شمارهٔ ۷۵
ای به مصر سودایت صد عزیز قربانی
رحم کن به یاد آور حال پیر کنعانی
نازنین دلی دارم عاشق پریرویی
از خدا نمیآید عاشقان برنجانی
دل ز حسرت رویت روز و شب همی نالد
نغمههای خوش دارد بلبل گلستانی
عیش هر دو عالم را من به این نخواهم داد
من لب ترا بوسم جان من تو بستانی
زلف یار بگرفتن لب گذاشتن بر لب
لذتی دگر دارد جمع در پریشانی
من چرا ننالم از دست چشم و ابرویت
میکدهٔ فرنگی شد کعبهٔ مسلمانی
کام لب نخواهم دید نامکیده خالش را
از خضر مگر یابم سر آب حیوانی
زلف گیرمت گویی: کافرا مسلمان شو
روی بوسمت گویی: نیست این مسلمانی
آخر ای فرنگیزاد چون کنم ز بیدادت؟
مؤمنم نمیدانی کافرم همی خوانی
زان دهان تمنایی دارم و نمیگویم
مذهب «وفایی» نیست کشف راز پنهانی
اطلاعات
وزن: فاعلن مفاعیلن فاعلن مفاعیلن (مقتضب مثمن مطوی مقطوع)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای به مصر سودایت صد عزیز قربانی
رحم کن به یاد آور حال پیر کنعانی
هوش مصنوعی: ای کسی که عشق تو در مصر زبانزد است و جانهای بسیاری به خاطر تو فدای عشق تو شدهاند، به ما رحم کن و حال پیر کهن را به خاطر بیاور.
نازنین دلی دارم عاشق پریرویی
از خدا نمیآید عاشقان برنجانی
هوش مصنوعی: من دلی عزیز دارم که به عشق یک پری زیبای خاص وابسته است؛ اما نمیدانم چرا خداوند عاشقان را از این عشق دور میکند.
دل ز حسرت رویت روز و شب همی نالد
نغمههای خوش دارد بلبل گلستانی
هوش مصنوعی: دل به شدت دلتنگ و غمگین از دیدنت است و شب و روز به یاد تو ناله و آه میکند. بلبل در باغ گل، نغمههای شیرین و زیبایی میخواند.
عیش هر دو عالم را من به این نخواهم داد
من لب ترا بوسم جان من تو بستانی
هوش مصنوعی: من خوشیهای هر دو جهان را به هیچ چیز فدای این نخواهم کرد؛ فقط یک بوسه از لب تو را میخواهم و تو جان من را در دستان خود داری.
زلف یار بگرفتن لب گذاشتن بر لب
لذتی دگر دارد جمع در پریشانی
هوش مصنوعی: داشتن زلف یار مانند نوازش و بوسه بر لب، لذتی متفاوت و خاص دارد که در کنار این پریشانی و سردرگمی، احساسات عمیقتری را به دنبال دارد.
من چرا ننالم از دست چشم و ابرویت
میکدهٔ فرنگی شد کعبهٔ مسلمانی
هوش مصنوعی: چرا از زیبایی و جذابیت چشمان و ابروهایت شکایت کنم؟ این میکدهٔ اروپایی تبدیل به کعبهای برای مسلمانان شده است.
کام لب نخواهم دید نامکیده خالش را
از خضر مگر یابم سر آب حیوانی
هوش مصنوعی: میگوید که من هرگز مزهی کام و خوشی را نچشیدهام و تنها وقتی به آرزوی دل میرسم که به سرچشمهی زندگی بهشت آسا دست پیدا کنم.
زلف گیرمت گویی: کافرا مسلمان شو
روی بوسمت گویی: نیست این مسلمانی
هوش مصنوعی: موهای دلربایت مرا به یاد میآورد که گویا میگوید: ای کافر، مسلمان شو و برای بوسیدن روی تو، حتی میگوید این مسلمان بودن واقعی نیست.
آخر ای فرنگیزاد چون کنم ز بیدادت؟
مؤمنم نمیدانی کافرم همی خوانی
هوش مصنوعی: ای فرنگیزاد، حالا چه کار کنم که از بیداریات رهایی یابم؟ تو که نمیدانی من مؤمن هستم، اما تو مرا کافر میخوانی.
زان دهان تمنایی دارم و نمیگویم
مذهب «وفایی» نیست کشف راز پنهانی
هوش مصنوعی: از آن دهان آرزویی در دل دارم و نمیگویم که مذهب «وفا» وجود ندارد، زیرا راز نهانی را کشف کردهام.

وفایی مهابادی