گنجور

شمارهٔ ۵

گنجهای بی نهایت یافتم در کنج جان
کنج جان را بین که چون شد کان گنج بیکران
جان من از عالم نام و نشان آمد برون
بی نشان شد تا در آمد در جهان بی نشان
تا که آمد در خراب آباد دل گنجی پدید
تا خراب آباد دل شد سر به سر معمور از آن
هر زمان آید به شهرستان دل از راه حق
با متاع بی نهایت صد هزاران کاروان
چونکه شهرستان دل معمور شد در هر نفس
کاروانها گردد از حق سوی شهرستان روان
دل نبرده هیچ رنجی بر سر گنجی رسید
آمدش ناگه به دست از غیب گنجی بیکران
در شب تاریک تن روزی پدید آمد ز دل
آفتابی ز آسمان جان برآمد ناگهان
آفتابی بر زمین دل فرود آمد ز چرخ
تا زمین را بگذرانید از هزاران آسمان
تا تجلی کرد مهر مشرقی بر مغربی
مغربی را جمله ذرات عالم شد عیان

اطلاعات

قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گنجهای بی نهایت یافتم در کنج جان
کنج جان را بین که چون شد کان گنج بیکران
هوش مصنوعی: در دل و روح خود به گنجینه‌های بی‌پایانی دست یافته‌ام. به این درون خود نظر کن که چگونه این گنج بزرگ شکل گرفته است.
جان من از عالم نام و نشان آمد برون
بی نشان شد تا در آمد در جهان بی نشان
هوش مصنوعی: جان من از دنیای مادی و ظاهری جدا شد و بی‌نام و نشان، به دنیای تازه‌ای وارد شد که در آن دیگر اثری از نام و نشان نیست.
تا که آمد در خراب آباد دل گنجی پدید
تا خراب آباد دل شد سر به سر معمور از آن
هوش مصنوعی: وقتی عشق به دل من وارد شد، در آن گنجی آشکار شد. به همین خاطر، دل که ویران بود، به طور کامل از آن زمان پر رونق و آباد شد.
هر زمان آید به شهرستان دل از راه حق
با متاع بی نهایت صد هزاران کاروان
هوش مصنوعی: هر زمانی که دل به سوی حق می‌آید، به همراه خود کالا و هدیه‌ای بی‌پایان دارد، مانند کاروان‌های زیادی که به شهرستان می‌آیند.
چونکه شهرستان دل معمور شد در هر نفس
کاروانها گردد از حق سوی شهرستان روان
هوش مصنوعی: وقتی که دل پر از محبت و صفا شود، در هر لحظه کاروان‌هایی از حق و حقیقت به سوی این دل می‌آیند.
دل نبرده هیچ رنجی بر سر گنجی رسید
آمدش ناگه به دست از غیب گنجی بیکران
هوش مصنوعی: دل هیچ رنجی را در راه به دست آوردن گنجی تحمل نکرد، اما ناگهان از جایی نامعلوم گنجی بی‌نهایت به دستش رسید.
در شب تاریک تن روزی پدید آمد ز دل
آفتابی ز آسمان جان برآمد ناگهان
هوش مصنوعی: در شب تاریک، روزی به وجود آمد و از دل بیماری، نوری همچون آفتاب از آسمان جان بیرون آمد ناگهان.
آفتابی بر زمین دل فرود آمد ز چرخ
تا زمین را بگذرانید از هزاران آسمان
هوش مصنوعی: خورشیدی از آسمان بر دل زمین تابید تا زمین را از میان هزاران آسمان عبور دهد.
تا تجلی کرد مهر مشرقی بر مغربی
مغربی را جمله ذرات عالم شد عیان
هوش مصنوعی: وقتی که خورشید مشرقی به راستی درخشش خود را بر سمت مغرب می‌تاباند، تمام ذرات جهان به وضوح خود را نشان می‌دهند.