گنجور

شمارهٔ ۴۲ - در مدح وزیر سلطان مسعود غزنوی

الا یا خیمگی! خیمه فروهل
که پیشاهنگ بیرون شد ز منزل
تبیره زن بزد طبل نخستین
شتربانان همی‌بندند محمل
نماز شام نزدیکست و امشب
مه و خورشید را بینم مقابل
ولیکن ماه دارد قصد بالا
فروشد آفتاب از کوه بابل
چنان دو کفهٔ زرین ترازو
که این کفه شود زان کفه مایل
ندانستم من ای سیمین صنوبر
که گردد روز چونین زود زایل
من و تو غافلیم و ماه و خورشید
براین گردون گردان نیست غافل
نگارین منا برگرد و مگری
که کار عاشقان را نیست حاصل
زمانه حامل هجرست و لابد
نهد یک روز بار خویش حامل
نگار من، چو حال من چنین دید
ببارید از مژه باران وابل
تو گویی پلپل سوده به کف داشت
پراکند از کف اندر دیده پلپل
بیامد اوفتان خیزان بر من
چنان مرغی که باشد نیم بسمل
دو ساعد را حمایل کرد برمن
فرو آویخت از من چون حمایل
مرا گفت: ای ستمکاره به جانم!
به کام حاسدم کردی و عاذل
چه دانم من که بازآیی تو یا نه
بدانگاهی که باز آید قوافل
ترا کامل همی‌دیدم به هر کار
ولیکن نیستی در عشق کامل
حکیمان زمانه راست گفتند
که جاهل گردد اندرعشق، عاقل
نگار خویش را گفتم: نگارا!
نیم من در فنون عشق جاهل
ولیکن اوستادان مجرب
چنین گفتند در کتب اوایل
که عاشق قدر وصل آنگاه داند
که عاجز گردد از هجران عاجل
بدین زودی ندانستم که ما را
سفر باشد به عاجل یا به آجل
ولیکن اتفاق آسمانی
کند تدبیرهای مرد باطل
غریب از ماه والاتر نباشد
که روز و شب همی‌برد منازل
چو برگشت از من آن معشوق ممشوق
نهادم صابری را سنگ بر دل
نگه کردم به گرد کاروانگاه
به جای خیمه و جای رواحل
نه وحشی دیدم آنجا و نه انسی
نه راکب دیدم آنجا و نه راجل
نجیب خویش را دیدم به یکسو
چو دیوی دست و پا اندر سلاسل
گشادم هر دو زانو بندش از دست
چو مرغی کش گشایند از حبایل
برآوردم زمامش تا بناگوش
فروهشتم هویدش تا به کاهل
نشستم از برش چون عرش بلقیس
بجست او چون یکی عفریت هایل
همی‌راندم نجیب خویش چون باد
همی‌گفتم که اللهم سهل
چو مساحی که پیماید زمین را
بپیمودم به پای او مراحل
همی‌رفتم شتابان در بیابان
همی‌کردم به یک منزل، دو منزل
بیابانی چنان سخت و چنان سرد
کزو خارج نباشد هیچ داخل
ز بادش خون همی‌بفسرد در تن
که بادش داشت طبع زهر قاتل
ز یخ گشته شمرها همچو سیمین
طبقها بر سر زرین مراجل
سواد شب به وقت صبح بر من
همی‌گشت از بیاض برف مشکل
همی‌بگداخت برف اندر بیابان
تو گفتی باشدش بیماری سل
بکردار سریشمهای ماهی
همی‌برخاست از شخسارها گل
چوپاسی از شب دیرنده بگذشت
برآمد شعریان از کوه موصل
بنات النعش کرد آهنگ بالا
بکردار کمر شمشیر هرقل
رسیدم من فراز کاروان تنگ
چو کشتی کو رسد نزدیک ساحل
به گوش من رسید آواز خلخال
چو آواز جلاجل از جلاجل
جرس دستان گوناگون همی‌زد
بسان عندلیبی از عنادل
عماری از بر ترکی تو گفتی
که طاوسی‌ست بر پشت حواصل
جرس مانندهٔ دو ترگ زرین
معلق هر دو تا زانوی بازل
ز نوک نیزه‌های نیزه‌داران
شده وادی چو اطراف سنابل
چو دیدم رفتن آن بیسراکان
بدان کشی روان زیر محامل
نجیب خویش را گفتم سبکتر
الا یا دستگیر مرد فاضل
بچر! کت عنبرین بادا چراگاه
بچم! کت آهنین بادا مفاصل
بیابان در نورد و کوه بگذار
منازلها بکوب و راه بگسل
فرود آور به درگاه وزیرم
فرود آوردن اعشی به باهل
به عالی درگه دستور، کو راست
معالی از اعالی وز اسافل
وزیری چون یکی والا فرشته
چه در دیوان، چه در صدر محافل
وزیران دگر بودند زین پیش
همه دیوان به دیوان رسایل
حدیث او معانی در معانی
رسوم او فضایل در فضایل
همی‌نازد به عدل شاه مسعود
چو پیغمبر به نوشروان عادل
درآید پیش او بدره چو قارون
درآید پیش او سائل چو عایل
شود از پیش او سائل چو بدره
رود از پیش او بدره چو سائل
بلرزند از نهیب او نهنگان
بلرزد کوه سنگین از زلازل
الا یا آفتاب جاودان تاب
اساس ملکت و شمع قبایل
تویی ظل خدا و نور خالص
به گیتی کس شنیده‌ست این شمایل
یکی ظلی که هم ظلست و هم نور
یکی نوری که هم نورست و هم ظل
گهر داری، هنر داری به هرکار
بزرگی را چنین باشد دلایل
تویی وهاب مال و جز تو واهب
تویی فعال جود و جز تو فاعل
یکی شعر تو شاعرتر ز حسان
یکی لفظ تو کاملتر ز کامل
خداوندا من اینجا آمدستم
به امید تو و امید مفضل
افاضل نزد تو یازند هموار
که زی فاضل بود قصد افاضل
گرم مرزوق گردانی به خدمت
همان گویم که اعشی گفت و دعبل
و گر از خدمتت محروم ماندم
بسوزم کلک و بشکافم انامل
الا تا بانگ دراجست و قمری
الا تا نام سیمرغست و طغرل
تنت پاینده باد و چشم روشن
دلت پاکیزه باد و بخت مقبل
دهاد ایزد مرا در نظم شعرت
دل بشار و طبع ابن مقبل

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

الا یا خیمگی! خیمه فروهل
که پیشاهنگ بیرون شد ز منزل
هوش مصنوعی: به بادها گوش بسپار! پرده‌های خیمه بر افراشته شد و پیشوای ما از خانه خارج شد.
تبیره زن بزد طبل نخستین
شتربانان همی‌بندند محمل
هوش مصنوعی: در سرزمین های دور، وقتی که کاروان‌های شتر حرکت می‌کنند، بانوان در شروع سفر طبل می‌نوازند تا شترها را راه بیندازند و محموله‌ها را به راه بیاندازند.
نماز شام نزدیکست و امشب
مه و خورشید را بینم مقابل
هوش مصنوعی: نماز شب نزدیک است و امشب می‌توانم ماه و خورشید را در برابر یکدیگر ببینم.
ولیکن ماه دارد قصد بالا
فروشد آفتاب از کوه بابل
هوش مصنوعی: اما ماه قصد دارد که از آفتاب بالاتر رود و در بالای کوه بابل قرار گیرد.
چنان دو کفهٔ زرین ترازو
که این کفه شود زان کفه مایل
هوش مصنوعی: چنان که دو کفهٔ ترازوی طلا به یک سمت خم می‌شوند، اگر یکی از آن‌ها سنگین‌تر شود.
ندانستم من ای سیمین صنوبر
که گردد روز چونین زود زایل
هوش مصنوعی: من نمی‌دانستم ای صنوبر زیبا که روزی این‌گونه زودگذر و فانی خواهد شد.
من و تو غافلیم و ماه و خورشید
براین گردون گردان نیست غافل
هوش مصنوعی: ما و تو بی‌خبر هستیم، ولی ماه و خورشید از این جهان در حال چرخش غافل نیستند.
نگارین منا برگرد و مگری
که کار عاشقان را نیست حاصل
هوش مصنوعی: ای محبوب زیبا، برگرد و نگذار که کار عاشقان بی نتیجه بماند.
زمانه حامل هجرست و لابد
نهد یک روز بار خویش حامل
هوش مصنوعی: زندگی و شرایط، به نوعی جدایی را با خود به همراه دارند و روزی بار این جدایی به دوش انسان گذاشته خواهد شد.
نگار من، چو حال من چنین دید
ببارید از مژه باران وابل
هوش مصنوعی: دختر زیبای من، وقتی حال مرا چنین دید، اشک‌هایش مانند باران از چشمانش سرازیر شد.
تو گویی پلپل سوده به کف داشت
پراکند از کف اندر دیده پلپل
هوش مصنوعی: گویی در دستانش چیزی با حباب‌های ریز وجود دارد که آن را به سمت چشمانش می‌پاشد و باعث می‌شود که دیدش نامناسب و تیره‌وتار شود.
بیامد اوفتان خیزان بر من
چنان مرغی که باشد نیم بسمل
هوش مصنوعی: او با حالتی نزار و همچون مرغی که نیمی از آن از بین رفته، به سمت من آمد.
دو ساعد را حمایل کرد برمن
فرو آویخت از من چون حمایل
هوش مصنوعی: دو دست را به دور من حلقه زد و مرا به خود نزدیک کرد، مانند اینکه حمایلی به دورم بپیچی.
مرا گفت: ای ستمکاره به جانم!
به کام حاسدم کردی و عاذل
هوش مصنوعی: او به من گفت: ای ظالم! به جانم قسم، به خاطر دشمنی و حسادت دیگران، تو مرا به این حال و روز انداختی.
چه دانم من که بازآیی تو یا نه
بدانگاهی که باز آید قوافل
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم که آیا تو باز خواهی گشت یا نه، مثل کاروان‌هایی که ممکن است دوباره برگردند.
ترا کامل همی‌دیدم به هر کار
ولیکن نیستی در عشق کامل
هوش مصنوعی: من تو را در هر کاری کامل می‌دیدم، اما در عشق به اندازه کامل نیستی.
حکیمان زمانه راست گفتند
که جاهل گردد اندرعشق، عاقل
هوش مصنوعی: عزیزانی که به حکمت و علم شناخته شده‌اند، به درستی اظهار کرده‌اند که در عشق، انسان‌های نادان دچار سردرگمی و اشتباه می‌شوند، حتی اگر در سایر زمینه‌ها عقل‌مند باشند.
نگار خویش را گفتم: نگارا!
نیم من در فنون عشق جاهل
هوش مصنوعی: به محبوبم گفتم: ای عشق من! نیمی از من در علم عشق ناآگاه و بی‌تجربه است.
ولیکن اوستادان مجرب
چنین گفتند در کتب اوایل
هوش مصنوعی: اما استادان باتجربه در کتاب‌های قدیمی چنین بیان کرده‌اند.
که عاشق قدر وصل آنگاه داند
که عاجز گردد از هجران عاجل
هوش مصنوعی: عاشق تنها زمانی می‌فهمد که چقدر از وصال معشوق ارزش دارد که در برابر جدایی ناتوان شود و نتواند دوری را تحمل کند.
بدین زودی ندانستم که ما را
سفر باشد به عاجل یا به آجل
هوش مصنوعی: به این زودی نفهمیدم که آیا سفر ما به زودی خواهد بود یا در آینده‌ای دور.
ولیکن اتفاق آسمانی
کند تدبیرهای مرد باطل
هوش مصنوعی: اما آسمان به گونه‌ای دیگر تدبیرهایی را برای مردان نادرست ترتیب می‌دهد.
غریب از ماه والاتر نباشد
که روز و شب همی‌برد منازل
هوش مصنوعی: هیچ چیز غریب‌تر از ماه نیست، زیرا آن به راحتی در هر روز و شب جایگاه‌های خود را طی می‌کند و به حرکت ادامه می‌دهد.
چو برگشت از من آن معشوق ممشوق
نهادم صابری را سنگ بر دل
هوش مصنوعی: زمانی که محبوبم از من دور شد و به من بازنگشت، صبر و تحمل را بر دل سنگین و دردناک خود نهادم.
نگه کردم به گرد کاروانگاه
به جای خیمه و جای رواحل
هوش مصنوعی: به دور و بر کاروانسرا نگاه کردم و جایی برای برپایی خیمه و استراحت حیوانات ندیدم.
نه وحشی دیدم آنجا و نه انسی
نه راکب دیدم آنجا و نه راجل
هوش مصنوعی: در آنجا نه کسی مانند وحشی و نه کسی مانند انسان عادی وجود داشت، نه سواره‌ای و نه پیاده‌ای را دیدم.
نجیب خویش را دیدم به یکسو
چو دیوی دست و پا اندر سلاسل
هوش مصنوعی: نجیب‌زاده‌ای را دیدم که به دور از انسانیت و آزادگی، همچون دیوی در زنجیر بود.
گشادم هر دو زانو بندش از دست
چو مرغی کش گشایند از حبایل
هوش مصنوعی: من هر دو زانویم را به راحتی باز کردم، همچون مرغی که از بند و محدوده‌اش آزاد می‌شود و از قید و بند رهایی می‌یابد.
برآوردم زمامش تا بناگوش
فروهشتم هویدش تا به کاهل
هوش مصنوعی: من مسئولیت او را بر عهده گرفتم و اشارت‌هایش را تا جایی که ممکن بود برایش روشن کردم و او را به تلاش و کوشش واداشتم.
نشستم از برش چون عرش بلقیس
بجست او چون یکی عفریت هایل
هوش مصنوعی: نشستم در کنار او مانند عرش بلقیس و او ناگهان مثل یک دیو قدرتمند جهش کرد.
همی‌راندم نجیب خویش چون باد
همی‌گفتم که اللهم سهل
هوش مصنوعی: دوران با نجابت و وقار خود را می‌گذراندم و مانند باد به آرامی حرکت می‌کردم و در دل دعا می‌کردم که ای خدا، همه چیز را برایم آسان کن.
چو مساحی که پیماید زمین را
بپیمودم به پای او مراحل
هوش مصنوعی: مثل مساحی که زمین را اندازه‌گیری می‌کند، من هم به دنبال او مراحل و مراحل را پیمودم.
همی‌رفتم شتابان در بیابان
همی‌کردم به یک منزل، دو منزل
هوش مصنوعی: به سرعت در بیابان حرکت می‌کردم و در هر توقف، دو منزل را پشت سر می‌گذاشتم.
بیابانی چنان سخت و چنان سرد
کزو خارج نباشد هیچ داخل
هوش مصنوعی: بیابانی بسیار وحشتناک و سرد وجود دارد که هیچ چیز از آن خارج نمی‌شود و هیچ چیزی نمی‌تواند به آن وارد شود.
ز بادش خون همی‌بفسرد در تن
که بادش داشت طبع زهر قاتل
هوش مصنوعی: باد در بدن او مانند زهر کشنده عمل می‌کند و باعث می‌شود که خونش بسوزد.
ز یخ گشته شمرها همچو سیمین
طبقها بر سر زرین مراجل
هوش مصنوعی: از یخ ذوب شده، به مانند طلا، ظرف‌های نقره‌ای بر سر من قرار دارد.
سواد شب به وقت صبح بر من
همی‌گشت از بیاض برف مشکل
هوش مصنوعی: در تاریکی شب، هنگامی که صبح فرا می‌رسد، سپیدی برف برای من دشوار می‌شود.
همی‌بگداخت برف اندر بیابان
تو گفتی باشدش بیماری سل
هوش مصنوعی: برف در بیابان به شدت ذوب می‌شود و اینطور به نظر می‌رسد که گویی دردی سخت به جان آن افتاده است.
بکردار سریشمهای ماهی
همی‌برخاست از شخسارها گل
هوش مصنوعی: ماه که به خاطر کارهای نرم و لطیفش از میان گل‌ها برمی‌خیزد.
چوپاسی از شب دیرنده بگذشت
برآمد شعریان از کوه موصل
هوش مصنوعی: یک چوپان در نیمه شب از کنار کوه موصل عبور کرد و ستاره‌ها در آسمان نمایان شدند.
بنات النعش کرد آهنگ بالا
بکردار کمر شمشیر هرقل
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زنی می‌پردازد که تحت تأثیر زندگی و آداب و رسوم خاص خود، در حال بالا رفتن و پیشرفت است. او به شکلی تجلیلی و شجاعانه، با کمر راست و با اراده، به سمت جلو حرکت می‌کند و به نوعی خود را به الگوی شجاعت و نبرد شکرانیده است. این تصویر به نوعی تصوری از قدرت و عزت درونی را به نمایش می‌گذارد.
رسیدم من فراز کاروان تنگ
چو کشتی کو رسد نزدیک ساحل
هوش مصنوعی: من به اوج کاروان رسیدم، مثل کشتی‌ که به ساحل نزدیک می‌شود.
به گوش من رسید آواز خلخال
چو آواز جلاجل از جلاجل
هوش مصنوعی: به گوشم صدای خلخال آمد، مانند صدای جلاجل (زنگوله) از جلاجل.
جرس دستان گوناگون همی‌زد
بسان عندلیبی از عنادل
هوش مصنوعی: زنگ‌های مختلفی به صدا درآمدند، مانند بلبلانی که از زیباترین گل‌ها آواز می‌خوانند.
عماری از بر ترکی تو گفتی
که طاوسی‌ست بر پشت حواصل
هوش مصنوعی: به نظرم از زیبایی‌ها و بزرگی‌های چهره‌ات صحبت کرده‌ای که مانند طاووس روی پاهایش با افتخار ایستاده است.
جرس مانندهٔ دو ترگ زرین
معلق هر دو تا زانوی بازل
هوش مصنوعی: جرس مانند دو رشته طلا معلق است که هر دو از زانوی بازل آویزان شده‌اند.
ز نوک نیزه‌های نیزه‌داران
شده وادی چو اطراف سنابل
هوش مصنوعی: از نوک نیزه‌های سربازان، سرزمین مانند دور و اطراف سنابل (خود را) نشان می‌دهد.
چو دیدم رفتن آن بیسراکان
بدان کشی روان زیر محامل
هوش مصنوعی: وقتی دیدم که بی‌سر و پاها در حال رفتن هستند، دلم برایشان در زیر باران کنار محمل (باربران) تنگ شد.
نجیب خویش را گفتم سبکتر
الا یا دستگیر مرد فاضل
هوش مصنوعی: به نجیب خود گفتم که رفتارت را ملایم‌تر کن، ای کاش کسی به یاری مرد فرزانه بیاید.
بچر! کت عنبرین بادا چراگاه
بچم! کت آهنین بادا مفاصل
هوش مصنوعی: بچر! ابریشم نرمی باشد که چراگاه را بچشم! و آهن سختی باشد که در آن مفاصل وجود دارد.
بیابان در نورد و کوه بگذار
منازلها بکوب و راه بگسل
هوش مصنوعی: بیابان را بگرد و کوه‌ها را رها کن؛ جاهای توقف را خراب کن و مسیرها را از هم بگسل.
فرود آور به درگاه وزیرم
فرود آوردن اعشی به باهل
هوش مصنوعی: به درگاه وزیر بروم و درخواست خود را مطرح کنم، مانند اینکه اعشی در حضور باهل از او طلب کمک کرده است.
به عالی درگه دستور، کو راست
معالی از اعالی وز اسافل
هوش مصنوعی: در درگاه بلند و باعظمت آن فرمانروای بزرگ، که او خود از درجات بلند نیرو و مقام برخوردار است و از پستی‌ها و ناپاکی‌ها به دور است.
وزیری چون یکی والا فرشته
چه در دیوان، چه در صدر محافل
هوش مصنوعی: وزیری مانند یک فرشته بزرگ و با ارادت، چه در جلسات رسمی و چه در میان جمع‌های مهم و محافل، به خوبی درخشان است.
وزیران دگر بودند زین پیش
همه دیوان به دیوان رسایل
هوش مصنوعی: وزیران دیگر پیش از این وجود داشتند و همه نامه‌ها و رسالات در دیوان‌های مختلف تنظیم می‌شدند.
حدیث او معانی در معانی
رسوم او فضایل در فضایل
هوش مصنوعی: سخن او پر از مفاهیم عمیق و معانی گوناگون است، و ویژگی‌های او مانند آثاری زیبا و ارزشمند به نمایش گذاشته می‌شود.
همی‌نازد به عدل شاه مسعود
چو پیغمبر به نوشروان عادل
هوش مصنوعی: هر کس به عدالت شاه مسعود می‌بالد، مانند پیغمبر که به نوشروان عادل افتخار می‌کند.
درآید پیش او بدره چو قارون
درآید پیش او سائل چو عایل
هوش مصنوعی: وقتی او را می‌بیند، ثروتی مانند قارون در مقابلش قرار می‌گیرد و در عین حال، کسی که نیازمند است به اندازه یک شخص بی‌چیز به نظر می‌رسد.
شود از پیش او سائل چو بدره
رود از پیش او بدره چو سائل
هوش مصنوعی: هرگاه که سوالی از او پرسیده شود، مانند اینکه چقدر باارزش است، او به اندازه‌ای که لازم است پاسخ می‌دهد و پاسخ او ارزشمند و گرانبها خواهد بود. همانطور که وقتی چیزی باارزش مانند کیف پول از مقابل کسی می‌رود، آن شخص دیگر آن را نخواهد داشت و صرفا در یاد او باقی می‌ماند.
بلرزند از نهیب او نهنگان
بلرزد کوه سنگین از زلازل
هوش مصنوعی: از قدرت و شدت صدای او، نهنگ‌ها به لرزه درمی‌آیند و حتی کوه‌های سنگین نیز از زمین‌لرزه‌ها می‌لرزد.
الا یا آفتاب جاودان تاب
اساس ملکت و شمع قبایل
هوش مصنوعی: ای خورشید جاودانه که پایه‌های سلطنت و روشنی‌بخش قوم‌ها هستی، توجه کن!
تویی ظل خدا و نور خالص
به گیتی کس شنیده‌ست این شمایل
هوش مصنوعی: تو قیمتی‌ترین و بهترین موجود در این دنیا هستی که همچون سایه‌ای از خدا و نوری خالص بر روی زمین می‌درخشانی. کسی از این چهره و شخصیت تو خبر ندارد.
یکی ظلی که هم ظلست و هم نور
یکی نوری که هم نورست و هم ظل
هوش مصنوعی: یک سایه‌ای وجود دارد که همزمان هم سایه است و هم نور، و یک نوری هست که هم نور است و هم سایه.
گهر داری، هنر داری به هرکار
بزرگی را چنین باشد دلایل
هوش مصنوعی: اگر در اختیار گوهر و هنری هستی، برای هر کار بزرگی دلیلی قوی وجود دارد.
تویی وهاب مال و جز تو واهب
تویی فعال جود و جز تو فاعل
هوش مصنوعی: فقط تو هستی که بخشنده‌ی نعمت‌ها و ثروت‌ها هستی و هیچ کس دیگری به این معنا وجود ندارد. تو تنها منبع خیر و نیکی هستی و جز تو هیچ کسی نمی‌تواند این کار را انجام دهد.
یکی شعر تو شاعرتر ز حسان
یکی لفظ تو کاملتر ز کامل
هوش مصنوعی: شعر تو به اندازه‌ای زیباست که از شاعری بزرگتر از حسان هم بهتر است و واژه‌های تو به قدری کامل و بی‌نقصند که از هر کلمه‌ای دیگر کامل‌ترند.
خداوندا من اینجا آمدستم
به امید تو و امید مفضل
هوش مصنوعی: خدایا، من به اینجا آمده‌ام با امید به تو و با امید به شخصی دیگر که بر من اثر مثبت دارد.
افاضل نزد تو یازند هموار
که زی فاضل بود قصد افاضل
هوش مصنوعی: افراد برتر در نزد تو با آرامش حضور خواهند یافت، زیرا افرادی که به فضل و برتری اهمیت می‌دهند، هدفشان نیز برتری است.
گرم مرزوق گردانی به خدمت
همان گویم که اعشی گفت و دعبل
هوش مصنوعی: اگر تو را به نعمت و روزی برسانی، همان چیزی را خواهم گفت که اعشی و دعبل گفته‌اند.
و گر از خدمتت محروم ماندم
بسوزم کلک و بشکافم انامل
هوش مصنوعی: اگر از خدمتت بی‌بهره بمانم، از دل به آتش می‌افتم و قلم را می‌شکنم.
الا تا بانگ دراجست و قمری
الا تا نام سیمرغست و طغرل
هوش مصنوعی: به گوش باشید که صدای پرندگان و آواز قمری به گوش می‌رسد و همچنین یادآور نام سیمرغ و طغرل است.
تنت پاینده باد و چشم روشن
دلت پاکیزه باد و بخت مقبل
هوش مصنوعی: زندگی‌ات همیشه برقرار باشد و چشمانت پر از شادی. دل‌ات پاک و سرشار از نیکی و شانس خوبی در انتظار تو باشد.
دهاد ایزد مرا در نظم شعرت
دل بشار و طبع ابن مقبل
هوش مصنوعی: خدای بزرگ به من توانایی و استعداد شاعری عطا کرده است، مانند دل شاداب بشار و طبیعت شاعر ابن مقبل.

حاشیه ها

1393/01/31 05:03

با درود
معنی شعر را اگر دوستان می دانند بنویسند ما هم بهرمند شویم

1395/01/15 16:04
ه ربیع

در بیت سی و دو سیاح باید جانشین مساح شود.مساح معنایی ندارد.

1395/01/16 00:04
سیدمحمد

ربیع جان
اگر روی هر کلمه دو بار کلیک کنی مانای آن پدیدار می شود
مثل این :
مساح
(مَ سّ) [ ع . ] (ص .) آن که زمین را مساحت کند؛ زمین پیما.
می بینی که مساح درست است. و معنا هم دارد.
زنده باشی

1400/09/12 21:12
بابک بامداد مهر

الا یا خیمگی خیمه فروهل

که پیشاهنگ بیرون شدزمنزل.

 

ای آنکه چادر زده ای این چادر وخیمه را رهاکن و دریاب پیشاهنگ را که از منزل کاروان بیرون زده (وما باید به دنبال او راه بیفتیم)

1404/07/19 01:10
مازیار

نگارین منا برگرد و مگری که کار عاشقان را نیست حاصل.  مگری یعنی گریه مکن. م قبل ، گریه را منفی کرده است امروزه هم این را در زبان لارستانی بکار می بریم و به کسی که گریه می کند، می گوییم " مگری" یعنی گریه مکن.  در شعر میگوید برگرد و گریه مکن، که کار عاشقان بی نتیجه است.