گنجور

شمارهٔ ۷۶

دریغ عهد گل و عاشقی و روز جوانی
که شد به بازی و غافل ز تند باد خزانی
نه دل قرار بگیرد، نه یار عهد پذیرد
فغان ز دست دل بی قرار و یار زبانی
به حال من تو ببخشا که هم تو داروی دردی
به جز تو با که بگویم حدیث درد نهانی
چه حاجت است به عرض، نیاز من به حضورت
که درد خسته دلان در درون سینه تو دانی
به هر چه امر تو باشد کرامت است و رواست
گرم به لطف بخوانی، ورم به قهر برانی
چو باد مگذر از این خاک و آب دیده ببین
چه باشد ار بنشینی و آتشم بنشانی
اگر چو بلبل و قمری به گریه زار بنالم
رواست کز رخ و قامت گلی و سرو روانی
چو لاله لال شوم گر به رنگ و بوی لطافت
بگویمت که چنانی نه بالله بهتر از آنی
خلافت عهد محبت بود کسی که بگوید
تو نور دیده که مانی به نقش و صورت مانی
منم که جز تو ندارم پناه و غوث و مغیثی
تویی که از در رحمت گناهکار نرانی
شکر ببار به دامان و گل بریز به مجلس
سخن بگوی «وفایی» برای اهل معانی

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دریغ عهد گل و عاشقی و روز جوانی
که شد به بازی و غافل ز تند باد خزانی
هوش مصنوعی: نمی‌توانم از عهد گل و عشق و روزهای جوانی خود در حسرت بگذرم. این دوران به بازی گذشت و غافل از آن شدم که باد خزان در راه است و همه چیز را تغییر خواهد داد.
نه دل قرار بگیرد، نه یار عهد پذیرد
فغان ز دست دل بی قرار و یار زبانی
هوش مصنوعی: دل آرام نمی‌گیرد و محبوب هم هیچ عهدی را نمی‌پذیرد. ناله و فغان دل بی‌قرار و زبان یار، بی‌فایده است.
به حال من تو ببخشا که هم تو داروی دردی
به جز تو با که بگویم حدیث درد نهانی
هوش مصنوعی: من از تو می‌خواهم که حال من را درک کنی، زیرا من دارویی برای دردهایم جز خود تو ندارم و نمی‌توانم مشکل پنهانم را با کسی جز تو مطرح کنم.
چه حاجت است به عرض، نیاز من به حضورت
که درد خسته دلان در درون سینه تو دانی
هوش مصنوعی: نیازی به گفتن حرفی نیست، تنها خواسته‌ام این است که تو در کنارم باشی، چون تو از درد و رنج دل‌های خسته آگاه هستی.
به هر چه امر تو باشد کرامت است و رواست
گرم به لطف بخوانی، ورم به قهر برانی
هوش مصنوعی: هر چیزی که به تو مربوط باشد، مورد احترام و جایز است. اگر با مهربانی آن را بخواهی، خوب است و اگر با خشم دورش کنی، باز هم قابل قبول است.
چو باد مگذر از این خاک و آب دیده ببین
چه باشد ار بنشینی و آتشم بنشانی
هوش مصنوعی: مانند بادی که از این زمین و آب می‌گذرد، به اطراف نگاه کن و ببین چه پیش خواهد آمد اگر درجا نشینی و آتش را خاموش کنی.
اگر چو بلبل و قمری به گریه زار بنالم
رواست کز رخ و قامت گلی و سرو روانی
هوش مصنوعی: اگر مثل بلبل و پرنده قمری در حالی که دلbroken هستم و به شدت می‌گریم، حق دارم که ناله کنم؛ چون زیبایی و ظرافتی که در چهره و قامت تو وجود دارد، مشابه با گلی خوشبو و درخت سروی است.
چو لاله لال شوم گر به رنگ و بوی لطافت
بگویمت که چنانی نه بالله بهتر از آنی
هوش مصنوعی: اگر مانند گل لاله خاموش شوم و بتوانم از رنگ و عطر زیبایی تو بگویم، باید بدان که تو از آنچه که در زیبایی تو می‌گوید، بهتر هستی.
خلافت عهد محبت بود کسی که بگوید
تو نور دیده که مانی به نقش و صورت مانی
هوش مصنوعی: خلافت در دوره محبت از آن کسی است که بگوید تو روشنی چشمانم هستی، و تویی که به شکل و تصویر همانی.
منم که جز تو ندارم پناه و غوث و مغیثی
تویی که از در رحمت گناهکار نرانی
هوش مصنوعی: من تنها به تو پناه می‌آورم و هیچ کس دیگری ندارم. تویی که با رحمتت، گناهکاران را طرد نمی‌کنی.
شکر ببار به دامان و گل بریز به مجلس
سخن بگوی «وفایی» برای اهل معانی
هوش مصنوعی: شکر را بر زمین بپاش و گل‌ها را در مجلس بگذار تا «وفایی» درباره معانی سخن بگوید.