گنجور

شمارهٔ ۴۳

چشم سیاه مستت با ما ببین چه ها کرد
با یک نگه دل و دین از دست ما رها کرد
یک بوسه خون بها کرد لعل لبش ندانم
گر دشمنی به دل داشت این دوستی چرا کرد؟
با هر نگاه و نازم صد بار کشت و خون ریخت
شیرین کجا به فرهاد این جور و این جفا کرد؟
باد صبا ندانم با گل چه نکته ای گفت؟
کز حسرت دهانت گل جامه را قبا کرد
تنها نه من شهیدم از دست تیغ نازش
هر گوشه را که بینی صحرای کربلا کرد
قربان چشم مستم خونم بریخت، رستم
در ضمن یک عداوت، کار صد آشنا کرد
هندو اگر به کوثر گویند ره ندارد
بهر چه شد لب تو خال سیاه جا کرد
گیسو نه، باغ سنبل، عارض نه، خرمن گل
این است آن بهشتی خدا برای ما کرد
روی تو، سرو بالا، دیدم ز خود برفتم
کز عالم بلندی ماه مرا صدا کرد
برقع فکند آتش در ما زد و ندانم
خود کرد راز خود فاش ما را چرا رسوا کرد؟
زلفت نمی گذارد روی تو سیر بینم
این پاره ابر تاریک روز مرا سیا کرد
پیر مغان شب دوش می گفت کوزه بر دوش:
هی می بگیر و می نوش، هی می تو را رها کرد
صوفی مشو گران جان، صافی شو و خدا خوان
پابند و بنده ی نان، کی روی در خدا کرد؟
دیوانه باش و هوشیار، آدم شو و سیه کار
میخانه گیر بگذار، گویند ره خطا کرد
آن ماه رو گشاده، رویش هم رنگ باده
هم شوخ شیخ زاده، با عهد خود وفا کرد
دیدم آمد شتابان، آمد چو ماه تابان
هم شهر و هم بیابان، چون روز روشنا کرد
گفتم: لبت ببوسم، چشمش به غمزه ام کشت
خونی نکرده بودم این ترک قصد ما کرد!
گفتا: توام بمیری، بی جان لبم نگیری
آب حیات ما را «وفایی» کم بها کرد

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چشم سیاه مستت با ما ببین چه ها کرد
با یک نگه دل و دین از دست ما رها کرد
هوش مصنوعی: چشم‌های سیاه و جذاب تو با یک نگاه چه کارها که نکرد! با آن نگاه، دل و ایمان ما را به راحتی از دست داد.
یک بوسه خون بها کرد لعل لبش ندانم
گر دشمنی به دل داشت این دوستی چرا کرد؟
هوش مصنوعی: یک بوسه از لب‌ او مانند خون بهای زیادی داشت. نمی‌دانم اگر در دلش نسبت به من دشمنی وجود داشت، چرا به این دوستی دست زد؟
با هر نگاه و نازم صد بار کشت و خون ریخت
شیرین کجا به فرهاد این جور و این جفا کرد؟
هوش مصنوعی: هر بار که به من نگاه می‌کنی و ناز می‌کنی، صد بار کشت و خون به دل من می‌ریزی. شیرین هرگز با فرهاد این‌طور و به این شدت بی‌رحم نبود.
باد صبا ندانم با گل چه نکته ای گفت؟
کز حسرت دهانت گل جامه را قبا کرد
هوش مصنوعی: باد صبا نمی‌دانم چه رازی را با گل در میان گذاشت که از حسرت بوسه‌های دهانت، گل جامه‌اش را به شکل قبا درآورد.
تنها نه من شهیدم از دست تیغ نازش
هر گوشه را که بینی صحرای کربلا کرد
هوش مصنوعی: تنها من نیستم که از زیبایی او آسیب دیده‌ام، هر جایی که نگاه کنی، به نوعی میدان رزم و درد تبدیل شده است.
قربان چشم مستم خونم بریخت، رستم
در ضمن یک عداوت، کار صد آشنا کرد
هوش مصنوعی: به خاطر چشمان سرخوش و زیبایم، جانم را فدای آن می‌کنم. مانند رستم که در جریان یک دشمنی، کارهای بزرگی را برای صد دوست انجام داد.
هندو اگر به کوثر گویند ره ندارد
بهر چه شد لب تو خال سیاه جا کرد
هوش مصنوعی: اگر به هندو بگویند که به آب کوثر راهی ندارد، نمی‌داند که چرا خال سیاه بر لب تو جا گرفته است.
گیسو نه، باغ سنبل، عارض نه، خرمن گل
این است آن بهشتی خدا برای ما کرد
هوش مصنوعی: موها نه، مانند باغی از سنبل، چهره نه، مانند کشتزار گل؛ این‌ها همان بهشتی است که خداوند برای ما آفریده است.
روی تو، سرو بالا، دیدم ز خود برفتم
کز عالم بلندی ماه مرا صدا کرد
هوش مصنوعی: وقتی به چهره‌ات نگاه کردم، احساس کردم که از خودم بی‌خبر شدم، مانند درخت سروی که سر به آسمان دارد. ناگهان متوجه شدم که ماه از بلندی به من صدا می‌زند.
برقع فکند آتش در ما زد و ندانم
خود کرد راز خود فاش ما را چرا رسوا کرد؟
هوش مصنوعی: آتش عشق در دل ما افکند و نمی‌دانم خودش چگونه راز خود را فاش کرده که ما را این‌قدر رسوا کرده است.
زلفت نمی گذارد روی تو سیر بینم
این پاره ابر تاریک روز مرا سیا کرد
هوش مصنوعی: زلف‌های تو اجازه نمی‌دهند که چهره‌ات را به طور کامل ببینم؛ این بخشی از ابرهای تیره روزم، باعث شد که همه چیز را تاریک ببینم.
پیر مغان شب دوش می گفت کوزه بر دوش:
هی می بگیر و می نوش، هی می تو را رها کرد
هوش مصنوعی: شب گذشته، پیر مغان با کوزه‌ای بر دوش، در حال گفتگو بود و می‌گفت: مدام می‌نوش و از لحظه‌ها استفاده کن، زیرا این لحظه‌ها به سرعت می‌گذرند و رهایت می‌کنند.
صوفی مشو گران جان، صافی شو و خدا خوان
پابند و بنده ی نان، کی روی در خدا کرد؟
هوش مصنوعی: به دنبال ثروت و دنیاطلبی نباش، بلکه تلاش کن تا دل و جانت پاک و صاف باشد و در ارتباط با خداوند، وابسته به مادیات و نیازهای دنیوی نباش. وقتی خودت را به چیزهای دنیوی محدود کنی، چگونه می‌توانی با خداوند ارتباط برقرار کنی؟
دیوانه باش و هوشیار، آدم شو و سیه کار
میخانه گیر بگذار، گویند ره خطا کرد
هوش مصنوعی: دیوانه و باهوش باش، انسان باش و به گناهان خود در میخانه اعتراف کن؛ بگذار دیگران بگویند که راه اشتباهی را انتخاب کرده‌ای.
آن ماه رو گشاده، رویش هم رنگ باده
هم شوخ شیخ زاده، با عهد خود وفا کرد
هوش مصنوعی: آن ماه زیبا که رویش رنگ باده را دارد، با جوانی که شیخ زاده است، خوش رو و شوخ به نظر می‌رسد و به وعده‌اش وفا کرده است.
دیدم آمد شتابان، آمد چو ماه تابان
هم شهر و هم بیابان، چون روز روشنا کرد
هوش مصنوعی: دیدم که با سرعت و شتاب می‌آید، مانند ماهی درخشان که هم شهر و هم بیابان را روشن می‌کند و مانند روز نورانی است.
گفتم: لبت ببوسم، چشمش به غمزه ام کشت
خونی نکرده بودم این ترک قصد ما کرد!
هوش مصنوعی: گفتم که می‌خواهم لبت را ببوسم، اما با نگاهی جالب و جذاب مرا به شدت تحت تاثیر قرار داد و کاری کرد که انگار هیچ گناهی نکرده‌ام. این دختر با چشمانش دل مرا ربود و مرا به سمت خود کشاند!
گفتا: توام بمیری، بی جان لبم نگیری
آب حیات ما را «وفایی» کم بها کرد
هوش مصنوعی: گفت: تو خواهی مرد، اما از من نباید انتظار داشته باشی که بدون روح، با تو به زندگی ادامه دهم. ارزش آب حیات ما، وفایی، کم شده است.