شمارهٔ ۳۵
بیدل و دلدار نتوانم نشست
بیجمال یار نتوانم نشست
صحبت یارم چه می آید بدست
پیش با اغیار نتوانم نشست
ساقیم چون چشم مست او بود
یک زمان هشیار نتوانم نشست
چون بت و زنّار، زلف روی اوست
بی بت و زنّار نتوانم نشست
بس امید وعده دیدار گل
بیش از این با خار نتوانم نشست
بلبل آسا در گلستان رخش
یکدم از گفتار نتوانم نشست
یار باز آمد ببازار ظهور
گفت بی بازار نتوانم نشست
زانکه در خلوتسرای خویشتن
بی الوالابصار نتوانم نشست
چون هزاران کار دارد هر زمان
یکزمان بیکار نتوانم نشست
برفکندم پرده از رخسار خویش
پرده بر رخسار نتوانم نشست
مغربی را گفت، بنگر بر رخم
زانکه بی نظاره نتوانم نشست
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: همراهان گنجور
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بیدل و دلدار نتوانم نشست
بیجمال یار نتوانم نشست
هوش مصنوعی: من نمیتوانم بدون زیبایی یارم در کنار بیدل و دلدار بنشینم.
صحبت یارم چه می آید بدست
پیش با اغیار نتوانم نشست
هوش مصنوعی: گفتوگو با محبوبم برایم لذتبخش و خوشایند است و نمیتوانم با دیگران به خوبی بنشینم و گفتوگو کنم.
ساقیم چون چشم مست او بود
یک زمان هشیار نتوانم نشست
هوش مصنوعی: وقتی که به چشمهای مست او نگاه میکنم، دیگر نمیتوانم هشیار بمانم و در یک جا بنشینم.
چون بت و زنّار، زلف روی اوست
بی بت و زنّار نتوانم نشست
هوش مصنوعی: زلفهای او مانند بت و زنّار است و بدون اینها نمیتوانم آرام بگیرم.
بس امید وعده دیدار گل
بیش از این با خار نتوانم نشست
هوش مصنوعی: دیگر نمیتوانم بیشتر از این با خارها تحمل کنم و فقط به امید وعده دیدار گل نشستهام.
بلبل آسا در گلستان رخش
یکدم از گفتار نتوانم نشست
هوش مصنوعی: در گلزار مانند بلبل، لحظهای هم نمیتوانم از صحبت کردن باز بمانم.
یار باز آمد ببازار ظهور
گفت بی بازار نتوانم نشست
هوش مصنوعی: یار دوباره به صحنه آمد و گفت: بدون بازار نمیتوانم بمانم.
زانکه در خلوتسرای خویشتن
بی الوالابصار نتوانم نشست
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه نمیتوانم در فضای تنهایی خودم بدون هیچ نوری و دیدی آرامش بگیرم.
چون هزاران کار دارد هر زمان
یکزمان بیکار نتوانم نشست
هوش مصنوعی: به خاطر مشغلههای فراوانی که در هر زمان دارم، نمیتوانم هیچ زمانی بیکار و بیعمل بمانم.
برفکندم پرده از رخسار خویش
پرده بر رخسار نتوانم نشست
هوش مصنوعی: من پردهای که بر چهرهام بود را کنار زدم، اما نمیتوانم دوباره بر چهرهام پرده بیندازم.
مغربی را گفت، بنگر بر رخم
زانکه بی نظاره نتوانم نشست
هوش مصنوعی: به مغربی گفت: به چهرهام نگاه کن، چون بدون تماشای تو نمیتوانم آرام بگیرم.
حاشیه ها
1399/10/31 12:12
masoomeh
آقای زند وکیلی در ترک دلدار در آلبوم دشت جنون این شعر را خوانده