بخش ۱۲ - بهار و خزان طبیعت و شباهت طبیعت آدمی به آن
باغ در ایام بهاران خوش است
موسم گل با رخ یاران خوشست
چون گل نوروز کند نافه باز
نرگس سرمست در آید به ناز
سبزه برآرد خط عاشق فریب
از دل بیننده رباید شکیب
برگ شود بر گل نسرین فراخ
آب چکد ز ابر بر اندام شاخ
سرو تر اندام ز لطف صبا
از خز بیتار بپوشد قبا
تازه شود لاله چو رخسار دوست
غنچهٔ نوخیز نگنجد به پوست
بر رخ گل غازه کند لاله زار
جلوهکنان دست برآرد چنار
از خط سنبل که معنبر شود
خاک چمن غالیهٔتر شود
ابر بگرید به رخ بوستان
باغ بخندد چو لب دوستان
تا بنهد بر جگر لاله داغ
گل همه از باد فروزد چراغ
بط ز ترانه که برود آورد
فاختگان را به سرود آورد
گر چه کند مرغ ز مستی خروش
نیز نهد بر سر گل پا به هوش
با ز چو گل رخت بریزد ز خار
خنده فراموش کند لالهزار
باغ دهد حله رنگین به باد
غنچه ببندد لب شیرن کشاد
سرو سرافراشته پست اوفتد
در ورق لاله شکست اوفتد
نافه شکوفه ندهد بوی مشک
پر شکند فاخته از شاخ خشک
مرغ خورد بر گل نسرین دریغ
باد بیارد به سر سبزه تیغ
نسترن از شاخ درافتد نگون
خشک شود در جگر لاله خون
سرد شود چشمه چو افسردگان
زرد شود سبزه چو گل خوردگان
شاخ بنفشه که ز جا بر شود
کز دمهٔ دیده عبهر شود
برهنه گردد چمن حله پوش
شاخ دهد مژده به هیزم فروش
خنجر سوسن چو فتد بر زمین
سایه ببر ز سر یاسمین
ابر نیارد گهری از سپهر
خار نخارد سر نسرین به مهر
عهد جوانی که بهار تن است
نسبتش اینک هم ازین گلشن است
تا بود اسباب جوانی به تن
روی چو گل باشد و تن چون سمن
تازه بود مجلس یاران به تو
جلوه کند صف سواران به تو
شیفتگان دیده به رویت نهند
رخت هوس بر سر کویت نهند
نکهت گیسو چو نسیم سحر
رنگ بناگوش چو نسرین تر
نرگس تو باده نداند گناه
غنچهٔ تو خنده ندارد نگاه
تاب دهد چهره ز برنایست
میل کند سینه به رعناییست
دیده سوی فتنه پرستی کشد
دل همه در شوخی و مستی کشد
ناز کنی ناز کشندت به جان
دل طلبی نیز دهندت روان
روز چه جویی به شبت آن رسد
تا شب تو نیز به پایان رسد
نوبت پیری چو زند کوس درد
دل شود از خوش دلی و عیش سرد
گونهٔ رخسار به زردی زند
آتش معده دم سردی زند
موی سپید از اجل آرد پیام
پش خم از مرگ رساند سلام
در تن و اندام در اید شکست
لرزه کند پای ز سستی چو دست
چشم شود منزوی از خانها
رخته شود رستهٔ دندانها
قوت دل بشکند و زور تن
پوست جدا گردد چون پیرهن
چنگ صفت رگ جهد از پشت پیر
تار بخندد چو کهن شد صریر
عشق بتان بار بریزد ز دوش
دیگ هوس باز نشیند ز جوش
تیره شود مشعلهٔ نور عین
دل به مصلا کشد از کعبتین
خشک شود عمده با زو چو کلک
سست شود مهرهٔ گردن ز سلک
کند شود باد هوا را سنان
میل ز معشوق بتابد عنان
از می و گلزار فراغ اوفتد
زهد ضروری به دماغ اوفتد
بر همه این دو دمادم رسد
از همه بگذشته به ما هم رسد
آن که ایام جوانی گذشت
عمر بدان گونه که دانی گذشت
تیر قدی بر سر پیری نژند
گفت به بازی که کمانت به چند
گفت مکن نرخ تهی مایگان
رو که هم اکنون رسدت رایگان
عهد بهار از گل شبگیر پرس
ذوق جوانی ز دل پیر پرس
پیر شناسد که جوانی چه بود
تا نرود از تو ندانی چه بود
فارغی از قدر جوانی که چیست
تا نشوی پیر ندانی که چیست
بخش ۱۱ - حکایت دم زندگانی به حق عیسی(ع): صبح دمی رفت مسیحا به دشتبخش ۱۳ - ختم کتاب: شکر خدا را که ز فضل خدای
اطلاعات
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
باغ در ایام بهاران خوش است
موسم گل با رخ یاران خوشست
هوش مصنوعی: در بهار، باغ بسیار زیبا و دلپذیر است و زمان شکفتن گلها همراه با چهره دلنشین دوستان و یاران بسیار شاداب و خوشایند است.
چون گل نوروز کند نافه باز
نرگس سرمست در آید به ناز
هوش مصنوعی: وقتی که گلهای بهاری شکوفا میشوند، نرگسهای دلبر با شکوه و زیبایی خود به نمایش درمیآیند و با ناز و کرشمهای خاص خود، جلوهگری میکنند.
سبزه برآرد خط عاشق فریب
از دل بیننده رباید شکیب
هوش مصنوعی: سبزه جلوهگر عشق است و با زیباییاش دل بیننده را میرباید و فرد را از آرامش و صبر دور میکند.
برگ شود بر گل نسرین فراخ
آب چکد ز ابر بر اندام شاخ
هوش مصنوعی: برگها بر روی گلهای نسرین باز میشوند و باران از ابر بر روی شاخ و برگ درختان میریزد.
سرو تر اندام ز لطف صبا
از خز بیتار بپوشد قبا
هوش مصنوعی: زیبایی و لطافت سرو مانند درختی است که به نرمی و دلانگیزی در پرتو وزش نسیم صبا دیده میشود و در پوششی زیبا و تازه از خزان، خود را نمایان میکند.
تازه شود لاله چو رخسار دوست
غنچهٔ نوخیز نگنجد به پوست
هوش مصنوعی: وقتی چهرهی دوست مانند لاله تازه و زیبا میشود، غنچهی نو شکفته نمیتواند در قشر خود بماند و باید بیرون بیاید.
بر رخ گل غازه کند لاله زار
جلوهکنان دست برآرد چنار
هوش مصنوعی: لالههای زیبای گلزار به رخ گلهای خوش رنگ مینگرند و در حالتی زیبا و فخرآمیز، چنار دست خود را بالا میآورد.
از خط سنبل که معنبر شود
خاک چمن غالیهٔتر شود
هوش مصنوعی: اگر خط سنبل (گل سنبل) بر زمین بیفتد و خاک چمن با آن تماس پیدا کند، زمین خوشبوتر و معطرتر خواهد شد.
ابر بگرید به رخ بوستان
باغ بخندد چو لب دوستان
هوش مصنوعی: ابرها به خاطر زیبایی باغ اشک میریزند، در حالی که گلها مانند لبخند دوستان شاداب و خندان هستند.
تا بنهد بر جگر لاله داغ
گل همه از باد فروزد چراغ
هوش مصنوعی: تا وقتی که بر دل لاله، زخم گل ایجاد شود، همه چیز تحت تاثیر باد خاموش خواهد شد.
بط ز ترانه که برود آورد
فاختگان را به سرود آورد
هوش مصنوعی: پرندهای که نغمهاش دیگر پرندگان را به آواز میآورد.
گر چه کند مرغ ز مستی خروش
نیز نهد بر سر گل پا به هوش
هوش مصنوعی: هرچند که پرنده از شادی و مستی آواز میخواند، اما همچنان با پای هشیار و مراقب بر روی گل قرار میگیرد.
با ز چو گل رخت بریزد ز خار
خنده فراموش کند لالهزار
هوش مصنوعی: وقتی که چهرهی زیبای تو مانند گل درخشندگی و لطافت یک گل را به ارمغان آورد، دیگر خنده و شادابی را از بین میبرد و یاد زخمها و غمها را فراموش میسازد.
باغ دهد حله رنگین به باد
غنچه ببندد لب شیرن کشاد
هوش مصنوعی: باغ به باد لباس رنگین میدهد و غنچهها لبشان را به طرز دلپذیری میبندند.
سرو سرافراشته پست اوفتد
در ورق لاله شکست اوفتد
هوش مصنوعی: سرو بلند و زیبای طبیعت ممکن است روزی به زمین بیفتد، همانطور که گلهای لاله نیز در اثر فشار یا شرایط نامناسب، پژمرده و خراب میشوند.
نافه شکوفه ندهد بوی مشک
پر شکند فاخته از شاخ خشک
هوش مصنوعی: درختان شکوفه نمیدهند و بوی خوشی ندارند، در حالی که پرندهای از شاخههای خشک، نوای غمگینی سر میدهد.
مرغ خورد بر گل نسرین دریغ
باد بیارد به سر سبزه تیغ
هوش مصنوعی: پرندهای بر گل نسرین نشسته و افسوس میخورد که باد، تیغ سبزه را به سرش میآورد.
نسترن از شاخ درافتد نگون
خشک شود در جگر لاله خون
هوش مصنوعی: گل نسترن که از شاخه میافتد، خشک میشود و خون لاله را در دلش حس میکند.
سرد شود چشمه چو افسردگان
زرد شود سبزه چو گل خوردگان
هوش مصنوعی: چشمهها وقتی که دلتنگ و غمگین شوند، سرد و بیروح میشوند؛ و همچنین گیاهان سبز و شاداب هم زمانی پژمرده و زرد میگردند که گلها را چیده و از بین ببرند.
شاخ بنفشه که ز جا بر شود
کز دمهٔ دیده عبهر شود
هوش مصنوعی: شاخ بنفشه وقتی از زمین خارج میشود، از قطرههای اشک چشم بهاری به دست میآید.
برهنه گردد چمن حله پوش
شاخ دهد مژده به هیزم فروش
هوش مصنوعی: چمن که همیشه سبز و زنده است، به تدریج زرد و بیپوست میشود و درختان با شاخ و برگهای خود، خبر آمدن فصل جدید را به فروشنده هیزم میدهند.
خنجر سوسن چو فتد بر زمین
سایه ببر ز سر یاسمین
هوش مصنوعی: وقتی خنجر زیبای سوسن بر زمین بیفتد، سایه ببر از سر یاسمین دور میشود.
ابر نیارد گهری از سپهر
خار نخارد سر نسرین به مهر
هوش مصنوعی: ابر نمیتواند دانهای از آسمان بیاورد، و خار به گل نسرین آسیب نمیزند وقتی که خورشید میتابد.
عهد جوانی که بهار تن است
نسبتش اینک هم ازین گلشن است
هوش مصنوعی: عهد جوانی مانند فصل بهار است و حالا نیز به همین گلزار مربوط میشود.
تا بود اسباب جوانی به تن
روی چو گل باشد و تن چون سمن
هوش مصنوعی: تا زمانی که جوانی در وجود انسان هست، زیبایی و طراوت او مانند گل خواهد بود و جسمش به نرمی و لطافت سمن میماند.
تازه بود مجلس یاران به تو
جلوه کند صف سواران به تو
هوش مصنوعی: مجلس دوستان تازه و شکوهمند است، زیرا در آن زیبایی سواران به تو میتابد.
شیفتگان دیده به رویت نهند
رخت هوس بر سر کویت نهند
هوش مصنوعی: عاشقانی که به تو نگاه میکنند، آرزو و خواستههای خود را بر سر کوچهات میگذارند.
نکهت گیسو چو نسیم سحر
رنگ بناگوش چو نسرین تر
هوش مصنوعی: عطر و زیبایی موهای او مانند نسیم صبحگاهی است و رنگ گوشهایش همانند گل نسرین زیبا و دلنشین است.
نرگس تو باده نداند گناه
غنچهٔ تو خنده ندارد نگاه
هوش مصنوعی: نرگس تو نمیداند که باده چیست و غنچهٔ تو هیچگاه با نگاهش نمیخندد.
تاب دهد چهره ز برنایست
میل کند سینه به رعناییست
هوش مصنوعی: چهرهاش زیبایی را تاب میآورد و دلش به سمت آن زیبایی گرایش پیدا میکند.
دیده سوی فتنه پرستی کشد
دل همه در شوخی و مستی کشد
هوش مصنوعی: چشمان به سوی فتنۀ پرستش میروند و دلها در حال خوشگذرانی و شادابی هستند.
ناز کنی ناز کشندت به جان
دل طلبی نیز دهندت روان
هوش مصنوعی: اگر تو به ناز و کرشمه بپردازی، دیگران نیز به عشق و علاقه به تو پاسخ خواهند داد و جان خود را برایت تقدیم خواهند کرد.
روز چه جویی به شبت آن رسد
تا شب تو نیز به پایان رسد
هوش مصنوعی: روز را جستجو کن تا شب تو به پایان برسد، وقتی که روز به شب میپیوندد.
نوبت پیری چو زند کوس درد
دل شود از خوش دلی و عیش سرد
هوش مصنوعی: زمانی که به پیری میرسیم، زمان بیان مشکلات و دردهای دل فرامیرسد و این به خاطر این است که شادی و لذت از زندگی کمتر میشود.
گونهٔ رخسار به زردی زند
آتش معده دم سردی زند
هوش مصنوعی: به خاطر حرارت معده، رنگ چهره زرد میشود و این گرما با سردی نفس همراه است.
موی سپید از اجل آرد پیام
پش خم از مرگ رساند سلام
هوش مصنوعی: موهای سپید نشاندهندهی پیری و نزدیکی به مرگ هستند، اما این نشانهها میتوانند پیامی از زندگی را به ما برسانند. مرگ نباید ما را از ادامهی زندگی در ترس بیندازد؛ بلکه باید به ما یادآوری کند که زمان ارزشمندی داریم و باید از آن بهرهمند شویم.
در تن و اندام در اید شکست
لرزه کند پای ز سستی چو دست
هوش مصنوعی: وقتی در بدن و جسم نشانهای از ضعف و شکست وجود داشته باشد، پا از سستی و ناتوانی میلرزد مانند اینکه دست لرزش پیدا کند.
چشم شود منزوی از خانها
رخته شود رستهٔ دندانها
هوش مصنوعی: چشم از خانهاش جدا میشود و دندانها به تدریج رها میشوند.
قوت دل بشکند و زور تن
پوست جدا گردد چون پیرهن
هوش مصنوعی: زمانی که نیروی قلب از بین برود و قدرت جسمی ضعیف شود، انسان مانند پارچهای که از تن جدا میشود، از هم گسسته خواهد شد.
چنگ صفت رگ جهد از پشت پیر
تار بخندد چو کهن شد صریر
هوش مصنوعی: رگهای قدیمی به مانند چنگی هستند که از پشت تارها به صدا درمیآیند و زمانی که کهنه میشوند، صدا و نغمهای دلنشین و شاداب میدهند.
عشق بتان بار بریزد ز دوش
دیگ هوس باز نشیند ز جوش
هوش مصنوعی: عشق، سنگینی و بار دیگ هوس را از دوش خود برمیدارد و دیگر نمیگذارد که احساسات و خواستهها به جوش و خروش بیفتند.
تیره شود مشعلهٔ نور عین
دل به مصلا کشد از کعبتین
هوش مصنوعی: دل مانند مشعلی است که نورش خاموش میشود و به خاطر عشق، انسان را به نماز و عبادت میکشاند.
خشک شود عمده با زو چو کلک
سست شود مهرهٔ گردن ز سلک
هوش مصنوعی: وقتی که چیزی آسیب ببیند یا به خطر بیفتد، میتواند کل مجموعه را تحت تأثیر قرار دهد. اگر پایهای محکم نباشد، دیگر اجزا نیز دچار مشکل خواهند شد.
کند شود باد هوا را سنان
میل ز معشوق بتابد عنان
هوش مصنوعی: باد به آرامی در حال حرکت است و همچون نیزهای که از معشوق دور میشود، فرمانش را از دست میدهد.
از می و گلزار فراغ اوفتد
زهد ضروری به دماغ اوفتد
هوش مصنوعی: وقتی از باده و گلزار غافل شود، آن زمان است که زهد و پرهیزکاری به ذهنش خطور خواهد کرد.
بر همه این دو دمادم رسد
از همه بگذشته به ما هم رسد
هوش مصنوعی: همه چیز در دنیا به سرعت در حال تغییر و گذر است و در نهایت، این تغییرات به ما هم خواهد رسید.
آن که ایام جوانی گذشت
عمر بدان گونه که دانی گذشت
هوش مصنوعی: کسی که جوانیاش سپری شده، عمرش نیز به همان شیوهای که میدانی، گذشت.
تیر قدی بر سر پیری نژند
گفت به بازی که کمانت به چند
هوش مصنوعی: یک تیر بلند از بالای سر آشفته پیری خواست به بازی بگوید که این کمانت چقدر قیمت دارد.
گفت مکن نرخ تهی مایگان
رو که هم اکنون رسدت رایگان
هوش مصنوعی: نگو که در برابر کالا و خدمات، بها ندهید، زیرا در همین لحظه میتوانید به طور رایگان به آن دست یابید.
عهد بهار از گل شبگیر پرس
ذوق جوانی ز دل پیر پرس
هوش مصنوعی: بهار را از گل شبگیر بپرس، و از دل پیر، شور و ذوق جوانی را بپرس.
پیر شناسد که جوانی چه بود
تا نرود از تو ندانی چه بود
هوش مصنوعی: پیر به تجربه خود میداند که جوانی چه حالتی دارد، اما تو نمیدانی که در آینده چه خواهد شد.
فارغی از قدر جوانی که چیست
تا نشوی پیر ندانی که چیست
هوش مصنوعی: سن جوانی را جدی نگیر، زیرا وقتی که پیری را تجربه کنی، به سختی میتوانی اهمیت و ارزش جوانی را درک کنی.