گنجور

شمارهٔ ۵

ندانم با وفاداران جفا کاری چرا کردی؟
چه نیکی از جفا دیدی که بر جای وفا کردی؟
مگر ابروت بنمودت ره و رسم کمان بازی
مگر آن غمزه فرمودت که خون ها بی بها کردی
که گفتت عندلیبی را ز باغ گل برون فرما؟
که فرمودت غرابی را در ایوان هما کردی؟
به حرف دشمنان فتوای خون ما چرا دادی
به قول مدعی قصد دل ما را چرا کردی؟
سگ کوی تو بودم پای دل بستی بر آن گیسو
به جان صید حرم بودم گرفتار بلا کردی
چو در عشق زنخدان تو لنگر بست جان من
چه بنویسم جفاهایی کز آن زلف دو تا کردی
وفا این بود کاندر کشتی [مواج زلفانت]
درین گردابه شیدا مشربی را ناخدا کردی
به دام زلف و تیرش زد به تیغ غمزه صید دل
گرفتی خستی و بستی و جستی پس رها کردی
نمی شد دل گرفتار تو، داد از دست مژگانت
در آن محراب ابرو هر چه کردی از دعا کردی
ز تاب آفتاب چشم من سیماب خیز آمد
مگر چشم مرا تعلیم علم سیمیا کردی
به مژگانم خستی به چشمانم دوا گفتی
نه زخمم را به هم بستی، نه دردم را دوا کردی
شکستی قلب ما گفتی، درستت می دهم دیدم
نه حکم مومیا دادی، نه کاری کیمیا کردی
به قامت جلوه دادی ریختی خون «وفایی» را
پی یک قطره خون بنگر قیامت را رها کردی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ندانم با وفاداران جفا کاری چرا کردی؟
چه نیکی از جفا دیدی که بر جای وفا کردی؟
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چرا به وفاداران بی‌وفایی کردی. چه سودی از این بی‌وفایی بردی که به جای وفا چنین کردی؟
مگر ابروت بنمودت ره و رسم کمان بازی
مگر آن غمزه فرمودت که خون ها بی بها کردی
هوش مصنوعی: چطور ابروی تو راه و حال کمان را به من نشان داد؟ چطور آن ناز تو باعث شد که خون‌ها بی‌ارزش شوند؟
که گفتت عندلیبی را ز باغ گل برون فرما؟
که فرمودت غرابی را در ایوان هما کردی؟
هوش مصنوعی: شخصی از تو خواسته که بلبل را از باغ گل بیرون کنی، اما تو به او پاسخ داده‌ای که در عوض، کلاغی را در ایوان کاخ نشاندی.
به حرف دشمنان فتوای خون ما چرا دادی
به قول مدعی قصد دل ما را چرا کردی؟
هوش مصنوعی: چرا به سخنان دشمنان گوش دادی و خون ما را به بازی گرفتی؟ و چرا به ادعاهای مدعیان توجه کردی و به نیات قلب ما آسیب زدی؟
سگ کوی تو بودم پای دل بستی بر آن گیسو
به جان صید حرم بودم گرفتار بلا کردی
هوش مصنوعی: من مانند سگی در کوی تو بودم و دل خود را به موهای تو سپردم، در حالی که به عشق تو در دام گناه گرفتار شدم و دچار مصیبت شدم.
چو در عشق زنخدان تو لنگر بست جان من
چه بنویسم جفاهایی کز آن زلف دو تا کردی
هوش مصنوعی: وقتی که دل من به عشق زلفت آویخته است، چه بگویم از زخم‌ها و بی‌وفایی‌هایی که به خاطر آن دو زلف به من زدی.
وفا این بود کاندر کشتی [مواج زلفانت]
درین گردابه شیدا مشربی را ناخدا کردی
هوش مصنوعی: وفا این بود که در کشتی مواج زلف‌هایت، در این طوفان، یک شیدا و عاشق را ناخدا کردی.
به دام زلف و تیرش زد به تیغ غمزه صید دل
گرفتی خستی و بستی و جستی پس رها کردی
هوش مصنوعی: در دام زلف و نگاهش افتادی و با تیر نگاهش دل مرا صید کردی. با زخم و آزارش، من را گرفتار و در بند کرد و بعد ناگهان رهایم کرد.
نمی شد دل گرفتار تو، داد از دست مژگانت
در آن محراب ابرو هر چه کردی از دعا کردی
هوش مصنوعی: دل من نمی‌توانست از زیبایی‌های تو جدا شود و چشمانت در آنجا مانند محرابی هستند که هر دعا و درخواست از جانب تو برآورده می‌شود. هر چه تو بخواهی، همان اتفاق می‌افتد.
ز تاب آفتاب چشم من سیماب خیز آمد
مگر چشم مرا تعلیم علم سیمیا کردی
هوش مصنوعی: از تابش آفتاب، چشمان من مانند جیوه می‌لرزند. آیا تو چشمان مرا به علم جادو و سحر آموخته‌ای؟
به مژگانم خستی به چشمانم دوا گفتی
نه زخمم را به هم بستی، نه دردم را دوا کردی
هوش مصنوعی: با مژگان خود به من اشاره کردی و گفتی که چشمانم تکرار دردهایم است. اما نه زخم‌هایم را ترمیم کردی و نه دردم را تسکین بخشیدی.
شکستی قلب ما گفتی، درستت می دهم دیدم
نه حکم مومیا دادی، نه کاری کیمیا کردی
هوش مصنوعی: قلب ما را شکستی و گفتی که درستش می‌کنی، اما دیدم که نه دستوری به مومیایی دادی و نه کاری مانند کیمیا انجام دادی.
به قامت جلوه دادی ریختی خون «وفایی» را
پی یک قطره خون بنگر قیامت را رها کردی
هوش مصنوعی: تو با زیبایی خود جلوه‌ای به رخ کشیدی که وفا و وفاداری را تحت‌الشعاع قرار داد. حالا برای یک قطره خون به عظمت قیامت توجه کن که تو لحظه‌ای آن را فراموش کردی.