
صف ناربون و صف عرعران
بسی خواهرانند بر راه رز
سیه موزگان و سمن چادران
بپوشیده در زیر چادر همه
ستبرق ز بالای سر تا به ران
ز زاغان بر نوژ گویی که هست
کلاه سیه بر سر خواهران
چنان کارگاه سمرقند گشت
زمین از در بلخ تا خاوران
در و بام و دیوار آن کارگاه
چنان زنگیان کاغذگران
مر این زنگیان را چه کار اوفتاد
که کاغذ گرانند و کاغذ خوران
نخوردند کاغذ ازین بیشتر
نه کاغذ فروشان، نه کاغذ خران
شود کاغذ تازه و تر، خشک
چو خورشید لختی بتابد بر آن
ولیکن شود تری این فزون
چو تابند بیش اندر آن نیران
شده آبگیران فسرده ز یخ
چنان کوس رویین اسکندران
چو سندان آهنگران گشته یخ
چو آهنگران ابر مازندران
برآید به زیر آن تگرگ از هوا
چنان پتک پولاد آهنگران
چه بهتر ز خرگاه و طارم کنون
به خرگاه و طارم درون آذران
فرو برده مستان سر از بیهشی
برآورده آواز خنیاگران
به جوش اندرون دیگ بهمنجنه
به گوش اندرون بهمن و قیصران
سر بابزن در سر و ران مرغ
بن بابزن در کف دلبران
کباب از تنوره در آویخته
چو خونین ورقهای جوشنوران
خداوند ما گشته مست و خراب
گرفته دو بازوی او چاکران
یکی نامداری که با نام وی
شدستند بینام نام‌آوران
به عمری چنان گوهر پاک او
نیاید یکی گوهر از گوهران
بداده‌ست داد از تن خویشتن
چو نیکو دلان و نکو محضران
کسی کو دهد از تن خویش داد
نبایدش رفتن بر داوران
مرا با ثناهای او نیست تاب
کرایی پیاده منم با خران
ترا گویم ای سید مشرقین
که مردم مرانند و تو نامران
در آمد ترا روز بهمنجنه
به فیروزی این روز را بگذران
می زعفری خور ز دست بتی
که گویی قضیبی‌ست از خیزران
می زعفرانی که چون خوردیش
رود سوی دل راست چون زعفران
نه با رنگ او بایدت رنگ گل
نه با بوی او نرگس و ضیمران
ز رامشگران رامشی کن طلب
که رامش بود نزد رامشگران
بزی همچنین سالیان دراز
دنان و دمان و چمان و چران
دو گوشت همیشه سوی گنجگاو
دو چشمت همیشه سوی دلبران

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

برآمد ز کوه ابر مازندران
چو مار شکنجی و ماز اندر آن
هوش مصنوعی: ابر بزرگی از کوه‌های مازندران خارج می‌شود، همچون ماری که در حال حرکت است، و در دشت‌های مازندران گسترده می‌شود.
بسان یکی زنگی حامله
شکم کرده هنگام زادن گران
هوش مصنوعی: مانند زنی که در حال زایمان است و دردش زیاد شده، بسیار سنگین و دشوار است.
همی‌زاد این دختر بر سپید
پسر همچو فرتوت پنبه سران
هوش مصنوعی: این دختر به گونه‌ای زاده می‌شود که همچون پنبه‌ای کهنه و آسیب‌دیده، سفید و بی‌خاصیت است.
جز این ابر و جز مادر زال زر
نزادند چونین پسر مادران
هوش مصنوعی: جز این ابر و مادر زال، هیچ چیز دیگری همچون این پسر به دنیا نیاورده است.
همی‌آمدند از هوا خرد خرد
به نور سپید اندر، آن دختران
هوش مصنوعی: دختران به آرامی و با زیبایی از آسمان می‌آمدند، در حالی که درخشش نور سفید آنها را احاطه کرده بود.
نشستند زاغان به بالینشان
چنان دایگان سیه معجران
هوش مصنوعی: زاغ‌ها در کنار آن‌ها نشسته‌اند مانند پرستارانی که چادر سیاه بر سر دارند.
تو گویی به باغ اندرون روز برف
صف ناربون و صف عرعران
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد در درون باغ، روزی برفی است و صفی از ناربون‌ها و عرعرها نیز وجود دارد.
بسی خواهرانند بر راه رز
سیه موزگان و سمن چادران
هوش مصنوعی: بسیاری از خواهران در مسیر گل سرخ، با چادرهای سیاه و عطرهای خوشبوی خود ایستاده‌اند.
بپوشیده در زیر چادر همه
ستبرق ز بالای سر تا به ران
هوش مصنوعی: زیر چادر همه چیز به خوبی و به طور کامل پوشیده شده است، از بالای سر تا ناحیه ران.
ز زاغان بر نوژ گویی که هست
کلاه سیه بر سر خواهران
هوش مصنوعی: گویی از زاغ‌ها (پرندگان سیاه) بر سر خواهران، کلاهی سیاه وجود دارد.
چنان کارگاه سمرقند گشت
زمین از در بلخ تا خاوران
هوش مصنوعی: زمین از بلخ تا خاوران به اندازه کارگاه سمرقند پر از شگفتی و زیبایی شد.
در و بام و دیوار آن کارگاه
چنان زنگیان کاغذگران
هوش مصنوعی: در و دیوار و سقف آن کارگاه به گونه‌ای است که مثل کارگاه کاغذسازی زنگ‌زده و فرسوده به نظر می‌رسد.
مر این زنگیان را چه کار اوفتاد
که کاغذ گرانند و کاغذ خوران
هوش مصنوعی: امروز چه اتفاقی برای این زنگی‌ها افتاده که هم کاغذ گران شده و هم افرادی که از آن استفاده می‌کنند؟
نخوردند کاغذ ازین بیشتر
نه کاغذ فروشان، نه کاغذ خران
هوش مصنوعی: نه کاغذفروشان و نه کسانی که کاغذ را حمل می‌کنند، دیگر حاضر نیستند این مقدار کاغذ را بپذیرند.
شود کاغذ تازه و تر، خشک
چو خورشید لختی بتابد بر آن
هوش مصنوعی: زمانی که کاغذ جدید و مرطوب و تازه باشد، ممکن است به محض اینکه آفتاب کمی بر آن بتابد، به سرعت خشک شود.
ولیکن شود تری این فزون
چو تابند بیش اندر آن نیران
هوش مصنوعی: اما اگر در آن مکان، بیشتر از آنچه که انتظار می‌رود، خنکی و طراوت وجود داشته باشد، این وضعیت باعث می‌شود که حالت بهتری ایجاد شود.
شده آبگیران فسرده ز یخ
چنان کوس رویین اسکندران
هوش مصنوعی: آبگیران به خاطر سرمای یخ، مانند کلاه آهنین اسکندر، سرد و بی‌روح شده‌اند.
چو سندان آهنگران گشته یخ
چو آهنگران ابر مازندران
هوش مصنوعی: هنگامی که برف به مانند یخ سخت و سنگین شده است، به مانند سندانی است که آهنگران بر روی آن کار می‌کنند. به همین ترتیب، ابرهایی که بر فراز مازندران آمده‌اند، حالتی شبیه به آهن را پیدا کرده‌اند.
برآید به زیر آن تگرگ از هوا
چنان پتک پولاد آهنگران
هوش مصنوعی: از آسمان تگرگی می‌ریزد که مانند پتک‌های محکم و سنگین آهنگران، به زمین کوبیده می‌شود.
چه بهتر ز خرگاه و طارم کنون
به خرگاه و طارم درون آذران
هوش مصنوعی: بهتر است که به جای رفتن به کوه و دشت، به داخل خانه و آشیانه‌ای که ساخته‌ای، برگردی و آرامش را در آنجا بیابی.
فرو برده مستان سر از بیهشی
برآورده آواز خنیاگران
هوش مصنوعی: مستان در حال نشئگی، سر خود را از بهت بیرون آورده و صدای خوانندگان را شنیده‌اند.
به جوش اندرون دیگ بهمنجنه
به گوش اندرون بهمن و قیصران
هوش مصنوعی: درون دیگ، احساسات و هیجانات به شدت در حال جوش و خروشند و این صداها به گوش افرادی مانند بهمن و قیصر می‌رسد.
سر بابزن در سر و ران مرغ
بن بابزن در کف دلبران
هوش مصنوعی: سر و ران مرغ را بزن و در دل برگزیدگان به عیش و نوش بپرداز.
کباب از تنوره در آویخته
چو خونین ورقهای جوشنوران
هوش مصنوعی: دود کباب از تنوری به هوا برخاسته است، همچون برگ‌های خونین که به لباس جنگاوران چسبیده‌اند.
خداوند ما گشته مست و خراب
گرفته دو بازوی او چاکران
هوش مصنوعی: خداوند به شدت شگفت‌زده و حیرت‌زده شده و دو بازوی او را در دست گرفته‌اند، مانند درباریان و خدمتگزاران.
یکی نامداری که با نام وی
شدستند بینام نام‌آوران
هوش مصنوعی: یک فرد مشهور و بزرگ وجود دارد که به خاطر نامش، دیگران نیز به شهرت رسیده‌اند، اما خود او به نوعی ناشناس مانده است.
به عمری چنان گوهر پاک او
نیاید یکی گوهر از گوهران
هوش مصنوعی: در طول زندگی، هیچ کس به پاکی و ارزشمندی او نخواهد رسید و مانند او وجود ندارد.
بداده‌ست داد از تن خویشتن
چو نیکو دلان و نکو محضران
هوش مصنوعی: او از وجود خود به دیگران کمک کرده و حمایت می‌کند، مانند افرادی که نیکوکار و خوب‌اند و در جمع‌های نیکو حاضر می‌شوند.
کسی کو دهد از تن خویش داد
نبایدش رفتن بر داوران
هوش مصنوعی: کسی که جان خودش را قربانی می‌کند، نباید به محاکمه‌کنندگان مراجعه کند.
مرا با ثناهای او نیست تاب
کرایی پیاده منم با خران
هوش مصنوعی: من قدرت تحمّل ستایش‌های او را ندارم، چون من هم‌چون یک انسان عادی در میان جمعیت‌های بی‌ارزش هستم.
ترا گویم ای سید مشرقین
که مردم مرانند و تو نامران
هوش مصنوعی: ای سید مشرقین، به تو می‌گویم که مردم را از خود دور نکن، زیرا تو خود نامرئی هستی.
در آمد ترا روز بهمنجنه
به فیروزی این روز را بگذران
هوش مصنوعی: به روز بهمنجنه خوش آمدی، این روز را با خوشحالی و موفقیت سپری کن.
می زعفری خور ز دست بتی
که گویی قضیبی‌ست از خیزران
هوش مصنوعی: نوشیدنی را از زعفران بگیر، از دستان محبوبی که به نظر می‌رسد چوبی نرم و خوش‌فرم از نیشکر است.
می زعفرانی که چون خوردیش
رود سوی دل راست چون زعفران
هوش مصنوعی: می‌ای که رنگش زعفرانی است، وقتی که آن را بنوشی، احساسات و دل شاداب و روشن می‌شود مانند رنگ زعفران.
نه با رنگ او بایدت رنگ گل
نه با بوی او نرگس و ضیمران
هوش مصنوعی: نه باید زیبایی خود را به رنگ گل بیارایی و نه باید عطر و بوی خود را با نرگس و گل‌های خوشبو مقایسه کنی.
ز رامشگران رامشی کن طلب
که رامش بود نزد رامشگران
هوش مصنوعی: از نوازندگان بخواه که برایت شادی و سرور بیاورند، زیرا شادی و سرور تنها در نزد نوازندگان واقعی یافت می‌شود.
بزی همچنین سالیان دراز
دنان و دمان و چمان و چران
هوش مصنوعی: یک بز سال‌ها به آرامی در دشت‌ها و مراتع می‌چراند و زندگی می‌کند.
دو گوشت همیشه سوی گنجگاو
دو چشمت همیشه سوی دلبران
هوش مصنوعی: دو گوش تو همیشه به سمت گوشه‌ای از ثروت و نعمت‌هاست و دو چشمت همیشه به سوی معشوق‌ها و محبوبان می‌نگرد.

حاشیه ها

1402/11/24 11:01
جهن یزداد

اینها همه پارسی بیخته است

برآمد ز کوه ابر مازندران
چو مار شکنجی و ماز اندر آن
همی‌زاد این دختر بر سپید
پسر همچو فرتوت پنبه سران
جز این ابر و جز مادر زال زر
نزادند چونین پسر مادران
بسی خواهرانند بر راه رز
سیه موزگان و سمن چادران
بپوشیده در زیر چادر همه
ستبرق ز بالای سر تا به ران
ز زاغان بر نوژ گویی که هست
کلاه سیه بر سر خواهران
چنان کارگاه سمرقند گشت 
زمین از در بلخ تا خاوران 
در و بام و دیوار آن کارگاه 
چنان زنگیان کاغذگران 
مر این زنگیان را چه کار اوفتاد
که کاغذ گرانند و کاغذ خوران 
نخوردند کاغذ ازین بیشتر
نه کاغذ فروشان، نه کاغذ خران 
شود کاغذ تازه و تر، خشک 
چو خورشید لختی بتابد بر آن 
چه بهتر ز خرگاه و طارم کنون 
به خرگاه و طارم درون آذران 
فرو برده مستان سر از بیهشی 
برآورده آواز خنیاگران 
به جوش اندرون دیگ بهمنجنه 
به گوش اندرون بهمن و قیصران
یکی نامداری که با نام وی 
شدستند بینام نام‌آوران
کسی کو دهد از تن خویش داد
نبایدش رفتن بر داوران
در آمد ترا روز بهمنجنه 
به فیروزی این روز را بگذران 
ز رامشگران رامش دل بخواه 
که رامش بود نزد رامشگران 
بزی همچنین سالیان دراز
دنان و دمان و چمان و چران 
دو گوشت همیشه سوی گنجگاو
دو چشمت همیشه سوی دلبران

1402/11/24 11:01
جهن یزداد

دو روز پیش روز بهمنجنه بود