گنجور

شمارهٔ ۶

سیبا به نزاکت تو نازم
گویی نسب از نگار داری
آمیخته ای به آب و آتش
وین معجز از آن نگار داری
دل می بری از لطافت، آری
مذهب ز صفات یار داری
نیمی ز تو سرخ و نیمه ای زرد
حیران توام چه کار داری؟
یا داده ای دل به یار از آن رو
چون من دل داغدار داری
یا بهر نثار دلستانت
از جان، رخ شرمسار داری
امروز که می روی به سویش
جان در قدمش نثار داری
زنهار به یادم آور ای سیب
در بارگهی که یار داری
در چهره ی آفتاب لغزی
یعنی به رخش گذار داری
بر تنگ لبش نهی سر و پای
یعنی به لبش گذار داری
و آن گاه به آه و ناله ی زار
چندان که تو اقتدار داری
بوسی دو سه زن به خاک پایش
هر جا که تو اختیار داری
عرضم بگذار کای دلارام
ای کز دو رخان بهار داری
از کز دو رخان عالم آرا
مهر و مهی در حصار داری
پا بسته به حسن، مشتری را
در سنبل تابدار داری
و زآهوی نرگسان به شوخی
شیران جهان شکار داری
در کوی تو اوفتاده یعنی
یک عاشق خاکساری داری
تا کی چو کمند مشکبارش
سرگشته و بی قرار داری
دانی که خدای برندارد
جور و ستمی که کار داری
تا کی دل خسته ی «وفایی»
چون نرگس خویش زار داری
و آن گاه به وی ده این غزل را
گر طاقت زینهار داری

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سیبا به نزاکت تو نازم
گویی نسب از نگار داری
هوش مصنوعی: به زیبایی و دلربایی تو افتخار می‌کنم، گویی که نسب و خاستگاه تو از تصویر زیبایی است.
آمیخته ای به آب و آتش
وین معجز از آن نگار داری
هوش مصنوعی: تو که ترکیبی از زیبایی و شور و نشاط هستی، این شگفتی از آن عشق و دلبر توست.
دل می بری از لطافت، آری
مذهب ز صفات یار داری
هوش مصنوعی: دل تو با لطافت‌های زیبا درگیر است و به‌راستی که در این ظرافت‌ها، عقاید و ویژگی‌های محبوبت را نیز می‌توانی مشاهده کنی.
نیمی ز تو سرخ و نیمه ای زرد
حیران توام چه کار داری؟
هوش مصنوعی: نیمی از وجودم سرخ و نیمی دیگر زرد است. من در حیرت و سردرگمی از تو هستم و نمی‌دانم چه کار باید بکنم.
یا داده ای دل به یار از آن رو
چون من دل داغدار داری
هوش مصنوعی: یا دلی به معشوق سپرده‌ای، چون من دل شکسته و غمگینی داری.
یا بهر نثار دلستانت
از جان، رخ شرمسار داری
هوش مصنوعی: یا برای فدای دلت، جانم را آماده کرده‌ای، ولی چهره‌ات به خاطر این کار شرمنده است.
امروز که می روی به سویش
جان در قدمش نثار داری
هوش مصنوعی: امروز که به سوی او می‌روی، جانت را در زیر پاهایش فدا می‌کنی.
زنهار به یادم آور ای سیب
در بارگهی که یار داری
هوش مصنوعی: ای سیب، تو مرا به یاد یارم بینداز و از او غافل نکن.
در چهره ی آفتاب لغزی
یعنی به رخش گذار داری
هوش مصنوعی: در چهره‌ی آفتاب به گونه‌ای می‌درخشی که گویا آن را به رخ می‌کشی.
بر تنگ لبش نهی سر و پای
یعنی به لبش گذار داری
هوش مصنوعی: اگر سر و پای خود را بر لبه‌ی او قرار دهی، به نوعی او را در آغوش می‌گیری.
و آن گاه به آه و ناله ی زار
چندان که تو اقتدار داری
هوش مصنوعی: در آن زمان، با ناراحتی و ناله‌ای زیاد به میزانی که تو توانایی داری.
بوسی دو سه زن به خاک پایش
هر جا که تو اختیار داری
هوش مصنوعی: به خاطر عشق و محبت به او، به راحتی و به هر کجا که بخواهی، خود را کنار او قرار می‌دهی.
عرضم بگذار کای دلارام
ای کز دو رخان بهار داری
هوش مصنوعی: می‌گوید: ای دلربا، تو که زیبایی‌ات به اندازه‌ای است که بهار را از دو گونه صورتت به تصویر می‌کشی، برایم حرفی بزن.
از کز دو رخان عالم آرا
مهر و مهی در حصار داری
هوش مصنوعی: تو در جهان از زیبایی‌ها همچون خورشید و ماه در دایره‌ای خاص نگهداری می‌شوی.
پا بسته به حسن، مشتری را
در سنبل تابدار داری
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و خوشگلی خود، باید مشتریان را دور خود جمع کنی.
و زآهوی نرگسان به شوخی
شیران جهان شکار داری
هوش مصنوعی: تو با زیبایی و جذابیت خود، همچون آهوی نرگس‌فام، دل‌ها را به شوق می‌آوری و در این دنیا می‌توان بسان شکارچیان بزرگ، بر دل‌ها حکمرانی کنی.
در کوی تو اوفتاده یعنی
یک عاشق خاکساری داری
هوش مصنوعی: در خیابان تو، عاشقی به خاک افتاده است، یعنی کسی را داری که به عشق تو تواضع و افتادگی دارد.
تا کی چو کمند مشکبارش
سرگشته و بی قرار داری
هوش مصنوعی: چقدر باید در آتش عشق او بسوزی و همچنان در سردرگمی و بی‌قراری زندگی کنی؟
دانی که خدای برندارد
جور و ستمی که کار داری
هوش مصنوعی: آیا می‌دانی که خداوند هیچ‌گونه ظلم و ستمی را نمی‌پذیرد و هر کس را در کارش یاری می‌کند؟
تا کی دل خسته ی «وفایی»
چون نرگس خویش زار داری
هوش مصنوعی: این دل رنج دیده‌ات، تو چه زمانی می‌خواهی مانند نرگس از درد و زحمت خود رهایی یابی و آرامش پیدا کنی؟
و آن گاه به وی ده این غزل را
گر طاقت زینهار داری
هوش مصنوعی: اگر توانستی از خطر دوری کنی، این غزل را به او بده.