شمارهٔ ۹۷ - حدیث عهد و پیمان لشکر غازی، که در کام نهنگ اندر روند و دیدهٔ اژدر!
چو مرد آید برون از عهدهٔ عهد
به کارش بخت و دولت را بود جهد
نشیند اهل دولت را به سینه
چو می در جام و گوهر در خزینه
نماند چون بنفشه کز سر انجام
چو سرو راست ز آزادی برد نام
شکوه مرد در عهد درست است
مدان مرد، آنکه گاه عهد سست است
ز مردان راستی باید قلم وار
که گردد کار او را عهدهٔ کار
نگر غازی ملک را کز دل آراست
به عهد شاه خود چون راستی خواست
کلید راستی در شد به کارش
میسر گشت فتح کارزارش
شنیدم کز علاو الدین مغفور
دلش پنهان و عهدی داشت مستور
چو او شد زان وفاداری سرافراز
سرش گشت از جفا کاران سرانداز
چنین گفت آن که بود آگاهیش بیش
که بد غازی ملک در خانه خویش
چو بشنید این سخن کامد بران سوی
نه لشکر، بلکه دریای زمین شوی
طرب کرد از نشاط روزی بیش
چو گرگ غالب از بسیاری میش
سپاهش ار چه بود اندک نه بسیار
ولی بسیار اندک بود و پر کار
سواران بیشتر ز اقلیم بالا
نه هندوستانی و هندو و لالا
غزو ترک و مغل رومی و روسی
چو باز جره در جنگ خروسی
دگر تازک، خراسانی و پاک اصل
نگشته اصل بد، با اصل شان وصل
همه مردان رزم و کار کرده
غزاها با ملک بسیار کرده
بسی صفهای تاتاران شکسته
دل آن جمله خون خواران شکسته
خدنگ افگن پلان چست و چالاک
ز بیلک کرده سد آهنین چاک
گهی چون آسیا که کرده سوراخ
گهی چون شانه مو را کرده صد شاخ
ملک در پیش یک یک را طلب کرد
پس از دل قصه را مهمان لب کرد
که ما را چرخ پیش آورد کاری
که گردش هست، در وی، چرخ واری
کرا نیروی پیل است و دل شیر
که هم بازو شود با ما به شمشیر
نخست از خون خود خیزد چو لاله
پس از خون عدو شوید پیاله
تهٔ خنجر نهد اول سر خویش
کشد پس بر دگر سر خنجر خویش
بلی مردان بهر سازی و سوزی
کسان را پرورند از بهر روزی
بود هر روز عشرت را شماری
فتد ار بعد عمری کار زاری
به کاری ناید، ار، یاری در آن روز
به سوزش دل که نبود یار دل سوز
بود تیر از برای رزم نخچیر
تو بی آن، چوبهٔ دان چوبهٔ تیر
کمان گر بشکند هنگام پیکار،
«زهی!» کی یابد از لبهای سوفار!
بیائید آن که دارد کار با ما
شوید از عهد و پیمان یار با ما
شود گر عهدها محکم به سوگند
به کار جان شویم از جان کمربند
وگر یاری ندارد میل یاری
که دشوار است کار جان سپاری
درین یاری که دارد کار با من؟
دل من هست آخر یار من!
بدین دل کاهنین سدیست بر پای
کنم گرسد آهن باشد از جای
مرا یاور بس است و هم ترازو
دو بازوی من و تعویذ بازو
شنیدم بود رستم چیره دستی
که گاه حمله تنها صف شکستی
نه آن رستم ز من در کار پیش است
که هر کس رستمی در عهد خویش است
چو من بر نام یزدان تکیه کردم
یقین است آن که تنها چیره گردم
مراد من چو جز دین را فرج نیست
من و این کار بر غیری حرج نیست!
چو بشنیدند مردان سرافراز
ز مخدوم خود این حرف سر انداز
سراسر چون همه سرباز بودند
به روی خاک سرها باز بودند
پس آنگاه از سر سر بازی خویش
سر خود خدمتی بردند در پیش
فرو گفتند: کای سرور، سران را!
به زیر پای تو سر، سروران را!
همیشه باد سر یار کلاهت
کله گوشه کشیده سر به ماهت
سری کز دولتت عمری کله داشت
ز کارت چون توان اکنون نگه داشت؟
به سر بازی چو ما را مژده دادی
سر ما در کله ناید ز شادی
نه ما آن سرسری آریم پیشت
که ندهیم ار فتد سرهای خویشت
چه باشد یک سر ما زیر خنجر
هزاران پاره گردد جمله یک سر
زهر پاره جدا بر خیزد آواز
که باز از بهر تو کردیم سر باز
کمر بستیم و پیمان نیز بستیم
بران پیمان رگ جان نیز بستیم
که تا جان در تن است و سر به گردن
نخواهیم از درت سر دور کردن
چو ما را سر جدا گشت اندرین کار
تو دانی خواه صلح و خواه پیکار
سپه را چون وثیقت محکمی یافت
ملک را خاطر آن سو بی غمی یافت
به عزم کار محکم کرد بنیاد
که بنیاد بزرگی، محکمش باد!
شمارهٔ ۹۶ - ترجیح اهل هند بر اهل عجم همه در زیرکی و دانش و دلهای هوشیار: گشت چو ثابت که به هند است هواشمارهٔ ۹۸ - مصاف اول غازی ملک با لشکر دهلی به باد حملهای زیر و زبر کردن چنان لشکر: دلیری کاو صف مردان بدیدهست
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو مرد آید برون از عهدهٔ عهد
به کارش بخت و دولت را بود جهد
هوش مصنوعی: زمانی که مردی از انجام وظایف و تعهدات خود خارج شود، شانس و سرنوشت او مشغول کار و تلاش خواهند بود.
نشیند اهل دولت را به سینه
چو می در جام و گوهر در خزینه
هوش مصنوعی: افراد ثروتمند و اصلی نتوانند مثل می در جام و جواهر در گنجینه، به دل آرامش و راحتی داشته باشند.
نماند چون بنفشه کز سر انجام
چو سرو راست ز آزادی برد نام
هوش مصنوعی: به یاد ماند که مانند بنفشه نماند که در پایان کار، به خاطر آزادیاش نامش در اندیشهها باقی ماند، مانند سرو که راست و استوار است.
شکوه مرد در عهد درست است
مدان مرد، آنکه گاه عهد سست است
هوش مصنوعی: شکوه و اعتبار مرد به خاطر پایبندیاش به عهد و پیمان است؛ نباید مردی را احترام بگذاری که در زمانهای حساس خود به وعدههایش عمل نمیکند و عهدش را شکسته است.
ز مردان راستی باید قلم وار
که گردد کار او را عهدهٔ کار
هوش مصنوعی: برای انجام وظایف و کارها، باید مانند قلم راست و درستکار بود، تا بتوان به مسئولیتها به خوبی رسیدگی کرد.
نگر غازی ملک را کز دل آراست
به عهد شاه خود چون راستی خواست
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که نگاهی به حال و روز فرمانروایان داشته و بر این نکته تأکید میکند که چگونه آنها با صداقت و راستگویی خود را به دل مردم نزدیک کردهاند و در دوران حکمرانی خود، به زیبایی و نظم در جامعه اهمیت دادهاند.
کلید راستی در شد به کارش
میسر گشت فتح کارزارش
هوش مصنوعی: در اینجا به این معناست که با پیدا شدن حقیقت و راستگویی، او توانست در کارهایش موفقیت کسب کند و بر مشکلات غلبه کند.
شنیدم کز علاو الدین مغفور
دلش پنهان و عهدی داشت مستور
هوش مصنوعی: شنیدم که علاو الدین مغفور دلش رازهایی پنهان دارد و یک عهد نامشخصی با کسی دارد.
چو او شد زان وفاداری سرافراز
سرش گشت از جفا کاران سرانداز
هوش مصنوعی: وقتی او به خاطر وفاداریاش سربلند شد، سرش به خاطر ظلم و ستم بقیه ناچیز شد.
چنین گفت آن که بود آگاهیش بیش
که بد غازی ملک در خانه خویش
هوش مصنوعی: کسی که دانش و آگاهیاش بسیار است، چنین میگوید: کسی که حاکم و فرمانرواست، باید در خانهاش هم با احتیاط و دقت عمل کند.
چو بشنید این سخن کامد بران سوی
نه لشکر، بلکه دریای زمین شوی
هوش مصنوعی: وقتی این سخن را شنید، به سمت آن نرفت، بلکه به عمق زمین رفت.
طرب کرد از نشاط روزی بیش
چو گرگ غالب از بسیاری میش
هوش مصنوعی: شادی و خوشحالی او در یک روز به قدری زیاد بود که مانند گرگی بود که بر روی تعداد زیادی از میشها تسلط دارد.
سپاهش ار چه بود اندک نه بسیار
ولی بسیار اندک بود و پر کار
هوش مصنوعی: اگرچه سپاه او کم و کوچکتر بود، اما کارایی و تلاش آن بسیار زیاد و تاثیرگذار بود.
سواران بیشتر ز اقلیم بالا
نه هندوستانی و هندو و لالا
هوش مصنوعی: سوارانی که در اینجا صحبت میشود، بیشتر از مناطق مرتفع هستند و نه از هند یا افراد هندی و لاکچری.
غزو ترک و مغل رومی و روسی
چو باز جره در جنگ خروسی
هوش مصنوعی: در این بیت به جنگها و نبردهای میان ملیتهای مختلف اشاره شده است. تصویر میشود که این درگیریها مانند یک جنگ خروسها شدت و هیجان دارد و مملو از شور و غوغا است. به نوعی، بیانگر آشفتگی و هرج و مرج جنگها در میان ترکها، مغولها، رومیها و روسهاست.
دگر تازک، خراسانی و پاک اصل
نگشته اصل بد، با اصل شان وصل
هوش مصنوعی: فردی از خراسان با اصالت و پاکی به دنیا آمده و از ریشههای خوبی برخوردار است که همواره در پی اتصال به اصل و نیکیهای خود است.
همه مردان رزم و کار کرده
غزاها با ملک بسیار کرده
هوش مصنوعی: تمام افرادی که در جنگ و نبرد تجارب زیادی دارند، با توجه به شایستگیهای خود، به پادشاهی و ملک بسیار خدمت کردهاند.
بسی صفهای تاتاران شکسته
دل آن جمله خون خواران شکسته
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف معدود احساسات و شرایط افراد حاکی از شکست و رنج اشاره دارد. اشاره به تاتاران، نشاندهنده گروهی است که در شرایط ناگوار و سختی به سر میبرند و به طرز عمیقی از شکستهنفسی و زخم خوردگی روحی رنج میبرند. آنها در این وضعیت خونی و بیرحمانه با یکدیگر درگیرند و تصویری از بحران و ناامیدی را به نمایش میگذارند.
خدنگ افگن پلان چست و چالاک
ز بیلک کرده سد آهنین چاک
هوش مصنوعی: در این بیت، به نوعی شجاعت و توانایی فردی اشاره شده است که با دقت و سرعت عمل خود، موانع و مشکلات را از سر راه برمیدارد. فردی که با ابزار و قدرت خود، به راحتی میتواند موانع سخت و محکم را از بین ببرد و راه را برای خود هموار کند.
گهی چون آسیا که کرده سوراخ
گهی چون شانه مو را کرده صد شاخ
هوش مصنوعی: گاهی مانند آسیا که دانهها را آسیاب میکند و گاهی مانند شانه مو که چندین شاخ را به هم وصل میکند.
ملک در پیش یک یک را طلب کرد
پس از دل قصه را مهمان لب کرد
هوش مصنوعی: پادشاه به ترتیب از هر یک دعوت کرد و داستان را از دل آغاز کرد و به زبان آورد.
که ما را چرخ پیش آورد کاری
که گردش هست، در وی، چرخ واری
هوش مصنوعی: سرنوشت و تقدیر ما را به انجام کارهایی وادار میکند که خود نشانهای از حرکت و تغییر دارد. یعنی همزمان با حرکت زندگی، کارهایی پیش میآید که جویای چرخش و تحولاند.
کرا نیروی پیل است و دل شیر
که هم بازو شود با ما به شمشیر
هوش مصنوعی: کسی که مانند فیل قدرت دارد و دلی چون شیر، باید به ما بپیوندد و در جنگ با شمشیر همراه شود.
نخست از خون خود خیزد چو لاله
پس از خون عدو شوید پیاله
هوش مصنوعی: اول از خون خود مانند لاله سر بر میآورد، سپس از خون دشمن، پیالهای شکل میگیرد.
تهٔ خنجر نهد اول سر خویش
کشد پس بر دگر سر خنجر خویش
هوش مصنوعی: نخست خود را هدف قرار میدهد و سپس به دیگران حمله میکند.
بلی مردان بهر سازی و سوزی
کسان را پرورند از بهر روزی
هوش مصنوعی: مردان برای هنرها و احساسها به پرورش دیگران میپردازند تا آنها را برای زندگی آماده کنند.
بود هر روز عشرت را شماری
فتد ار بعد عمری کار زاری
هوش مصنوعی: هر روز را به خوشی و شادی بشمار، چه اینکه بعد از سالها تلاش و زحمت، ممکن است چیزی جز غم باقی نماند.
به کاری ناید، ار، یاری در آن روز
به سوزش دل که نبود یار دل سوز
هوش مصنوعی: اگر در روزی که دل از سوز و داغی پر است، یاری نداشته باشیم، هیچ کاری به پیش نمیرود.
بود تیر از برای رزم نخچیر
تو بی آن، چوبهٔ دان چوبهٔ تیر
هوش مصنوعی: تیر برای جنگ آماده است، اما بدون چوبی که تیر را میسازد، تیر بیفایده میماند.
کمان گر بشکند هنگام پیکار،
«زهی!» کی یابد از لبهای سوفار!
هوش مصنوعی: اگر کمان در حین جنگ بشکند، چه فایدهای دارد که از لبهای ساز نغمهای برآید!
بیائید آن که دارد کار با ما
شوید از عهد و پیمان یار با ما
هوش مصنوعی: بیایید کسانی که میخواهند با ما همکاری کنند و از وفاداری و پیمان دوستی ما بهرهمند شوند.
شود گر عهدها محکم به سوگند
به کار جان شویم از جان کمربند
هوش مصنوعی: اگر در پیمانها محکم باشیم و به سوگند پایبند، جان خود را فدای کارهای مهم خواهیم کرد.
وگر یاری ندارد میل یاری
که دشوار است کار جان سپاری
هوش مصنوعی: اگر شخصی در زندگی کمکی نداشته باشد، تمایل به دریافت کمک نیز دشوار میشود و در چنین شرایطی فدای جان شدن کار آسانی نیست.
درین یاری که دارد کار با من؟
دل من هست آخر یار من!
هوش مصنوعی: در این دوستی که با من ارتباط دارد، دل من در واقع تنها یار من است.
بدین دل کاهنین سدیست بر پای
کنم گرسد آهن باشد از جای
هوش مصنوعی: به دل خودم تصمیمی جدی میگیرم تا موانع را از سر راهم بردارم و با ارادهای قوی، به سوی هدفم حرکت کنم. اگر آهن در دلم باشد، هیچ چیز نمیتواند مانع من شود.
مرا یاور بس است و هم ترازو
دو بازوی من و تعویذ بازو
هوش مصنوعی: مرا یک حامی کافی است و برای سنجش، دو بازوی من و تکیهگاه بازو.
شنیدم بود رستم چیره دستی
که گاه حمله تنها صف شکستی
هوش مصنوعی: شنیدم که رستم، کسی بود که در میدان جنگ مهارت زیادی داشت و به تنهایی صفوف دشمن را میشکست.
نه آن رستم ز من در کار پیش است
که هر کس رستمی در عهد خویش است
هوش مصنوعی: هیچکس به روزگار من مانند رستم در کارها به پیشرفت نرسیده است، چرا که هر فردی در زمان خود میتواند مانند رستم خود را نشان دهد.
چو من بر نام یزدان تکیه کردم
یقین است آن که تنها چیره گردم
هوش مصنوعی: وقتی بر نام خدا اعتماد میکنم، مطمئنم که میتوانم به تنهایی بر مشکلات غلبه کنم.
مراد من چو جز دین را فرج نیست
من و این کار بر غیری حرج نیست!
هوش مصنوعی: من هدفم از زندگی فقط دین و ایمان است و غیر از این در زندگی من نجاتی وجود ندارد؛ بنابراین، انجام این کار برای دیگران مشکلی ایجاد نمیکند.
چو بشنیدند مردان سرافراز
ز مخدوم خود این حرف سر انداز
هوش مصنوعی: وقتی مردان شریف و بزرگ مقام از سخن استاد خود این را شنیدند.
سراسر چون همه سرباز بودند
به روی خاک سرها باز بودند
هوش مصنوعی: همه در میدان جنگ مانند سربازان بودند و بر روی زمین، سرهایشان به حالت باز و رو به بالا قرار داشت.
پس آنگاه از سر سر بازی خویش
سر خود خدمتی بردند در پیش
هوش مصنوعی: سپس آنها به خاطر سرگرمی و بازیگری خود، با افتخار خدمت و توجهی را به خود جلب کردند.
فرو گفتند: کای سرور، سران را!
به زیر پای تو سر، سروران را!
هوش مصنوعی: این بیت نشان دهندهی احترام و ارادت عمیق به مقام و جایگاه یک رهبر یا داور است. در آن آمده است که سران و بزرگان به پای او خم میشوند و به نوعی به او افتخار میکنند. در واقع، این بیانگر تسلیم و ارادت افراد به شخصیت و قدرت رهبری اوست.
همیشه باد سر یار کلاهت
کله گوشه کشیده سر به ماهت
هوش مصنوعی: همواره باد دوستت، کلاهی را که بر سرت دارى، به گوشهای میکشد و سرت را به سوی آسمان بلند میکند.
سری کز دولتت عمری کله داشت
ز کارت چون توان اکنون نگه داشت؟
هوش مصنوعی: سری که به لطف تو سالها سر بلند و شاداب بود، حالا چگونه میتواند از کار تو چشمپوشی کند؟
به سر بازی چو ما را مژده دادی
سر ما در کله ناید ز شادی
هوش مصنوعی: وقتی که تو به ما خبر خوش دادی و ما را شاد کردی، دیگر هیچ نگرانی یا اندوهی به ذهنمان نمیرسد و همه چیز برایمان خوشایند خواهد بود.
نه ما آن سرسری آریم پیشت
که ندهیم ار فتد سرهای خویشت
هوش مصنوعی: ما آنقدر بیاحتیاط نیستیم که به درگاه تو بیاییم و اگر هم سرهایمان به خطر بیفتد، چیزی از تو نخواهیم خواست.
چه باشد یک سر ما زیر خنجر
هزاران پاره گردد جمله یک سر
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اگر یک سر ما زیر ضربهای سخت بیفتد، حتی اگر از لحاظ تعداد یا ابعاد بزرگ باشیم، همهچیز به یکباره آسیب میبیند و تجزیه میشود. به عبارت دیگر، یک شکست یا آسیب بزرگ میتواند اثرات گستردهای داشته باشد و همه چیز را تحت تأثیر قرار دهد.
زهر پاره جدا بر خیزد آواز
که باز از بهر تو کردیم سر باز
هوش مصنوعی: صدای زهر از پارهای جدا برمیخیزد، که ما به خاطر تو دوباره جان خود را فدای تو کردهایم.
کمر بستیم و پیمان نیز بستیم
بران پیمان رگ جان نیز بستیم
هوش مصنوعی: ما تصمیم خود را گرفتهایم و بر سر پیمانی که بستهایم، تا آخرین لحظه جان خود را نیز در آن گذاشتهایم.
که تا جان در تن است و سر به گردن
نخواهیم از درت سر دور کردن
هوش مصنوعی: تا زمانی که جان در بدن دارم و سرم بر روی گردن است، هرگز از در تو دور نخواهم شد.
چو ما را سر جدا گشت اندرین کار
تو دانی خواه صلح و خواه پیکار
هوش مصنوعی: وقتی ما از هم جدا شدیم، تو میدانی که در این وضعیت چه باید کرد، چه بخواهی که صلح باشد و چه بخواهی که جنگ.
سپه را چون وثیقت محکمی یافت
ملک را خاطر آن سو بی غمی یافت
هوش مصنوعی: وقتی که فرمانده ارتش وثیقهای مطمئن و محکم را به دست آورد، پادشاه نیز با خیالی آسوده به آن سو فکر کرد و از نگرانیهایش رهایی یافت.
به عزم کار محکم کرد بنیاد
که بنیاد بزرگی، محکمش باد!
هوش مصنوعی: برای شروع یک کار بزرگ، او با ارادهای قوی و استحکام پایهگذاری کرد و امیدوار است که این بنیان محکم، منجر به موفقیتهای بزرگتری شود.