شمارهٔ ۴
در فغانم از دل دیر آشنای خویشتن
خو گرفتم همچو نی با نالههای خویشتن
جز غم و دردی که دارد دوستیها با دلم
یار دلسوزی ندیدم در سرای خویشتن
من کیم؟ دیوانهای کز جان خریدار غم است
راحتی را مرگ میداند برای خویشتن
شمع بزم دوستانم زندهام از سوختن
در ورای روشنی بینم فنای خویشتن
آن حبابم کز حیات خویش دل برکندهام
زان که خود بر آب میبینم بنای خویشتن
غنچه پژمردهای هستم که از کف دادهام
در بهار زندگی عطر و صفای خویشتن
آرزوهای جوانی همچو گل بر باد رفت
آرزوی مرگ دارم از خدای خویشتن
همدمی دلسوز نبود «مَهْسَتی» را همچو شمع
خود بباید اشک ریزد در عزای خویشتن
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
در فغانم از دل دیر آشنای خویشتن
خو گرفتم همچو نی با نالههای خویشتن
هوش مصنوعی: من به شدت از دل آشنا و دیرینهام در فریاد هستم و به مانند نی، با نالهها و دردهای خود خو گرفتهام.
جز غم و دردی که دارد دوستیها با دلم
یار دلسوزی ندیدم در سرای خویشتن
هوش مصنوعی: در زندگی، به جز غم و دردهایی که دوستیها با من به همراه دارند، هیچ یار و همراه دلسوزی را در دلم پیدا نکردهام.
من کیم؟ دیوانهای کز جان خریدار غم است
راحتی را مرگ میداند برای خویشتن
هوش مصنوعی: من چه کسی هستم؟ دیوانهای هستم که برای دلخوشیاش، سختی و غم را برمیگزیند و زندگی را برای خود، با مرگ برابر میداند.
شمع بزم دوستانم زندهام از سوختن
در ورای روشنی بینم فنای خویشتن
هوش مصنوعی: در جمع دوستانم همیشه پر نور و زندگی هستم، اما از سوختن و فدای خود شدن، به روشنی میرسم و زوال وجود خود را مشاهده میکنم.
آن حبابم کز حیات خویش دل برکندهام
زان که خود بر آب میبینم بنای خویشتن
هوش مصنوعی: من مانند حبابی هستم که از زندگیام جدا شدهام؛ چرا که میبینم سرنوشت و كمال خود را بر روی آب بنا کردهام.
غنچه پژمردهای هستم که از کف دادهام
در بهار زندگی عطر و صفای خویشتن
هوش مصنوعی: من مانند غنچهای پژمرده هستم که در بهار زندگیام، عطری و زیبایی خود را از دست دادهام.
آرزوهای جوانی همچو گل بر باد رفت
آرزوی مرگ دارم از خدای خویشتن
هوش مصنوعی: آرزوهای جوانی مانند گلی که در باد پراکنده میشود، از بین رفتهاند. اکنون در دل آرزوی مرگ را از خداوند برای خود میطلبم.
همدمی دلسوز نبود «مَهْسَتی» را همچو شمع
خود بباید اشک ریزد در عزای خویشتن
هوش مصنوعی: مهستی در این بیت به کمبود همدمی دلسوز اشاره دارد و میگوید که مانند شمع، باید در سوگ و اندوه خود اشک بریزد. در واقع، او احساس تنهایی و اندوه عمیق را تجربه میکند و به نوعی خود را محتاج محبت و همدلی میبیند.
حاشیه ها
1403/06/05 15:09
م دهقان
این غزل سروده شاعر و مترجم معاصر خانم دکتر مهستی بحرینی است. در بیت آخر و تخلص شاعر نیز دستکاری جزئی صورت گرفته و اصل آن چنین است:
همدمی دلسوز تا نبود مَهَستی را چو شمع
خود بباید اشک ریزد در عزای خویشتن