شمارهٔ ۲
ساربان! ای مهربان محمل کش، ای چون من هزار
باد قربان غباری از غبار این دیار
این چه خاک است، این چه باد است، این چه آب است، این چه تاب!
خاک عنبر، باد خوش تر، آب کوثر نور و نار
گر مدد زین چار نگرفتی ز لطف این چار طبع
هین دچار جان شیرین می شدندی این دو چار؟
ساربان! آبی به چشم نقش پای محمل است
گشته اندر برج آبی بدر تابان آشکار
ساربانا! ای زمام محمل اندر دست تو
ابر رحمت را کشد گویا فرشته کردگار
ساربانا! ای ز عکس خاک پای محملت
گشته چشم اشکبار من دمادم مشکبار
محمل است این بر شتر کاید خرامان جان فزا
یا ز باغ خلد بر پشت صبا یک نوبهار؟
محمل است این بر جمل کز وی جهان پر نور شده
یا فراز چرخ گردان آفتاب تابدار؟
زودتر محمل بران کارام جان من نماند
بیشتر زین التفاتی کن که شد صبر و قرار
خستگانیم اندرین صحرا طبیب ما تو باش
تشنگانیم اندرین وادی بیا آبی بیار
هر شراری از درونم «جمل صفر» بود
ناله ی «هل من مزید» آید ز من بی اختیار
سینه سوزان، دل فروزان، جان گدازان ناگهان
معنی «یا نار کونی رحمة» گشت آشکار
یعنی از روی دلارا آن نگار نازنین
پرتوی بنمود، دل شد بی خود و جان، رستگار
چون نسوزم از فراق آن نگار دلربا
چون نسازم با وصال آن بهار پر نگار؟
چون فراق آید کجا فکر قرار و صبر و هوش
چون وصال آید کجا یاد فراق و انتظار!
گاه خندان، گاه گریان، گه حزین، گه شادمان
گاه جمع و گه پریشان، گاه غمگین، گه نزار
عاشق آواره را هر لحظه حالی دیگر است
گر دمی در آب ماند صد زمان ماند به نار
بلبل بی چاره را هر دم هوایی در سر است
تا که کی خندان شود گل اندکی یابد قرار
نه مرا با نار نوری، نه مرا با آب تاب
من نمی دانم خدایا این چه حال است این چه کار؟
بوی جان از انس این محمل همی آید مگر
نسبتی با آفتاب انس و جان دارد به کار
عکس این محمل چنان از رنگ بی رنگ آمده
صد بهار است این دیار اکنون به چشم هوشیار
هر سموم وی شمام و هر بخار وی بخور
خار گل، خاشاک وی سنبل، مغیلان لاله زار
هر گلی را رنگ و بوی خود کتاب دفتری است
در بیان وصف زلف روی آن زیبا نگار
در حضور پادشاه گل ریاحین بسته صف
چون بگرد سید مختار اصحاب کبار
خواجه ی مرسل، امین وحی منزل، نور حق
شمس عالم، فخر آدم، شافع روز شمار
گر نبودی ذات پاکش باعث ایجاد کون
بی عمل ماندی صفاتی از صفات کردگار
حلقه ی مویش به رویش گر نبد واو قسم
کی به روز و شب بخوردی خالق لیل و نهار
کثرت انعام او پیداست ز انگشتان او
باشد از دریا نشان لطف جود جویبار
تاجش از «لولاک» تخت از «لی مع الله» خلعتش
سر «ما أوحی فأوحی» و از «لعمرک» تاجدار
پیشتاز انبیا، «روح الأمین» ش در رکاب
لشکرش خیل ملایک از یمین و از یسار
خسروان دهر بر خاک رهش کمتر خدم
پادشاهان جهان بر آستانش بنده وار
با وجود این چنین شاهی وجود آن چنان
کی مرا باشد غم از بار گناه بی شمار؟
با نگاه نرگس از شوخی که در سر داشتی
تا قیامت ماند حیران، بی خود و مست و خمار
سنبل از لافی که با گیسوی پر چینش زدی
تار او شد کار و بار او سراسر تا رومار
پرتوی از نور رخسارش چو پر عالم بتافت
شد چراغ و آتش پروانه ی زار و نزار
شبنمی از گلشن رویش به دنیا در فتاد
شد گل و بلبل بر او شد عاشق آشفته کار
انبیا را خود چه یارا از شفاعت دم زدن
تا نیایی در صف محشر تو اول شاهوار
ای پناه آل آدم! قبله ی روحانیان!
ای امید انس و جان! خیر الوری فخر الکبار
قامت و ابروی تو روشن گر «نون و قلم»
چشم دلجوی تو از «مازاغ» باشد سرمه دار
گر بخواهی «یلج الجمل فی سم الخیاط»
آن چه در شأن تو دارد گشته از پروردگار
آب و تابی تافت از رویت به موسی و خلیل
آب او شد نار اعدا، نار او شد لاله زار
رنگ و بویی یافت یوسف از گلستان رخت
چاه او شد، چاه زندان، خانه ی عز و وقار
هر چه می خواهم تو می دانی به حسن خاتمت
ای امید نا امیدان، این امید من برآر
بی وفایی در شفاعت چون بود؟ یا مصطفی
با وفایی از خدا ور خواه مشتی خاکسار
نیست چون من هیچ کس آشفته کار و تیره روز
بی نوا، آواره، سرگردان، پریشان روزگار
نیست چون من در بیابان گنه گمراه تر
پر خطا، پر معصیت، شرمنده و زار و نزار
یا رسول الله «وفایی» امت تست هر چه هست
هم تو می دانی که شیطان دشمن تو است آشکار
در قیامت کی روا باشد، کجا غیرت بود؟
دشمن خود شاد فرمایی و امت خوار و زار
وانگهی هستم سگی بر درگه اولاد تو
پیر «شمزین» غوث «طایف» خواجگان با وقار
ای گل گلزار «طه»، سرو بستان رسول
ای مه برج هدایت سید والا تبار
سر بیرون آر از کفن تا باز بینم روی تو
باز تا خوشخوان گل باشم لبالب چون هزار
یک زمان بنشین به چشم من که تا گویند باز
خسروی بهر تفرج رفت بر دریا کنار
یک نگه کن تا شوم قربان و ماند در جهان
پادشاهی را سگی بوده «وفایی» جان نثار
پیر درویشان بدی کو حلقه ی تسبیح و ذکر
شاه شمزینان بدی کو آن شه و آن گیر و دار
این رخ زیبا چرا افتاده زین سان زیر خاک
وین تن نازک چرا شد هم چنین بی اختیار
از چه در سنگی چنین تنها تو ای سنگم به دل
تو مگر لعلی که در سنگی چنین افتاده زار؟
از چه در خاکی چنین بی کس تو ای خاکم به سر
تو مگر گنجی که در خاکی چنین بی اعتبار
تا چه شد آن گفتگو و آن مهربانی های تو
ای خوشا آن وقت و ساعت، ای خوشا آن روزگار
گرچه در معنی تصرف بیشتر داری ولی
جان به جان ها شاد گردد، تن به تنها سازگار
تو شهی من بی نوایم آمدم بر درگهت
مرحمت فرمای و دست از بینوای خود مدار
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ساربان! ای مهربان محمل کش، ای چون من هزار
باد قربان غباری از غبار این دیار
هوش مصنوعی: ای ساربان مهربان، تو که بار میکشی و همچون من، هزاران نفر برایت احترام قائلند، من هم به گرد و غبار این سرزمین ارادت دارم.
این چه خاک است، این چه باد است، این چه آب است، این چه تاب!
خاک عنبر، باد خوش تر، آب کوثر نور و نار
هوش مصنوعی: این چه نوع خاکی است که بویی معطر مانند عطر عنبر دارد، و این چه نسیمی است که شیرینتر از هر نسیم دیگری است؟ این چه آبی است که چون آب کوثر، نورانی و پرشکوه به نظر میرسد؟ این همه زیبایی و شور و نشاط به چه دلیلی است؟
گر مدد زین چار نگرفتی ز لطف این چار طبع
هین دچار جان شیرین می شدندی این دو چار؟
هوش مصنوعی: اگر از این چهار عنایت بهرهبرداری نکردی، پس چرا جان شیرینت به این دو چیز دچار میشود؟
ساربان! آبی به چشم نقش پای محمل است
گشته اندر برج آبی بدر تابان آشکار
هوش مصنوعی: ای ساربان! آبی که در چشمان وجود دارد، نشانهی اثر پای بارکش است که در آسمان آبی اشعههای نورماه به وضوح نمایان شده است.
ساربانا! ای زمام محمل اندر دست تو
ابر رحمت را کشد گویا فرشته کردگار
هوش مصنوعی: ای ساربانا! تو مانند کسی هستی که ابرهای رحمت را در دستانت داری و آنها را به حرکت درمیآوری، انگار که فرشتهای از طرف خداوند هستی.
ساربانا! ای ز عکس خاک پای محملت
گشته چشم اشکبار من دمادم مشکبار
هوش مصنوعی: ای ساربانا! از آنجا که عشق و محبت تو چشمان من را پر از اشک کرده، مانند مشکی که دائما نشت میکند، همواره در حال گریستن هستم.
محمل است این بر شتر کاید خرامان جان فزا
یا ز باغ خلد بر پشت صبا یک نوبهار؟
هوش مصنوعی: این جمله به تصویری زیبا و دلنشین اشاره دارد. در آن، شخصی در حال تصور کردن یک صحنه شاعرانه است: آیا این محمل، که بر شتری سوار شده، با نرمی و زیبایی حرکت میکند، نمایانگر روحی شاداب و زنده است یا اینکه بویی از بهار به مشام میرسد که از باغ بهشت به دوش باد میآید؟ این تفکر به ارتباط با زیباییهای طبیعت و زندگی اشاره میکند.
محمل است این بر جمل کز وی جهان پر نور شده
یا فراز چرخ گردان آفتاب تابدار؟
هوش مصنوعی: این جهانی که ما در آن هستیم، به مانند باریست بر دوش ناقهای که نورانی شده است. آیا این نور از آفتاب درخشان آسمان میتابد یا از جایی دیگر است؟
زودتر محمل بران کارام جان من نماند
بیشتر زین التفاتی کن که شد صبر و قرار
هوش مصنوعی: زودتر کارم را راه بینداز، چون جان من دیگر تحمل این شدت را ندارد. توجه کن که دیگر صبر و آرامش من تمام شده است.
خستگانیم اندرین صحرا طبیب ما تو باش
تشنگانیم اندرین وادی بیا آبی بیار
هوش مصنوعی: ما در این بیابان خسته و کلافهایم، کاش تو پزشک ما باشی. در این دشت تشنهایم، بیا و برای ما آبی بیاور.
هر شراری از درونم «جمل صفر» بود
ناله ی «هل من مزید» آید ز من بی اختیار
هوش مصنوعی: هر تحریک و التهاب درونم به مانند یک مسابقه و رقابت بیپایان است، نالهای از من بهطور ناخودآگاه بلند میشود که آیا چیز بیشتری هست؟
سینه سوزان، دل فروزان، جان گدازان ناگهان
معنی «یا نار کونی رحمة» گشت آشکار
هوش مصنوعی: دل و جان انسان به شدت درگیر و داغ است و ناگهان روشنایی و معنایی از رحمتی الهی نمایان میشود که در آن به آتش دلالت میکند.
یعنی از روی دلارا آن نگار نازنین
پرتوی بنمود، دل شد بی خود و جان، رستگار
هوش مصنوعی: از روی دلآرا، آن معشوق لطیف و زیبا نوری منتشر کرد، که باعث شد دل بیتاب و جان آزاد شود.
چون نسوزم از فراق آن نگار دلربا
چون نسازم با وصال آن بهار پر نگار؟
هوش مصنوعی: اگر به خاطر دوری آن معشوق جذاب بسوزم، چگونه میتوانم با دیدن بهار پر از زیبایی و عشق، خوشی و آرامش را تجربه کنم؟
چون فراق آید کجا فکر قرار و صبر و هوش
چون وصال آید کجا یاد فراق و انتظار!
هوش مصنوعی: زمانی که جدایی و فراق در زندگی پیش میآید، دیگر نمیتوان به آرامش و صبر و فکر درست پرداخت. اما وقتی که به وصال و نزدیکی میرسیم، خاطرات جدایی و انتظار به سراغمان میآید و ذهن ما را مشغول میکند.
گاه خندان، گاه گریان، گه حزین، گه شادمان
گاه جمع و گه پریشان، گاه غمگین، گه نزار
هوش مصنوعی: انسان در طول زندگی لحظات مختلفی را تجربه میکند؛ گاهی خوشحال و خندان است، گاهی غمگین و گریهکنان. او در برخی مواقع به اوج شادی میرسد و در زمانهای دیگر دچار سردرگمی و پریشانی میشود. این نوسانات احساسی ممکن است گاه به حالت اندوه و گاه به احساس سرزندگی منجر شود.
عاشق آواره را هر لحظه حالی دیگر است
گر دمی در آب ماند صد زمان ماند به نار
هوش مصنوعی: عاشق سرگردان هر لحظه حال و روزی متفاوت دارد. اگر لحظهای در آب بماند، مدتها در آتش میسوزد.
بلبل بی چاره را هر دم هوایی در سر است
تا که کی خندان شود گل اندکی یابد قرار
هوش مصنوعی: بلبل بیچاره همیشه در فکر این است که چه زمانی میتواند خوشحال شود و گل اندکی آرامش بگیرد.
نه مرا با نار نوری، نه مرا با آب تاب
من نمی دانم خدایا این چه حال است این چه کار؟
هوش مصنوعی: نه من مثل آتش روشنم، نه مثل آب آرام و ساکت. نمیدانم، ای خدا، این چه حالی است که دارم و این چه کاریست که بر من گذشته.
بوی جان از انس این محمل همی آید مگر
نسبتی با آفتاب انس و جان دارد به کار
هوش مصنوعی: بوی حیات و شادابی از این جا و مکان به مشام میرسد، اما آیا این بو ارتباطی با نور و روشنی روح و زندگی دارد؟
عکس این محمل چنان از رنگ بی رنگ آمده
صد بهار است این دیار اکنون به چشم هوشیار
هوش مصنوعی: این محمل که رنگ و جلوهای ندارد، به همان اندازه زیبا و دلنشین است که صد بهار. حالا که نگاه بیداری داریم، زیباییهای این دیار را بهتر میفهمیم.
هر سموم وی شمام و هر بخار وی بخور
خار گل، خاشاک وی سنبل، مغیلان لاله زار
هوش مصنوعی: تو هر نوع سم را به خود میگیری و هر بخاری که به وجود میآوری، میتواند باعث زحمت دیگران شود. گلی که باید زیبا باشد، در میان خاشاک و بیفایدگی محصور شده، و لالههای زار هم در همین شرایط به سر میبرند.
هر گلی را رنگ و بوی خود کتاب دفتری است
در بیان وصف زلف روی آن زیبا نگار
هوش مصنوعی: هر گلی ویژگیهای خاصی دارد که به توصیف زیبایی زلفهای آن دختر زیبا میپردازد و مانند دفتری است که در آن ستایش و وصف او نوشته شده است.
در حضور پادشاه گل ریاحین بسته صف
چون بگرد سید مختار اصحاب کبار
هوش مصنوعی: در حضور پادشاه، گلها همانند صفی منظم و مرتب ایستادهاند، مانند افرادی که دور سرکرده خود جمع شدهاند.
خواجه ی مرسل، امین وحی منزل، نور حق
شمس عالم، فخر آدم، شافع روز شمار
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف یک شخصیت بزرگ و معتبر میپردازد که به عنوان پیامبر و فرستاده خداوند شناخته میشود. او نماینده وحی الهی و نور حقیقت است که در دنیا میدرخشد. این شخصیت، مورد افتخار بشر و شافع انسانها در روز قیامت است.
گر نبودی ذات پاکش باعث ایجاد کون
بی عمل ماندی صفاتی از صفات کردگار
هوش مصنوعی: اگر وجود پاک او نبود، جهان آفریده نمیشد و صفات او بدون عمل باقی میماندند.
حلقه ی مویش به رویش گر نبد واو قسم
کی به روز و شب بخوردی خالق لیل و نهار
هوش مصنوعی: اگر حلقه موی او بر چهرهاش نیفتد، قسم میخورم که هیچکس نمیتواند به خالق شب و روز دسترسی پیدا کند.
کثرت انعام او پیداست ز انگشتان او
باشد از دریا نشان لطف جود جویبار
هوش مصنوعی: نعمتهای فراوان او آشکار است و نشانههای سخاوت و مهربانیاش از مهارتهای او نمایان میشود، همچون جویباری که از دریا نشئت میگیرد.
تاجش از «لولاک» تخت از «لی مع الله» خلعتش
سر «ما أوحی فأوحی» و از «لعمرک» تاجدار
هوش مصنوعی: او تاجش را از «لولاک» (به معنای تو ای محمد) دارد، تختش از «لی مع الله» (در نزد خدا هستم) نشأت میگیرد، و خلعتش به وسیله «ما اوحی فأوحی» (آنچه وحی شده را به او وحی کرد) و از «لعمرک» (به جانت سوگند) بر تن کرده است.
پیشتاز انبیا، «روح الأمین» ش در رکاب
لشکرش خیل ملایک از یمین و از یسار
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف موقعیت و مقام پیامبران و فرشتگان در هنگام نبرد و تلاش برای هدایت انسانها میپردازد. فرشته «روحالامین» به عنوان پیشتاز در کنار پیامبران قرار دارد و فرشتگان از دو طرف او، به حمایت و کمک مشغولاند. این نمایش قدرت و همبستگی بین عالم ملکوت و مقام نبوت را نشان میدهد.
خسروان دهر بر خاک رهش کمتر خدم
پادشاهان جهان بر آستانش بنده وار
هوش مصنوعی: در طول زمان، افرادی که در مقام و جایگاه بالا قرار دارند، کمتر به کسی مانند او خدمت کرده و در برابرش فروتنی نشان میدهند.
با وجود این چنین شاهی وجود آن چنان
کی مرا باشد غم از بار گناه بی شمار؟
هوش مصنوعی: با وجود داشتن چنین شاهی، چطور میتوانم نگران بار گناهان فراوان خود باشم؟
با نگاه نرگس از شوخی که در سر داشتی
تا قیامت ماند حیران، بی خود و مست و خمار
هوش مصنوعی: با نگاه زیبای تو، که به شوخی در ذهن داشتی، تا ابد من را در حیرت و گیجی نگه خواهی داشت. من بدون هیچ کنترلی، مست و سرگشته خواهم بود.
سنبل از لافی که با گیسوی پر چینش زدی
تار او شد کار و بار او سراسر تا رومار
هوش مصنوعی: سنبل به خاطر لاف زدن و به ناز از گیسوان پرچین خود، زندگیاش کاملاً تحت تأثیر قرار گرفت و به سوی ویرانی کشیده شد.
پرتوی از نور رخسارش چو پر عالم بتافت
شد چراغ و آتش پروانه ی زار و نزار
هوش مصنوعی: نور چهرهاش مانند شعلهای درخشنده در سراسر جهان تابید و باعث شد که پروانه، چون شعلهای آسیبپذیر و ضعیف، به سوی او پرواز کند.
شبنمی از گلشن رویش به دنیا در فتاد
شد گل و بلبل بر او شد عاشق آشفته کار
هوش مصنوعی: قطرهای شبنم از گلستان به زمین افتاد و باعث شد که گل و بلبل بهطور دیوانهوار به او عشق بورزند.
انبیا را خود چه یارا از شفاعت دم زدن
تا نیایی در صف محشر تو اول شاهوار
هوش مصنوعی: انبیاء چگونه میتوانند در روز قیامت از شفاعت سخن بگویند؟ تا تو به صف محشر نیایی، تو اولین کسی هستی که به مقام ویژه و عظمت میرسی.
ای پناه آل آدم! قبله ی روحانیان!
ای امید انس و جان! خیر الوری فخر الکبار
هوش مصنوعی: ای پناهگاه فرزندان آدم! تو محور روحانیون هستی! ای امید زندگی و جان! بهترین مخلوقات و افتخار بزرگان.
قامت و ابروی تو روشن گر «نون و قلم»
چشم دلجوی تو از «مازاغ» باشد سرمه دار
هوش مصنوعی: تراشیدگی و زیبایی ابرو و قامت تو مانند روشنایی و روشنی نون و قلم است. چشمان دلنواز تو به اندازهای زیباست که میتواند از «مازاغ» سرمه تولید کند.
گر بخواهی «یلج الجمل فی سم الخیاط»
آن چه در شأن تو دارد گشته از پروردگار
هوش مصنوعی: اگر بخواهی مانند سوزن در سوراخ در یک شتر، به سختی و با محدودیتهایی مواجه شوی، بدان که آنچه برای تو مناسب است به اراده پروردگار تقدیر شده است.
آب و تابی تافت از رویت به موسی و خلیل
آب او شد نار اعدا، نار او شد لاله زار
هوش مصنوعی: چهرهٔ تو زیبایی و جلالی دارد که باعث شگفتی و مجذوب شدن موسی و خلیل شده است. دشمنان تو مانند آتش هستند که در برابر زیباییات، به گلزار لاله تبدیل میشوند.
رنگ و بویی یافت یوسف از گلستان رخت
چاه او شد، چاه زندان، خانه ی عز و وقار
هوش مصنوعی: یوسف از زیبایی و معطر بودن گلستان بهرهمند شد. او به چاه افتاد که به زندان تبدیل شد و در عین حال، جایگاهی برای شرافت و احترام او شد.
هر چه می خواهم تو می دانی به حسن خاتمت
ای امید نا امیدان، این امید من برآر
هوش مصنوعی: هر چیزی که من خواستهام تو از آن باخبری، ای امید ناامیدان. خواهش میکنم که این امید من را برآورده کنی.
بی وفایی در شفاعت چون بود؟ یا مصطفی
با وفایی از خدا ور خواه مشتی خاکسار
هوش مصنوعی: بی وفایی در شفاعت چگونه ممکن است؟ یا پیامبر، وفادار خداوند، از تو بخواه که گروهی از خاکیها را مورد لطف و رحمت قرار دهی.
نیست چون من هیچ کس آشفته کار و تیره روز
بی نوا، آواره، سرگردان، پریشان روزگار
هوش مصنوعی: هیچ کس مانند من وجود ندارد که در این دنیا آشفته و بیکسی باشد، با روزهای تیره و تار، سرگردان و پریشان در زندگی.
نیست چون من در بیابان گنه گمراه تر
پر خطا، پر معصیت، شرمنده و زار و نزار
هوش مصنوعی: هیچ کس در این بیابان به اندازه من گناهکار و گمراه نیست، من پر از خطا و معصیت هستم و در عین حال شرمنده و زار و نزار به نظر میرسم.
یا رسول الله «وفایی» امت تست هر چه هست
هم تو می دانی که شیطان دشمن تو است آشکار
هوش مصنوعی: ای پیامبر خدا، وفای من به تو و امتت است و تو به خوبی میدانی که شیطان دشمن آشکار توست.
در قیامت کی روا باشد، کجا غیرت بود؟
دشمن خود شاد فرمایی و امت خوار و زار
هوش مصنوعی: در قیامت، وقتی که دیگر غیرت وجود ندارد، آیا مناسب است که دشمن خود را شاد کنی و امت خود را در وضعیتی ذلیل و ناتوان رها کنی؟
وانگهی هستم سگی بر درگه اولاد تو
پیر «شمزین» غوث «طایف» خواجگان با وقار
هوش مصنوعی: من به ازای تو، در درگاه پدر تو، همچون سگی وفادار و مطیع به خدمت ایستادهام. در اینجا، من به شخصیتی بزرگ اشاره دارم که با مقام و منزلت خود، حضور من را در این درگاه با شکوه و احترام میپذیرد.
ای گل گلزار «طه»، سرو بستان رسول
ای مه برج هدایت سید والا تبار
هوش مصنوعی: ای گل زیبای باغ «طه»، ای سرو درختان باغ رسول، ای ماه درخشان راهنمایی، ای سرور بزرگ و با نسب.
سر بیرون آر از کفن تا باز بینم روی تو
باز تا خوشخوان گل باشم لبالب چون هزار
هوش مصنوعی: سر را از درون کفن بیرون بیاور تا دوباره چهرهات را ببینم. میخواهم مانند گلی خوشبو به زندگی برگردم و پر از شوق و سرزندگی باشم.
یک زمان بنشین به چشم من که تا گویند باز
خسروی بهر تفرج رفت بر دریا کنار
هوش مصنوعی: مدتی در چشمان من استراحت کن، تا زمانی که بگویند دوباره پادشاه به خاطر تفریح به دریا رفته است.
یک نگه کن تا شوم قربان و ماند در جهان
پادشاهی را سگی بوده «وفایی» جان نثار
هوش مصنوعی: فقط یک بار به من نگاه کن تا من فدای تو شوم و در این دنیا، کسی که به پادشاهی میرسد، در واقع همانند کسی است که وفاداری مانند سگ دارد و جانش را برای او نثار میکند.
پیر درویشان بدی کو حلقه ی تسبیح و ذکر
شاه شمزینان بدی کو آن شه و آن گیر و دار
هوش مصنوعی: پیر درویش مورد توجه و احترام است و در دستانش حلقه تسبیحی دارد. به او اشاره میشود که آن شاه واقعی که ذکرش بر زبانهاست، خود اوست و در این گیر و دارها و چالشها، او در مرکز توجه قرار دارد.
این رخ زیبا چرا افتاده زین سان زیر خاک
وین تن نازک چرا شد هم چنین بی اختیار
هوش مصنوعی: چرا این چهره زیبا اینگونه در زیر خاک افتاده است و این بدن لطیف چرا اینچنین بیاختیار شده است؟
از چه در سنگی چنین تنها تو ای سنگم به دل
تو مگر لعلی که در سنگی چنین افتاده زار؟
هوش مصنوعی: چرا تو ای سنگ، اینقدر تنها هستی؟ آیا در دل تو، جواهری مانند لعل وجود دارد که از آن نمیدانیم و فقط شکستگیات را میبینیم؟
از چه در خاکی چنین بی کس تو ای خاکم به سر
تو مگر گنجی که در خاکی چنین بی اعتبار
هوش مصنوعی: تو ای خاک، چرا اینقدر بیکس و lonely هستی؟ شاید در وجودت گنجی نهفته باشد، اما چقدر بیارزش به نظر میرسی.
تا چه شد آن گفتگو و آن مهربانی های تو
ای خوشا آن وقت و ساعت، ای خوشا آن روزگار
هوش مصنوعی: چه شده است آن گفتوگوها و مهربانیهای تو؟ ای کاش آن زمان و ساعت و ای کاش آن روزگار دوباره برگردد.
گرچه در معنی تصرف بیشتر داری ولی
جان به جان ها شاد گردد، تن به تنها سازگار
هوش مصنوعی: هرچند که در فهم و معنی برتری داری، اما روحها با شور و شوق به هم پیوند میخورند، و جان افراد به تنهایی هم میتواند با شرایط سازگار شود.
تو شهی من بی نوایم آمدم بر درگهت
مرحمت فرمای و دست از بینوای خود مدار
هوش مصنوعی: ای تو که پادشاهی، من بیچاره و ناتوانم. به درگاه تو آمدهام، لطفی کن و از دست نیازمندیام بر مشو.