گنجور

شمارهٔ ۶۵

بی تو ای دوست ندانی که چه گویم چونم
به جمال تو که چون سوخت در و بیرونم
جلوه ای کن به من و شمع وجودم بردار
وعده ی وصل من آن است بریزی خونم
جانم آزاد کن از واهمه ی وصل و فراق
دست من آر تو در گردن خود یا خونم
من ندانم که ز زلف تو رهایی طلبم
گر ز زنجیر تو سرباز کشم مجنونم
مرد میدان جفای تو «وفایی» است، بیا
خنجر ناز به دل زن که به جان ممنونم

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بی تو ای دوست ندانی که چه گویم چونم
به جمال تو که چون سوخت در و بیرونم
هوش مصنوعی: بی تو، ای دوست، نمی‌دانی چه خوراک دلم است، چون زیبایی‌ات باعث شده که درون و بیرونم بسوزد.
جلوه ای کن به من و شمع وجودم بردار
وعده ی وصل من آن است بریزی خونم
هوش مصنوعی: به من نشان بده که وجودت چقدر زیباست و در کنارم باش. وعده ای که برای دیدار من داری، این است که می‌توانی جانم را فدای عشق خود کنی.
جانم آزاد کن از واهمه ی وصل و فراق
دست من آر تو در گردن خود یا خونم
هوش مصنوعی: جانم را از نگرانی‌های مربوط به ملاقات و جدایی آزاد کن. یا دستت را بر گردنم بینداز، یا خونم را بریز.
من ندانم که ز زلف تو رهایی طلبم
گر ز زنجیر تو سرباز کشم مجنونم
هوش مصنوعی: نمی‌دانم آیا باید از زلف تو رهایی بخواهم یا اینکه اگر از زنجیر تو آزاد شوم، دیوانه‌ام.
مرد میدان جفای تو «وفایی» است، بیا
خنجر ناز به دل زن که به جان ممنونم
هوش مصنوعی: مردی که در برابر بی‌وفایی تو ایستاده، به وفاداری خود ادامه می‌دهد. بیا با ناز و شیرینی خود به او آسیب بزن تا قدردان باشم.