شمارهٔ ۳
نمی دانم چرا ای دیده چندین خون فشان هستی؟
همانا داغدار هجر یار مهربان هستی
تو ای ابر بهاری از چه گریان و خروشانی
مگر در آرزوی وصل باغ و بوستان هستی؟
تو ای باد سحرگاهی مگر جویای گلزاری
که در کوه و بیابان ها به هر سویی دوان هستی؟
تو ای قمری که می نالی به طرف جوی باغ و راغ
چنان دانم پی سروی، چو من کوکوزنان هستی
تو ای نرگس مگر در خواب دیدی چشم دلدارم
که چون من عاشق و بیمار و مست و ناتوان هستی؟
تو ای سنبل مگر بویی ز زلف یار بگرفتی
که چون من بی قرار و درهم و آشفته جان هستی؟
تو ای گل وصف یار من مگر از باد بشنیدی
که چون من پاره دل خونین درون و خون فشان هستی
تو ای مسکین بنفشه از کجا دیدی خط و خالش
که محزون هم چو من در کسوت ماتم نهان هستی؟
تو ای سوسن مگر عاشق شدی چون من به روی یار
که در شرح غم هجران جانان صد زبان هستی؟
تو خود ای لاله زلف و روی جانان از کجا دیدی
که چون من داغدار افتاده اندر بوستان هستی؟
تو ای آتش به جان افتاده بلبل از برای گل
چون من تا کی به عشق اندر زبان ها داستان هستی؟
تو ای مرغ شباویز چو من در زلف جانانه
بگو تا کی به یاد صبح آن گردن چنان هستی؟
تو ای بلبل که در توصیف گل خوش نغمه ای گریان
مرید خاندان حضرت قطب زمان هستی؟
وفایی از پی گلزار می نالی عجب نبود
که خوشخوان بلبل روی گل آن گلستان هستی
تو کز تاج سلاطین عار داری هم چنین دانم
غلام درگه پیران کیوان آستان هستی
تو کز اورنگ شاهی ننگ داری هیچ شک نبود
سگ عالی جناب آستان راستان هستی
امام راستان قطب خداجویان عبیدالله
تویی کایینه ی نور خدای لا مکان هستی
فروغ ظلمت دل ها تویی ای سید و سرور
که نسل آل طه را چراغ خاندان هستی
به اعجاز هدا بخشی پیمبر نیستی لکن
به آیات پیمبر! مرشد آخر زمان هستی
مسیحا نیستی، لیکن به انفاس مسیحایی
روان بخش هزاران هم چو من دل مردگان هستی
کلیم الله نه ای، لیکن پی فرعون نفس ما
به طور همت پاک از ید بیضا بیان هستی
تو خاک انبیایی وین عجب کاندر شهود حق
به طور نیستی بی «لن ترانی» دیده بان هستی
به صورت بنده ای مطلق، به معنی با خدا ملحق
تو ای مرآت نور حق چه پیدا نهان هستی؟
گهی چون پیر بسطامی ز چشم کاروان دوری
گهی چون غوث خرقانی دلیل کاروان هستی
مقیم شرع پیغمبر تویی در صورت و معنی
غیاث ملتی و رهبر اسلامیان هستی
بر اقلیم رشادت خواجگی الحق ترا زیبد
که بر تخت نیابت افتخار خواجگان هستی
ز تأثیر حرور نفس بدفر، ما چه غم داریم
تو چون ابر کرم بر فرق ملت سایه بان هستی
مریدان ترا دیدم به چشم خویش انس و جان
خطا نبود اگر گویم امام انس و جان هستی
هزاران پیر دیدم نوجوان از لطف انفاست
روا باشد که گویم مرشد پیر و جوان هستی
زبان سگ اگر تر شد زیان بحر کی گردد
چه غم با این کمال از در دهان منکران هستی
چه باک از طعن بدخواهان تو را بدخواه پندارند
بگو حق باش و جان می ده تو خورشید جهان هستی
مقامات ترا اهل بصیرت سخت دریابد
که با این خواجگی دایم غلام بندگان هستی
شوم قربان آن مژگان..... خدنگ بر ابرو
پی صید دل و جان ها عجب تیر و کمان هستی
به دیدار تو من هرگز نخواهم سیر شدن زان رو
که با این رو فرات عالم مستسقیان هستی
اگر بی تو نبیند مردم چشمم جهان، شاید
که بی این مردمی چشم و چراغ مردمان هستی
اگر دور از تو من بی جان و بی دل مانده ام باید
که با روی جهان آرا تو جان بی دلان هستی
گر از درد نهانی در تمنایت همی سوزم
چه سازم چون نسوزم مرهم درد نهان هستی
ز هجرت گر نیاراید روان من عجب نبود
که با این طلعت زیبا تو آرام روان هستی
چو نیلوفر اگر من غرق دریای سرشک استم
چه سازم چون کنم آخر تو مهر شعشعان هستی
روا باشد اگر بر حال زار من ببخشایی
که من مردی گدا هستم تو مردی مرزبان هستی
جز این عیبی نداری در مقامات کمالاتت
که با جان وفایی اندکی نامهربان هستی
«وفایی» چون تواند گفت توصیف کمالاتت
درین آینه چون گنجی؟ که تو مرد کلان هستی
شمارهٔ ۲: ساربان! ای مهربان محمل کش، ای چون من هزارشمارهٔ ۴: کرم خواندی، ستم راندی، وفا گفتی، جفا کردی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نمی دانم چرا ای دیده چندین خون فشان هستی؟
همانا داغدار هجر یار مهربان هستی
هوش مصنوعی: چرا ای چشم، اینقدر اشک میریزی؟ میدانم که به خاطر دوری از یار عزیزت ناراحتی.
تو ای ابر بهاری از چه گریان و خروشانی
مگر در آرزوی وصل باغ و بوستان هستی؟
هوش مصنوعی: ای ابر بهاری، چرا اینقدر افسرده و ناآرامی؟ آیا به خاطر آرزو و longing برای پیوستن به باغ و گلهاست؟
تو ای باد سحرگاهی مگر جویای گلزاری
که در کوه و بیابان ها به هر سویی دوان هستی؟
هوش مصنوعی: ای باد صبحگاهی، آیا به دنبال باغی پر از گل هستی که در کوهها و دشتها به هر سو در حال حرکت هستی؟
تو ای قمری که می نالی به طرف جوی باغ و راغ
چنان دانم پی سروی، چو من کوکوزنان هستی
هوش مصنوعی: ای قمری که به سمت جوی باغ و دشت ناله میکنی، میدانم که بهدنبال سروی هستی، چون من هم در حال آوازخوانی هستم.
تو ای نرگس مگر در خواب دیدی چشم دلدارم
که چون من عاشق و بیمار و مست و ناتوان هستی؟
هوش مصنوعی: ای نرگس، آیا در خواب دیدی که چشمان محبوبم چگونه است؟ او هم مثل من عاشق، بیمار، مست و ناتوان است.
تو ای سنبل مگر بویی ز زلف یار بگرفتی
که چون من بی قرار و درهم و آشفته جان هستی؟
هوش مصنوعی: ای سنبل زیبای من، آیا بویی از زلف یار بردهای که تو هم مانند من، بیقرار و آشفته و پریشان هستی؟
تو ای گل وصف یار من مگر از باد بشنیدی
که چون من پاره دل خونین درون و خون فشان هستی
هوش مصنوعی: ای گل، آیا تو از باد نشنیدهای که یار من چگونه است؟ من هم مثل تو دلی شکسته و خونین دارم.
تو ای مسکین بنفشه از کجا دیدی خط و خالش
که محزون هم چو من در کسوت ماتم نهان هستی؟
هوش مصنوعی: ای گل بنفشه، تو که دل دردمندی داری، چگونه از خط و خال آن یار میدانی که همچون من، در لباس غم و اندوه پنهان شدهای؟
تو ای سوسن مگر عاشق شدی چون من به روی یار
که در شرح غم هجران جانان صد زبان هستی؟
هوش مصنوعی: ای سوسن، آیا تو نیز مثل من عاشق شدهای؟ تو که در بیان درد فراق محبوب، بهمانند صد زبان میمانی.
تو خود ای لاله زلف و روی جانان از کجا دیدی
که چون من داغدار افتاده اندر بوستان هستی؟
هوش مصنوعی: تو ای زیبای دلبر که زلف و روی تو مانند لاله است، از کجا میتوانی بفهمی که من به خاطر عشق تو در این گلزار، دلسوخته و غمگین افتادهام؟
تو ای آتش به جان افتاده بلبل از برای گل
چون من تا کی به عشق اندر زبان ها داستان هستی؟
هوش مصنوعی: ای آتش به جان بلبل که به خاطر گل شعلهور شدهای، تا کی میخواهی در دل عشق قصهها بگویی؟
تو ای مرغ شباویز چو من در زلف جانانه
بگو تا کی به یاد صبح آن گردن چنان هستی؟
هوش مصنوعی: ای پرندهٔ آسمانی، تو که همچون من در زلف محبوب غرقی، بگو تا چه زمانی به یاد روزی که آن گردن زیبا را دیدی، اینگونه در حسرت آن لحظه باقی خواهی ماند؟
تو ای بلبل که در توصیف گل خوش نغمه ای گریان
مرید خاندان حضرت قطب زمان هستی؟
هوش مصنوعی: ای بلبل، تو که درباره زیبایی گل با نغمههای دلنشین میخوانی، آیا در واقع پیرو و مرید خاندان بزرگ و برجستهای هستی که در زمان خودشان مقام والایی دارند؟
وفایی از پی گلزار می نالی عجب نبود
که خوشخوان بلبل روی گل آن گلستان هستی
هوش مصنوعی: شگفتی ندارد که بلبل در پی گلهای خوشبو و زیبا ناله کند، چرا که او در گلستان زندگی میکند و زیباییهای آنجا را میبیند.
تو کز تاج سلاطین عار داری هم چنین دانم
غلام درگه پیران کیوان آستان هستی
هوش مصنوعی: تو که از مقام و سلطنت برمیگردی، بدان که مانند تو، من نیز بنده و خدمتگزار درگاه بزرگترین پیران هستی هستم.
تو کز اورنگ شاهی ننگ داری هیچ شک نبود
سگ عالی جناب آستان راستان هستی
هوش مصنوعی: اگر تو از مقام پادشاهی بیزاری و خجالت میکشی، شک و تردیدی نیست که تو شایستهی مقام و جایگاه بلندتری هستی.
امام راستان قطب خداجویان عبیدالله
تویی کایینه ی نور خدای لا مکان هستی
هوش مصنوعی: ای امام راستین، تو محور و سرآمد seekers الهی هستی و همچون آینهای از نور خداوندی که در هیچ مکان خاصی محدود نیستی.
فروغ ظلمت دل ها تویی ای سید و سرور
که نسل آل طه را چراغ خاندان هستی
هوش مصنوعی: ای سرور و بزرگوار، تو خود نور و روشنی دلها هستی و چراغی برای نسل آل طه در مسیر زندگی و هستی.
به اعجاز هدا بخشی پیمبر نیستی لکن
به آیات پیمبر! مرشد آخر زمان هستی
هوش مصنوعی: خوشبختانه، تو برای هدایت و رانمایی مردم به اندازهای توانمندی که پیامبر نیستی، اما به معجزات و نشانههای او اشاره میکنی. تو در واقع راهنمای آخرین دوران هستی.
مسیحا نیستی، لیکن به انفاس مسیحایی
روان بخش هزاران هم چو من دل مردگان هستی
هوش مصنوعی: تو مسیحا نیستی، اما با نفسهای پر از عشق و زندگیات، جان تازهای به هزاران انسان مانند من میدهی که در ناامیدی و خاموشی به سر میبرند.
کلیم الله نه ای، لیکن پی فرعون نفس ما
به طور همت پاک از ید بیضا بیان هستی
هوش مصنوعی: تو پیامبر نیستی، اما با اراده و تلاش خود، میتوانی به پاکی و نورانیت دست یابی و به شکوفایی روحی و معنوی برسی. در واقع، با نیت خالص و همت بسیار، میتوانی به شناخت عمیقتری از وجود و هستی برسید.
تو خاک انبیایی وین عجب کاندر شهود حق
به طور نیستی بی «لن ترانی» دیده بان هستی
هوش مصنوعی: تو مانند خاک پیامبران هستی و این شگفتانگیز است که در حالتی از مشاهده حق، در عین ناپدیدی به چشم میخوری.
به صورت بنده ای مطلق، به معنی با خدا ملحق
تو ای مرآت نور حق چه پیدا نهان هستی؟
هوش مصنوعی: تو به عنوان نماینده و تجلی روشنایی الهی، یعنی به عنوان موجودی که به خداوند نزدیک شدهای، در واقع چه آشکار و چه پنهان، وجود و حقیقتی عمیق داری که نشاندهندهی نور حق است.
گهی چون پیر بسطامی ز چشم کاروان دوری
گهی چون غوث خرقانی دلیل کاروان هستی
هوش مصنوعی: گاهی مانند پیر بسطامی از جمع دور هستم و در تنهایی مینشینم، و گاهی مانند غوث خرقانی، راهنمایی برای مردم و کاروان زندگی میشوم.
مقیم شرع پیغمبر تویی در صورت و معنی
غیاث ملتی و رهبر اسلامیان هستی
هوش مصنوعی: تو در ظاهر و باطن پیرو قوانین پیامبر هستی و نجاتدهنده و رهبر مسلمانان به شمار میروی.
بر اقلیم رشادت خواجگی الحق ترا زیبد
که بر تخت نیابت افتخار خواجگان هستی
هوش مصنوعی: در سرزمین شجاعت، واقعاً بر تو سزاوار است که بر روی تخت نیابت نشینی، زیرا این مقام به افراد برجسته و بزرگوار میرسد.
ز تأثیر حرور نفس بدفر، ما چه غم داریم
تو چون ابر کرم بر فرق ملت سایه بان هستی
هوش مصنوعی: ما از تأثیر بدیهای نفس خود غمگین نیستیم، زیرا تو مانند ابر رحمت، سایهای بر سر ملت ما فراهم کردهای.
مریدان ترا دیدم به چشم خویش انس و جان
خطا نبود اگر گویم امام انس و جان هستی
هوش مصنوعی: من مریدان تو را به چشم خود دیدم، و هیچ خطایی در این نیست اگر بگویم تو امام و پیشوای دلها و جانها هستی.
هزاران پیر دیدم نوجوان از لطف انفاست
روا باشد که گویم مرشد پیر و جوان هستی
هوش مصنوعی: هزاران انسان سالخورده را دیدهام که به لطف روح و انرژی و عطوفت خود، نوجوان به نظر میرسند. بنابراین میتوانم بگویم که استادان هم پیر هستند و هم جوان؛ آنها به واسطهی وجودشان میتوانند درک، عشق و زندگی را به ما منتقل کنند.
زبان سگ اگر تر شد زیان بحر کی گردد
چه غم با این کمال از در دهان منکران هستی
هوش مصنوعی: اگر زبان سگ هم خیس شود، ضرر دریا چه خواهد بود؟ با این وجود، چه غمی وجود دارد که کمال و زیبایی از دهان کسانی که وجود را انکار میکنند، بیرون میآید.
چه باک از طعن بدخواهان تو را بدخواه پندارند
بگو حق باش و جان می ده تو خورشید جهان هستی
هوش مصنوعی: نگران سخنان دشمنان نباش که هرچه بگویند، فکر کنند تو را بد میخواهند. فقط بگو که حق را برگزیدهای و برای آن آمادهای تا جانت را فدای آن کنی، زیرا تو همچون خورشید، روشنایی بخش جهان هستی هستی.
مقامات ترا اهل بصیرت سخت دریابد
که با این خواجگی دایم غلام بندگان هستی
هوش مصنوعی: آدمهای با بصیرت و دانا به خوبی درک میکنند که تو با این حالت خود، همواره در خدمت و بندگی دیگران هستی.
شوم قربان آن مژگان..... خدنگ بر ابرو
پی صید دل و جان ها عجب تیر و کمان هستی
هوش مصنوعی: من با کمال میل قربان آن مژگان میشوم که مثل تیر و کمان، دل و جانها را به راحتی هدف قرار میدهند. شگفتانگیز است که این ابروها چگونه به شکار احساسات ما میپردازند.
به دیدار تو من هرگز نخواهم سیر شدن زان رو
که با این رو فرات عالم مستسقیان هستی
هوش مصنوعی: هرگز از دیدن تو خسته نمیشوم، زیرا تو چنان زیبایی داری که حتی تمام دنیا هم از تماشای تو سیراب نمیشود.
اگر بی تو نبیند مردم چشمم جهان، شاید
که بی این مردمی چشم و چراغ مردمان هستی
هوش مصنوعی: اگر بدون تو مردم را ببینم، چشمم به دنیا باز نمیشود. شاید تو همان روشنی و امیدی هستی که برای سایر مردم وجود دارد.
اگر دور از تو من بی جان و بی دل مانده ام باید
که با روی جهان آرا تو جان بی دلان هستی
هوش مصنوعی: اگر من دور از تو بیجان و بیدل ماندهام، پس باید بگویم که تو جان دلهای بیدل هستی.
گر از درد نهانی در تمنایت همی سوزم
چه سازم چون نسوزم مرهم درد نهان هستی
هوش مصنوعی: اگر از درد پنهانی در آرزوی تو میسوزم، چه کنم که اگر نسوزم، مرهمی برای دردهای نهان تو هستی.
ز هجرت گر نیاراید روان من عجب نبود
که با این طلعت زیبا تو آرام روان هستی
هوش مصنوعی: اگر روان من به خاطر هجرت ناراحت باشد، شگفتی ندارد که تو با این چهره زیبا همچنان آرام و قرار داشته باشی.
چو نیلوفر اگر من غرق دریای سرشک استم
چه سازم چون کنم آخر تو مهر شعشعان هستی
هوش مصنوعی: اگر من مانند نیلوفر آبی در دریای اشکها غرق هستم، چه میتوانم بکنم و چگونه میتوانم این وضعیت را تغییر دهم، زیرا تو نور و روشنی منی.
روا باشد اگر بر حال زار من ببخشایی
که من مردی گدا هستم تو مردی مرزبان هستی
هوش مصنوعی: اگر حال نزار من را ببینی و مرا ببخشایی، اشکالی ندارد، چون من تنها یک گدا هستم و تو انسانی با مقام و مسؤولیت هستی.
جز این عیبی نداری در مقامات کمالاتت
که با جان وفایی اندکی نامهربان هستی
هوش مصنوعی: تو در مقامات عالی و کمالات خود هیچ عیبی نداری، تنها ایرادی که به تو وارد است این است که در وفاداری به جان و دل کمی بیرحم و سرد هستی.
«وفایی» چون تواند گفت توصیف کمالاتت
درین آینه چون گنجی؟ که تو مرد کلان هستی
هوش مصنوعی: به خاطر وفای تو، چگونه میتوانم زیباییها و کمالاتت را در این آینه به تصویر بکشم؟ زیرا تو شخصیتی بزرگ و برجسته هستی.