شمارهٔ ۲۰
دوش می آمد بگوش جانم از حضرت خطاب
گفت بی صبری تو اندر راه فانی باشتاب
زین خبر چون ذره میکشتم بسر تا حضرتش
آفتابی دیدمش در کف یکی جام شراب
شیوه ی دیدم دو عالم در بن دریا غریق
هفت گردون بر سر آن بحر بی کشتی حباب
دید آن سلطان که من فانی شدم از خویشتن
گفت یکسان شو بمن ای بخت بیداری بخواب
آن زمان کز قید تن بر خواستم یکبارگی
همچو گنج آمد روان بنشست بر جان خراب
روح کوهی را و جان جمله ذرات را
ذره دیدم عدم اندر مشاع آفتاب
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دوش می آمد بگوش جانم از حضرت خطاب
گفت بی صبری تو اندر راه فانی باشتاب
هوش مصنوعی: دیشب صدایی از سوی حضرت به گوشم رسید که میگفت: ناامیدی و بیصبری تو در مسیر زندگی زودگذر است.
زین خبر چون ذره میکشتم بسر تا حضرتش
آفتابی دیدمش در کف یکی جام شراب
هوش مصنوعی: از این خبر همچون ذرهای به سمت او میرفتم تا اینکه در دست یک جام شراب، نور او را دیدم.
شیوه ی دیدم دو عالم در بن دریا غریق
هفت گردون بر سر آن بحر بی کشتی حباب
هوش مصنوعی: در حالتی دیدار کردم که دو جهان در عمق دریا غرق شدهاند. در بالای این دریا که هیچ کشتیای نیست، حبابی به سر میزند.
دید آن سلطان که من فانی شدم از خویشتن
گفت یکسان شو بمن ای بخت بیداری بخواب
هوش مصنوعی: سلطان مشاهده کرد که من از خودم غافل و ناپدید شدهام. سپس گفت: ای بخت بیدار، به خواب آرامش و سکون درآ و با من یکی شو.
آن زمان کز قید تن بر خواستم یکبارگی
همچو گنج آمد روان بنشست بر جان خراب
هوش مصنوعی: روزگاری که از قید و بند جسم رهایی یافتم، روح من همچون گنجی ارزشمند بر جان آسیبدیدهام نشسته است.
روح کوهی را و جان جمله ذرات را
ذره دیدم عدم اندر مشاع آفتاب
هوش مصنوعی: در دل کوه روحی را احساس کردم و در جان همه اجزا و ذرات، نوری را دیدم که در تاریکی عدم میدرخشید.