گنجور

شمارهٔ ۲۹

هیچکس را اینچنین یاری که ما را هست نیست
کس ازین باده که ما مستیم او سرمست نیست
قامتش را هست میلی جانب افتاد کسان
کو بلندی در جهان کاو را نظرها پست نیست
هست با بست سر زلفش دل ما در جهان
ورنه چیزی را دل ما در جهان پست نیست
دل بدان عهد است دل پیمان که با دلدار نیست
خود دلی کاو عهد آن دلدار را بگسست نیست
هیچ کس را دل ز دام زلف او بیرون نجست
اینکه بتواند دلی از دام زلفش جَست نیست
زلف او گر می کند تاراج دلها حاکم است
هر چه او خواهد کند، بر وی کسی را دست نیست
گر مرا در دست بودش جان نثارش کردمی
چون کنم چیزی نثارش؟! کان مرا در دست نیست
باید اندر عشق او از خود بکل وارسته شد
کان که در عشقش بکل از خویشتن وارست نیست
از پی پیوند او، از خویشتن باید برید
بی بریدن زان که هرگز کس بدو پیوست نیست
هستی ای گر مغربی را هست، آن هستی اوست
مغربی را اینکه از خود هیچ هستی هست نیست

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: همراهان گنجور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هیچکس را اینچنین یاری که ما را هست نیست
کس ازین باده که ما مستیم او سرمست نیست
هوش مصنوعی: هیچ‌کس به اندازه‌ی ما به یاری نیاز ندارد و کسی نیست که از این شرابی که ما را مست کرده است، مست شود.
قامتش را هست میلی جانب افتاد کسان
کو بلندی در جهان کاو را نظرها پست نیست
هوش مصنوعی: شخصیت او به گونه‌ای است که با دیدن افرادی که در دنیا از جایگاه بالایی برخوردارند، تمایل به کاهلی و عدم تلاش ندارد، زیرا او خودش را فراتر از آن می‌بیند و نظر دیگران بر او تأثیری نخواهد داشت.
هست با بست سر زلفش دل ما در جهان
ورنه چیزی را دل ما در جهان پست نیست
هوش مصنوعی: دل ما تنها به خاطر زیبایی و جذابیت‌های خاصی که در دنیای اطرافش وجود دارد، شاداب و پرانرژی است. اگر این جذابیت‌ها نبود، هیچ چیز دیگری در زندگی نمی‌توانست دل ما را خوش کند.
دل بدان عهد است دل پیمان که با دلدار نیست
خود دلی کاو عهد آن دلدار را بگسست نیست
هوش مصنوعی: دل بر اساس پیمانی است که با معشوق بسته شده و اگر کسی دلش را از این پیمان برگرداند، دیگر نمی‌تواند خود را دل‌دار بنامد. در واقع، دل تنها در صورتی به عهد خود وفادار است که با محبوبش باشد و اگر پیمان شکسته شود، دل شایستگی عنوان دل‌دار را از دست می‌دهد.
هیچ کس را دل ز دام زلف او بیرون نجست
اینکه بتواند دلی از دام زلفش جَست نیست
هوش مصنوعی: هیچ کسی نتوانسته است از دامی که زلف او ایجاد کرده خارج شود; زیرا هیچ کس نمی‌تواند دل خود را از این دام رها کند.
زلف او گر می کند تاراج دلها حاکم است
هر چه او خواهد کند، بر وی کسی را دست نیست
هوش مصنوعی: وقتی زلف او دل‌ها را به دقت می‌برد، او بر همه چیز تسلط دارد و هر کاری که بخواهد می‌تواند انجام دهد؛ هیچ کس نمی‌تواند در برابر او قرار بگیرد.
گر مرا در دست بودش جان نثارش کردمی
چون کنم چیزی نثارش؟! کان مرا در دست نیست
هوش مصنوعی: اگر جانم در دستم بود، آن را برای او نثار می‌کردم. اما چگونه می‌توانم چیزی به او تقدیم کنم وقتی که خودم در اختیار ندارم؟
باید اندر عشق او از خود بکل وارسته شد
کان که در عشقش بکل از خویشتن وارست نیست
هوش مصنوعی: برای رسیدن به عشق او، باید از هر وابستگی و خودخواهی کنار برویم. زیرا کسی که در عشق او به خود وابسته باشد، در حقیقت هنوز به عشق واقعی نرسیده است.
از پی پیوند او، از خویشتن باید برید
بی بریدن زان که هرگز کس بدو پیوست نیست
هوش مصنوعی: برای نزدیک شدن به او، باید از خود دور شد؛ زیرا هیچ‌کس بدون این جدایی هرگز نتوانسته به او نزدیک شود.
هستی ای گر مغربی را هست، آن هستی اوست
مغربی را اینکه از خود هیچ هستی هست نیست
هوش مصنوعی: اگر وجودی باشد برای یک مغرب، آن وجود همان وجود اوست. زیرا اینکه از خودش هیچ هستی ندارد، وجودش به خودی خود واقعی نیست.