شمارهٔ ۵۶
صبح ظهور دم زد و عالم پدید شد
بهر رخت ز مشرق آدم پدید شد
پوشیده بود روی تو در زیر موی تو
چون بازگشت موی تو از هم پدید شد
جان جهان که در خم زلف نو بد نهان
زلف ترا بهر شکن و خم پدید شد
بر ملک نیستی لب لعلت سحرگهی
یکدم دمید و عالم از آندم پدید شد
مجروح نیش غمزه مرد افکن ترا
هم از لب چه نوش تو مرهم پدید شد
برهر دلی که گشت جمال تو جلوه گر
در وی هزار نقش دمادم پدید شد
تا شد یقین که شادیت اندر غم دلست
دل را هزار خرّمی از غم پدید شد
خورشید آسمان ولایت ظهور یافت
تا مغربی ز عالم مغرب پدید شد
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: همراهان گنجور
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
صبح ظهور دم زد و عالم پدید شد
بهر رخت ز مشرق آدم پدید شد
هوش مصنوعی: صبح ظهور فرا رسید و جهان روشن شد؛ به خاطر وجود تو، نور از طرف مشرق آدم (انساني) تابید.
پوشیده بود روی تو در زیر موی تو
چون بازگشت موی تو از هم پدید شد
هوش مصنوعی: در زیر موهای تو، چهرهی زیبای تو پنهان شده بود، اما وقتی موهای تو به حالت طبیعی خود برگشت، آن زیبایی به وضوح نمایان شد.
جان جهان که در خم زلف نو بد نهان
زلف ترا بهر شکن و خم پدید شد
هوش مصنوعی: روح دنیا که در حلقه دلفریب زلف تو پنهان است، به خاطر انحنا و زیبایی زلف تو نمایان شده است.
بر ملک نیستی لب لعلت سحرگهی
یکدم دمید و عالم از آندم پدید شد
هوش مصنوعی: در سرزمین نیستی، لب لعل تو صبحگاهی یک لحظه دمید و از آن لحظه، جهان به وجود آمد.
مجروح نیش غمزه مرد افکن ترا
هم از لب چه نوش تو مرهم پدید شد
هوش مصنوعی: غمزۀ محبوب باعث جراحت دل تو شده و لبهای تو نوشی برای التیام این زخم فراهم کردهاند.
برهر دلی که گشت جمال تو جلوه گر
در وی هزار نقش دمادم پدید شد
هوش مصنوعی: هرگاه زیبایی تو در دل کسی نمایان شود، هزاران تصویر و جلوه تازه در آن دل ایجاد میشود.
تا شد یقین که شادیت اندر غم دلست
دل را هزار خرّمی از غم پدید شد
هوش مصنوعی: وقتی که مطمئن شدم شادیات در عمق غم دلت نهفته است، از دل غمگین، هزاران شادی و خوشحالی به وجود آمد.
خورشید آسمان ولایت ظهور یافت
تا مغربی ز عالم مغرب پدید شد
هوش مصنوعی: خورشید دانش و رهبری در آسمان نمایان شد تا از جایی که تاریکی و غربت وجود داشته، روشنایی و پیدایش جدیدی به وجود آید.