گنجور

بخش ۲۴ - گفتار در مناظره کردن فرامرز دستان سام با پیلسم

فرامرز کز پیش رستم برفت
پی اسب گردان ایران گرفت
به کردار دریای کین بر دمید
همی راند تا نزد خیمه رسید
نگه کرد و دید اندر آن ساده دشت
که چشمش ز دیدار او خیره گشت
نشان پی اسب ایرانیان
بدان جایگه دید شیر ژیان
چنین گفت با خود که این گرد چیست
چنین خیمه و جایگه آن کیست
فرو ماند بر جای و اندیشه کرد
ز کردار این گنبد لاجورد
همان اسب بیژن خروشید سخت
بدانست بیژن که برخاست بخت
هم آواز اسب فرامرز شیر
بدانست خود پهلوان دلیر
به آواز گفت ای گو پهلوان
نگه دار خود را ازین بدگمان
که بسته ست گردان به افسون و رنگ
به گردن در ایشان همی پالهنگ
نباید که چون ما برین دشت کین
شوی بسته ای پهلوان زمین
فرامرز بشنید آواز اوی
بر او آشکارا شد آن راز اوی
عنان را از آن جای برتافت زود
برانگیخت باره به کردار دود
کرانه گرفتش از آن جایگاه
همی کرد هر سوی در ره نگاه
فرامرز چون یک زمان بنگرید
یکی دید کآمد بر آن سو پدید
سواری به کردار شیر ژیان
به آهن درون کرده تن را نهان
به بالا چو کوه و به چهره چو خون
دو بازو به کردار ران هیون
فرامرز رستم چو او را بدید
سراپای آن ترک را بنگرید
پر اندیشه شد زان گو نامور
بدانست نیرنگ آن چاره گر
به دل گفت تا من ببستم کمر
ندیدم چنین ترک پرخاشخر
به توران و ایران چنو مرد نیست
به مردی مر او را هماورد نیست
ندیدم من این را به توران زمین
نه از نامداران شنیدم چنین
ز هرگونه ای با خود اندیشه کرد
خردمندی آن جایگه پیشه کرد
برافراخت بازو به گرز گران
به ماننده پتک آهنگران
خروشی چو شیر ژیان برکشید
تو گفتی که دریا همی بر درید
چنین گفت با او سپهبد به خشم
چه داری ز ایرانیان کین و خشم
ز نام آوران مر تو را نام چیست
که زاینده را بر تو باید گریست
ز توران به ز اول به کین آمدی
به چاره به ایران زمین آمدی
چو مار سیه را سر آید زمان
به پیش کشنده شود تازنان
کنون یک زمان پای دار اندکی
نه بر دست انگشت باشد یکی
به دستان گرفتی سپهدار گیو
همان پهلوانان و گردان نیو
چو ترک دلاور مر او را بدید
بدان گونه آوای او را شنید
به دل گفت مانا که این جنگ جوی
که روی اندر آورد با من به روی
جهان پهلوان نامور رستم است
که چون او نبرده به گیتی کم است
وزان پس بدو گفت اگر نام خویش
بگویی بیابی ز من کام خویش
چه نامی و از تخمه کیستی؟
بدین سان خروشنده از چیستی؟
چه پویی بدین دشت تیره به شب‌‌؟
ز بیم کمندم گشاده دو لب
بدان تا بدانم که بر دست من
که شد کشته زان نامدار انجمن‌‌؟
چو بشنید ازین گونه گفتار اوی
بجوشید از کینه پرخاش جوی
چنین داد پاسخ ورا پهلوان
نباشد همی نام من در نهان
منم شاخ آن پهلوانی درخت
جهان پهلوان رستم نیک بخت
فرامرز خواند مرا زال زر
سپهدار ایران گو نامور
برین جایگه نام من مرگ توست
کفن بی گمان جوشن و ترگ توست
مرا مادر از بهر مرگ تو زاد
چنین دارم از گرد دستان به یاد
ببینی به پیکار آهنگ من
به دشت نبرد اندرون جنگ من
بگفت این و زان به کردار باد
دو زاغ کمان را به زه بر نهاد
چو دریای جوشان همی بر دمید
خروشی چو شیر ژیان برکشید
سر ترکش تیر را بر گشاد
خدنگی بر آورد بر سان باد
به زه بر بپیوست سوفار اوی
نشانه ورا چشم پرخاش جوی
درین بود کآمد پسش ناگهان
خروشی که کر شد دو گوش جهان
فرامرز را گفت که‌ای نامور
بمان تا ببینم من این چاره گر
چو بشنید آواز دستان سام
نکرد ایچ آهنگ او نیک نام
چو زال سپهبد بیامد دمان
نگه کرد هر سوی روشن روان
سواری ستاده بر آن دشت دید
که گفتی که گردون بخواهد کشید
فرامرز را دید در جنگ او
به میدان کینه هم آهنگ او
سر و پای آن نامور بنگرید
به ایران و توران چنو کس ندید
به بالا بلند و به بازو قوی
همه سینه و یال او پهلوی
چو دستان نگه کرد در نام جوی
چنین گفت با خویشتن زان پس اوی
نو آمد ز توران بدین مرز ما
نداند همی قیمت و ارز ما
ندیدیم هرگز ز تورانیان
به مردی بدین سان کمر بر میان
فرامرز نه مرد میدان اوست
نه اندر خور زخم پیکان اوست
بترسم که در جنگ کشته شود
ازو روی هامون چو پشته شود
همی پهلوانی زبان بر گشاد
فرامرز را گفت بر سان باد
عنان تکاور بپیچان ز کین
نباید که پی برنهی بر زمین
برو نزد رستم همه بازگوی
که از بخت ما را چه آمد به روی‌‌؟
نه هنگام بزم است و جای شراب
که گیتی سیه کرد افراسیاب
برآورد از ایران به چاره دمار
بر آورد گه چون نماندش سوار
(ز ترکان گزیده است مرد دلیر
که با او نتابد به آورد شیر )
ندانم ورا در جهان هم نبرد
مگر نامور رستم شیر مرد
من اکنون به چاره به آوردگاه
بگردم ابا ترک ناورد خواه
اگر چند شد کوژ بالای راست
توانم به آورد ازو کینه خواست
به هر راه با او ببندم میان
ببینیم تا بر چه گردد زمان
اگر یار باشد جهان آفرین
نمانم که پی بر نهد بر زمین
تو بربند اکنون به زودی میان
همی تاز تا پیش شیر ژیان
(فرامرز گفت ای گو نامدار
بترسم ز یزدان فیروز گر)
(دگر آنکه نام آوران جهان
گشایند بر من به نفرین زبان )
که پیری بدین سان به چنگال شیر
رها کرد فرزند گرد دلیر
دگر نامور رستم شیردل
ز خونم کند خاک آورد گل
تو پیری و من کهتر از تو به سال
اگر چند با فر و برزی و یال
بترسم که با او نتابی به جنگ
همه نام من بازگردد به ننگ
چو بشنید دستان ازو این سخن
بدو گفت اندیشه زین سان مکن
بسی روز دیدم که بر سر گذشت
بسی جنگ کردم بدین پهن دشت
ز دشمن بسی کام دل یافتم
به تیر و کمان موی بشکافتم
بهانه کنون بر زمانه نماند
به گیتی کسی جاودانه نماند
گرم مرگ باشد بدین جایگاه
کجا زنده مانم بر افرازگاه
ز گیتی گر آید زمانه فراز
به مردی و دانش نگرددش باز
نیارد تو را سرزنش کرد کس
چو فرمان من کار بندی و بس
تو را رفت باید سوی پهلوان
مباش اندرین کار خسته روان
چو بشنید ازین سان فرامرز راد
برانگیخت باره به کردار باد
به ره بر نبودش زمانی درنگ
همی تاخت بر دشت همچون پلنگ
چو ترک آن چنان دید آواز داد
که ای پیر سر پهلو نیک زاد
نترسی که آیی به میدان جنگ‌ ؟
خمیده ز پیری به کردار چنگ
چرا پیش من آمدی کینه خواه
همانا شدی سیر از تاج و گاه
برو از پی آن که تا روزگار
سر آرد تو را اندرین روز کار (؟)
جوانی کند پیر رسوا بود
نه آیین و نه رسم دانا بود
نباید که بر دست من روزگار
برآرد ز جان عزیزت دمار
وگرنه دو دستت به خم کمند
ببندم به پشت ستور نوند
فرستم به نزدیک افراسیاب
از آن سوی جیحون به کردار آب

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

فرامرز کز پیش رستم برفت
پی اسب گردان ایران گرفت
هوش مصنوعی: فرامرز که به سوی رستم رفت، سوار بر اسب گردان، ایران را در اختیار گرفت.
به کردار دریای کین بر دمید
همی راند تا نزد خیمه رسید
هوش مصنوعی: به مانند دریای خشم، با شدت و قوت به سمت خیمه حرکت کرد و تا آنجا پیش رفت.
نگه کرد و دید اندر آن ساده دشت
که چشمش ز دیدار او خیره گشت
هوش مصنوعی: او نگاهی انداخت و در آن دشت بی‌زرق و برق دید که چشمش به تماشای او خیره شده است.
نشان پی اسب ایرانیان
بدان جایگه دید شیر ژیان
هوش مصنوعی: نشان اسب ایرانیان را در آن مکان مشاهده کردم که شیر بزرگ و مقتدر در آنجا حضور داشت.
چنین گفت با خود که این گرد چیست
چنین خیمه و جایگه آن کیست
هوش مصنوعی: او با خود گفت که این دایره چیست و اینجا و مکان چه کسی است.
فرو ماند بر جای و اندیشه کرد
ز کردار این گنبد لاجورد
هوش مصنوعی: او در جای خود ایستاده و به رفتار و اعمال این گنبد آسمانی فکر کرد.
همان اسب بیژن خروشید سخت
بدانست بیژن که برخاست بخت
هوش مصنوعی: اسب بیژن به شدت نعره کشید و بیژن فهمید که شانس و بختش بالا آمده است.
هم آواز اسب فرامرز شیر
بدانست خود پهلوان دلیر
هوش مصنوعی: اسب فرامرز، که نماد قدرت و شجاعت است، به خوبی می‌دانست که صاحبش، فرامرز، پهلوانی دلسیر و دلیر است.
به آواز گفت ای گو پهلوان
نگه دار خود را ازین بدگمان
هوش مصنوعی: ای پهلوان، به صدای من توجه کن و خود را از این بدبینی و نگرانی دور نگه‌دار.
که بسته ست گردان به افسون و رنگ
به گردن در ایشان همی پالهنگ
هوش مصنوعی: افسون و رنگ به گردن آنها چنان بسته شده که از زیبایی و جذابیتشان همچون یک جواهر گرانبها نمود می‌کنند.
نباید که چون ما برین دشت کین
شوی بسته ای پهلوان زمین
هوش مصنوعی: نباید مانند ما در این میدان جنگ،‌ راهی را انتخاب کنی که باعث خشم و درگیری شود، ای پهلوان زمین.
فرامرز بشنید آواز اوی
بر او آشکارا شد آن راز اوی
هوش مصنوعی: فرامرز صدای او را شنید و راز او برایش آشکار شد.
عنان را از آن جای برتافت زود
برانگیخت باره به کردار دود
هوش مصنوعی: گلو را به سرعت رها کرد و بلافاصله بار را به حالت دود به حرکت درآورد.
کرانه گرفتش از آن جایگاه
همی کرد هر سوی در ره نگاه
هوش مصنوعی: او از آن نقطه به دور دست‌ها نظر می‌کرد و به هر سمت، در مسیر خود نگاه می‌کرد.
فرامرز چون یک زمان بنگرید
یکی دید کآمد بر آن سو پدید
هوش مصنوعی: فرامرز زمانی را نظر کرد و دید که فردی به سمت او می‌آید و نمایان می‌شود.
سواری به کردار شیر ژیان
به آهن درون کرده تن را نهان
هوش مصنوعی: کسی که مانند شیر شجاع و قوی است و در دلش قدرت و استقامت زیادی دارد، اما جسمش را در پوششی مستحکم پنهان کرده است.
به بالا چو کوه و به چهره چو خون
دو بازو به کردار ران هیون
هوش مصنوعی: به بالا مانند کوه و به چهره مانند خون است. دو بازو مانند پایگاه و قدرت یک اسب هستند.
فرامرز رستم چو او را بدید
سراپای آن ترک را بنگرید
هوش مصنوعی: وقتی فرامرز رستم آن ترک را دید، به طور کامل به او نگریست.
پر اندیشه شد زان گو نامور
بدانست نیرنگ آن چاره گر
هوش مصنوعی: او از فکر و اندیشه پر شد و به نام آشنا پی برد، و نیرنگ و فریب آن کسی را که تدبیر می‌کرد، درک کرد.
به دل گفت تا من ببستم کمر
ندیدم چنین ترک پرخاشخر
هوش مصنوعی: به دل گفتم وقتی کمربند را محکم ببندم، هرگز چنین دختری با این زیبایی و طنازی ندیدم.
به توران و ایران چنو مرد نیست
به مردی مر او را هماورد نیست
هوش مصنوعی: در توران و ایران کسی شایسته به میدان رفتن نیست و در مقام مردی، هیچ کس توان رقابت با او را ندارد.
ندیدم من این را به توران زمین
نه از نامداران شنیدم چنین
هوش مصنوعی: من هرگز چنین چیزی را نه در سرزمین توران دیده‌ام و نه از بزرگ‌نایان شنیده‌ام.
ز هرگونه ای با خود اندیشه کرد
خردمندی آن جایگه پیشه کرد
هوش مصنوعی: هر نوعی از اندیشه را با خود مرور کرد و فردی خردمند، آن را به شغل و حرفه‌ای تبدیل کرد.
برافراخت بازو به گرز گران
به ماننده پتک آهنگران
هوش مصنوعی: با قدرت و استقامت، دستی قوی به مانند پتکی که آهنگران برای کار خود استفاده می‌کنند، بالا برد.
خروشی چو شیر ژیان برکشید
تو گفتی که دریا همی بر درید
هوش مصنوعی: صدای بلندی مانند غرش شیر از دل ژیان برخاست، به طوری که گویی دریا نیز در حال شکافتن است.
چنین گفت با او سپهبد به خشم
چه داری ز ایرانیان کین و خشم
هوش مصنوعی: سپهبد به او با خشم گفت: چه انتقامی از ایرانیان در دل داری؟
ز نام آوران مر تو را نام چیست
که زاینده را بر تو باید گریست
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که نام تو در دنیای مشهوران و بزرگانی که به یاد ماندگارند، چه ارزشی دارد، اگر کسی که تو را به وجود آورده، در غم تو باید اشک بریزد. در واقع بر اهمیت و تاثیرگذاری فرد بر دیگران و همچنین احساس مسئولیت نسبت به خالقش تأکید می‌کند.
ز توران به ز اول به کین آمدی
به چاره به ایران زمین آمدی
هوش مصنوعی: تو از سرزمین توران به دلیل کینه و دشمنی، با تدبیر و چاره‌اندیشی به سرزمین ایران وارد شدی.
چو مار سیه را سر آید زمان
به پیش کشنده شود تازنان
تازنان یعنی به‌تاخت و سریع
کنون یک زمان پای دار اندکی
نه بر دست انگشت باشد یکی
هوش مصنوعی: الان زمانه‌ای است که می‌توانیم لحظه‌ای بایستیم و از کارهایی که انجام داده‌ایم کمی فاصله بگیریم و فکر کنیم. در این لحظه، نوعی دست‌کم گرفتن یا کم‌اهمیت جلوه دادن کارهایمان دیده می‌شود.
به دستان گرفتی سپهدار گیو
همان پهلوانان و گردان نیو
هوش مصنوعی: تو سپهدار و فرمانده‌ی گیو را در دستانت گرفتی، درست مانند پهلوانان و جنگاوران نیو.
چو ترک دلاور مر او را بدید
بدان گونه آوای او را شنید
هوش مصنوعی: زمانی که ترک دلاور او را دید، صدای او را به آن شکل شنید.
به دل گفت مانا که این جنگ جوی
که روی اندر آورد با من به روی
هوش مصنوعی: به دل گفتم که نگران نباش، این جنگجوی قوی که به مقابلم آمده، قدرت زیادی دارد.
جهان پهلوان نامور رستم است
که چون او نبرده به گیتی کم است
هوش مصنوعی: جهان پر از قهرمانان مشهور است و رستم یکی از برجسته‌ترین آن‌هاست، به طوری که مانند او در دنیا کمتر کسی را می‌توان یافت که در میدان جنگ پیروز شده باشد.
وزان پس بدو گفت اگر نام خویش
بگویی بیابی ز من کام خویش
هوش مصنوعی: سپس به او گفت: اگر نام خود را بگویی، از من خواسته‌ات را به دست می‌آوری.
چه نامی و از تخمه کیستی؟
بدین سان خروشنده از چیستی؟
هوش مصنوعی: تو چه نامی داری و از کدام نسل و خانواده‌ای؟ به این ترتیب، صدا و فریاد تو از چه چیزی ناشی می‌شود؟
چه پویی بدین دشت تیره به شب‌‌؟
ز بیم کمندم گشاده دو لب
هوش مصنوعی: در این دشت تاریک شب، چه چیزی به دنبال من می‌آید؟ من از ترس دام‌ها و تله‌ها، لب‌هایم را به حالت باز نگه داشته‌ام.
بدان تا بدانم که بر دست من
که شد کشته زان نامدار انجمن‌‌؟
هوش مصنوعی: بفهم تا من هم بفهمم که بر دست من، چه کسی به خاطر آن شخص معروف در جمع کشته شده است؟
چو بشنید ازین گونه گفتار اوی
بجوشید از کینه پرخاش جوی
هوش مصنوعی: وقتی او این نوع سخن را شنید، از کینه به جوش آمد و شروع به پرخاش کرد.
چنین داد پاسخ ورا پهلوان
نباشد همی نام من در نهان
هوش مصنوعی: پهلوان به او پاسخ داد که اگر نام من در دل‌ها باقی نماند، پس دیگر پهلوان نخواهم بود.
منم شاخ آن پهلوانی درخت
جهان پهلوان رستم نیک بخت
هوش مصنوعی: من شاخ و برگ درختی هستم که به پهلوان بزرگ رستم نیک‌بخت تعلق دارد.
فرامرز خواند مرا زال زر
سپهدار ایران گو نامور
هوش مصنوعی: فرامرز مرا صدا کرد، زال که فرمانده سپاه ایران است، نامی نزد.
برین جایگه نام من مرگ توست
کفن بی گمان جوشن و ترگ توست
هوش مصنوعی: در این مکان، نام من مرگ تو است و بدون شک کفن تو، زره و سلاح تو خواهد بود.
مرا مادر از بهر مرگ تو زاد
چنین دارم از گرد دستان به یاد
هوش مصنوعی: مادر من به خاطر مرگ تو مرا به دنیا آورد، و من این احساس را از دوری تو دارم.
ببینی به پیکار آهنگ من
به دشت نبرد اندرون جنگ من
هوش مصنوعی: اگر نگاهی به من بیندازی، متوجه می‌شوی که با شور و شوقی فراوان به سوی میدان نبرد می‌روم و در دل خود آماده جنگ هستم.
بگفت این و زان به کردار باد
دو زاغ کمان را به زه بر نهاد
هوش مصنوعی: یکی از زاغ‌ها گفت که این کار را انجام بده و دیگری هم به خاطر آن، مانند باد، سریع عمل کرد و کمان را به تیر بست.
چو دریای جوشان همی بر دمید
خروشی چو شیر ژیان برکشید
هوش مصنوعی: زمانی که دریای پرخروش به تکاپو می‌افتد، صدایی شبیه به زوزه شیر جوان از خود تولید می‌کند.
سر ترکش تیر را بر گشاد
خدنگی بر آورد بر سان باد
هوش مصنوعی: تیر را از کمان رها کرد و همچون باد به پرواز درآمد.
به زه بر بپیوست سوفار اوی
نشانه ورا چشم پرخاش جوی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که روزی که او با تیرش به هدف می‌زند، نشان از قدرت و تندی چشم او دارد که جستجوگر است. به عبارتی، او با دقت و تمرکز به دنبال هدف می‌گردد و با شجاعت به سمت آن پیش می‌رود.
درین بود کآمد پسش ناگهان
خروشی که کر شد دو گوش جهان
هوش مصنوعی: در اینجا ناگهان صدایی به گوش رسید که باعث شد تمامی دنیا سکوت کند و نتواند چیزی بشنود.
فرامرز را گفت که‌ای نامور
بمان تا ببینم من این چاره گر
هوش مصنوعی: فرامرز به او گفت: ای فرد مشهور، بمان تا من این درمان‌دهنده را ببینم.
چو بشنید آواز دستان سام
نکرد ایچ آهنگ او نیک نام
هوش مصنوعی: وقتی سام صدای دستان را شنید، دیگر هیچ‌گونه آهنگی از او نداشت که خوب باشد.
چو زال سپهبد بیامد دمان
نگه کرد هر سوی روشن روان
هوش مصنوعی: وقتی زال، فرمانده بزرگ، به ارکانی رسید، به دور و برش نگاه کرد و به روشنی و زندگی اطرافش توجه کرد.
سواری ستاده بر آن دشت دید
که گفتی که گردون بخواهد کشید
هوش مصنوعی: در دشت، سواری را دید که گویی آسمان در حال پایین آمدن است.
فرامرز را دید در جنگ او
به میدان کینه هم آهنگ او
هوش مصنوعی: فرامرز را در میدان جنگ دید که با دشمنش همصدا و همدل است.
سر و پای آن نامور بنگرید
به ایران و توران چنو کس ندید
هوش مصنوعی: به سر و پای آن شخصیت مشهور نگاهی بیندازید؛ در ایران و توران هیچ‌کس مانند او دیده نمی‌شود.
به بالا بلند و به بازو قوی
همه سینه و یال او پهلوی
هوش مصنوعی: او قدبلند و بازوهای قوی دارد و تمام سینه‌اش و یال او به طرف پهلوها کشیده شده است.
چو دستان نگه کرد در نام جوی
چنین گفت با خویشتن زان پس اوی
هوش مصنوعی: وقتی او نگاهش را به نام جوی دوخت، با خودش گفت که از این لحظه به بعد...
نو آمد ز توران بدین مرز ما
نداند همی قیمت و ارز ما
هوش مصنوعی: تازه از سرزمین توران به این مرز آمده است و نمی‌داند که ما چه ارزشی داریم.
ندیدیم هرگز ز تورانیان
به مردی بدین سان کمر بر میان
هوش مصنوعی: ما هرگز از تورانیان مردی را به این اندازه شجاع و با افتخار ندیده‌ایم که این‌گونه گردن‌کلفت و محکم ایستاده باشد.
فرامرز نه مرد میدان اوست
نه اندر خور زخم پیکان اوست
هوش مصنوعی: فرامرز نه شخصیتی است که در میدان جنگ حاضر شود و نه کسی است که بتواند زخم پیکان او را تحمل کند.
بترسم که در جنگ کشته شود
ازو روی هامون چو پشته شود
هوش مصنوعی: می‌ترسم که در جنگ او کشته شود و مانند پشته‌ای بر روی هامون بیفتد.
همی پهلوانی زبان بر گشاد
فرامرز را گفت بر سان باد
هوش مصنوعی: پهلوانی زبان به سخن گشود و به فرامرز گفت مانند باد.
عنان تکاور بپیچان ز کین
نباید که پی برنهی بر زمین
هوش مصنوعی: اگر در برابر دشمن یا خطر قیام کردی، باید آن را به خوبی مدیریت کنی و اجازه ندهی که به زمین بیفتی و شکست بخوری.
برو نزد رستم همه بازگوی
که از بخت ما را چه آمد به روی‌‌؟
هوش مصنوعی: به نزد رستم برو و به او بگو که از سرنوشت ما چه بر سرمان آمده است.
نه هنگام بزم است و جای شراب
که گیتی سیه کرد افراسیاب
هوش مصنوعی: این زمان برای خوشی و نوشیدنی مناسب نیست، زیرا جهان به اندازه‌ای تیره و تار شده که افراسیاب، شخصیت افسانه‌ای، آن را تحت تاثیر قرار داده است.
برآورد از ایران به چاره دمار
بر آورد گه چون نماندش سوار
هوش مصنوعی: از ایران برای حل مشکل به کمک آمد و زمانی که دیگر سوارکاری نمانده بود، اقدام کرد.
(ز ترکان گزیده است مرد دلیر
که با او نتابد به آورد شیر )
هوش مصنوعی: مرد دلیر از میان ترک‌ها انتخاب شده است که با او در جنگ، کسی نمی‌تواند مقابله کند.
ندانم ورا در جهان هم نبرد
مگر نامور رستم شیر مرد
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم که در دنیا کسی را می‌توان نام برد که به اندازه رستم، پهلوان شیرمرد، شجاع و مشهور باشد.
من اکنون به چاره به آوردگاه
بگردم ابا ترک ناورد خواه
هوش مصنوعی: من اکنون باید به دنبال حل مشکل به میدان مبارزه بروم و از ترک نکردن نترسیم.
اگر چند شد کوژ بالای راست
توانم به آورد ازو کینه خواست
هوش مصنوعی: اگر مانع‌ها و مشکلاتی بر سر راهم وجود داشته باشد، می‌توانم با شجاعت و اراده، آنها را پشت سر بگذارم و انتقام خود را بگیرم.
به هر راه با او ببندم میان
ببینیم تا بر چه گردد زمان
هوش مصنوعی: هر راهی را که با او آغاز کنم، منتظرم ببینم زمان چه نتیجه‌ای به بار می‌آورد.
اگر یار باشد جهان آفرین
نمانم که پی بر نهد بر زمین
هوش مصنوعی: اگر محبوب و دوست من در کنارم باشد، به هیچ چیز در این دنیا اهمیت نمی‌دهم و از هیچ چیز دلگیر نخواهم شد.
تو بربند اکنون به زودی میان
همی تاز تا پیش شیر ژیان
هوش مصنوعی: اکنون زمان آن است که به سرعت آماده شوی و راهت را به سوی شیری که در مقابل توست، پیدا کنی.
(فرامرز گفت ای گو نامدار
بترسم ز یزدان فیروز گر)
هوش مصنوعی: فرامرز گفت: ای نام آور، از یزدان پیروز می‌ترسم.
(دگر آنکه نام آوران جهان
گشایند بر من به نفرین زبان )
هوش مصنوعی: مردم معروف و مشهور دنیا بر من بدخواهی کنند و زبانشان به نفرین باز شود.
که پیری بدین سان به چنگال شیر
رها کرد فرزند گرد دلیر
هوش مصنوعی: پیرمرد به طور شگفت‌انگیزی فرزند پرافتخار و دلیرش را به دست تقدیر و حوادث رها کرد.
دگر نامور رستم شیردل
ز خونم کند خاک آورد گل
هوش مصنوعی: رستم قهرمان و دلیر، با قدرت و شجاعت خود شکوه و عظمت را به وجود می‌آورد و از خون و تلاش من، خاک را به گل تبدیل می‌کند.
تو پیری و من کهتر از تو به سال
اگر چند با فر و برزی و یال
هوش مصنوعی: تو بزرگ‌تر و باتجربه‌تر از من هستی، اما من با وجود سن کم، از نظر اسب و زیبایی به تو می‌نازم.
بترسم که با او نتابی به جنگ
همه نام من بازگردد به ننگ
هوش مصنوعی: می‌ترسم که اگر در مقابل او کوتاه بیایم، تمام آبروم به خطر بیفتد و به رسوایی بازگردد.
چو بشنید دستان ازو این سخن
بدو گفت اندیشه زین سان مکن
هوش مصنوعی: وقتی دستان این حرف را از او شنید، به او گفت که این گونه فکر نکن.
بسی روز دیدم که بر سر گذشت
بسی جنگ کردم بدین پهن دشت
هوش مصنوعی: روزهای زیادی را دیدم که در این دشت وسیع، جنگ‌های فراوانی را تجربه کردم.
ز دشمن بسی کام دل یافتم
به تیر و کمان موی بشکافتم
هوش مصنوعی: از دشمنان زیاد از چیزی که می‌خواستم به‌دست آوردم، و با تلاشی سخت، موانع را کنار زدم.
بهانه کنون بر زمانه نماند
به گیتی کسی جاودانه نماند
هوش مصنوعی: بهانه‌ای برای زمان وجود ندارد، هیچ‌کس در این دنیا جاودانه نخواهد ماند.
گرم مرگ باشد بدین جایگاه
کجا زنده مانم بر افرازگاه
هوش مصنوعی: اگر مرگ در این مکان باشد، چه جایی برای زندگی من باقی می‌ماند؟
ز گیتی گر آید زمانه فراز
به مردی و دانش نگرددش باز
هوش مصنوعی: اگر زمانی از دنیا پیشرفت و ترقی بیفتد، تنها با مردانگی و دانش نمی‌توان به عقب بازگشت.
نیارد تو را سرزنش کرد کس
چو فرمان من کار بندی و بس
هوش مصنوعی: هیچ‌کس تو را سرزنش نخواهد کرد، وقتی که طبق دستور من عمل کنی و تنها به آن بسنده کنی.
تو را رفت باید سوی پهلوان
مباش اندرین کار خسته روان
هوش مصنوعی: تو باید به سمت پهلوان بروی، در این کار خسته و آزرده خاطر نباش.
چو بشنید ازین سان فرامرز راد
برانگیخت باره به کردار باد
هوش مصنوعی: وقتی فرامرز این سخن را شنید، مانند باد به سرعت و با قدرت به حرکت درآمد.
به ره بر نبودش زمانی درنگ
همی تاخت بر دشت همچون پلنگ
هوش مصنوعی: او در راه توقفی نداشت و بی‌وقفه مانند یک پلنگ بر دشت می‌تاخت.
چو ترک آن چنان دید آواز داد
که ای پیر سر پهلو نیک زاد
هوش مصنوعی: وقتی آن ترک زیبا را دید، صدایش را بلند کرد و گفت: ای پیرمرد، تو هم دارای نیکی و بزرگی هستی.
نترسی که آیی به میدان جنگ‌ ؟
خمیده ز پیری به کردار چنگ
هوش مصنوعی: نترس که به میدان جنگ می‌آیی؟ با وجود اینکه سن و سالت بالا رفته و بدن‌ات مانند چنگال‌ها خمیده شده است.
چرا پیش من آمدی کینه خواه
همانا شدی سیر از تاج و گاه
هوش مصنوعی: چرا به نزد من آمدی؟ آیا به خاطر کینه‌ای که در دل داشتی، اکنون از مقام و ثروت سیر شده‌ای؟
برو از پی آن که تا روزگار
سر آرد تو را اندرین روز کار (؟)
هوش مصنوعی: برو به دنبال کسی که در روزهای سخت بتواند به تو کمک کند و تو را در این روزگار یاری دهد.
جوانی کند پیر رسوا بود
نه آیین و نه رسم دانا بود
هوش مصنوعی: جوانی باعث می‌شود که فرد به شکلی ناپسند و بی‌پرواتر به پیری برسد، بدون آنکه سنت‌ها و قوانین حکیمانه را بداند.
نباید که بر دست من روزگار
برآرد ز جان عزیزت دمار
هوش مصنوعی: نباید اجازه دهم که سرنوشت کاری کند که از جان عزیزت آسیب ببیند.
وگرنه دو دستت به خم کمند
ببندم به پشت ستور نوند
هوش مصنوعی: اگر نه، دو دستت را به کمند ببندم و تو را به پشت حیوانی ببرم.
فرستم به نزدیک افراسیاب
از آن سوی جیحون به کردار آب
هوش مصنوعی: به نزد افراسیاب از آن سوی رود جیحون پیام می‌فرستم، همان‌طور که آب به سمت پایین جریان پیدا می‌کند.