شمارهٔ ۲
ای هستی کاینات از کی
در جنب تو کائنات لاشئ
در راه تو موضع قدم نیست
زانسوی تو کس نمیبرد پی
محوند در آفتاب ذاتت
هم حکمت و هم ظلام و هم فی
یکره نگذشت دل بکویش
تا بیسرو پا نگشت صد پی
وقت است که آن بهار شادی
مارا برهاند از غم دی
شد وقت که هر دلی فسرده
از گرمی مهر او کند خوی
ای ساقی باقی که هستی
هم ساغر و حریف و هم می
عالم همه در سماع و رقصند
از قول خوش تو بس دف و نی
عمریست که میرسد ندائی
از غیب بگوش جان پیاپی
کای مفلس بینوای ناچیز
در تست نهفته بیتو و وی
گنجی که طلسم اوست عالم
ذاتی که صفات اوست آدم
عالم که نمایش سرابست
بر بحر محیط حق حبابست
آن نقش حباب بر سر آب
از سر چو برفت بادش آبست
حرفی ز کتاب اوست عالم
تا ظن نبری که او کتاب است
از صورت نقشهای امواج
پیوسته محیط در حجابست
رخساره جانفزای جانان
از پرتو خویش در نقابست
پنهانی آفتاب دانم
از فرط ظهور آفتاب است
ما مست و خراب چشم یاریم
نی مستی ما از این شرابست
این بحر ز جنبشی که دارد
در جوش و خروش و اضطراب است
دل بر سر اوست همچو کشتی
پیوسته از آن در انقلاب است
مراست دل خراب آنهم
مستور درین دل خراب است
گنجی که طلسم اوست عالم
ذاتی که صفات اوست آدم
خورشید بر اوج آسمان شد
ذرّات جهان از او عیان شد
افکند ز نور خویش تابی
برجان و جهان و جهان و جان شد
سلطان ممالک دو عالم
با لشکر خویشتن روان شد
از شهر ولایت خود آمد
آن شاه بدینجهان جهان شد
آندر یتیم و گوهر پاک
سرمایه وصل بحر و کان شد
آنکس که بذات بینشان بود
از روی صفات ما نشان شد
با آنکه یگانه است دائم
دیدی که چنان یکان یکان شد
پیدا بوجود آن و این گشت
ظاهر بظهور این و آن گشت
ظاهر تر از این نمیتوان بود
پیدا تر از این نمیتوان بود
پوشیده لباس جسم و جانرا
در کسوت جسم و جان نهان شد
گنجی که طلسم اوست عالم
ذاتیکه صفات اوست آدم
گنجی است نهاده در دل دل
دردیست فتاده در گل دل
حسنی است که گشته است ظاهر
در شکل خوش و شمایل دل
آن مهر سپهر لایزالی است
در برج زوال و منزل دل
شد مملکت وجود معمور
از عدل بلیک همائل دل
این کار قوی مبارک افتاد
از بهر غلام مقبل دل
چون بحر حقیقت الحقایق
پیوسته به بحر کامل دل
بحریست کنون دلم که هرگز
کس مینرسد بساحل دل
چون بود زنقش غیر خالی
این مظهر پاک قابل دل
زان نقش و نگار گشت پیدا
در آینه مقابل دل
عمریست که گشته است مخفی
در سینه جان واصل دل
گنجی که طلسم اوست عالم
ذاتی که صفات اوست آدم
ای مهر تو مهر خاتم جان
وی زندگی از تو دردم جان
بیتو نفسی نمیتوان زد
ای همدم جسم و همدم جان
برخانه جسم و خلوت دل
میمون ز تو بوده مقدم جان
دل شاد بروی تو چنان است
کاو را نبود دمی غم جان
از بحر محیط تو نشنید
بر گلشن جسم شبنم جان
ای صورت معنی دو عالم
وی احمد روح و آدم جان
بگرفت ولایت سویدا
سلطان سواد اعظم جان
ناگه سفری فتاده مارا
از عالم تن به عالم جان
پیدا شد ازین سپس جهانی
بیرون ز جهان خرم جان
دیدیم در آن جهان بیچون
عریان ز لباس معلم جان
گنجی که طلسم اوست عالم
ذاتی که صفات اوست آدم
برخیز و بیا بعالم جان
برهان نفسی دل از غم جان
ای همدم نفس بود عمری
یک لحظه نبوده همدم جان
ای از دم سرد نفس مرده
کی زنده شوی تو از دم جان
گنجی است نهاده بر جواهر
مخفی بطلسم محکم جان
ره برده بگنج هرکه دانست
اسرار و رموز مبهم جان
سلطان سرای هر دو عالم
پوشیده لباس معلم جان
با لشکر خود سوی جهان شد
در کسوت خوب آدم جان
سلطانی خویش کرده پیدا
در عالم جسم و عالم جان
ای جان تو جان جان هر تن
وی جسم تو اسم اعظمدجان
پیداست بنقش عیسی دل
مخفی است بشکل آدم جان
گنجی که طلسم اوست عالم
ذاتی که صفات اوست آدم
ای سایه حضرت اللهی
وی مایه ملک پادشاهی
در ملک تو کمترین غلامی
از ماه گرفته تا بماهی
تو پادشهی جهان سپاهت
با آنکه تو فارغ از سپاهی
جاهیکه تراست کس ندارد
با آنکه نه مفتخر بجاهی
شد صدر جهان ترا مسلم
زانرو که سرای پیشگاهی
بر وحدت آفتاب ذاتت
هر ذرّه همیدهد گواهی
بر ذات تو مطلع نگردید
در هر دو جهان کسی کما هی
عالم بتو روشن است چون تو
بر چرخ جلال مهر و ماهی
ای مردم چشم هردو عالم
وی نور سفیدی و سیاهی
در ظاهر و باطنت نهان است
گنجیکه دراوست هرچه خواهی
گنجی که طلسم اوست عالم
ذاتی که صفات اوست آدم
ای زبده مجمل و مفصل
وی در تو مفصلات مجمل
با مهر تو کائنات ذرّه
با بحر تو کائنات منهل
در عین تو آخری و ظاهر
در علم تو باطنی و اول
آیات جمال دلربایی
در شان تو گشته است منزل
تو آینه جهان نمایی
در تست همه جهان ممثل
از طالع سعد اختر تو
تقویم زمانه شد مجدل
جز صورت و معنیت نیاید
در دیده هرکه نیست احول
بر ظاهر و باطن دو عالم
از جانب حق توئی موکل
ای حل زتو مشکلات عالم
وی مشکل جملگان برت حل
در ذات و صفات تست مخفی
وانگاه بشکل تو مشکل
گنجی که طلسم اوست عالم
ذاتی که صفات اوست عالم
ای گشته بجسم و جان مقید
برخیزد و زهردو شود مجرّد
وی مانده ز جنت حقایق
دور از پی جنت مخلد
در دوزخی و بهشت خواهی
ماندن ز برای شهوت خود
این جهان کهن نه لایق تست
درباز و بدو مشو مقید
تا از بر دوست هر زمانی
جانی دگرت رسد مجدد
در فاتحه کی رسد کسی کاو
نگذشته بعمر خود ز ابجد
بی رسم شو از برای ذاتی
کاو هست بری زرسم و ز حدّ
آن ذات که نور او بسیط است
وان نور که ظل اوست ممتد
ای قاصد مقصد حقیقی
گر زانکه تراست عزم مقصد
تائید طلب کن اندر این راه
زانکس که بحق شود موید
هرگز نرسی بدانحقیقت
الّا به شریعت محمّد
آن شرع که او بتو نماید
در ذات و صفات پاک احمد
گنجی که طلسم اوست عالم
ذاتی که صفات اوست عالم
ای چشم و چراغ و قره العین
وی زبده و مقتدای کونین
هم ذات و صفات را تو مظهر
هم غیر بتو عیان و هم عین
یک نقطه میان عین و غین است
آنست میان هردو مابین
تو نقطه عین محو گردان
تا غین همان زمان شود عین
هر چند که نیست غیر نقطه
در کسوت عین و صورت عین
آنجا که مقر ذات نقطه است
نی کیف بدیده است نی عین
بر عین وجود نقطه آمد
اشکال وجود حرفها غین
ز اشکال میان نقطه و حرف
صد بودن پدید گشت و صد عین
آن غین ز پیش عین بردار
پس بیشک و بیحجاب و بی رین
بگشای دو چشم تا ببینی
چون صاحب سرّ قاب قوسین
گنجی که طلسم اوست عالم
ذاتی که صفات اوست آدم
ای یار کهن حکایت نو
از مغربی ضعیف بشنو
خورشید چو گشت طالع انداخت
بر ظلمت کاینات پرتو
آن سایه که نام اوست عالم
خورشید وجود راست پیرو
زانرو که نور گفت با او
تو در پی من همیشه میدو
دور از پی من مباش یکدم
هر جا که روم تو نیز میرو
وز صورت من مباش غافل
زان سان که منم تو هم چنان شو
چون نیست مرا دمی غنودن
ای سایه من تو نیز مغنو
من خسرو و کیقباد ملکم
تو سایه کیقباد و خسرو
از خرمن نور هستی من
آید اگرت بچنگ یک جو
بینی ز فروغ و تابش او
برتر ز جهان کهنه و نو
گنجی که طلسم اوست عالم
ذاتی که صفات اوست آدم
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: همراهان گنجور
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای هستی کاینات از کی
در جنب تو کائنات لاشئ
هوش مصنوعی: ای هستی، کائنات از چه زمانی در کنار تو وجود یافتهاند که خود آنها هیچ چیز به حساب نمیآیند؟
در راه تو موضع قدم نیست
زانسوی تو کس نمیبرد پی
هوش مصنوعی: در مسیر تو جایی برای قدم گذاشتن نیست و از جانب تو کسی نمیتواند راهی را دنبال کند.
محوند در آفتاب ذاتت
هم حکمت و هم ظلام و هم فی
هوش مصنوعی: در تابش آفتاب وجودت، هم دانایی و حکمت نهفته است و هم تاریکی و بی خبری، و هم عشق و احساس.
یکره نگذشت دل بکویش
تا بیسرو پا نگشت صد پی
هوش مصنوعی: دل به سوی او نرفت و در راستای او قدم برنداشت، حتی یک لحظه هم. بدون اینکه خود را آماده کند یا بیهدف باشد، خیلی زود دست به کار شد.
وقت است که آن بهار شادی
مارا برهاند از غم دی
هوش مصنوعی: زمان آن رسیده که آن بهار شادی ما را از غم روزهای گذشته آزاد کند.
شد وقت که هر دلی فسرده
از گرمی مهر او کند خوی
هوش مصنوعی: زمانی رسیده که دلهای هر کس از عشق و محبت او دیگر شاداب نیستند و به سردی گرایش پیدا کردهاند.
ای ساقی باقی که هستی
هم ساغر و حریف و هم می
هوش مصنوعی: ای ساقی جاودانه، تو هم خودت جام هستی، هم همسفر و هم خود شراب.
عالم همه در سماع و رقصند
از قول خوش تو بس دف و نی
هوش مصنوعی: همه در شادی و هیجان به گوش میسپارند و میرقصند، به خاطر صدای دلنواز تو که همه را به نشاط آورده است.
عمریست که میرسد ندائی
از غیب بگوش جان پیاپی
هوش مصنوعی: سالهاست که صدایی از عالم غیب به جانم میرسد و پیوسته در گوش من است.
کای مفلس بینوای ناچیز
در تست نهفته بیتو و وی
هوش مصنوعی: ای انسان بیچاره و ناچیز، در درون تو چیزهای ارزشمندی نهفته است، هرچند که خودت از آن بیخبری.
گنجی که طلسم اوست عالم
ذاتی که صفات اوست آدم
هوش مصنوعی: گنجی وجود دارد که برای دسترسی به آن باید رمز و رازی را کشف کرد. این گنج نشاندهندهی وجودی است که پر از ویژگیها و خصایص خاص است و به انسانیت و ذات آدم اشاره دارد.
عالم که نمایش سرابست
بر بحر محیط حق حبابست
هوش مصنوعی: جهان فقط یک نمای ظاهر و فریبنده است، مانند سرابی که بر روی دریا دیده میشود و حقیقت مانند حبابی در عمق آن به شمار میآید.
آن نقش حباب بر سر آب
از سر چو برفت بادش آبست
هوش مصنوعی: نقش و شکلی که حباب بر روی سطح آب به خود میگیرد، با وزش باد از بین میرود و دیگر اثری از آن باقی نمیماند.
حرفی ز کتاب اوست عالم
تا ظن نبری که او کتاب است
هوش مصنوعی: کتاب او را نمیشود فقط یک کتاب دانست، زیرا هرچه دربارهٔ او گفته میشود، نشانگر عمق و شگفتیهای بیپایان آن است. از شنیدن این کلمات نباید به سادگی نتیجهگیری کرد که او فقط یک کتاب است.
از صورت نقشهای امواج
پیوسته محیط در حجابست
هوش مصنوعی: از شکلها و طرحهای مداوم در محیط، چیزی در پس پرده پنهان است.
رخساره جانفزای جانان
از پرتو خویش در نقابست
هوش مصنوعی: زیبایی چهرهٔ معشوق، که جان را به شوق میآورد، به خاطر نور وجود خود او در حجاب و پوششی است.
پنهانی آفتاب دانم
از فرط ظهور آفتاب است
هوش مصنوعی: به خاطر شدت تابش آفتاب، میدانم که نور آن به طور پنهانی در حال فعالیت است.
ما مست و خراب چشم یاریم
نی مستی ما از این شرابست
هوش مصنوعی: ما به خاطر نگاه معشوق احساسی سرخوشی و خرابی داریم و این سرخوشی ما ناشی از شراب نیست.
این بحر ز جنبشی که دارد
در جوش و خروش و اضطراب است
هوش مصنوعی: این دریا به خاطر حرکات و تلاطماتی که دارد، همیشه در حال جوش و خروش و بیقراری است.
دل بر سر اوست همچو کشتی
پیوسته از آن در انقلاب است
هوش مصنوعی: دلوارهٔ این دل همچون کشتیای است که دائم در حال نوسان و تقلاست.
مراست دل خراب آنهم
مستور درین دل خراب است
هوش مصنوعی: دل من خراب است و در این دل خراب، چیزی پنهان شده است.
گنجی که طلسم اوست عالم
ذاتی که صفات اوست آدم
هوش مصنوعی: گنجی که به دلیل ویژگیهای خاصش پنهان شده، همان عالم وجود است که به صفات او وابسته است و انسان هم جزئی از آن به شمار میآید.
خورشید بر اوج آسمان شد
ذرّات جهان از او عیان شد
هوش مصنوعی: خورشید در بالای آسمان قرار گرفت و به واسطهی نورش، همهی زیباییهای جهان برای مردم آشکار شد.
افکند ز نور خویش تابی
برجان و جهان و جهان و جان شد
هوش مصنوعی: با نوری که از خود درخشید، تأثیری عمیق بر روح و عالم گذاشت و موجب تغییر و تحول در هر دو شد.
سلطان ممالک دو عالم
با لشکر خویشتن روان شد
هوش مصنوعی: سلطان تمامی دنیا با سپاه خود به راه افتاد.
از شهر ولایت خود آمد
آن شاه بدینجهان جهان شد
هوش مصنوعی: آن پادشاه از سرزمین خود به این دنیا آمده و باعث ظهور و روشنایی جهان شده است.
آندر یتیم و گوهر پاک
سرمایه وصل بحر و کان شد
هوش مصنوعی: در دنیای یتیمان و گمگشتگان، عشق و دوستی حقیقتی ارزشمند و گرانبهاست که میتواند انسان را به دریای بزرگی از محبت و وصل برساند.
آنکس که بذات بینشان بود
از روی صفات ما نشان شد
هوش مصنوعی: کسی که ذات او بدون نشانه است، با صفات ما معرفی و مشخص شد.
با آنکه یگانه است دائم
دیدی که چنان یکان یکان شد
هوش مصنوعی: با وجود اینکه او تنها و یگانه است، اما همیشه میبینی که به طور جداگانه و منحصر به فرد در میآید.
پیدا بوجود آن و این گشت
ظاهر بظهور این و آن گشت
هوش مصنوعی: وجود اشیا و موجودات از یک منبع سرچشمه میگیرد و این باعث میشود که هر چیز به واسطه دیگری آشکار شود. به عبارت دیگر، وجود هر چیزی ناشی از وجود دیگری است و به همین ترتیب، این فرآیند ادامه دارد.
ظاهر تر از این نمیتوان بود
پیدا تر از این نمیتوان بود
هوش مصنوعی: این سخن بیانگر این است که چیزی نمیتواند واضحتر و نمایانتر از این باشد. به عبارت دیگر، هیچ چیزی نمیتواند به اندازهی این حالت، آشکار و مشخص باشد.
پوشیده لباس جسم و جانرا
در کسوت جسم و جان نهان شد
هوش مصنوعی: در این بیت، به این معنا اشاره شده است که وجود حقیقی انسان، که شامل روح و جان اوست، در پوشش و جسم مادی او پنهان شده است. به عبارتی دیگر، حقیقت انسان در قالب ظاهری و فیزیکی او دیده نمیشود و عمق وجود او در این ظاهر مخفی است.
گنجی که طلسم اوست عالم
ذاتیکه صفات اوست آدم
هوش مصنوعی: گنجی که در آن رازها نهفته است، همان عالمی است که ویژگیهای او را مشخص میکند و آدم، موجودی است که به این صفات متصل است.
گنجی است نهاده در دل دل
دردیست فتاده در گل دل
هوش مصنوعی: در دل انسان، گنجی نهفته است، اما در عین حال، این دل پر از غم و درد نیز میباشد.
حسنی است که گشته است ظاهر
در شکل خوش و شمایل دل
هوش مصنوعی: زیباییای است که در قالبی دلنشین و خوشایند نمایان شده است.
آن مهر سپهر لایزالی است
در برج زوال و منزل دل
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که نور و زیباییهایی که در زندگی ما وجود دارند، به رغم اینکه ممکن است در زمانهای خاصی از زندگی کمرنگ شوند یا از بین بروند، اما همچنان بنیادی و ابدی هستند. آن زیباییها مانند یک ستاره در آسمان هستند که حتی در سختترین زمانها نیز در دل ما باقی میمانند.
شد مملکت وجود معمور
از عدل بلیک همائل دل
هوش مصنوعی: وجود انسان پر از عدالت شده است، اما حال و هوای دل هنوز درگیر مشکلات است.
این کار قوی مبارک افتاد
از بهر غلام مقبل دل
هوش مصنوعی: این کار بزرگ و خوشایند به خاطر خدمتگزار مورد علاقهام به وقوع پیوست.
چون بحر حقیقت الحقایق
پیوسته به بحر کامل دل
هوش مصنوعی: وقتی که عمق حقیقت و واقعیت به باور کامل دل متصل میشود، این پیوستگی مانند ارتباط دریاهاست.
بحریست کنون دلم که هرگز
کس مینرسد بساحل دل
هوش مصنوعی: دلم حالتی مانند دریا دارد که هیچ کس نمیتواند به ساحل آن نزدیک شود.
چون بود زنقش غیر خالی
این مظهر پاک قابل دل
هوش مصنوعی: این مظهر پاک که به دل تعلق دارد، از نقشهای دیگر خالی است.
زان نقش و نگار گشت پیدا
در آینه مقابل دل
هوش مصنوعی: از زیباییها و زیباییهایی که در دل وجود دارد، در آینهای که نمایانگر احساسات ماست، به وضوح دیده میشود.
عمریست که گشته است مخفی
در سینه جان واصل دل
هوش مصنوعی: سالهاست که چیزی در دل من پنهان شده است و منتظر فرصتی برای بروز و آشکار شدن است.
گنجی که طلسم اوست عالم
ذاتی که صفات اوست آدم
هوش مصنوعی: گنجی که به دست آوردن آن دشوار است، حقیقتی است که در وجود انسان نهفته است و از ویژگیهای او ناشی میشود.
ای مهر تو مهر خاتم جان
وی زندگی از تو دردم جان
هوش مصنوعی: ای مهرت همچون مهر ماه درخشانه و زندگی من از عشق توست، ای جان من.
بیتو نفسی نمیتوان زد
ای همدم جسم و همدم جان
هوش مصنوعی: تو و جانم جدا از هم نیستید، ای همراه جسم و روح من.
برخانه جسم و خلوت دل
میمون ز تو بوده مقدم جان
هوش مصنوعی: خانه جسم و دل انسان به تو وابسته است و وجود تو موجب خوشبختی و آرامش جان اوست.
دل شاد بروی تو چنان است
کاو را نبود دمی غم جان
هوش مصنوعی: دل شاد تو همانند کسی است که هیچگاه به غم و اندوه گرفتار نشده است.
از بحر محیط تو نشنید
بر گلشن جسم شبنم جان
هوش مصنوعی: از دنیای وسیع و بیپایان وجود تو، بر روی گلهای باغ زندگی، لطافت و زندگی را به روح من میرسانی.
ای صورت معنی دو عالم
وی احمد روح و آدم جان
هوش مصنوعی: ای شکل و نمود هر دو جهان، تو احمدی که روح آدمی.
بگرفت ولایت سویدا
سلطان سواد اعظم جان
هوش مصنوعی: سلطان سواد اعظم جان، سلطنتی بر سرزمین سیاه به دست آورد.
ناگه سفری فتاده مارا
از عالم تن به عالم جان
هوش مصنوعی: ناگهان سفر کردهایم از دنیای جسم و بدن به دنیای روح و جان.
پیدا شد ازین سپس جهانی
بیرون ز جهان خرم جان
هوش مصنوعی: پس از این، دنیایی جدید و شاداب، خارج از این جهان پدیدار گشت.
دیدیم در آن جهان بیچون
عریان ز لباس معلم جان
هوش مصنوعی: در آن جهان بیچون و بیپرده، ما معلم جان را عریان و بدون هرگونه پوششی مشاهده کردیم.
گنجی که طلسم اوست عالم
ذاتی که صفات اوست آدم
هوش مصنوعی: گنجی که دارای رمز و راز است، ویژگیهای حقیقتی معنادار را در بر دارد و انسان به عنوان مخلوقی با ماهیت خاص، به این صفات پیوند دارد.
برخیز و بیا بعالم جان
برهان نفسی دل از غم جان
هوش مصنوعی: بیدار شو و به دنیای زندگی بیایید تا روح خود را از غم و اندوه آزاد کنی.
ای همدم نفس بود عمری
یک لحظه نبوده همدم جان
هوش مصنوعی: ای رفیق عزیز، تو همیشه در کنار من بودهای و حتی یک لحظه هم از من فاصله نگرفتهای.
ای از دم سرد نفس مرده
کی زنده شوی تو از دم جان
هوش مصنوعی: ای کسی که از نفس سرد و مرده زندگی میکنی، چه زمانی زنده خواهی شد با نفس جان؟
گنجی است نهاده بر جواهر
مخفی بطلسم محکم جان
هوش مصنوعی: یک گنج ارزشمند در داخل جواهرات پنهان قرار دارد که با طلسمی قوی محافظت شده است.
ره برده بگنج هرکه دانست
اسرار و رموز مبهم جان
هوش مصنوعی: هر کسی که به رازهای عمیق و اسرار زندگی پی ببرد، به گنج و موفقیت دست مییابد.
سلطان سرای هر دو عالم
پوشیده لباس معلم جان
هوش مصنوعی: سلطان همه عالم، همچون معلم جان، از دیدگان پنهان است.
با لشکر خود سوی جهان شد
در کسوت خوب آدم جان
هوش مصنوعی: او با سپاهیانش به سوی دنیا رفت، در لباسی زیبا و شایسته انسانی خوب.
سلطانی خویش کرده پیدا
در عالم جسم و عالم جان
هوش مصنوعی: سلطان در دنیای مادی و دنیای روح، قدرت و تسلط خود را به وضوح نشان داده است.
ای جان تو جان جان هر تن
وی جسم تو اسم اعظمدجان
هوش مصنوعی: تو هستی جان جان هر انسانی و وجود تو نام بزرگ جان است.
پیداست بنقش عیسی دل
مخفی است بشکل آدم جان
هوش مصنوعی: این بیت میگوید که در ظاهر انسانها، عشق و روح الهی وجود دارد که به زیبایی و لطافت عیسی ماندگار است. در واقع، نماد عیسی نشاندهنده عمق روح و رازهای نهفته در دل انسانها است که شاید در ظاهر عادی به نظر برسند.
گنجی که طلسم اوست عالم
ذاتی که صفات اوست آدم
هوش مصنوعی: گنجی که دارای راز و رمزهای خاصی است، انسانی است که ویژگیها و مشخصههای او از عمق وجودش ناشی میشود.
ای سایه حضرت اللهی
وی مایه ملک پادشاهی
هوش مصنوعی: ای سایه خداوند، تو مایه و بنیاد سلطنت و قدرت پادشاهی هستی.
در ملک تو کمترین غلامی
از ماه گرفته تا بماهی
هوش مصنوعی: در سرزمین تو حتی کمترین خدمتگزار هم از ماهی تا ماهی دیگر ارزشمند است.
تو پادشهی جهان سپاهت
با آنکه تو فارغ از سپاهی
هوش مصنوعی: تو پادشاه بزرگی و نیازی به سپاه و نیرو نداری.
جاهیکه تراست کس ندارد
با آنکه نه مفتخر بجاهی
هوش مصنوعی: در جایی که تو هستی، هیچکس حضور ندارد، حتی اگر به مقام و موقعیت تو افتخار نکند.
شد صدر جهان ترا مسلم
زانرو که سرای پیشگاهی
هوش مصنوعی: جهان به خاطر تو مسلمان شده است، زیرا تو خانهای در پیشگاه الهی داری.
بر وحدت آفتاب ذاتت
هر ذرّه همیدهد گواهی
هوش مصنوعی: هر ذرهای از وجودت به یکتایی و روشنی خاصی که داری، گواهی میدهد.
بر ذات تو مطلع نگردید
در هر دو جهان کسی کما هی
هوش مصنوعی: هیچکس در هیچیک از دو جهان، به حقیقت ذات تو پی نبرده است.
عالم بتو روشن است چون تو
بر چرخ جلال مهر و ماهی
هوش مصنوعی: جهان به خاطر وجود تو روشن و تابناک است، همانطور که خورشید و ماه بر آسمان نور میافشانند.
ای مردم چشم هردو عالم
وی نور سفیدی و سیاهی
هوش مصنوعی: ای مردم، شما در دو جهان به چشم میآیید، شما هم مانند نور سفید هستید و هم مانند تاریکی سیاه.
در ظاهر و باطنت نهان است
گنجیکه دراوست هرچه خواهی
هوش مصنوعی: در ظاهر و باطن تو، گنجی نهفته است که اگر بخواهی، میتوانی به آن دسترسی پیدا کنی.
گنجی که طلسم اوست عالم
ذاتی که صفات اوست آدم
هوش مصنوعی: گنجی که دارای راز و رمز خاصی است، همان وجودی است که تمام ویژگیهایش را معرفی میکند.
ای زبده مجمل و مفصل
وی در تو مفصلات مجمل
هوش مصنوعی: ای بهترین، چه مختصر و چه مفصل، تو خود نمونهای از تمام خوبیها و زیباییها هستی.
با مهر تو کائنات ذرّه
با بحر تو کائنات منهل
هوش مصنوعی: با محبت تو، همه چیز به یک ذره بدل میشود و با وجود تو، عالم به سرچشمهای مانند دریا تبدیل میشود.
در عین تو آخری و ظاهر
در علم تو باطنی و اول
هوش مصنوعی: تو در عین حال که آخرین هستی، در علم تو باطنی وجود دارد که اولین است.
آیات جمال دلربایی
در شان تو گشته است منزل
هوش مصنوعی: زیبایی و دلربایی تو به قدری است که آیات الهی در وصف تو به وجود آمده و منزلت خاصی پیدا کردهاند.
تو آینه جهان نمایی
در تست همه جهان ممثل
هوش مصنوعی: شما نماینده و نشاندهندهٔ همهٔ جهان هستید و مانند آینهای هستید که واقعیتهای مختلف جهان را نمایش میدهد.
از طالع سعد اختر تو
تقویم زمانه شد مجدل
هوش مصنوعی: از شانس خوب تو، سرنوشت به یک رویداد بزرگ و مهم بدل گشته است.
جز صورت و معنیت نیاید
در دیده هرکه نیست احول
هوش مصنوعی: فقط ظاهر و معنای تو در چشم کسی نمیآید که به حقیقت بینا نیست.
بر ظاهر و باطن دو عالم
از جانب حق توئی موکل
هوش مصنوعی: تو هستی که بر دو جهان، هم در ظاهر و هم در باطن، از طرف خداوند نظارت میکنی.
ای حل زتو مشکلات عالم
وی مشکل جملگان برت حل
هوش مصنوعی: ای کسی که با وجود تو، مشکلات دنیا حل میشود و تو برای همه، راهحل مشکلات را ارائه میدهی.
در ذات و صفات تست مخفی
وانگاه بشکل تو مشکل
هوش مصنوعی: وجود و ویژگیهای تو در درونت پنهان است و سپس به شکل تو بروز میکند.
گنجی که طلسم اوست عالم
ذاتی که صفات اوست عالم
هوش مصنوعی: گنجی که دارای راز و رمز است، موجودیتی است که ویژگیهای آن از خود او نشأت میگیرد.
ای گشته بجسم و جان مقید
برخیزد و زهردو شود مجرّد
هوش مصنوعی: ای کسی که در جسم و جان خود گرفتار و محدود شدهای، برخیز و از هر دوی آنها رها شو.
وی مانده ز جنت حقایق
دور از پی جنت مخلد
هوش مصنوعی: او از بهشت حقیقی دور مانده و از بهشت جاویدان نیز بیخبر است.
در دوزخی و بهشت خواهی
ماندن ز برای شهوت خود
هوش مصنوعی: در دوزخ و بهشت تنها به خاطر تمایلات و خواستههای خود خواهی ماند.
این جهان کهن نه لایق تست
درباز و بدو مشو مقید
هوش مصنوعی: این دنیا قدیمیتر از آن است که شایسته تو باشد؛ در آن به خودت محدود نباش و آزادانه زندگی کن.
تا از بر دوست هر زمانی
جانی دگرت رسد مجدد
هوش مصنوعی: هرگاه از سوی دوستت فرصتی دوباره برای زندگی و حیات به تو برسد، از آن بهرهمند شو.
در فاتحه کی رسد کسی کاو
نگذشته بعمر خود ز ابجد
هوش مصنوعی: در روز قیامت، چه کسی میتواند از حرفهایش بگوید که حتی یک بار هم در زندگیاش از الفبا عبور نکرده باشد؟
بی رسم شو از برای ذاتی
کاو هست بری زرسم و ز حدّ
هوش مصنوعی: از قواعد و آداب خارج شو تا به ذات حقیقی دست یابی، که او مستقل از هر قاعده و محدودیتی است.
آن ذات که نور او بسیط است
وان نور که ظل اوست ممتد
هوش مصنوعی: آن حقیقتی که نورش بیپایان و گسترده است، و آن نوری که سایهاش را تشکیل میدهد، همواره ادامه دارد.
ای قاصد مقصد حقیقی
گر زانکه تراست عزم مقصد
هوش مصنوعی: ای پیامآور، اگر هدف واقعی را میدانی، به خاطر اینکه عزم تو به آن سمت است.
تائید طلب کن اندر این راه
زانکس که بحق شود موید
هوش مصنوعی: در این مسیر از کسی یاری بخواه که به حقیقت میتواند تو را حمایت کند.
هرگز نرسی بدانحقیقت
الّا به شریعت محمّد
هوش مصنوعی: هرگز به حقیقت واقعی نخواهی رسید مگر از طریق پیروی از راه و آموزههای محمد.
آن شرع که او بتو نماید
در ذات و صفات پاک احمد
هوش مصنوعی: هر قانونی که او به تو نشان میدهد، در ویژگیها و صفات پاک پیامبر احمد (ص)، باید مورد توجه قرار گیرد.
گنجی که طلسم اوست عالم
ذاتی که صفات اوست عالم
هوش مصنوعی: دنیای واقعی پر از رازها و نشانههاست و درک عمیق از این دنیای معنوی، به شناخت ویژگیها و صفات الهی بستگی دارد.
ای چشم و چراغ و قره العین
وی زبده و مقتدای کونین
هوش مصنوعی: ای خورشید روشنی و جان من، تو بهترین و برتر از همه موجودات هستی.
هم ذات و صفات را تو مظهر
هم غیر بتو عیان و هم عین
هوش مصنوعی: تو تجلی و نمود خاص و صفات الهی هستی. در عین حال، غیر از تو نیز وجود دارد، اما همه چیز در حقیقت به تو برمیگردد و وابسته است.
یک نقطه میان عین و غین است
آنست میان هردو مابین
هوش مصنوعی: یک نقطه وجود دارد که میان دو حرف «عین» و «غین» قرار گرفته است و دقیقا در وسط آنها است.
تو نقطه عین محو گردان
تا غین همان زمان شود عین
هوش مصنوعی: تو به گونهای طراحی شدهای که به نقطهای بینهایت نزدیک باشی، به طوری که در آن لحظه، حتی آن نقطه هم دیگر وجود نداشته باشد.
هر چند که نیست غیر نقطه
در کسوت عین و صورت عین
هوش مصنوعی: هرچند که در ظاهر چیزهای متعددی وجود دارند، اما در حقیقت همه آنها تنها نقطهای در وجود و حقیقت هستند.
آنجا که مقر ذات نقطه است
نی کیف بدیده است نی عین
هوش مصنوعی: در جایی که وجود اصلی در نقطه تجلی مییابد، اختلافات و ویژگیهای ظاهری وجود ندارد و همه چیز به یک حقیقت مطلق بازمیگردد.
بر عین وجود نقطه آمد
اشکال وجود حرفها غین
هوش مصنوعی: در واقع، وجود و حقیقتی که در اشیا و پدیدهها وجود دارد، در نقطهای به هم مرتبط شده و شکل میگیرد. این ارتباط به نوعی نشاندهندهٔ سکوت و یا ناشناخته بودن برخی از جنبهها در فهم ما از هستی است.
ز اشکال میان نقطه و حرف
صد بودن پدید گشت و صد عین
هوش مصنوعی: از ترکیب نقطه و حرف "صاد"، پدیدهای به وجود آمد که خود نمادی از صدا و فهم عمیق است.
آن غین ز پیش عین بردار
پس بیشک و بیحجاب و بی رین
هوش مصنوعی: اگر غین را از قبل عین برداری، بدون شک و با وضوح، به حقیقت دست پیدا میکنی.
بگشای دو چشم تا ببینی
چون صاحب سرّ قاب قوسین
هوش مصنوعی: چشمان خود را باز کن تا ببینی چگونه کسی که رازها را میداند، در کمال نزدیک بودن به حقیقت قرار دارد.
گنجی که طلسم اوست عالم
ذاتی که صفات اوست آدم
هوش مصنوعی: این بیت به گنجی اشاره دارد که دارای راز و رمزهای خاصی است و از طرفی به وجود آدمی اشاره میکند که به صفات و ویژگیهای آن گنج مرتبط است. به عبارتی، آدم به عنوان یک مخلوق برتر، دارای جنبههای عمیق و ارزندهای است که همچون گنجی با ارزش در نظر گرفته میشود.
ای یار کهن حکایت نو
از مغربی ضعیف بشنو
هوش مصنوعی: ای دوست، داستان تازهای از یک شخص ضعیف مغربی را بشنو.
خورشید چو گشت طالع انداخت
بر ظلمت کاینات پرتو
هوش مصنوعی: وقتی خورشید طلوع کرد، نور خود را بر تاریکیهای جهان افکند.
آن سایه که نام اوست عالم
خورشید وجود راست پیرو
هوش مصنوعی: آن سایهای که نامش بر سر زبانهاست، حقیقتاً نماد وجود و نور خورشید عالم وجود است و پیرو آن است.
زانرو که نور گفت با او
تو در پی من همیشه میدو
هوش مصنوعی: از آنجا که نور به او گفت، تو همیشه در پی من باش و به سمت من حرکت کن.
دور از پی من مباش یکدم
هر جا که روم تو نیز میرو
هوش مصنوعی: هرگز به دنبال من نباش، حتی برای یک لحظه، هر جا که بروم تو هم نرو.
وز صورت من مباش غافل
زان سان که منم تو هم چنان شو
هوش مصنوعی: از ظاهرم غافل نباش، چرا که من همانند تو هستم.
چون نیست مرا دمی غنودن
ای سایه من تو نیز مغنو
هوش مصنوعی: چون من حتی برای لحظهای آرامش ندارم، ای سایه من، تو هم آرام نگیر.
من خسرو و کیقباد ملکم
تو سایه کیقباد و خسرو
هوش مصنوعی: من مانند خسرو و کیقباد هستم و تو هم همچون سایهای از آنها به شمار میآیی.
از خرمن نور هستی من
آید اگرت بچنگ یک جو
هوش مصنوعی: اگر تو بتوانی از من اندکی نور و روشنایی بگیری، جویای آن هستی.
بینی ز فروغ و تابش او
برتر ز جهان کهنه و نو
هوش مصنوعی: تو زیبایی و روشنایی او را فراتر از تمامی دنیای قدیم و جدید میبینی.
گنجی که طلسم اوست عالم
ذاتی که صفات اوست آدم
هوش مصنوعی: گنجی که محافظت شده و پنهان است، وجودی است که به واسطه ویژگیهایش شناخته میشود و در آن، انسان نیز بخشی از آن وجود است.