گنجور

شمارهٔ ۱

آفتاب وجود کرد اشراق
نور او سربسر گرفت آفاق
سر فرو کرد پرتو خورشید
در تنزل ز هر دریچه و طاق
مطلق آمد به جانب تقیید
گشت تقیید عازم اطلاق
هرکه بد جفت ظلمت عدمی
کرد نورش ز جفت ظلمت طلاق
مدتی رزق بر دوام رسید
تا عدم را وجود شد رزاق
کاروان وجود گشت روان
جانب چین و هند و روم و عراق
مجتمع گشت با وجود عدم
اجتماعی قرین بوس و عناق
چه عروسی است آنکه هستی حق
باشد او را که نکاح صداق
هرکه او شد زین نکاح آگه
دو جهان شد مطلع بدین میثاق
می هستی بکام عالم ریخت
ساقی جانفزای سیمین ساق
چون می هستیش بکام رسید
تلخی نیستیش شد ز مذاق
جامه ظلمت و عدم بدرید
مست بیرون دوید سینه بطاق
درد او را شراب شد درمان
زهر اورا مدام شد تریاق
آمد ایام قرب و عهد وصال
رفت هنگام بعد و هجر و فراق
چونکه صحرا فروق مهر گرفت
رو بصحرا ز خانقاه و رواق
نیست ایام خلوت و عزلت
نیست هنگام انزوا و وثاق
پای بر مرکب عزیمت آر
زانکه عزم درست تست براق
بگذر ز کرسی و ز عرش مجید
التفاتی مکن بسبع طباق
روی آور به عالم توحید
ور گذر زین جهان شرک و نفاق
تا رهی زین جهان جور و جفا
به سرای پر از وفا و وفاق
اسم خود محو کن از این طومار
رسی خود برتراش ازین اوراق
وصف او را مدان بخویش مضاف
لغت او را مکن بخود الحاق
هستب او را بود باستقلال
نیستی مر ترا باستحقاق
زانکه اندر جهان حکمت و علم
نام هستی کنند بر او اطلاق
رو ز اخلاق خویش فانی شو
تا که حق مر ترا شود اخلاق
دیده وام کن ز خالق خلق
تا ببینی به دیده اخلاق
که جز او نیست در سرای وجود
به حقیقت کسی دگر موجود
عشق پیش از جهان کن فیکون
در سرابی منزّه از چه و چون
بود آزاد از حدوث و قدم
بود مستغنی از ظهور و بطون
با نهاد از حریم خلوت خود
بهر اظهار حسن خود بیرون
جلوه کرد بر مظاهر کون
تا برون را بداد رنگ درون
داد بر چشم خویشتن جلوه
حسن خود در لباس گوناگون
روی خود دید در هزاران روی
چون نظر کرد چشم او ز عیون
گاه وامق شد و گهی عذرا
گاه لیلی شد و گهی مجنون
صفت آن یکی ظهور و بروز
صفت آن دگر خفا و کمون
نام او گشت عاشق و معشوق
چونکه شد برجمال خود مفتون
وصف آن شده غنی و قوی
نام آنیکی شده فقیر و زبون
در هر آیینه روی خود را دید
شاهد شنگ و دلبر موزون
رنگهای عجیب تعبیه کرد
عشق نیرنگ ساز بوقلمون
وصف معشوق را بعاشق داد
تا فرحناک شد دل محزون
نقطه را کرد در الف ترکیب
داد پیوند کاف را با نون
چرخ را شوق دز بروج آورد
نام او گشت زین سبب گردون
ساخت معجونی از وجود عدم
دو جهان ممتزخ از آن معجون
جامع عز و ذل و فقر و غنا
شامل علم و جهل و عقل و جنون
بر جهان و جهانیان باشید
در خزائن هرآنچه بد محزون
بدر انداخت موج قلزم عشق
هرچه در قعر بحر بد مکنون
گشت موجود هرچه بد معدوم
گشت دریا هرآنچه بد هامون
مدتی بود عقل دون همت
مانده دور از رخش بهمت دون
حسن دلدار چون تجلی کرد
هوش او گمشد و جنون افزون
چشم سرمست ساقی باقی
به‌هزاران فریب و مکر و فسون
قدحی پر شراب و افیون کرد
عقل را داد با شراب افیون
بند بگشاد و پرده‌ها بدرید
شد سراسیمه والجنون فنون
مدد عشق چون پیاپی شد
در ربودش ز رویت مادون
عین توحید دوست گشت عیان
تا بعین عیان بدید عیون
که جز او نیست در سرای وجود
بحقیقت کسی دیگر موجود
محرمی کو تا بگوید راز
که حقیقت چگونه گشت مجاز
پیشتر از ظهور پرده کون
عشق در پرده بوده پرده نواز
راز خود را برای خود میگفت
خویشتن می‌شنید از خود راز
مستمع کس نبود تا شنود
زانکه او داشت قصبهای دراز
همدم خویش بود و مونس خود
چون مر او را نبود کس دمساز
کی شود صادر او کسی نبود
سخن خوب از سخن پرداز
مرغ خود را بود آشیانه خود
شاه خود بود و شاه را شهباز
داشت اندر فضای خود طیران
بودش اندر هوای خود پرواز
گل صد برگ حسن دوست نداشت
عندلیبی که تا نوازد ساز
طاق ابروش سجده میطلبید
قامتش بود مستحق نماز
بوسه میخاست تا دهد لب او
غمزه اش خاست دلبر طناز
حسن معشوق عاشقی می‌جست
بیدلی خاست دلبر طناز
زانرا در ....اوست جانرا عز
زانکه در سوز اوست جانرا ساز
بگدائیست پادشه پیدا
بنسیب است سربلند فراز
گرنه حاجی شوق او باشد
کس نگوید که هیچ هست حجاز
نار او را نیاز می‌بایست
ناگزیر است ناز راز نیاز
گرنه محمود عشق او باشد
که شناسد که بوده است ایاز
حسن او گفت دیده خود را
یکنظر در جمال او انداز
جز که با سمع خویش راز مگوی
جز که با حسن خویش عشق بساز
ای زتو برگ و ساز ما پیدا
بیتو ما را نه برگ هست و نه ساز
چون نظر بر جمال خویش انداخت
کرد بر حسن خویش عشق آغاز
زان نظر عشق و عاشق و معشوق
گشت هریک زغیر خود ممتاز
زان نظر گشت کاینات پدید
زان نظر ماند چرخ در تک و تاز
گشت یک حرف صد هزار کتاب
داد یکصوت صد هزار آواز
عشق خود بود ناظر و منظور
کردم اقصه قصه را ایجاز
ور ز من باورت نمی‌آید
چشم بگشا تا ببینی باز
که جز او نیست در سرای وجود
بحقیقت کسی دگر موجود
پیش از آن کز جهان نبود نشان
عشق در نفس خویش بود نهان
بود در شین او جمیع شیون
بود در عین او همه عیان
قاف او بود مسکن عنقا
بود عنقا بقاف او پنهان
کان او بود مندرج در ذات
شان او بود مندمج در کان
شان کان چون قدم نهاد برون
گشت اسرار کان پدید از شان
کرد سلطان عزیمت صحرا
شد روانه سپاه با سلطان
وحش و طیر و پری و دیو و بشر
با سلیمان شدند جمله روان
همه عالم سپاه او بگرفت
پر شد از لشکرش زمین و زمان
دمبدم کاروان روان میشد
سوی شهر وجود از امکان
از راه عدد پادشاه قدیم
کرد معمور خطه حدثان
بود با مستیش رفیق ایجاد
بود با حسن او قرین احسان
کرد از لازمان زمان پیدا
کرد از لامکان بدید امکان
سوی عالم چو تاختن آورد
عالم جسم گشت و عالم جان
چون بمیدان کاینات رسید
گوی وحدت فکند در میدان
گرد میدان کاینات بگشت
کرد در عرصه جهان جولان
نام او شد جواهر و اعراض
لقب او عنایت ارکان
کثرت خویش گشت و وحدت خود
شد ملبس بوین لباس و بدان
ماه فی‌الشبه ز اجر الاحمال
حاز فی‌الند سابق الاعیان
عاقل و عقل گشت و هم معقول
شد مقید به علت و برهان
نظری سوی عالم جان کرد
عکس رخسار خویش دید در آن
گشت بر عکس روی خود واله
ماند در نقش روی خود حیران
نام او گشت عاشق و معشوق
چونکه شد بر جمال خود نگران
کرد مافوق حسن خویش نثار
هر جواهر که بودش اندر کان
شد ز رخسار قامتش پیدا
گل هر باغ و سرو هر بستان
خلعت کاینات در پوشید
کرد در خود نظر بچشم عیان
تا شنید از ره هزاران گوش
راز خود را ز صد هزار دهان
راز خود را بسمع او میگفت
هر زمانی بصد هزار زبان
چونکه خود را بخود تمام نمود
نام خود کرد بعد از آن انسان
گر نشد زین بیان ترا روشن
در برون ماندت یقین و گمان
جام گیتی نمای را بطلب
تا ببینی در او بعین عیان
که جز او نیست در سرای وجود
بحقیقت کسی دگر موجود
عشق بی‌کثرت حدوث و قدم
نظری کرد در وجود عدم
هردو را دید منقطع ز اغیار
هر دو را دید متحد با هم
هریکی زان دگر نه پیش و نه پس
هریکی زاندگر نه بیش و نه کم
گشت هریک در آن‌دگر مدرج
بود هریک در آن دگر مدغم
هر دو با یکدیگر شده مربوط
هر دو با یکدیگر شده محکم
عشق آمد میان هر دو نشست
تا که گردید هر دو را مجرم
برزخی گشت جامع و فاضل
همچو خطی میان نور و ظلم
شد یکی فاضل و یکی قابل
شد یکی ظاهر و یکی مبهم
کرد ظاهر وجوبرا امکان
کرد پیدا حدوث را ز قدم
بود امکان ز هستی آبستن
بجهان داشت باردار شکم
گشت زاینده عالم از امکان
بدمی همچو عیسی از مریم
نیست تنها جهان شبیه پدر
نسبتی دارد او بمادر هم
بلکه از عشق شد جهان آزاد
بلکه عشق است سر‌بسر عالم
چون شه عشق عزم صحرا کرد
چتر برداشت برکشید عَلَم
تاج بر سر نهاد و بست کمر
دربر افکند خلعت معلم
کرد آهنگ جلوه از خلوت
سوی صحرا شد از حریم حرم
چون روانه شد از پی جولان
گشت با او روانه خیل و حشم
بقدم زنده کرد عالم را
چون ز‌خلوت برون نهاد قدم
شد جهان از جمال او زیبا
گشت عالم ز‌حسن او خرّم
یافت خود را بکسوت حوا
دید خود را بصورت آدم
قدرتش بود بر جهان میمون
چو جهان شد بدید از آنقدم
دارد انگشت دست دولت عشق
شد سلیمان نهفته در خاتم
ذرّه زو و صد هزاران مهر
قطره زو و صد هزاران نم
آدم از مهر اوست یکذرّه
عالم از بحر اوست یک شبنم
رام فرمان او دوصد کسری
مست جام مدام او صد جم
بود عالم ز نیستی غمناک
عشق او را خلاص داد از غم
بکرم دست بر جهان بگشود
بلکه چون او ندید جان کرم
که شنیده است در جهان هرگز
متعمی را که نفس اوست نعم
یا که دیده است باعثی در کون
که بود مرسل رسول امم
چون یکی باشد از ره تحقیق
حاجی و راه و کعبه و زمزم
قلم او براست کرد روان
گرچه خود بود راست همچو قلم
نام خود را نوشت بر کف خود
چونکه بر لوح برکشید رقم
کردم القصه قصه را کوتاه
لب ببستم فرو کشیدم دم
بعد ازین گر زمن سخن شنوی
مشو از من ازین سخن درهم
که نه من بلکه هر زمان ازمن
عشق میگوید این سخن را هم
میرسد این صدا بگوش
از پس پرده نهان هر دم
که جز او نیست در سرای وجود
بحقیقت کسی دگر موجود
آنچنانم ز جام عشق خراب
که ندانم شراب را از سراب
مدتی شد که فارغ امده ام
از امید و نعیم و بیم و عقاب
نه منعم شناسم و نه نعیم
نه معذب شناسم نه عذاب
هست یکرنگ نیک و بد پیشم
هست یکسان برم خطا و صواب
چه خبر سایه را ز ظلمت و نور
چه اثر نیست راز آتش و آب
آنکه حیران و مست و مدهوش است
چه خبر دارد از ثواب و عقاب
نیست هرگز نمیشود محجوب
نیست را نیست هیچ خوف حجاب
بیخبر را کسی نجست خبر
بیخبر را کسی نکرد عتاب
ادب از عقل و عاقلان طلبند
کس ز‌دیوانگان نجست آداب
من که از رفع و نصب بیخبرم
کس ز من چون طلب کند اعراب
مت که در پیچ و تاب زلف ویم
نشود هیچ کس زمت در تاب
عشق را عقل چو بدید بگفت
جان وقت الرحیل یا احباب
مثل من تاب از کجا دارد و
الوداع الوداع یا اصحاب
تیغ در دست ترک سرمست است
حذروا منه یا الوالاباب
بستاند ز دست عقل عنان
عشق چون پا درآورد بر رکاب
عشق را عقل چون برد در دام
بکند پشه شکار عقاب
پای صرصر نداشت هیچ بعوض
صید عنقا نکرد هیچ زباب
عشق چون سایبان بصحرا زد
از ازل تا ابد کشید طناب
عشق را عقل مادراست و پدر
عقل را عشق مرجع است و مآب
لوح بر دست عقل، عشق نهاد
عشق فرمود تا بنشت کتاب
عقل از عشق شد امام مبین
عقل ازو شد مقدم اصحاب
بگذز از عقل زانکه عشق
خود امام است و مسجد و محراب
در عدد نیست جز یکی محسوب
گر هزاران درآوری بحساب
دائماگرد خویش گردان است
از سر شوق عشق چون دولاب
هست از شوق خویشتن گردان
هست از مهر خویشتن در تاب
گاه ظاهر شود گهی باطن
میدود گرد خویشتن بشتاب
بر سر بحر بینهایت عشق
دو جهانست برمثال طناب
خیمه آب چون رود بر باد
چه بود بعد از آن تو خود دریاب
اول و آخر جهان عشق است
بلکه جز او نمایش است و سراب
نسبت عشق چونکه غالب شد
مضمحل گشت اندرو انتساب
محو گردید عاشق و معشوق
عشق از رخ چو برفکند نقاب
غیر سلطان عشق هیچ کس
لمن الملک را نداد جواب
مدتی شد که میرسد از غیب
لحظه لحظه بگوش هوش خطاب
که جز او نیست در سرای وجود
بحقیقت کسی دگر موجود
ای بخورشید رخ عالم گیر
کرده هر ذرّه را چو بدر منیر
جز در آینه دل انسان
روی خود را ندیده مثل و نظیر
نفس خود را نگاشته بردل
شسته نقش جهان زلوح و ضمیر
کرده بر لوح عالم ترکیب
صورتی برمثال خود تصویر
هم بخود نفخ روح او کرده
هم بخود کرده طینتش تخمیر
نام او کرده آدم و حوا
در جهان عبارت و تعبیر
کشته مجموعه همه عالم
گشته آنموزج جهان کبیر
نسخه حق زراح روح شده
زان عالم زراه و جسم صغیر
او کتابست و عالمش آیات
اوست آیات و عالمش تفسیر
اوست خورشید کاینات شعاع
اوست دریا و کاینات غدیر
در زوایای قلب متشعش
همه عالم چو ذرّه است حقیر
کی در او اتساع غیر بود
دل که سلطان عشق راست اسیر
در درونی که نیست عین و اثر
غیر دلدار خویش هیچ مگیر
زانکه با او جزا و محال بود
زین سبب شد سریر عین امیر
گر نکردی تو فهم این اسرار
ور نشد روشنت ازین تقریر
باز تو نیست باز این پرواز
مرغ تو نیست مرغ این انجیر
پس فطیر تو خام سوخته است
پس خمیر تو مانده است فطیر
خیز و مردانه مایه به کف آر
تا بدو گردد این فطیر خمیر
ورنه دست از طلب مکن کوتاه
بطلب مرشدی حکیم و خبیر
تا که ترکیب تو کند تحلیل
تا کند روغنت چراغ منیر
بحق و محقی چنانکه باید کرد
بکند با تو استاد بصیر
تا که آبا و امهات بهم
مترکب شوند بی تقصیر
ز اتحادی که گرددت حاصل
چه پذیرد زوال ظل پذیر
پس زتو نقاب شود اعیان
چونکه هستی به نقش خویش اکسیر
پس بدانی که ذرّه ارواح
چون در اجساد میکند تاثیر
بشناسی که چون یکی گردد
آنکه پیوسته بوده است کثیر
از چه رو عشق و عاشق و معشوق
متحد می شوند بی تقصیر
چه عزیز و ذلیل هر دو یکیست
یا غنی از چه روست عین فقیر
پس سزد مرترا اگر گویی
بزبان فصیح بی تفسیر
که جز اونیست در سرای وجود
بحقیقت کسی دگر موجود
عشق در چندین حجاب و ظلمت و نور
ب‌رخ اویخت شد بدان مستور
تا که عاشق به جد و جهد تمام
کند از روی عشق یکیک دور
پس بتدریج .......او گیرد
یابد از هرچه غیر اوست نفور
چون به نیروی وقت و قوت عشق
یابد از پرده های عشق عبور
بعد از آتش جمال بنماید
وحدت عشق بی‌نیاز غیور
بستاند ز دست اغیارش
کندش قرب عشق از همه دور
برهاند ز جور معشوقش
وصل عشقش ازو کند مهجور
خرقه نیستیش در پوشد
چو کند از لباس هستی عبور
غرض از نام عاشق و معشوق
بل مراد از حجاب ظلمت و نور
نیست الا خفا غیبت و کون
نیست الا بر ز عین و ظهور
زانکه عشق وحید و بی همت
بیشتر از جهان زو ره غرور
بود مستور در جهان قدیم
بود مسرور در سرای سرور
خود بخود بود طالب و مطلوب
خود بخود بود ناظر و منظور
بود در نور او همه انوار
بود در بحر او جمیع بحور
حکم او را نبود کس محکوم
امر او را نبود کس مامور
لیک میخاست علم او معلوم
باز میجست قدرتش مقهور
نعمتش بود طالب شاکر
تا که منعم شود بدان مشکور
نظری کرد در جهان خرای
شد جهان خراب از او معمور
بدمی زنده کرد عالم را
نفخه عشق همچو صاحب صور
همه را نفخ عشق حاضر کرد
بزمین ظهور و ارض نشور
خوش برانگیخت صور نفخه عشق
کلمات دو کون را از قبور
گشت داود عشق نغمه سرای
خواند در گوش کائنات زبور
شد سلیمان بسوی شهر سبا
برد با خویشتن وحوش و طیور
سوی ظلمت شتافت خضر روان
کرد موشی جان عزیمت طور
شاه قیصر بسوی روم آمد
جانب چین روانه شد فغفور
همه عالم سپاه عشق گرفت
شد جان زان سپاه پرشر و شور
گاه سلطان شد و گهی بنده
گاه استاد شد و گهی مزدور
گاه عارف شد و گهی معروف
گاه ذاکر شد و گهی مذکور
چونکه خود را برنگ عالم دید
مستترد در تنوعات ستور
پردها برافکند از رخ خویش
تا که شد در همه جهان مشهور
که جز ا نیست در سرای وجود
بحقیقت کسی دگر موجود
بر سر کوی عشق بازاریست
اندر او هرکسی پی کاریست
هست در وی متاع گوناگون
هر متاعیش را خریداریست
بر سر چارسوی بازارش
متمکن نشسته عطاریست
شربت نوش آن روان بخش است
لب شیرین او شکر باریست
هر طرف ز آرزوی چشم خوشش
نگران او فتاده بیماریست
از شفا خانه لب ساقیش
هرکسی را امید بیماریست
گشت از چشم مست او سرمست
در جهان هرکجا که هشیاریست
از لبش وام کرده باده ناب
در جهان هر کجا که خماریست
گشته از قامت رخش پیدا
هرکجا سر و باغ و گلزاریست
از پی گلستان روی وی است
هر کسی را که در قدم خاریست
زیر هر زلف او چینی است
زیر هر تار موش تاتاریست
قامت چابکش چو چالاکی است
خال زنگی او چو عیاریست
کرد بر گرد نقطه جانش
دل سرگشته همچو پرگاریست
غمزه جادوش چو غمازیست
طره هندوش چو طراریست
هست شاگرد چشم خونخوارش
هر کجا در زمانه خونخواریست
همه از مکر او پدید آمد
هرکجا نام مکر و مکاریست
غم بگردش کجا تواند گشت
همچو او هر کجا غمخواریست
روی او بهر طرف روئیست
هر طرف سوی روش نظاریست
میکند بر وجود او اقرار
هستی هرکرا که انکاریست
هرچه تو دیده و میبینی
بمثل دانه ز خرواریست
گرچه منکر همی کند انکار
نقش انکار منکر اقراریست
یا ز انبار علم او مشتی است
چونکه مشتی نمونه خرواریست
یار دیوان اوست یکدفتر
یا ز دفتر نوشته طوماریست
سوی او میرود چو دود در او
هر کرا جنبشی و رفتاریست
از پی کسش زلف او بسته است
در میان هرکرا که زناریست
رو بمحراب ابرویش دارد
در جهان هر کجا دینداریست
بحقیقت ورا پرستیده است
هرکجا در جهان پرستاریست
یک سخنگوی صد هزار زبان
از پس هر دهان بگفتاریست
دو جهان از جمال او عکسی است
عالم از روی او نموداریست
گشته پیدا ز تاب رخسارش
هر کجا آفتاب رخساریست
نیست جز او کسی دگر موجود
غیر او هرچه هست پنداریست
این همه کار و بار و گفت و شنود
جز یکی نیست گرچه بسیاریست
چشم بگشای تا عیان بینی
گر ترا دیده و دیداریست
که جز او نیست در سرای وجود
بحقیقت کسی دگر موجود
ای تو مخفی شده ز پیدائی
وی نهان گشته از هویدائی
هیچ سوئی نه ای و هر سوئی
هیچ جائی نه ای و هر‌جایی
تا بصحرا شدی تماشا را
گشته ام از پی تو صحرائی
هست امروز حسن بی‌مثلت
در خور دیده تماشائی
از پیت در بدر همی گردم
شده ام از پی تو هر جائی
از چه ساکن نمیشود دل من
چو که تو ساکن سویدائی
تو نشسته درون خانه دل
من ز سودات گشته ام سودائی
چون ز‌چشمم همی پنهان
چونکه از چشم من تو بینائی
غیر تو نیست کس ترا جویا
بحقیقت ترا تو جویائی
با تو یکدم نمیتوانم بود
بیتوام نیست هم شکیبائی
تاب دیدار تو ندارد کس
گرچه برقع ز روی بگشایی
من ندانم ترا دگر دانم
بخود از من توئی که دانایی
کس نداند درون دریا را
مگر آنکس که هست دریائی
از تو یابد مذاق شیرینی
نه ز حلوی و نه حلوائی
بی لبت خود کجا تواند کرد
لب شیرین لبان شکر خائی
از خطت یافت باغ سرسبزی
وز قدت یافت سرو بالائی
هست بر روی تو جهان خالی
که رخت را از اوست زیبائی
یا بگرد عذرا تو خطی است
یافته زو عذرا رعنایی
من چنانم ترا که مییابم
تو چنانی مرا که میبائی
نیستم غیر آنچه فرمودی
نکنم غیر آنچه فرمائی
هرچه در من دمی هما نشنوی
که منم چون نئی تو چون مائی
کم و افزون شوم زتو نه زخود
تو اگر کم کنی ورا فزائی
نه بدی دارم نه نیکی هم
نه خودی دارم و نه خود رایی
من که باشم که تا ترا شایم
توئی آنکس که خویش را شائی
زانکس که نیستی که زان خودی
هیچکس رانه که خود رائی
غیر تو نیست هیچکس موجود
زان سبب بی‌شریک و همتایی
دو جهان همچو جسم و تو جانی
دو جهان اسم و تو مسمائی
غیر و عینی و وحدت و کثرت
هم تو مجموع و هم تو تنهایی
چون ترا از تو مانند اشیا
چون تو هستی جمله اشیائی
صفت و اسم غیر تو چون نیست
چون تو عین صفات و اسمائی
هرزمان کسوت دگر پوشی
بلباس دگر برون آیی
که به بالای خویش راست کنی
کسوت آدمی و حوائی
هر نفس قد و قامت خود را
بلباس دگر بیارائی
گاه لیلی و گاه مجنونی
گاه یوسف و گه زلیخایی
چون یکجا دلم شود ساکن
یار من نیست چونکه یکجائی
باید از کائنات یکتا شد
از پی وصل یار یکتائی
مغربی کی رسی به مغرب خود
تا ز مشرق چو ماه برنائی
از تو داد است بیتو و اوئی
از من و ماست بی‌من و مایی
جهد کن تا شوی بدو بینا
چونکه یابی بدوست بینائی
پس بدانی یقین و بشناسی
پس به‌بینی عیان و بنمائی
که جز او نیست در سرای وجود
بحقیقت کسی دگر موجود

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: همراهان گنجور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آفتاب وجود کرد اشراق
نور او سربسر گرفت آفاق
هوش مصنوعی: خورشید وجود به روشنی خود، تمام جهان را پر از نور کرد.
سر فرو کرد پرتو خورشید
در تنزل ز هر دریچه و طاق
هوش مصنوعی: خورشید نورش را از هر پنجره و طاق به پایین هدایت کرد و در فضای پایین‌تر منتشر شد.
مطلق آمد به جانب تقیید
گشت تقیید عازم اطلاق
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که یک مفهوم آزاد و بدون قید و شرط ابتدا به سمت محدودیت‌ها و شرایط خاصی می‌رود و سپس این محدودیت‌ها نیز به سمت مفهوم آزاد و بی‌قید برمی‌گردند. به طور کلی، این یک چرخه از آزادی به محدودیت و سپس از محدودیت به آزادی دوباره را نشان می‌دهد.
هرکه بد جفت ظلمت عدمی
کرد نورش ز جفت ظلمت طلاق
هوش مصنوعی: هر کس به ظلمت و تاریکی ناامیدی و عدم موجودیت گرفتار شود، نور و روشنایی‌اش از جدا شدن و طلاق از آن ظلمت حاصل می‌شود.
مدتی رزق بر دوام رسید
تا عدم را وجود شد رزاق
هوش مصنوعی: مدتی روزی به طور پیوسته و بی‌وقفه به انسان رسید، تا اینکه عدم و نیازی که بود، به وجودی تبدیل شد که توانست تأمین‌کننده باشد.
کاروان وجود گشت روان
جانب چین و هند و روم و عراق
هوش مصنوعی: کاروان وجود در حال حرکت است و به سوی سرزمین‌های چین، هند، روم و عراق می‌رود.
مجتمع گشت با وجود عدم
اجتماعی قرین بوس و عناق
هوش مصنوعی: جمعی شکل گرفت، هرچند که هیچ ارتباط اجتماعی خاصی بین آن‌ها وجود نداشت و فقط در حال بوسه و آغوش گرفتن بودند.
چه عروسی است آنکه هستی حق
باشد او را که نکاح صداق
هوش مصنوعی: در این بیت به این مفهوم اشاره شده که عروسی که خود را به حق و حقیقت بشناسد، معنای واقعی و ارزشی دارد و ازدواج او ارزشمند خواهد بود. نکاح و مهریه او نیز بر اساس همین حقیقت شکل می‌گیرد.
هرکه او شد زین نکاح آگه
دو جهان شد مطلع بدین میثاق
هوش مصنوعی: کسی که از این پیمان آگاه شود، به حقیقت به راز و اطلاعات دو جهان دست پیدا می‌کند.
می هستی بکام عالم ریخت
ساقی جانفزای سیمین ساق
هوش مصنوعی: ای ساقی، با جام نقره‌ای‌ات، زندگی و نشاط را به وجود بیاور و به همه جهان به طمع بنوشاند.
چون می هستیش بکام رسید
تلخی نیستیش شد ز مذاق
هوش مصنوعی: وقتی که می‌نوشی و از کلماتی که به کار می‌بری لذت می‌بری، هیچ تلخی و زحمتی احساس نمی‌کنی و همه چیز برایت خوشایند می‌شود.
جامه ظلمت و عدم بدرید
مست بیرون دوید سینه بطاق
هوش مصنوعی: مست از دل تاریکی و نبود، جامه‌ای که بر تن داشت را پاره کرد و به بیرون دوید، سینه‌اش را به آسمان گشود.
درد او را شراب شد درمان
زهر اورا مدام شد تریاق
هوش مصنوعی: درد او با نوشیدن شراب درمان می‌شود و زهر او همیشه به عنوان پادزهر عمل می‌کند.
آمد ایام قرب و عهد وصال
رفت هنگام بعد و هجر و فراق
هوش مصنوعی: زمانی برای نزدیکی و هم‌نشینی با محبوب فرا رسید، اما حالا وقت جدایی و دوری است.
چونکه صحرا فروق مهر گرفت
رو بصحرا ز خانقاه و رواق
هوش مصنوعی: زمانی که صحرا از تابش آفتاب روشن شد، از خانقاه و ساختمان‌ها به سوی صحرا می‌روم.
نیست ایام خلوت و عزلت
نیست هنگام انزوا و وثاق
هوش مصنوعی: زمان تنهایی و جدایی به سر آمده و دیگر دوری و حبس در این روزها وجود ندارد.
پای بر مرکب عزیمت آر
زانکه عزم درست تست براق
هوش مصنوعی: بر اسب سفر سوار شو، چون اراده‌ات محکم و استوار است.
بگذر ز کرسی و ز عرش مجید
التفاتی مکن بسبع طباق
هوش مصنوعی: از مقام‌ها و جایگاه‌های بلند، چه بر روی زمین و چه در آسمان، بگذر و به مسائلی که دارای اهمیت خاصی نیستند، توجه نکن.
روی آور به عالم توحید
ور گذر زین جهان شرک و نفاق
هوش مصنوعی: به دنیای یکتاپرستی روی آور و از این دنیای شرک و تشتت عبور کن.
تا رهی زین جهان جور و جفا
به سرای پر از وفا و وفاق
هوش مصنوعی: تا زمانی که از این دنیای پر از ظلم و بی‌عدالتی دور شوم و به منزلی پر از وفا و Harmony برسم.
اسم خود محو کن از این طومار
رسی خود برتراش ازین اوراق
هوش مصنوعی: در این نوشته، نام خود را از این دفتر خط بزن و آنچه را که بر تو نوشته شده، فراموش کن.
وصف او را مدان بخویش مضاف
لغت او را مکن بخود الحاق
هوش مصنوعی: برای توصیف او از ویژگی‌ها و صفات خود استفاده نکن، و او را به واژه‌های خودت نسبت نده.
هستب او را بود باستقلال
نیستی مر ترا باستحقاق
هوش مصنوعی: او به خاطر وجود خود و بر اساس لیاقتش، به استقلال و وجودی دست یافته است.
زانکه اندر جهان حکمت و علم
نام هستی کنند بر او اطلاق
هوش مصنوعی: زیرا در دنیای ما، نام "هستی" به حکمت و دانش نسبت داده می‌شود.
رو ز اخلاق خویش فانی شو
تا که حق مر ترا شود اخلاق
هوش مصنوعی: برای به حقیقت پیوستن و رسیدن به مقام والای انسانی، باید از ویژگی‌های منفی و خودخواهی خود فاصله بگیری و به طور کامل خود را تسلیم اخلاقیات و اصول انسانی کنی. در این صورت، خداوند تو را به صفات نیکو و حقیقی می‌آراید.
دیده وام کن ز خالق خلق
تا ببینی به دیده اخلاق
هوش مصنوعی: چشم خود را به خدای آفرینش باز کن تا بتوانی با چشم دل، رفتارهای نیک و پسندیده را مشاهده کنی.
که جز او نیست در سرای وجود
به حقیقت کسی دگر موجود
هوش مصنوعی: در خانه وجود فقط اوست و به راستی هیچ موجود دیگری وجود ندارد.
عشق پیش از جهان کن فیکون
در سرابی منزّه از چه و چون
هوش مصنوعی: عشق پیش از اینکه جهان وجود داشته باشد، در یک خیال پاک و خالص شکل گرفته است.
بود آزاد از حدوث و قدم
بود مستغنی از ظهور و بطون
هوش مصنوعی: وجودی است که نه به زمان وابسته است و نه به آغاز و پایان، و از نشانه‌ها و پنهانی‌ها بی‌نیاز است.
با نهاد از حریم خلوت خود
بهر اظهار حسن خود بیرون
هوش مصنوعی: با نیروی وجودش از مکان خصوصی‌اش بیرون می‌آید تا زیبایی‌های خود را نشان دهد.
جلوه کرد بر مظاهر کون
تا برون را بداد رنگ درون
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که زیبایی و جلوه‌ی حقیقی در جهان مادی و ظاهر نمایان می‌شود تا باطن و حقیقت درون را به نمایش بگذارد. به عبارت دیگر، آنچه در ظاهر دیده می‌شود، همواره نشان‌دهنده‌ی عمق و حقیقت داخلی است.
داد بر چشم خویشتن جلوه
حسن خود در لباس گوناگون
هوش مصنوعی: بخشی از زیبایی و جذابیت خود را به چشم های خود نشان می‌دهد و این زیبایی را در شکل‌ها و رنگ‌های مختلف به نمایش می‌گذارد.
روی خود دید در هزاران روی
چون نظر کرد چشم او ز عیون
هوش مصنوعی: او در هزاران چهره، چهره خود را دید؛ زیرا وقتی به چشم‌ها نگاه کرد، آن‌ها را بازتابی از خود یافت.
گاه وامق شد و گهی عذرا
گاه لیلی شد و گهی مجنون
هوش مصنوعی: گاهی وامق (شاعر) می‌شود و زمانی عذرا (دلبر)، گاهی لیلی (عشق) می‌شود و زمانی مجنون (عاشق)؛ یعنی شخصیت‌ها و احساسات مختلف به نوبت نمایان می‌شوند.
صفت آن یکی ظهور و بروز
صفت آن دگر خفا و کمون
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر دو نوع ویژگی است: یکی ویژگی که به وضوح و آشکار دیده می‌شود و دیگری ویژگی که پنهان و در عمق است. یعنی برخی چیزها به وضوح خود را نشان می‌دهند و برخی دیگر در زیر سطح پنهان هستند.
نام او گشت عاشق و معشوق
چونکه شد برجمال خود مفتون
هوش مصنوعی: وقتی که کسی به زیبایی و جذابیت معشوق دلبسته می‌شود، نام او به عنوان عاشق و معشوق در بین مردم معروف می‌شود.
وصف آن شده غنی و قوی
نام آنیکی شده فقیر و زبون
هوش مصنوعی: به توصیف کسی پرداخته شده که دارای ثروت و قدرت است، اما شخص دیگری که به او اشاره شده، فقیر و ضعیف است.
در هر آیینه روی خود را دید
شاهد شنگ و دلبر موزون
هوش مصنوعی: در هر آیینه، چهره‌ی خود را می‌دیدم، همانند یک معشوق زیبا و شاداب.
رنگهای عجیب تعبیه کرد
عشق نیرنگ ساز بوقلمون
هوش مصنوعی: عشق همچون بوقلمون، رنگ‌های عجیبی به خود می‌گیرد و با ترفندهای خود، جلوه‌های متفاوتی را به نمایش می‌گذارد.
وصف معشوق را بعاشق داد
تا فرحناک شد دل محزون
هوش مصنوعی: معشوق توصیف شد و عاشق با شنیدن آن توصیف، دل غمگینش شاد شد.
نقطه را کرد در الف ترکیب
داد پیوند کاف را با نون
هوش مصنوعی: نقطه را به حرف الف اضافه کرده و ترکیبی شکل داده که باعث اتصال کاف و نون شده است.
چرخ را شوق دز بروج آورد
نام او گشت زین سبب گردون
هوش مصنوعی: چرخ و گردون به خاطر شوقی که دارد به سمت او می‌چرخد و به همین دلیل نام او در آسمان بلند می‌شود.
ساخت معجونی از وجود عدم
دو جهان ممتزخ از آن معجون
هوش مصنوعی: ترکیبی از وجود و عدم را خلق کن که از آن، جهانی بی‌نظیر به وجود آید.
جامع عز و ذل و فقر و غنا
شامل علم و جهل و عقل و جنون
هوش مصنوعی: زندگی شامل تمام ویژگی‌ها و حالت‌ها است؛ از افت و عزت، فقر و ثروت، علم و نادانی، عقل و جنون.
بر جهان و جهانیان باشید
در خزائن هرآنچه بد محزون
هوش مصنوعی: بر جهانیان و بر خودتان ارزش قائل باشید، زیرا در دل هر چیز غم‌انگیز، گنجینه‌ای نهفته است.
بدر انداخت موج قلزم عشق
هرچه در قعر بحر بد مکنون
هوش مصنوعی: نور ماهی در موج‌های عمیق عشق می‌تابد و هرآنچه که در عمق دریا نهفته است، به نمایش درمی‌آید.
گشت موجود هرچه بد معدوم
گشت دریا هرآنچه بد هامون
هوش مصنوعی: هر چیزی که وجود داشته، حالا نابود شده است؛ همان‌طور که دریا هر چه بوده، به دریاچه تبدیل شده است.
مدتی بود عقل دون همت
مانده دور از رخش بهمت دون
هوش مصنوعی: مدتی است که عقل نژاد پایین از شکاهت دور مانده و از ویژگی‌های برتر خود بی‌بهره است.
حسن دلدار چون تجلی کرد
هوش او گمشد و جنون افزون
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی محبوب ظاهر شد، عقل او از دست رفت و دچار جنون بیشتری شد.
چشم سرمست ساقی باقی
به‌هزاران فریب و مکر و فسون
هوش مصنوعی: چشم سرمست ساقی به هزاران فریب و نیرنگ و جادو مشغول است.
قدحی پر شراب و افیون کرد
عقل را داد با شراب افیون
هوش مصنوعی: یک جام پر از شراب و مواد مخدر عقل انسان را مختل کرد و با این شراب و مخدر، هوشیاری را از او گرفت.
بند بگشاد و پرده‌ها بدرید
شد سراسیمه والجنون فنون
هوش مصنوعی: پرده‌ها کنار رفت و رازها آشکار شد، حالتی آشفته و دیوانه‌وار به وجود آمد.
مدد عشق چون پیاپی شد
در ربودش ز رویت مادون
هوش مصنوعی: عشق به قدری بر من تاثیر گذاشت که تو را از نگاه کردن به رویت محروم کرد.
عین توحید دوست گشت عیان
تا بعین عیان بدید عیون
هوش مصنوعی: دوستی و وحدت خداوند به روشنی نمایان شد، تا قدرت و عظمت او را آشکارا در چشمان خود مشاهده کردند.
که جز او نیست در سرای وجود
بحقیقت کسی دیگر موجود
هوش مصنوعی: در عالم وجود، جز او هیچ کس دیگری نیست و حقیقتاً فقط او وجود دارد.
محرمی کو تا بگوید راز
که حقیقت چگونه گشت مجاز
هوش مصنوعی: کیست که بتواند به راز دل بپردازد و بگوید حقیقت چگونه به شکل مجاز و ظاهر درآمد؟
پیشتر از ظهور پرده کون
عشق در پرده بوده پرده نواز
هوش مصنوعی: قبل از اینکه عشق در جهان آشکار شود، خود عشق به آرامی و با لطافت در پس پرده وجود داشت.
راز خود را برای خود میگفت
خویشتن می‌شنید از خود راز
هوش مصنوعی: او با خود گفت‌وگو می‌کرد و رازهایش را برای خود افشا می‌کرد، در حالی که خودش هم به رازهایش گوش می‌داد.
مستمع کس نبود تا شنود
زانکه او داشت قصبهای دراز
هوش مصنوعی: هیچ کس وجود نداشت که سخنان او را بشنود، زیرا او ناله‌هایی بلند و غم‌انگیز داشت.
همدم خویش بود و مونس خود
چون مر او را نبود کس دمساز
هوش مصنوعی: او همراه و یار خود بود و چون کسی برایش نبود که همدل باشد، به تنهایی خود خو گرفت.
کی شود صادر او کسی نبود
سخن خوب از سخن پرداز
هوش مصنوعی: آیا کسی هست که بتواند به خوبی صحبت کند و گفتارش از سخنران یکی دیگر ناشی شود؟
مرغ خود را بود آشیانه خود
شاه خود بود و شاه را شهباز
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که در آشیانه خودش زندگی می‌کند، همان‌قدر برای خود اهمیت دارد که شاه برای خودش. در واقع، هر موجودی در موقعیت خود جایگاه و ارزش خاص خود را دارد.
داشت اندر فضای خود طیران
بودش اندر هوای خود پرواز
هوش مصنوعی: در محیط خود در حال حرکت و پرواز بود.
گل صد برگ حسن دوست نداشت
عندلیبی که تا نوازد ساز
هوش مصنوعی: گل صدبرگ زیبایی دوست، برای بلبل که تا زمانی که نوا نمی‌زند، ارزشی ندارد.
طاق ابروش سجده میطلبید
قامتش بود مستحق نماز
هوش مصنوعی: چشم‌های زیبا و دل‌نواز او به قدری جذاب و سزاوار تحسین هستند که گویی سجده کردن بر چهره‌اش به مثابه عبادت است و قامت خوش‌فرمش مقام بالایی دارد که شایسته‌های نیایش محسوب می‌شود.
بوسه میخاست تا دهد لب او
غمزه اش خاست دلبر طناز
هوش مصنوعی: او بوسه‌ای می‌خواست تا لب معشوقش به ناز و طنازی بگشاید و دل او را به تپش وادارد.
حسن معشوق عاشقی می‌جست
بیدلی خاست دلبر طناز
هوش مصنوعی: عشق و زیبایی معشوقی را جستجو می‌کند و دل شیدای او با دلیری به سراغ دلبر فریبنده می‌رود.
زانرا در ....اوست جانرا عز
زانکه در سوز اوست جانرا ساز
هوش مصنوعی: از آنجا که او در سوز و گداز عشقش وجود دارد، جان را به او تقدیم می‌کنم و از این روست که زندگی را با او سازگار می‌دانم.
بگدائیست پادشه پیدا
بنسیب است سربلند فراز
هوش مصنوعی: پادشاهی که در این دنیا وجود دارد، به دلیل نصیبی که دارد، همیشه در اوج و با افتخار قرار دارد.
گرنه حاجی شوق او باشد
کس نگوید که هیچ هست حجاز
هوش مصنوعی: اگر کسی به شوق او حاجی شود، هیچ‌کس نمی‌گوید که حجاز (مکه و مدینه) چیزی نیست.
نار او را نیاز می‌بایست
ناگزیر است ناز راز نیاز
هوش مصنوعی: عشق او به قدری ضروری است که نیازی به تظاهر و خودخواهی ندارد؛ این رابطه عمیق و واقعی است.
گرنه محمود عشق او باشد
که شناسد که بوده است ایاز
هوش مصنوعی: اگر عشق الهی را درک کند، فردی مانند محمود خواهد بود که می‌فهمد زمانی ایاز چه جایگاهی داشته است.
حسن او گفت دیده خود را
یکنظر در جمال او انداز
هوش مصنوعی: زیبایی او را با یک نگاه از چشم خود تماشا کن.
جز که با سمع خویش راز مگوی
جز که با حسن خویش عشق بساز
هوش مصنوعی: تنها با گوش خود رازها را در میان نگذار و جز با زیبایی خود عشق را در قالبی نو بساز.
ای زتو برگ و ساز ما پیدا
بیتو ما را نه برگ هست و نه ساز
هوش مصنوعی: ای تو، نشانه‌های وجود ما به تو وابسته است؛ حال آنکه ما نه نشانی داریم و نه وسیله‌ای برای بیان خود.
چون نظر بر جمال خویش انداخت
کرد بر حسن خویش عشق آغاز
هوش مصنوعی: زمانی که به زیبایی خود نگریست، عشق به زیبایی‌اش آغاز شد.
زان نظر عشق و عاشق و معشوق
گشت هریک زغیر خود ممتاز
هوش مصنوعی: به خاطر آن نگاه عشق، عاشق و معشوق هر کدام از خود متمایز شدند.
زان نظر گشت کاینات پدید
زان نظر ماند چرخ در تک و تاز
هوش مصنوعی: از آن نگاه بود که جهان به وجود آمد و همان نگاه باعث شد که زمان دائم در حرکت و تحول باشد.
گشت یک حرف صد هزار کتاب
داد یکصوت صد هزار آواز
هوش مصنوعی: یک کلمه می‌تواند معنای بسیار عمیق و گسترده‌ای داشته باشد، به طوری که مانند صدها کتاب اطلاعات و نکات مختلف را منتقل کند و صدها صدا و آهنگ متفاوت را ایجاد کند.
عشق خود بود ناظر و منظور
کردم اقصه قصه را ایجاز
هوش مصنوعی: من تنها به عشق خود توجه کردم و داستان را به طور مختصر بیان کردم.
ور ز من باورت نمی‌آید
چشم بگشا تا ببینی باز
هوش مصنوعی: اگر به من اعتماد نداری، چشم‌هایت را باز کن و ببین که دوباره چه چیزی در حال رخ دادن است.
که جز او نیست در سرای وجود
بحقیقت کسی دگر موجود
هوش مصنوعی: در حقیقت، در این دنیا هیچ موجودی غیر از او وجود ندارد.
پیش از آن کز جهان نبود نشان
عشق در نفس خویش بود نهان
هوش مصنوعی: قبل از آنکه نشانه‌ای از عشق در دنیا پیدا شود، عشق در درون خود آدمی پنهان بود.
بود در شین او جمیع شیون
بود در عین او همه عیان
هوش مصنوعی: در دل او همه دردها و غم‌ها وجود دارد و در دیده‌اش همه چیز به روشنی نمایان است.
قاف او بود مسکن عنقا
بود عنقا بقاف او پنهان
هوش مصنوعی: قاف، جایی است که پرنده‌ای به نام عنقا در آن زندگی می‌کند و این پرنده در حقیقت در قاف پنهان شده است.
کان او بود مندرج در ذات
شان او بود مندمج در کان
هوش مصنوعی: او در وجود خود، جایگاهی داشت که به زعم او، در ذات دیگری ادغام شده بود.
شان کان چون قدم نهاد برون
گشت اسرار کان پدید از شان
هوش مصنوعی: وقتی کسی به مقام والایی دست پیدا می‌کند، اسرار و رموز آن مقام به وضوح نمایان می‌شود.
کرد سلطان عزیمت صحرا
شد روانه سپاه با سلطان
هوش مصنوعی: سلطان تصمیم گرفت به بیابان برود و با لشکری که داشت، راهی شد.
وحش و طیر و پری و دیو و بشر
با سلیمان شدند جمله روان
هوش مصنوعی: حیوانات وحشی، پرندگان، جانداران و انسان‌ها به همراه سلیمان با هماهنگی و نظم خاصی به حرکت درآمدند.
همه عالم سپاه او بگرفت
پر شد از لشکرش زمین و زمان
هوش مصنوعی: تمامی جهان تحت فرمان او قرار گرفته و زمین و آسمان از سپاهیان او پر شده است.
دمبدم کاروان روان میشد
سوی شهر وجود از امکان
هوش مصنوعی: مدام کاروانی در حال حرکت به سمت شهر هستی است که از وجود و امکانات جدید فرآیند می‌شود.
از راه عدد پادشاه قدیم
کرد معمور خطه حدثان
هوش مصنوعی: در مسیر عدد، پادشاه قدیم به اداره و نگهداری سرزمین حادثه‌ها پرداخت.
بود با مستیش رفیق ایجاد
بود با حسن او قرین احسان
هوش مصنوعی: دوست مست او همیشه در کنارش بود و به دلیل خوبی‌هایی که داشت، با دیگروار شادابی و خوشبختی او ارتباط داشت.
کرد از لازمان زمان پیدا
کرد از لامکان بدید امکان
هوش مصنوعی: از عدم و هیچ، زمان شکل گرفت و از جا و مکان ناپیدا، وجود پیدا شد.
سوی عالم چو تاختن آورد
عالم جسم گشت و عالم جان
هوش مصنوعی: زمانی که عالم وجود به حرکت درمی‌آید، دنیای مادی پدیدار می‌شود و همچنین دنیای روح و جان هم شکل می‌گیرد.
چون بمیدان کاینات رسید
گوی وحدت فکند در میدان
هوش مصنوعی: وقتی به عرصه وجود و جهان آمد، پرچم یکتایی را در آنجا به اهتزاز درآورد.
گرد میدان کاینات بگشت
کرد در عرصه جهان جولان
هوش مصنوعی: جهان مانند میدان بزرگ و وسیعی است که در آن زندگی به‌طور پیوسته در حرکت و تغییر است. انسان‌ها در این عرصه زندگی می‌کنند و در جستجوی تجربیات و دستاوردهای جدید به فعالیت مشغولند.
نام او شد جواهر و اعراض
لقب او عنایت ارکان
هوش مصنوعی: نام او به جواهر تشبیه شده و ویژگی‌های او به عنوان عنایت ارکان معرفی شده است.
کثرت خویش گشت و وحدت خود
شد ملبس بوین لباس و بدان
هوش مصنوعی: وجود به ظاهر متنوع و زیاد شد، اما در حقیقت به یکتایی و هماهنگی درونی خود لباس می‌پوشد و به آن معرفت پیدا می‌کند.
ماه فی‌الشبه ز اجر الاحمال
حاز فی‌الند سابق الاعیان
هوش مصنوعی: ماه به قدری زیبا و درخشان است که مانند یک بار سنگین، در میان اشیاء و موجودات، جلوه‌گری می‌کند و بر همه چیز برتری دارد.
عاقل و عقل گشت و هم معقول
شد مقید به علت و برهان
هوش مصنوعی: عاقل، با استفاده از عقلش به دانایی و فهمی دست پیدا کرد و به دلیل و استدلال وابسته شد.
نظری سوی عالم جان کرد
عکس رخسار خویش دید در آن
هوش مصنوعی: او نگاهی به جهان جان افکند و در آن، تصویر چهره خود را مشاهده کرد.
گشت بر عکس روی خود واله
ماند در نقش روی خود حیران
هوش مصنوعی: برعکس صورت خود، دل در حیرت مانده و شگفت‌زده است.
نام او گشت عاشق و معشوق
چونکه شد بر جمال خود نگران
هوش مصنوعی: وقتی که او به زیبایی خود توجه کرد، نامش به عنوان عاشق و معشوق شناخته شد.
کرد مافوق حسن خویش نثار
هر جواهر که بودش اندر کان
هوش مصنوعی: خداوند زیبایی‌اش را در هر گنج و جواهری که در زمین وجود داشت، نثار کرد.
شد ز رخسار قامتش پیدا
گل هر باغ و سرو هر بستان
هوش مصنوعی: زیبایی صورت و قامت او، همانند شکوفه‌های هر باغ و درختان هر گلستان، به وضوح نمایان شده است.
خلعت کاینات در پوشید
کرد در خود نظر بچشم عیان
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که جهان و هستی به مانند لباسی زیبا و قابل مشاهده است و باید به آن با دقت و آگاهی نگاه کرد. انسانی که به این امر توجه کند، می‌تواند زیبایی‌ها و حقیقت‌ها را بهتر درک کند.
تا شنید از ره هزاران گوش
راز خود را ز صد هزار دهان
هوش مصنوعی: وقتی راز خود را گفت، هزاران گوش آن را شنیدند و صدها هزار دهان درباره‌اش صحبت کردند.
راز خود را بسمع او میگفت
هر زمانی بصد هزار زبان
هوش مصنوعی: رازهایش را در هر لحظه با صدها زبان به او بیان می‌کرد.
چونکه خود را بخود تمام نمود
نام خود کرد بعد از آن انسان
هوش مصنوعی: وقتی فرد خود را به کمال رسانید و به واقعیات درون خود پی برد، در این مرحله است که به انسانی واقعی تبدیل می‌شود و هویت خود را می‌یابد.
گر نشد زین بیان ترا روشن
در برون ماندت یقین و گمان
هوش مصنوعی: اگر از این گفته‌ها به روشنی درک نکنی، یقین و گمان تو در هاله‌ای از ابهام باقی خواهد ماند.
جام گیتی نمای را بطلب
تا ببینی در او بعین عیان
هوش مصنوعی: برای دیدن حقیقت و واقعیت‌های جهان، می‌توانی به عمق آن نگاهی بیندازی و با چشم خودت همه چیز را مشاهده کنی.
که جز او نیست در سرای وجود
بحقیقت کسی دگر موجود
هوش مصنوعی: جز او هیچ چیز دیگری در دنیای وجود نیست و در واقع هیچ موجود دیگری جز او وجود ندارد.
عشق بی‌کثرت حدوث و قدم
نظری کرد در وجود عدم
هوش مصنوعی: عشق، بدون وابستگی به زمان یا بی‌نهایت بودنش، به وجودی که خالی از هر چیز است، نگاهی انداخت.
هردو را دید منقطع ز اغیار
هر دو را دید متحد با هم
هوش مصنوعی: من هر دو را دیدم که از دیگران جدا بودند و به صورت یکپارچه و متحد کنار هم قرار داشتند.
هریکی زان دگر نه پیش و نه پس
هریکی زاندگر نه بیش و نه کم
هوش مصنوعی: هر کسی جایگاه خاص خود را دارد و هیچ‌کس از دیگری بالاتر یا پایین‌تر نیست. هر کس به اندازه و توان خود در این دنیا وجود دارد و نقشش منحصر به‌فرد است.
گشت هریک در آن‌دگر مدرج
بود هریک در آن دگر مدغم
هوش مصنوعی: هرکس در دل دیگری جای داشت و در وجود همدیگر ذوب شده بودند.
هر دو با یکدیگر شده مربوط
هر دو با یکدیگر شده محکم
هوش مصنوعی: این دو نفر به هم پیوند خورده‌اند و ارتباط‌شان بسیار قوی و محکم شده است.
عشق آمد میان هر دو نشست
تا که گردید هر دو را مجرم
هوش مصنوعی: عشق وارد زندگی هر دو نفر شد و باعث شد که آن‌ها به یکدیگر گناهکار شوند.
برزخی گشت جامع و فاضل
همچو خطی میان نور و ظلم
هوش مصنوعی: جامع و فاضل در حالتی قرار گرفته‌اند که مانند خطی میان نور و ظلمت هستند، یعنی در فضایی بین روشنایی و تاریکی.
شد یکی فاضل و یکی قابل
شد یکی ظاهر و یکی مبهم
هوش مصنوعی: یکی از افراد با دانش و آگاهی شد و دیگری قابلیت و استعداد خاصی پیدا کرد. یکی از آن‌ها درخشان و مشخص است در حالی که دیگری هنوز ابهاماتی دارد.
کرد ظاهر وجوبرا امکان
کرد پیدا حدوث را ز قدم
هوش مصنوعی: در این بیت به این معنا اشاره شده که وجود پدیده‌ها و اشیاء از امکان به ظهور می‌رسند. به عبارتی، آنچه که ممکن است، به واقعیت تبدیل می‌شود و این فرآیند نشان‌دهنده‌ی تحول و پیدایش از ابتداست.
بود امکان ز هستی آبستن
بجهان داشت باردار شکم
هوش مصنوعی: امکان وجود داشت که هستی به مانند یک زن باردار، جهان را به وجود آورد.
گشت زاینده عالم از امکان
بدمی همچو عیسی از مریم
هوش مصنوعی: جهان به وجود آمده است از امکاناتی که شبیه به تولد عیسی از مریم است.
نیست تنها جهان شبیه پدر
نسبتی دارد او بمادر هم
هوش مصنوعی: جهان تنها به پدر شباهت ندارد، بلکه نسبت‌هایی با مادر نیز دارد.
بلکه از عشق شد جهان آزاد
بلکه عشق است سر‌بسر عالم
هوش مصنوعی: عشق باعث شده است که جهان از束های دنیایی رها شود و اساساً عشق، وجود تمامی عالم را تشکیل می‌دهد.
چون شه عشق عزم صحرا کرد
چتر برداشت برکشید عَلَم
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاه عشق تصمیم به سفر به دشت گرفت، چترش را برداشت و پرچم را برافراشت.
تاج بر سر نهاد و بست کمر
دربر افکند خلعت معلم
هوش مصنوعی: او تاجی بر سر گذاشت و کمر خود را بست و لباس آموزگاری را بر تن کرد.
کرد آهنگ جلوه از خلوت
سوی صحرا شد از حریم حرم
هوش مصنوعی: کسی که از جایگاهی خصوصی و مقدس خارج می‌شود، به سوی دشت و طبیعت می‌رود تا زیبایی‌ها را مشاهده کند.
چون روانه شد از پی جولان
گشت با او روانه خیل و حشم
هوش مصنوعی: زمانی که سفر آغاز شد، گروهی از همراهان و جمعیتی از یاران به دنبال او حرکت کردند.
بقدم زنده کرد عالم را
چون ز‌خلوت برون نهاد قدم
هوش مصنوعی: با قدم خود، جهان را زنده کرد، مانند زمانی که از تنهایی بیرون می‌آید.
شد جهان از جمال او زیبا
گشت عالم ز‌حسن او خرّم
هوش مصنوعی: جهان به زیبایی چهره او زینت یافت و عالم از لطف و زیبایی او شاداب شد.
یافت خود را بکسوت حوا
دید خود را بصورت آدم
هوش مصنوعی: او خود را در قالب حوا یافت و در چهره آدم.
قدرتش بود بر جهان میمون
چو جهان شد بدید از آنقدم
هوش مصنوعی: قدرت او بر جهان بسیار بزرگ و شگفت‌انگیز است. وقتی که جهان را مشاهده کرد، از آن قدم شگفت‌زده شد.
دارد انگشت دست دولت عشق
شد سلیمان نهفته در خاتم
هوش مصنوعی: دست قدرت عشق مانند انگشتان سلیمان در حلقه‌ای پنهان است.
ذرّه زو و صد هزاران مهر
قطره زو و صد هزاران نم
هوش مصنوعی: ذره‌ای از خورشید و صدها هزار مهر، قطره‌ای از دریا و صدها هزار نم.
آدم از مهر اوست یکذرّه
عالم از بحر اوست یک شبنم
هوش مصنوعی: انسان بخشی از محبت و عشق اوست و تمام جهان مانند قطره‌ای از دریای وجود اوست.
رام فرمان او دوصد کسری
مست جام مدام او صد جم
هوش مصنوعی: رام به معنای آرام و تسلیم است و فرمان او به قدری قدرتمند است که به مانند دو پادشاه بزرگ در تاریخ، قدرت و عظمت دارد. نوشیدن شراب لذت‌بخش او نیز به اندازه‌ای وافر است که به یک عالم بزرگ شباهت دارد.
بود عالم ز نیستی غمناک
عشق او را خلاص داد از غم
هوش مصنوعی: عالم به خاطر نبودن و عدم وجود به شدت ناراحت بود، اما عشق به او کمک کرد تا از این غم رهایی یابد.
بکرم دست بر جهان بگشود
بلکه چون او ندید جان کرم
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که شخصی با لطف و مهربانی خود، درهای عالم را به روی دیگران گشوده است، تا جایی که هیچ‌کس مانند او را از نظر روح و سخاوت ندیده است. این سخن به توصیف ویژگی‌های بارز یک فرد با کرم و بخشش بسیار می‌پردازد.
که شنیده است در جهان هرگز
متعمی را که نفس اوست نعم
هوش مصنوعی: در جهان هرگز کسی را نشنیده‌ام که نفسش، همانند خود او، برایش خوشایند باشد.
یا که دیده است باعثی در کون
که بود مرسل رسول امم
هوش مصنوعی: شاید دیده‌ای که در جهان، چیزی وجود دارد که موجب فرستادن پیامبرانی برای مردم شده است.
چون یکی باشد از ره تحقیق
حاجی و راه و کعبه و زمزم
هوش مصنوعی: وقتی یک فرد با نیت جستجو و تحقیق به سفر می‌رود، فرقی نمی‌کند که به کجا می‌رود، چه راهی را می‌پیماید یا به کدام مکان‌های مقدس می‌رسد؛ همه این‌ها در اصل به یک هدف واحد ختم می‌شود.
قلم او براست کرد روان
گرچه خود بود راست همچو قلم
هوش مصنوعی: نوشته‌های او به خوبی و شفافیت جاری بود، هرچند که خود او نیز راست و درست بود مثل قلمی که در دست دارد.
نام خود را نوشت بر کف خود
چونکه بر لوح برکشید رقم
هوش مصنوعی: او نام خود را بر روی دستانش نوشت، مانند اینکه بر روی لوحی باریکه‌ای علامت گذاشته باشد.
کردم القصه قصه را کوتاه
لب ببستم فرو کشیدم دم
هوش مصنوعی: در نهایت، داستان را کوتاه کردم و سکوت کردم و نفس خود را فرو دادم.
بعد ازین گر زمن سخن شنوی
مشو از من ازین سخن درهم
هوش مصنوعی: اگر بعد از این به من گوش دهی، دیگر به حرف‌های من اهمیت نده و از این سخن پریشان دوری کن.
که نه من بلکه هر زمان ازمن
عشق میگوید این سخن را هم
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که نه تنها خود من، بلکه همیشه از من سخن عشق گفته می‌شود. در واقع، عشق همیشه در صحبت‌ها و یادهایم وجود دارد.
میرسد این صدا بگوش
از پس پرده نهان هر دم
هوش مصنوعی: این صدا به آرامی از پشت پرده‌های پنهان به گوش می‌رسد، هر لحظه.
که جز او نیست در سرای وجود
بحقیقت کسی دگر موجود
هوش مصنوعی: در این جهان وجود، جز او کسی دیگر حقیقتاً وجود ندارد.
آنچنانم ز جام عشق خراب
که ندانم شراب را از سراب
هوش مصنوعی: من آنقدر در عشق غرق شده‌ام که نمی‌توانم فرق بین نوشیدنی و سراب را تشخیص دهم.
مدتی شد که فارغ امده ام
از امید و نعیم و بیم و عقاب
هوش مصنوعی: مدتی است که از امید و خوشی و ترس و عذاب آزاد شده‌ام.
نه منعم شناسم و نه نعیم
نه معذب شناسم نه عذاب
هوش مصنوعی: من نه کسانی را میشناسم که نعمت بخشند و نه کسانی را که در آرامش باشند، همچنین نه عذاب دهندگان را می شناسم و نه کسی که تحت عذاب باشد.
هست یکرنگ نیک و بد پیشم
هست یکسان برم خطا و صواب
هوش مصنوعی: در زندگی، نیک و بد برای من تفاوتی ندارند و هر دو را به یک چشم می‌بینم؛ اشتباهات و درستی‌هایم نیز برایم یکسان به نظر می‌رسند.
چه خبر سایه را ز ظلمت و نور
چه اثر نیست راز آتش و آب
هوش مصنوعی: سایه از ظلمت و نور بی‌خبر است و آثار آنها را نمی‌شناسد، همان‌طور که راز تفاوت آتش و آب هم برایش روشن نیست.
آنکه حیران و مست و مدهوش است
چه خبر دارد از ثواب و عقاب
هوش مصنوعی: کسی که در حال گیجی و سرمستی است، چه چیزی از پاداش و مجازات می‌داند؟
نیست هرگز نمیشود محجوب
نیست را نیست هیچ خوف حجاب
هوش مصنوعی: هیچگاه کسی که در وجودش خلوص و نور وجود دارد، پنهان نمی‌شود و هرگز هیچ ترس و حجاب یا مانعی نمی‌تواند او را از دیدگان دور سازد.
بیخبر را کسی نجست خبر
بیخبر را کسی نکرد عتاب
هوش مصنوعی: کسی خبری از آن بی‌خبر نداشت و هیچ‌کس هم او را بابت نا‌آگاهی‌اش سرزنش نکرد.
ادب از عقل و عاقلان طلبند
کس ز‌دیوانگان نجست آداب
هوش مصنوعی: آداب و رفتار خوب از خرد و عقل برمی‌خیزد و کسی که دیوانه است، نمی‌تواند به آداب و اصول درست دست پیدا کند.
من که از رفع و نصب بیخبرم
کس ز من چون طلب کند اعراب
هوش مصنوعی: من که از قواعد دستوری و ساختارهای زبانی چیزی نمی‌دانم، کسی نمی‌تواند از من کمک بگیرد یا توقع داشته باشد که به او اطلاعاتی دربارهٔ اعراب (قواعد و نشانه‌های دستوری) بدهم.
مت که در پیچ و تاب زلف ویم
نشود هیچ کس زمت در تاب
هوش مصنوعی: به راحتی می‌توان گفت که هیچ‌کس نمی‌تواند در جاذبه و زیبایی زلف‌های من بیفتد و دچار پیچ و تاب عشق من شود.
عشق را عقل چو بدید بگفت
جان وقت الرحیل یا احباب
هوش مصنوعی: عشق وقتی عقل را دید، به او گفت: ای دوستان، زمان departure فرا رسیده است.
مثل من تاب از کجا دارد و
الوداع الوداع یا اصحاب
هوش مصنوعی: کسی مثل من از کجا می‌تواند چنین تاب و توانایی داشته باشد؛ خداحافظ، خداحافظ ای دوستان.
تیغ در دست ترک سرمست است
حذروا منه یا الوالاباب
هوش مصنوعی: تیغ در دست یک ترک شجاع و شاداب است، پس از او دوری کنید ای دربانان درب.
بستاند ز دست عقل عنان
عشق چون پا درآورد بر رکاب
هوش مصنوعی: عشق وقتی به میدان می‌آید، کنترل عقل را در دست می‌گیرد و آن را به سمت خود می‌کشاند.
عشق را عقل چون برد در دام
بکند پشه شکار عقاب
هوش مصنوعی: وقتی عشق عقل را به دام می‌اندازد، مانند این است که یک پشه به شکار عقابی رفته باشد.
پای صرصر نداشت هیچ بعوض
صید عنقا نکرد هیچ زباب
هوش مصنوعی: نمی‌توان به خاطر نداشتن شانس و فرصت، به دنبال چیزهای بزرگ و دست نیافتنی رفت و از دست دادن فرصت‌های واقعی را پذیرفت.
عشق چون سایبان بصحرا زد
از ازل تا ابد کشید طناب
هوش مصنوعی: عشق مانند یک سایه‌بان در بیابان قرار گرفته است که از زمان آغاز تا ابد برفراز ما کشیده شده است.
عشق را عقل مادراست و پدر
عقل را عشق مرجع است و مآب
هوش مصنوعی: عشق مانند مادری است که عقل را به دنیا آورده و عقل نیز مانند پدری است که عشق را راهنمایی می‌کند. به عبارت دیگر، این دو به یکدیگر وابسته هستند و هر کدام نقشی مهم در زندگی دارند.
لوح بر دست عقل، عشق نهاد
عشق فرمود تا بنشت کتاب
هوش مصنوعی: عشق بر دست عقل، کتابی نوشت و عشق به او دستور داد که بنشیند و آن را ثبت کند.
عقل از عشق شد امام مبین
عقل ازو شد مقدم اصحاب
هوش مصنوعی: عقل به واسطه عشق به مقام و روشنایی رسید و عشق باعث شد که عقل در جایگاه بالاتری قرار بگیرد و پیشوای دیگران شود.
بگذز از عقل زانکه عشق
خود امام است و مسجد و محراب
هوش مصنوعی: از عقل خود عبور کن، زیرا عشق، رهبر و دینی است که مانند مسجد و محراب ارزش و مقام خاصی دارد.
در عدد نیست جز یکی محسوب
گر هزاران درآوری بحساب
هوش مصنوعی: در عدد تنها یک چیز وجود دارد و آن یکی است، حتی اگر هزاران را در حساب بیاوری.
دائماگرد خویش گردان است
از سر شوق عشق چون دولاب
هوش مصنوعی: عشق باعث می‌شود که انسان همیشه در حال چرخش و حرکت باشد، مانند یک دولاب که به خاطر شوق و علاقه مدام در حال گردش است.
هست از شوق خویشتن گردان
هست از مهر خویشتن در تاب
هوش مصنوعی: از شوق و علاقه به خود، انسان در حال چرخش و حرکت است و به خاطر محبت و عشق به خود، در سرگردانی و تب و تاب به سر می‌برد.
گاه ظاهر شود گهی باطن
میدود گرد خویشتن بشتاب
هوش مصنوعی: گاه ممکن است انسان در ظاهر خود را نشان دهد و گاهی در عمق وجودش به تفکر و تأمل بپردازد. باید در هر دو حالت به خود توجه کند و سریعاً عمل کند.
بر سر بحر بینهایت عشق
دو جهانست برمثال طناب
هوش مصنوعی: در کنار دریاچه‌ای نامتناهی، عشق به اندازه دو جهان گسترده است، مانند رشته‌ای محکم که ارتباط برقرار می‌کند.
خیمه آب چون رود بر باد
چه بود بعد از آن تو خود دریاب
هوش مصنوعی: خیمه‌ای که با آب برپا شده، مانند رودی است که در هوای بادی قرار دارد، بعد از آن خودت باید این را درک کنی.
اول و آخر جهان عشق است
بلکه جز او نمایش است و سراب
هوش مصنوعی: عشق، سرچشمه و هدف همه چیز در جهان است و هر چیزی غیر از عشق تنها جلوه و توهمی زودگذر است.
نسبت عشق چونکه غالب شد
مضمحل گشت اندرو انتساب
هوش مصنوعی: وقتی عشق بر تمام امور چیره می‌شود، دیگر نسبت‌ها و ارتباطات مشخص بین افراد کم‌رنگ و بی‌معنا می‌شوند.
محو گردید عاشق و معشوق
عشق از رخ چو برفکند نقاب
هوش مصنوعی: عاشق و معشوق در اثر عشق خود به یکدیگر، مانند برفی که زیر نقابی پنهان شده است، از یکدیگر جدا شدند و محو شدند. عشق آن‌ها به حدی عمیق است که خودشان را گم کرده‌اند.
غیر سلطان عشق هیچ کس
لمن الملک را نداد جواب
هوش مصنوعی: غیر از پادشاه عشق، هیچ کس پاسخگوی درخواست نداشت.
مدتی شد که میرسد از غیب
لحظه لحظه بگوش هوش خطاب
هوش مصنوعی: مدتی است که پیامی از عالم غیب به گوش من می‌رسد.
که جز او نیست در سرای وجود
بحقیقت کسی دگر موجود
هوش مصنوعی: در حقیقت، هیچ کسی جز او در این جهان وجود ندارد.
ای بخورشید رخ عالم گیر
کرده هر ذرّه را چو بدر منیر
هوش مصنوعی: ای خورشید که چهره‌ات همه جا را روشن کرده، هر ذره‌ای از هستی مانند ماه درخشان شده است.
جز در آینه دل انسان
روی خود را ندیده مثل و نظیر
هوش مصنوعی: انسان تنها در آینه دل خود می‌تواند تصویر واقعی‌اش را ببیند و هیچ کجا دیگری نظیر و مثالی از خود را نمی‌یابد.
نفس خود را نگاشته بردل
شسته نقش جهان زلوح و ضمیر
هوش مصنوعی: نفس خود را نوشته‌ای که با دل پاک خود، تصویر دنیا را از روی لوح و درون خود حک کرده‌ای.
کرده بر لوح عالم ترکیب
صورتی برمثال خود تصویر
هوش مصنوعی: در دنیای هستی، اشکالی به وجود آمده که شباهت به خودشان دارند، مانند تصویری که بر روی صفحه‌ای نقش بسته است.
هم بخود نفخ روح او کرده
هم بخود کرده طینتش تخمیر
هوش مصنوعی: هم خداوند نفسش را در وجود او دمیده و هم خود او را از خاک ساخته و تبدیل به موجودی زنده کرده است.
نام او کرده آدم و حوا
در جهان عبارت و تعبیر
هوش مصنوعی: آدم و حوا، با نام خود در دنیا شناخته می‌شوند و این نام‌ها نماد و مفهوم خاصی دارند.
کشته مجموعه همه عالم
گشته آنموزج جهان کبیر
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق و زیبایی‌های جهان و همه موجوداتش در دل خود احساساتی عمیق دارم و گویی همه هستی را در وجود خود حس کرده‌ام.
نسخه حق زراح روح شده
زان عالم زراه و جسم صغیر
هوش مصنوعی: روح حق از جهانی دیگر به این جسم کوچک دمیده شده است.
او کتابست و عالمش آیات
اوست آیات و عالمش تفسیر
هوش مصنوعی: او مانند کتابی است که دانش و علمش را در آیات خود نشان می‌دهد و تفسیر او نیز به همان آیات برمی‌گردد.
اوست خورشید کاینات شعاع
اوست دریا و کاینات غدیر
هوش مصنوعی: او به عنوان خورشید عالم توجه و وجودش را به همه چیز می‌تاباند. دریا و جهان به مانند نهر و جویباری هستند که از وجود او نشأت می‌گیرند.
در زوایای قلب متشعش
همه عالم چو ذرّه است حقیر
هوش مصنوعی: در گوشه‌های قلب، همه چیز در عالم مانند ذره‌ای کوچک و ناچیز به نظر می‌رسد.
کی در او اتساع غیر بود
دل که سلطان عشق راست اسیر
هوش مصنوعی: کی در او اتساع غیر بود دل که سلطان عشق راست اسیر هیچ چیز دیگری در دل جا ندارد، زیرا عشق واقعی تمام وجود را تسخیر کرده است.
در درونی که نیست عین و اثر
غیر دلدار خویش هیچ مگیر
هوش مصنوعی: در قلبی که نشانه‌ای از محبوب نیست، هیچ چیز دیگری را نخواهی گرفت.
زانکه با او جزا و محال بود
زین سبب شد سریر عین امیر
هوش مصنوعی: زیرا با او پاداش و چیزی غیرممکن نبود، به همین دلیل تخت و تاج او به وجود آمد.
گر نکردی تو فهم این اسرار
ور نشد روشنت ازین تقریر
هوش مصنوعی: اگر نتوانستی این رموز را بفهمی و از این توضیحات برایت روشن نشده است، اشکالی ندارد.
باز تو نیست باز این پرواز
مرغ تو نیست مرغ این انجیر
هوش مصنوعی: دوباره تو نیستی، باز هم این پرواز وجود ندارد. پرنده‌ای که در این انجیر قرار دارد، پرنده تو نیست.
پس فطیر تو خام سوخته است
پس خمیر تو مانده است فطیر
هوش مصنوعی: نان پخته نشده‌ات سوخته است و خمیر حاضرت هنوز آماده نشده است.
خیز و مردانه مایه به کف آر
تا بدو گردد این فطیر خمیر
هوش مصنوعی: برخیز و با جرأت عمل کن تا این خمیر به حالت نان درآید.
ورنه دست از طلب مکن کوتاه
بطلب مرشدی حکیم و خبیر
هوش مصنوعی: اگر از جستجوی نیاز خود دست بردار نیستی، پس ادامه بده و از یک راهنمای دانا و با تجربه کمک بگیر.
تا که ترکیب تو کند تحلیل
تا کند روغنت چراغ منیر
هوش مصنوعی: تا زمانی که ترکیب تو مورد بررسی قرار گیرد، روغن تو می‌تواند چراغ من را روشن کند.
بحق و محقی چنانکه باید کرد
بکند با تو استاد بصیر
هوش مصنوعی: هرچند که حق و حقیقت را به درستی باید شناخت، با تو استاد دانا و بصیر به خوبی رفتار خواهد کرد.
تا که آبا و امهات بهم
مترکب شوند بی تقصیر
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که زمانی که نسل‌های گذشته و خانواده‌ها با هم ترکیب می‌شوند، هیچ‌کس نمی‌تواند برای آنچه که بر سرشان آمده است، خود را معذور کند. یعنی در این شرایط، تقصیر متوجه کسی نیست و همه به نوعی در سرنوشت مشترک دخیل هستند.
ز اتحادی که گرددت حاصل
چه پذیرد زوال ظل پذیر
هوش مصنوعی: از همبستگی که به دست می‌آوری، چه چیزی می‌تواند از بین برود که سایه‌اش قابل پذیرش باشد؟
پس زتو نقاب شود اعیان
چونکه هستی به نقش خویش اکسیر
هوش مصنوعی: وقتی تو وجود داشته باشی، حقیقت‌ها و واقعیت‌ها به شکل خاصی نمایان می‌شوند؛ به‌طوری که وجود تو خود به نوعی دگرگونی و تأثیر در دنیای پیرامونت به حساب می‌آید.
پس بدانی که ذرّه ارواح
چون در اجساد میکند تاثیر
هوش مصنوعی: بنابراین متوجه می‌شوی که چگونه روح‌ها بر اجساد تأثیر می‌گذارند.
بشناسی که چون یکی گردد
آنکه پیوسته بوده است کثیر
هوش مصنوعی: وقتی بفهمی که چگونه آنکه همیشه متنوع و متعدد بوده، به یک‌پارچگی و وحدت می‌رسد.
از چه رو عشق و عاشق و معشوق
متحد می شوند بی تقصیر
هوش مصنوعی: عشق، عاشق و معشوق چگونه بدون هیچ گناهی به هم پیوند می‌خورند؟
چه عزیز و ذلیل هر دو یکیست
یا غنی از چه روست عین فقیر
هوش مصنوعی: در زندگی، به نظر می‌رسد که ارزش و بی‌ارزشی همگی یکسان‌اند. دارا و بی‌دارا، در اصل، هیچ تفاوتی ندارند و هر دو در یک راستا هستند.
پس سزد مرترا اگر گویی
بزبان فصیح بی تفسیر
هوش مصنوعی: پس بر تو مناسب است که اگر سخن بگویی، آن را به زبانی روشن و واضح بیان کنی بدون اینکه نیاز به توضیح اضافی باشد.
که جز اونیست در سرای وجود
بحقیقت کسی دگر موجود
هوش مصنوعی: در عالم هستی، جز او کسی دیگر وجود ندارد و به حقیقت نمی‌توان موجودی غیر از او را یافت.
عشق در چندین حجاب و ظلمت و نور
ب‌رخ اویخت شد بدان مستور
هوش مصنوعی: عشق در پوشش‌ها و تاریکی‌ها و روشنایی‌ها قرار دارد و به همین دلیل، چهره‌اش پنهان شده است.
تا که عاشق به جد و جهد تمام
کند از روی عشق یکیک دور
هوش مصنوعی: عاشق باید با تمام تلاش و جدیت خود، به دوری‌هایی که عشق برایش به وجود می‌آورد، غلبه کند.
پس بتدریج .......او گیرد
یابد از هرچه غیر اوست نفور
هوش مصنوعی: به تدریج، او از هر چیزی جز خود دوری می‌کند و از آن نفرت پیدا می‌کند.
چون به نیروی وقت و قوت عشق
یابد از پرده های عشق عبور
هوش مصنوعی: وقتی که عشق به انسان نیرویی می‌دهد، او می‌تواند از موانع و حجاب‌های عشق بگذرد.
بعد از آتش جمال بنماید
وحدت عشق بی‌نیاز غیور
هوش مصنوعی: پس از آنکه زیبایی به مانند آتش در وجود انسان تجلی یابد، عشق به صورت واحدی نمایش داده می‌شود که از نیازی خارج و قدرتمند است.
بستاند ز دست اغیارش
کندش قرب عشق از همه دور
هوش مصنوعی: او به دست دیگران نمی‌سپارد و عشق را از همه دور می‌کند.
برهاند ز جور معشوقش
وصل عشقش ازو کند مهجور
هوش مصنوعی: این شعر به بیان تاثیر ظلم و ستم معشوق بر عاشق می‌پردازد. عاشق از وصال و ارتباط با معشوق خود رنج می‌برد و در عین حال احساس کرده که عشق او را از دیگران و حتی از خود دور کرده است. به عبارتی، عشق و محبت او به معشوق سبب شده که او برخلاف میلش از زیبایی‌ها و روابط دیگر بی‌نصیب بماند.
خرقه نیستیش در پوشد
چو کند از لباس هستی عبور
هوش مصنوعی: انسان زمانی که از قید و بندهای دنیوی و مادی رها شود، به حقیقتی عمیق‌تر دست می‌یابد و به نوعی پوشش جدید و معنوی دست پیدا می‌کند.
غرض از نام عاشق و معشوق
بل مراد از حجاب ظلمت و نور
هوش مصنوعی: هدف از نام عاشق و معشوق، در واقع ارتباطی عمیق‌تر و معنای واقعی‌تر از آنچه که در ظاهر دیده می‌شود، نهفته است. این ارتباط نشان‌دهنده جاذبه و دوری میان نور و تاریکی است.
نیست الا خفا غیبت و کون
نیست الا بر ز عین و ظهور
هوش مصنوعی: هیچ چیزی جز پنهان‌بودن وجود ندارد و وجود نیز جز از منظر و ظهور نیست.
زانکه عشق وحید و بی همت
بیشتر از جهان زو ره غرور
هوش مصنوعی: عشق واقعی و ناب بیشتر از هر چیز دیگری اهمیت دارد و برتر از دنیا و ترفندهای آن است.
بود مستور در جهان قدیم
بود مسرور در سرای سرور
هوش مصنوعی: در زمان‌های گذشته، چیزی در این جهان پنهان بود که باعث شادی و خوشبختی در خانه‌ای پر از خوشحالی می‌شد.
خود بخود بود طالب و مطلوب
خود بخود بود ناظر و منظور
هوش مصنوعی: طالب و مطلوب به طور طبیعی به یکدیگر جذب می‌شوند و ناظر و منظور نیز بدون تلاش و به طور خودجوش در کنار هم قرار دارند.
بود در نور او همه انوار
بود در بحر او جمیع بحور
هوش مصنوعی: در نور او همه نورها وجود دارد و در دریاى او تمام دریاها جمع شده‌اند.
حکم او را نبود کس محکوم
امر او را نبود کس مامور
هوش مصنوعی: هیچ‌کس قدرتی بر فرمان او ندارد و هیچ‌کس هم موظف به انجام دستورات او نیست.
لیک میخاست علم او معلوم
باز میجست قدرتش مقهور
هوش مصنوعی: اما می‌خواهد که علم او شناخته شود و در واقع، قدرتش تحت کنترل است.
نعمتش بود طالب شاکر
تا که منعم شود بدان مشکور
هوش مصنوعی: خداوند به کسی که شکر نعمت‌هایش را بجای می‌آورد، لطف و نعمت بیشتری عطا می‌کند تا به شکرگزاری ادامه دهد.
نظری کرد در جهان خرای
شد جهان خراب از او معمور
هوش مصنوعی: با نگاهی که به این دنیا انداخت، همه‌چیز دگرگون شد و این جهانی که ویران بود، دوباره به حیات و آبادانی رسید.
بدمی زنده کرد عالم را
نفخه عشق همچو صاحب صور
هوش مصنوعی: نسیمی از عشق، جهانی را زنده کرد؛ مانند نفس‌هایی که در روز قیامت به نواخته می‌شود.
همه را نفخ عشق حاضر کرد
بزمین ظهور و ارض نشور
هوش مصنوعی: همه چیز به خاطر عشق به وجود آمده و به زمین آمد تا ظهور کند و جان تازه‌ای بگیرد.
خوش برانگیخت صور نفخه عشق
کلمات دو کون را از قبور
هوش مصنوعی: عشق به شکل زیبا و جذابی بیدار شده است و باعث شده کلمات از دو جهان (جهان مادی و معنوی) احیا و زنده شوند.
گشت داود عشق نغمه سرای
خواند در گوش کائنات زبور
هوش مصنوعی: داوود با عشق آهنگی را در گوش جهان سرود و آنچنان دل‌نشین بود که مانند زبوری برای کائنات به شمار می‌آمد.
شد سلیمان بسوی شهر سبا
برد با خویشتن وحوش و طیور
هوش مصنوعی: سلیمان به سمت شهر سبا رفت و در کنار خود حیوانات و پرندگان را نیز همراه داشت.
سوی ظلمت شتافت خضر روان
کرد موشی جان عزیمت طور
هوش مصنوعی: خضر به سمت تاریکی رفت و موشی را به عنوان نشانه آماده‌سازی برای سفر به قله طور فرستاد.
شاه قیصر بسوی روم آمد
جانب چین روانه شد فغفور
هوش مصنوعی: شاه قیصر به سوی روم رفت و فغفور به سمت چین روانه شد.
همه عالم سپاه عشق گرفت
شد جان زان سپاه پرشر و شور
هوش مصنوعی: همه جهان تحت تاثیر عشق قرار گرفته و زندگی‌ام تحت تأثیر این نیروی پرانرژی و هیجان‌انگیز است.
گاه سلطان شد و گهی بنده
گاه استاد شد و گهی مزدور
هوش مصنوعی: گاهی انسان در موقعیت‌های مختلف در زندگی خود قدرت و اختیار دارد، و گاهی هم در جایگاه ضعف و وابستگی قرار می‌گیرد. همچنین، ممکن است در بعضی مواقع فردی به عنوان معلم و راهنما ظاهر شود و در مواقع دیگر به عنوان کسی که باید دستور بگیرد و خدمت کند، شناخته شود.
گاه عارف شد و گهی معروف
گاه ذاکر شد و گهی مذکور
هوش مصنوعی: در برخی مواقع به مقام عرفان می‌رسد و در زمان‌هایی دیگر به مقام معروفیت. گاهی در حال ذکر خداوند است و گاهی در حال ذکر او توسط دیگران.
چونکه خود را برنگ عالم دید
مستترد در تنوعات ستور
هوش مصنوعی: زمانی که انسان خود را در دنیای پیچیده و گوناگون این عالم مشاهده کند، در میان تنوع‌ها و اختلافات زندگی به حیرت و سردرگمی می‌افتد.
پردها برافکند از رخ خویش
تا که شد در همه جهان مشهور
هوش مصنوعی: پرده‌ها را از چهره‌اش کنار زد تا در تمام جهان شناخته و معروف شد.
که جز ا نیست در سرای وجود
بحقیقت کسی دگر موجود
هوش مصنوعی: در دنیای وجود، تنها او وجود دارد و هیچ کس دیگری به حقیقت وجود ندارد.
بر سر کوی عشق بازاریست
اندر او هرکسی پی کاریست
هوش مصنوعی: در کوچه عشق، جایی برای معامله و کار وجود دارد و هرکس به دنبال هدفی خاص است.
هست در وی متاع گوناگون
هر متاعیش را خریداریست
هوش مصنوعی: در او انواع مختلف کالاها وجود دارد و برای هر کدام از آن‌ها مشتریان خاصی پیدا می‌شود.
بر سر چارسوی بازارش
متمکن نشسته عطاریست
هوش مصنوعی: در گوشه‌ای از بازار، فردی ثروتمند مستقر شده که شغلش عطاری است.
شربت نوش آن روان بخش است
لب شیرین او شکر باریست
هوش مصنوعی: نوشیدن از آن مایع جان‌بخش لذت بخش است؛ لب‌های شیرین او مانند شکر شیرین و دلپذیرند.
هر طرف ز آرزوی چشم خوشش
نگران او فتاده بیماریست
هوش مصنوعی: هرجایی که به چشم زیبای او نگاه می‌کنم، دل‌نگرانی و آرزوی او به جانم افتاده است.
از شفا خانه لب ساقیش
هرکسی را امید بیماریست
هوش مصنوعی: در هر شفاخانه‌ای، هر کسی با امید به بهبودی به سوی دروازه‌های آن می‌آید، اما گاهی به نظر می‌رسد که بیماران بیشتری به آنجا جذب می‌شوند.
گشت از چشم مست او سرمست
در جهان هرکجا که هشیاریست
هوش مصنوعی: بسبب جذبه و زیبایی آن شخص، من در تمام دنیا غرق در شادی و سرخوشی شده‌ام، هر جا که فرد هشیاری وجود دارد، من آنجا هم سرمست هستم.
از لبش وام کرده باده ناب
در جهان هر کجا که خماریست
هوش مصنوعی: از لب او نوشیدنی خالصی گرفته‌ام که در هر جایی که نشانه‌ای از مستی وجود دارد، احساس می‌شود.
گشته از قامت رخش پیدا
هرکجا سر و باغ و گلزاریست
هوش مصنوعی: هرجا که سر و باغ و گلزاری وجود دارد، زیبایی و جذابیت چهره او نمایان شده است.
از پی گلستان روی وی است
هر کسی را که در قدم خاریست
هوش مصنوعی: هر کسی که به دنبال زیبایی و خوشحالی باشد، باید با مشکلات و سختی‌ها (مثل خاری که در راه گلستان است) کنار بیاید.
زیر هر زلف او چینی است
زیر هر تار موش تاتاریست
هوش مصنوعی: زیر هر دسته زلف او یک انحنا و زیبایی نهفته است و در زیر هر موی او نشانه‌ای از زیبایی و جذابیت خاصی وجود دارد.
قامت چابکش چو چالاکی است
خال زنگی او چو عیاریست
هوش مصنوعی: قد باریک و زیبای او مانند شجاعت و چالاکی است و لکه سیاه او همچون ویژگی خاص یک فرد چابک و ماهر به چشم می‌خورد.
کرد بر گرد نقطه جانش
دل سرگشته همچو پرگاریست
هوش مصنوعی: دل او به دور نقطه اصلی زندگی‌اش می‌چرخد، به طوری که مانند پرگاری سرگردان و آشفته شده است.
غمزه جادوش چو غمازیست
طره هندوش چو طراریست
هوش مصنوعی: چشمک جذاب او مانند یک جادوی فریبنده است و موهای او مانند زیبایی خاص و دلربایی به نظر می‌رسد.
هست شاگرد چشم خونخوارش
هر کجا در زمانه خونخواریست
هوش مصنوعی: هر جا که در دنیا ظلم و خشونت وجود دارد، آنجا شاگردان و پیروان او هم حضور دارند.
همه از مکر او پدید آمد
هرکجا نام مکر و مکاریست
هوش مصنوعی: همه چیز از حقه‌ها و نیرنگ‌های او به وجود آمده و هر جا که سخن از مکر و نیرنگ باشد، نام او به میان می‌آید.
غم بگردش کجا تواند گشت
همچو او هر کجا غمخواریست
هوش مصنوعی: غم نمی‌تواند مانند او در هر جایی که احساس همدردی وجود دارد، بچرخد و وجود داشته باشد.
روی او بهر طرف روئیست
هر طرف سوی روش نظاریست
هوش مصنوعی: هر طرف که نگاه کنی، زیبایی و جاذبه او را می‌بینی و در هر سو که بروی، جلوه‌ای از او در انتظار است.
میکند بر وجود او اقرار
هستی هرکرا که انکاریست
هوش مصنوعی: هر کسی که وجود او را انکار کند، در حقیقت به وجود او اعتراف می‌کند.
هرچه تو دیده و میبینی
بمثل دانه ز خرواریست
هوش مصنوعی: هر آنچه که تو مشاهده می‌کنی، مانند دانه‌هایی است که از یک انبار بزرگ جدا شده‌اند.
گرچه منکر همی کند انکار
نقش انکار منکر اقراریست
هوش مصنوعی: هرچند که او نقشی را انکار می‌کند، اما این انکار خود به نوعی تأییدی بر وجود آن نقش به حساب می‌آید.
یا ز انبار علم او مشتی است
چونکه مشتی نمونه خرواریست
هوش مصنوعی: علم او مانند انباری بزرگ است که ما تنها یک مشت از آن را گرفته‌ایم و این مشت نمادگار و نمونه‌ای از حجم عظیم دانش و دانایی او می‌باشد.
یار دیوان اوست یکدفتر
یا ز دفتر نوشته طوماریست
هوش مصنوعی: دوست او همچون یک دفتر است که یا یک ورق دارد یا نوشتاری طولانی.
سوی او میرود چو دود در او
هر کرا جنبشی و رفتاریست
هوش مصنوعی: هر کس که حرکتی یا رفتاری داشته باشد، به سوی او و به مانند دودی که به سمت چیزی می‌رود، ارتباط برقرار می‌کند.
از پی کسش زلف او بسته است
در میان هرکرا که زناریست
هوش مصنوعی: زلف او مانند یک بسته زیباست که به دنبال کسی می‌گردد. هر کسی که در دلش به جذابیت و زیبایی عشق ورزد، تحت تأثیر این زلف قرار می‌گیرد.
رو بمحراب ابرویش دارد
در جهان هر کجا دینداریست
هوش مصنوعی: در هر جایی که انسان‌های دیندار وجود دارند، زیبایی و دلنوازی ابروی او مانند محراب عبادت و پرستش جلوه‌گری می‌کند.
بحقیقت ورا پرستیده است
هرکجا در جهان پرستاریست
هوش مصنوعی: در واقع، هرجا که در جهان نگهداری و پرستش وجود داشته باشد، آنجا حقیقتی وجود دارد که مورد احترام قرار گرفته است.
یک سخنگوی صد هزار زبان
از پس هر دهان بگفتاریست
هوش مصنوعی: در هر شخص و در هر گوینده‌ای، مانند یک سخنگو وجود دارد که می‌تواند به هزار زبان و به گونه‌های مختلف صحبت کند. به این معنا که هر فردی توانایی بیان افکار و احساسات خود را به شیوه‌های متفاوت دارد.
دو جهان از جمال او عکسی است
عالم از روی او نموداریست
هوش مصنوعی: دو جهان تنها نمایی از زیبایی اوست؛ عالم همچون تصویری است که از چهره او به نمایش درآمده است.
گشته پیدا ز تاب رخسارش
هر کجا آفتاب رخساریست
هوش مصنوعی: هر جا که آفتاب خود را نشان می‌دهد، تابش چهره محبوب من نیز به آنجا می‌تابد و زیبایی او در هر مکان نمایان می‌شود.
نیست جز او کسی دگر موجود
غیر او هرچه هست پنداریست
هوش مصنوعی: تنها اوست که وجود دارد و هیچ موجود دیگری غیر از او نیست. هرچه به نظر می‌رسد، فقط یک توهم است.
این همه کار و بار و گفت و شنود
جز یکی نیست گرچه بسیاریست
هوش مصنوعی: تمامی کارها و گفتگوها در اصل به یک چیز ختم می‌شود، هرچند که به ظاهر زیادی وجود دارد.
چشم بگشای تا عیان بینی
گر ترا دیده و دیداریست
هوش مصنوعی: چشم‌های خود را باز کن تا حقیقت را ببینی؛ اگر برای تو، نگاهی و ملاقات وجود دارد، آن را درک خواهی کرد.
که جز او نیست در سرای وجود
بحقیقت کسی دگر موجود
هوش مصنوعی: در حقیقت، در دنیای وجود هیچ چیزی جز او وجود ندارد.
ای تو مخفی شده ز پیدائی
وی نهان گشته از هویدائی
هوش مصنوعی: ای تو که از دید مردم پنهانی و از نمایان شدن دوری.
هیچ سوئی نه ای و هر سوئی
هیچ جائی نه ای و هر‌جایی
هوش مصنوعی: تو هیچ‌کجا نیستی و هر جا که برویم، تو هم نیستی.
تا بصحرا شدی تماشا را
گشته ام از پی تو صحرائی
هوش مصنوعی: وقتی به بیابان رفتی، من نیز برای دیدن تو دنبال تو در بیابان گشته‌ام.
هست امروز حسن بی‌مثلت
در خور دیده تماشائی
هوش مصنوعی: امروز، زیبایی تو که نظیرش وجود ندارد، برای دیدگان تماشایی و دلپذیر است.
از پیت در بدر همی گردم
شده ام از پی تو هر جائی
هوش مصنوعی: من از خانه بیرون آمده‌ام و در هر جایی به دنبالت می‌گردم.
از چه ساکن نمیشود دل من
چو که تو ساکن سویدائی
هوش مصنوعی: دل من چرا آرام نمی گیرد در حالی که تو در دل من حضوری پایدار داری؟
تو نشسته درون خانه دل
من ز سودات گشته ام سودائی
هوش مصنوعی: تو در دل من جا داری و عشق تو باعث شده که دیوانه و شیدا شوم.
چون ز‌چشمم همی پنهان
چونکه از چشم من تو بینائی
هوش مصنوعی: هرگاه تو از دیدگان من پنهان شوی، در واقع من نابینایم، زیرا تو تنها نوری هستی که در وجودم می‌بینم.
غیر تو نیست کس ترا جویا
بحقیقت ترا تو جویائی
هوش مصنوعی: هیچ‌کس به اندازه تو در پی شناخت تو نیست، در واقع خودت هم در جستجوی خودت هستی.
با تو یکدم نمیتوانم بود
بیتوام نیست هم شکیبائی
هوش مصنوعی: با تو برای یک لحظه هم نمی‌توانم بمانم، زیرا تو برای من تحمل‌ناپذیری.
تاب دیدار تو ندارد کس
گرچه برقع ز روی بگشایی
هوش مصنوعی: هیچ‌کس توانایی تحمل دیدار تو را ندارد، حتی اگر پرده‌ات را از روی برداری.
من ندانم ترا دگر دانم
بخود از من توئی که دانایی
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم که دیگران درباره تو چه فکری می‌کنند، ولی برای من تو کسی هستی که به خوبی می‌شناسمت.
کس نداند درون دریا را
مگر آنکس که هست دریائی
هوش مصنوعی: تنها کسی می‌تواند رازهای درون دریا را درک کند که خود شبیه دریا باشد و عمق آن را تجربه کرده باشد.
از تو یابد مذاق شیرینی
نه ز حلوی و نه حلوائی
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که شیرینی و لذت واقعی از خودِ تو ناشی می‌شود و نه از شیرینی‌های مصنوعی یا دسرهای معمولی. یعنی زیبایی و جذابیت تو، خود به خود باعث ایجاد حس خوب و شیرینی در زندگی می‌شود.
بی لبت خود کجا تواند کرد
لب شیرین لبان شکر خائی
هوش مصنوعی: بدون لب‌های تو، هیچ‌کس نمی‌تواند شیرینی لب‌های شکرین را تجربه کند.
از خطت یافت باغ سرسبزی
وز قدت یافت سرو بالائی
هوش مصنوعی: از زیبایی چهره‌ات، باغی سرسبز و خرم به دست آمد و از قامت بلند تو، مانند سروی سر به فلک کشیدم.
هست بر روی تو جهان خالی
که رخت را از اوست زیبائی
هوش مصنوعی: جهان زیبایی که تو در آن حضور داری، در واقع خالی است چون زیبایی تو از آن نشأت می‌گیرد.
یا بگرد عذرا تو خطی است
یافته زو عذرا رعنایی
هوش مصنوعی: یا با زیبایی خودت را به نمایش بگذار، که در پی تو نشانه‌ای از ظرافت و جذابیت وجود دارد.
من چنانم ترا که مییابم
تو چنانی مرا که میبائی
هوش مصنوعی: من به گونه‌ای تو را می‌شناسم که وقتی با من هستی، تو هم همان گونه‌ای که من را درک می‌کنی.
نیستم غیر آنچه فرمودی
نکنم غیر آنچه فرمائی
هوش مصنوعی: من جز آنچه تو گفتی، عمل نمی‌کنم و غیر از آنچه تو بگویی، انجام نخواهم داد.
هرچه در من دمی هما نشنوی
که منم چون نئی تو چون مائی
هوش مصنوعی: هر چه در من بگویی یا بشنوی، باید بدانید که من تنها یک موجود هستم، همانند نی که صدایش را از خود می‌سازد و نه چیزی غیر از خود را.
کم و افزون شوم زتو نه زخود
تو اگر کم کنی ورا فزائی
هوش مصنوعی: اگر تو از خودت کمی بکاهی یا توجهی نداشته باشی، من هم از تو کم می‌شوم و اگر تو به من توجه کنی و مرا افزایش دهی، من هم بیشتر می‌شوم.
نه بدی دارم نه نیکی هم
نه خودی دارم و نه خود رایی
هوش مصنوعی: من نه کار بدی انجام داده‌ام و نه کار خوبی، نه خودم چیزی دارم و نه به نظر و عقیده خود اعتقاد دارم.
من که باشم که تا ترا شایم
توئی آنکس که خویش را شائی
هوش مصنوعی: من کی هستم که شایسته تو باشم؟ تو آن کسی هستی که باید خود را شایسته بدانی.
زانکس که نیستی که زان خودی
هیچکس رانه که خود رائی
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از خود نمی‌تواند برآید و خود را به تنهایی نمی‌یابد، زیرا هر چیزی به واسطه وجود دیگران معنا پیدا می‌کند.
غیر تو نیست هیچکس موجود
زان سبب بی‌شریک و همتایی
هوش مصنوعی: هیچ موجودی غیر از تو وجود ندارد؛ به همین دلیل تو بی‌همتا و بی‌سازگار هستی.
دو جهان همچو جسم و تو جانی
دو جهان اسم و تو مسمائی
هوش مصنوعی: دو دنیا شبیه به جسم هستند و تو همچون جان آنها هستی. دو دنیا نام دارند و تو آن نام‌ها را معنی می‌دهی.
غیر و عینی و وحدت و کثرت
هم تو مجموع و هم تو تنهایی
هوش مصنوعی: تو در عین اینکه به اشکال مختلف وجود داری و در تنوع اطراف خود دیده می‌شوی، در عین حال، در نهایت یک واحد و تنها نیز هستی.
چون ترا از تو مانند اشیا
چون تو هستی جمله اشیائی
هوش مصنوعی: چون تو شباهت‌هایی به دیگر چیزها داری، پس همه چیزها نیز به نوعی شبیه تو هستند.
صفت و اسم غیر تو چون نیست
چون تو عین صفات و اسمائی
هوش مصنوعی: صفات و نام‌هایی که دیگران دارند با تو قابل مقایسه نیستند، زیرا تو نمایانگر تمام صفات و نام‌های نیک هستی.
هرزمان کسوت دگر پوشی
بلباس دگر برون آیی
هوش مصنوعی: هر زمانی که به شکلی جدید ظاهر می‌شوی، لباس تازه‌ای به تن می‌کنی و با چهره‌ای نو به میدان می‌آیی.
که به بالای خویش راست کنی
کسوت آدمی و حوائی
هوش مصنوعی: تو باید به بالاترین مقام انسانی و صفات نیکو دست یابی و خود را با ویژگی‌های آدمی و حوّا (انسانیت) آراسته کنی.
هر نفس قد و قامت خود را
بلباس دگر بیارائی
هوش مصنوعی: هر لحظه ظاهر و زیبایی خود را با لباس جدیدی زینت بخش.
گاه لیلی و گاه مجنونی
گاه یوسف و گه زلیخایی
هوش مصنوعی: گاهی به حالت عشق و شیدایی هستم و گاهی دیوانه و هنجارشکن. گاهی همچون یوسف زیبا و محبوب و گاهی به مانند زلیخا، عاشق و دلباخته.
چون یکجا دلم شود ساکن
یار من نیست چونکه یکجائی
هوش مصنوعی: وقتی که دل من در یک جا آرام می‌گیرد، یار من در آنجا نیست.
باید از کائنات یکتا شد
از پی وصل یار یکتائی
هوش مصنوعی: باید از تمامی موجودات و جهان جدا شد تا به اتحاد و وصال معشوق یکتا دست یابیم.
مغربی کی رسی به مغرب خود
تا ز مشرق چو ماه برنائی
هوش مصنوعی: از کجا به مقصد خود خواهی رسید زمانی که ماه از سوی شرق در حال طلوع است؟
از تو داد است بیتو و اوئی
از من و ماست بی‌من و مایی
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که وجود تو نشان‌دهنده‌ی ویژگی‌های خاصی است که بدون من و ما نمی‌توان تو را درک کرد. همچنین، این ارتباط بین من و ما، به نوعی وابستگی و هم‌زیستی را بیان می‌کند که هر یک از ما به دیگری نیاز داریم تا کامل شویم.
جهد کن تا شوی بدو بینا
چونکه یابی بدوست بینائی
هوش مصنوعی: کوشش کن تا به حقیقت بینا شوی، زیرا تنها با او می‌توانی بینشی واقعی پیدا کنی.
پس بدانی یقین و بشناسی
پس به‌بینی عیان و بنمائی
هوش مصنوعی: پس وقتی که به حقیقت پی ببری و آن را بشناسی، خود را قادر به دیدن آن خواهی یافت و می‌توانی آن را به دیگران نشان دهی.
که جز او نیست در سرای وجود
بحقیقت کسی دگر موجود
هوش مصنوعی: در حقیقت، هیچ موجود دیگری در عالم هستی جز او وجود ندارد.