شمارهٔ ۸۷ - عزم سلطان عالم سوی عالم دیگر، و سلب کردن کافور مجبوب رجولیت فحول ملک و به روشنائی در چشم ملوک نشستن، و دیده قرة العین علائی را، کافور وام گردانیدن، و در آن قصاص، دیده و سر به هم باد دادن!
گرت در سینه چشمی هست روشن
به عبرت بین درین فیروزه گلشن
ازین گلها که بینی گلشن آباد
به رنگ و بوی، چون طفلان، مشو شاد
که باد تند این خاک خطرناک
چنین گلهای بسی کردهست خاشاک
درین پیرانه عقل آن را پسندد
که در وی رخت بندد دل نه بندد
مشو چو خسروان سست بنیاد
که باقی ماند ازیشان گنج شداد
چو «خسرو» شو گدائی خوش سرانجام
کزو باقی نخواهد ماند جز نام
درین نامه که نامش باد باقی
چنین خواندم نمطهای فراقی
که چون شه را به حکم لایزالی
شد، از روی خضر خان، دیده خالی
درونش را در آن غمهای جانی
توان رفت و فزون شد ناتوانی
یکی رنجش گرفته در جگر گاه
دگر قطع جگر گوشه جگر گاه
جفا بر دشمن بیرون توان کرد
چو در سینه است دشمن چو نتوان کرد
سه دشمن در درون گشته بلا سنج
غم فرزند و خوی ناخوش و رنج
گرفت این هر سه خصمش در جگر جای
برین هر سه اجل شد کارفرمای
ز شوال آمده هفتم پیاپی
سنه هفت صد و سه پنجی بر سروی
کزین دیر سپنج آن شاه آفاق
برن از هفت گنبد برد شش طاق
گر از دیبای چین خواهی نمونه
زمین را کرد باژگونه
چرا بر تخت عاج آن کس نهد تاج
که زیر تختهٔ گل خواست شد عاج
خرد بیند، چو گردد استخوان سنج
که شاه راستین شد شاه شطرنج
مبین کامروز ماندش استخوان چیز
که فردا خاک گردد استخوان نیز
چو اول خاک و آخر نیز خاکیم
چه چندین، بهر خاکی سینه چاکیم؟
چو هر کاز خاک زاید باز خاک است
خوش آن کس کاز غم بیهوده پاک است
چرا باید گرفت آن کشور و شهر
کزان ندهند بیش از چار گز بهر؟
فلک ز آنجا که دارد رسم و پیشه
که کوشد در جفاکاری همیشه
دگر ره بازی دیگر برانگیخت
که نتواند دو صد بازیگر انگیخت
غرض چون رفت ماه ملک در میغ
بجنبیدن درآمد فتنه را تیغ
هنوز آن ماه را تا برده در مهد
که گشت آن دشمن مهدی کش از عهد
سبک نامهربانی را روان کرد
که بی مهری کند تا میتوان کرد
شتابد میل میل آن سو به تعجیل
که نور دیدهٔ شه را کشد میل
شتابان رفت «سنبل» تند چون باد
غبار آلوده سوی سرو آزاد
خضر خان را خبر شد کامد آن خار
کزان بادام چشمش یابد آزار
به تسلیم قضا بنشست خندان
نرفت از جای چون ناهوشمندان
چنین تا آن غبار آلوده از راه
بر آمد بر فراز قلعه ناگاه
بران جان گرامی با تنی چند
رسید، آهخته بر گل، سوسنی چند
چو آن دیده، به ران خصمان نظر کرد
همان چشمی که خواهد رفت، تر کرد
به گریه گفت: ما ناشه فرو خفت؟
کزینسان فتنهٔ خفته بر آشفت؟!
چه حالست این و این جوش از پی چیست؟
برین زندانی این بخشایش از کیست؟
جوابش داد «سنبل» کای گل بخت!
چه باشد سنبلی با صدمهٔ سخت!
به حکمی کان به سخن تند بادیست
گیاهی را نه جای ایستادیست
چوخان دانست کامد تیر تقدیر
شد از دیده به استقبال آن تیر
به رغبت داشت نرگس پیش «سنبل»
که خواهی خارم افگن خواهیم گل
چو دید آن حال سنبل چار و ناچار
عنیفان را از هر سو کرد بر کار
که بفگندند سرو راستین را
بیازردند چشم نازنین را
کسی کز بهر زخم چشم زد نیل
رسیدش چشم زخمی ناگه از میل
چنان چشمی که از سرمه شدی ریش
چگونه تاب میل آرد بیندیش
چو پر خون شد خماری نرگس وی
خماری گوئیا قی میکند می
خماری داشت چشمش، وای صد اوی!
که شد چشم و، خمارش ماند بر جای!
به دیده هر کس اندر درد میکرد
وی از دیده می افشان شد، زهی درد!
اگر بود از فلک زینگونه بیداد
فلک کور است، یاب کورتر باد!
وزین سو خضر یوسفت روی چون دید
که چشم آزار یعقوبیش بخشید
بسی میخواست داد خود ز دادار
به درد چشم کرد درد دل یار
زهی نیرو که در پنجاه فرسنگ
سر بدخواه زد شمشیرش از چنگ
فلک زانجا که در پاداش سرهاست
دعای درد مندان را اثرهاست
زمانه ساخت تیغی ز آه مظلوم
سر شومش فگند از گردن شوم
همین دستور کز پاس نمک ماند
نمکخواری دو سه در پاس خود خواند
چو او بگزاشت از حق نمک پاس
نمک خواران خورانیدندش الماس
چو از تیغ و نمک سوگند بودش
نمک شمشیر شد سر در ربودش
چو او بر دیدهٔ منعم جفا کرد
سپهر از دیدهٔ جانش سزا کرد
به چشم کس چو کس خار ستم داد
بباید چشم خود با سر بهم داد
غرض القصه آن کافور بی نور
به تنبول اجل، چون گشت کافور
یکی از نیکخواهان، قاصدی جست
بدین مژده، گل و تنبول بر دست
نهانی رفت سوی خان والا
حکایت کرد سر حق تعالی
که خصم ار چشم زخمی را سبب گشت
سرش را تیغ کین چوب ادب گشت
سلیم القلب، فرزند جهان شاه
به دل بود از فریب عالم آگاه
نچندان شادمان گشت اندر آن کار
که هر کس را به نوبت دید تیمار
خضر خان چو ز غیب انصاف خود یافت
گرم را جای شکر بی عدد یافت
به مسکینی جبین بر خاک مالید
ز آه خصم و سوز خود بنالید
بران بدخواه بی تمیز بگریست
برو بگریست بر خود نیز نگریست
شمارهٔ ۸۶ - راز نامه عتاب آمیز ظل الله سوی شمس الحق خضر خان: سر فرمان سپاس باد شاهیشمارهٔ ۸۸ - کشیدن اجل، شمشیر الوقت سیف قاطع، بر سر تاجوران سر پر، و شهادت آن بهشتیان بر دست زبانی چند، و گزاردن تیغ بر سر ایشان به خبر مشهور، که «السیف محاء الذنوب»: شراب عشق بازان آب تیغ است
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گرت در سینه چشمی هست روشن
به عبرت بین درین فیروزه گلشن
هوش مصنوعی: اگر در دل تو چشمی روشن باشد، به عبرت نگاه کن به این باغ فیروزهای.
ازین گلها که بینی گلشن آباد
به رنگ و بوی، چون طفلان، مشو شاد
هوش مصنوعی: باغی که پر از گلهای زیبا و خوشبو است، نباید تو را خوشحال کند، چون شادابی و زیبایی آن مثل شادی بچهها ظاهری و زودگذر است.
که باد تند این خاک خطرناک
چنین گلهای بسی کردهست خاشاک
هوش مصنوعی: باد تند و خطرناک این زمین، چنین گلهای زیادی را به خاشاک تبدیل کرده است.
درین پیرانه عقل آن را پسندد
که در وی رخت بندد دل نه بندد
هوش مصنوعی: در میان این عقل کهنسال، آن چیزی را میپسندد که دل در آنجا آرام بگیرد، نه اینکه به چیزی وابسته شود.
مشو چو خسروان سست بنیاد
که باقی ماند ازیشان گنج شداد
هوش مصنوعی: به مانند پادشاهان ناتوان و بیپایه نباش، زیرا آنچه از آنان باقی مانده فقط ثروت و گنجی بیارزش است.
چو «خسرو» شو گدائی خوش سرانجام
کزو باقی نخواهد ماند جز نام
هوش مصنوعی: اگر به مقام «خسرو» برسید، باید مانند او با افتخار و بزرگمنشی زندگی کنید؛ چرا که در نهایت، چیزی جز نام و یاد شما باقی نخواهد ماند.
درین نامه که نامش باد باقی
چنین خواندم نمطهای فراقی
هوش مصنوعی: در این نامه که به آن باد باقی میگویند، چنین خواندم که در آن الگوهایی از جدایی وجود دارد.
که چون شه را به حکم لایزالی
شد، از روی خضر خان، دیده خالی
هوش مصنوعی: وقتی که فرمان قضا و قدر الهی بر پادشاهی انجام گرفت، از چشم خضر خان، خبری نبود.
درونش را در آن غمهای جانی
توان رفت و فزون شد ناتوانی
هوش مصنوعی: در دل او، غم و اندوهی وجود دارد که میتواند به او آسیب برساند و او را بیشتر از پیش ضعیف کند.
یکی رنجش گرفته در جگر گاه
دگر قطع جگر گوشه جگر گاه
هوش مصنوعی: شخصی از یک غم و رنج در دلش تحمّل میکند و در لحظهای دیگر، به خاطر دلمشغولیها و ناراحتیهایش، ممکن است به عزیزترین فردش آسیب بزند.
جفا بر دشمن بیرون توان کرد
چو در سینه است دشمن چو نتوان کرد
هوش مصنوعی: میتوان به راحتی به دشمنی که بیرون از دل است، ظلم کرد، اما اگر این دشمن در درون خودتان باشد، نمیتوانید به او آسیب برسانید.
سه دشمن در درون گشته بلا سنج
غم فرزند و خوی ناخوش و رنج
هوش مصنوعی: سه دشمن درون انسان وجود دارد که باعث آزردگی و دردسر میشوند: غم فرزند، ناراحتی خود و رنجها و مصایب زندگی.
گرفت این هر سه خصمش در جگر جای
برین هر سه اجل شد کارفرمای
هوش مصنوعی: این سه نفر که هر کدام دشمنی خاص خود را داشتند، در دل خود جای دادند و در نهایت، هر سه به سرنوشت ناگوار و مرگ دچار شدند.
ز شوال آمده هفتم پیاپی
سنه هفت صد و سه پنجی بر سروی
هوش مصنوعی: در ماه شوال، روز هفتم، سال 703 هجری، درختی با زیبایی و سرسبزی خاصی به چشم میخورد.
کزین دیر سپنج آن شاه آفاق
برن از هفت گنبد برد شش طاق
هوش مصنوعی: از آن که در این عالم، پادشاهی وجود دارد که از هفت آسمان، شش آسمان را با قدرت و تسلط خود تحت اختیار دارد.
گر از دیبای چین خواهی نمونه
زمین را کرد باژگونه
هوش مصنوعی: اگر بخواهی نمونهای از پارچهی نرم و لطیف چین را ببینی، باید زمین را با چیز دیگری عوض کنی.
چرا بر تخت عاج آن کس نهد تاج
که زیر تختهٔ گل خواست شد عاج
هوش مصنوعی: چرا کسی که زیر خاک نشسته و به خاک سپرده شده، باید بر تختی از عاج تاج بگذارد؟
خرد بیند، چو گردد استخوان سنج
که شاه راستین شد شاه شطرنج
هوش مصنوعی: وقتی عقل و درک انسان مانند یه تکه استخوان در دست سنجش قرار میگیره، آن موقع است که پادشاه واقعی میدان شطرنج به ظهور میرسد.
مبین کامروز ماندش استخوان چیز
که فردا خاک گردد استخوان نیز
هوش مصنوعی: امروز به خوشیها و لذتهای دنیوی دل نبند، زیرا آنچه در امروز داری، ممکن است فردا به خاک سپرده شود و از بین برود.
چو اول خاک و آخر نیز خاکیم
چه چندین، بهر خاکی سینه چاکیم؟
هوش مصنوعی: در آغاز و انتهای زندگی همه ما به خاک برمیگردیم، پس چرا برای خاک (دنیا) اینقدر دلتنگ و غمگین هستیم؟
چو هر کاز خاک زاید باز خاک است
خوش آن کس کاز غم بیهوده پاک است
هوش مصنوعی: هر چیزی که از خاک به وجود میآید، بار دیگر به خاک برمیگردد و کسی که از غمهای بیخود و بیثمر پاک باشد، خوشبختتر است.
چرا باید گرفت آن کشور و شهر
کزان ندهند بیش از چار گز بهر؟
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به این موضوع اشاره میکند که چرا باید فردی به دنبال جایی برود که بیش از چهار قدم از آن نمیتواند بهرهمند شود. این بیان نشاندهندهی بیفایده بودن تلاش برای دستیابی به چیزی است که ارزش چندانی ندارد و بهتر است به جای آن، به جاهایی توجه کنیم که ظرفیت و ارزش بیشتری برای ما دارند.
فلک ز آنجا که دارد رسم و پیشه
که کوشد در جفاکاری همیشه
هوش مصنوعی: آسمان از جایی که به کارها و رفتارهای ناپسند خود عادت کرده است، همواره در تلاش است تا در آزار و ظلم کردن استمرار داشته باشد.
دگر ره بازی دیگر برانگیخت
که نتواند دو صد بازیگر انگیخت
هوش مصنوعی: راه جدیدی برای بازی و نشاط به وجود آمده است که دیگر جای بسیاری از بازیگران را ندارد.
غرض چون رفت ماه ملک در میغ
بجنبیدن درآمد فتنه را تیغ
هوش مصنوعی: وقتی که حکمرانی با درخشش و زیبایی خود از بین رفت، ناآرامی و فتنه به وجود آمد و نیروی تند و خشن بروز کرد.
هنوز آن ماه را تا برده در مهد
که گشت آن دشمن مهدی کش از عهد
هوش مصنوعی: هنوز آن ماهی که در گهواره است، به دست دشمنان مهدی کشیده شده، که زمانی که در میان ما بود.
سبک نامهربانی را روان کرد
که بی مهری کند تا میتوان کرد
هوش مصنوعی: سبک رفتار بیرحمی را به راه انداخت که تا جایی که بتواند، بیمحابی و بیاحساس با دیگران برخورد کند.
شتابد میل میل آن سو به تعجیل
که نور دیدهٔ شه را کشد میل
هوش مصنوعی: به سرعت به آن سمت میرود به شوق، زیرا که اشتیاق نور چشم پادشاه او را به آن سو میکشد.
شتابان رفت «سنبل» تند چون باد
غبار آلوده سوی سرو آزاد
هوش مصنوعی: سنبل به سرعت و با شتاب مانند باد حرکت کرد و غباری آلوده را به سمت سرو آزاد برد.
خضر خان را خبر شد کامد آن خار
کزان بادام چشمش یابد آزار
هوش مصنوعی: خضر خان متوجه شد که آن خار که از آن بادام چشمش آزار میبیند، آمده است.
به تسلیم قضا بنشست خندان
نرفت از جای چون ناهوشمندان
هوش مصنوعی: او با رضایت به مقدرات زندگی نشسته و با خوشحالی از جایش حرکت نمیکند، مانند کسانی که نادان هستند و در برابر واقعیتها تسلیم نمیشوند.
چنین تا آن غبار آلوده از راه
بر آمد بر فراز قلعه ناگاه
هوش مصنوعی: هنگامی که غبار آلوده از راه آمد، ناگهان بر فراز دژ نمایان شد.
بران جان گرامی با تنی چند
رسید، آهخته بر گل، سوسنی چند
هوش مصنوعی: مجموعهای از انسانهای عزیز و گرانقدر به یکدیگر پیوستند، در حالی که بر روی گلها، چند گیاه سوسن نیز قرار داشت.
چو آن دیده، به ران خصمان نظر کرد
همان چشمی که خواهد رفت، تر کرد
هوش مصنوعی: وقتی آن چشم به دشمنان نگاه کرد، همان چشمی که میخواست برود، از ترس خیس شد.
به گریه گفت: ما ناشه فرو خفت؟
کزینسان فتنهٔ خفته بر آشفت؟!
هوش مصنوعی: او به گریه گفت: آیا ما به خواب عمیق رفتهایم؟ چرا که از وجود این انسان، فتنهای که در حال آرامش به سر میبرد، برپا شده است؟
چه حالست این و این جوش از پی چیست؟
برین زندانی این بخشایش از کیست؟
هوش مصنوعی: این وضعیت چه حالتی دارد و این شور و هیجان از کجا ناشی میشود؟ این بخشش و رحمت از جانب چه کسی به این زندانی رسیده است؟
جوابش داد «سنبل» کای گل بخت!
چه باشد سنبلی با صدمهٔ سخت!
هوش مصنوعی: سنبل به گل بخت پاسخ داد: ای گل خوششانس! چه ارزشی دارد سنبلی که با آسیبهای شدید مواجه شده؟
به حکمی کان به سخن تند بادیست
گیاهی را نه جای ایستادیست
هوش مصنوعی: به معنای این است که در شرایطی که صحبتها و انتقادات تند و شدید وجود دارد، جایی برای رشد و توقف وجود نخواهد داشت. در واقع، تحت فشار و تنش، امکان شکوفایی و پیشرفت کاهش مییابد.
چوخان دانست کامد تیر تقدیر
شد از دیده به استقبال آن تیر
هوش مصنوعی: زمانی که انسان به حقیقت و سرنوشت خود آگاه شود، از بینایی خود به استقبال آن واقعیت میرود.
به رغبت داشت نرگس پیش «سنبل»
که خواهی خارم افگن خواهیم گل
هوش مصنوعی: نرگس با خوشحالی از سنبل خواسته است که اگر میخواهی مرا به دردی دچار کنی، بهتر است که گل را به من هدیه کنی.
چو دید آن حال سنبل چار و ناچار
عنیفان را از هر سو کرد بر کار
هوش مصنوعی: وقتی آن وضعیت را مشاهده کرد، سنبل (گل) بیچارهای را از هر طرف به کار مشغول کرد.
که بفگندند سرو راستین را
بیازردند چشم نازنین را
هوش مصنوعی: سرو راستین را ا ز بین بردند و چشم زیبا را آزار دادند.
کسی کز بهر زخم چشم زد نیل
رسیدش چشم زخمی ناگه از میل
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر آسیب چشمی دیگران به خود آسیب زده است، ناگهان متوجه میشود که خود نیز دچار جراحتی ناخوشایند شده است.
چنان چشمی که از سرمه شدی ریش
چگونه تاب میل آرد بیندیش
هوش مصنوعی: چشمی که با سرمه گریم شده، چگونه میتواند تاب و تحمل نگاه به محبوب را داشته باشد؟
چو پر خون شد خماری نرگس وی
خماری گوئیا قی میکند می
هوش مصنوعی: وقتی حالت سرخوشی و مستی مانند نرگس پر از خون شد، گویا او در حال نوشیدن شراب است.
خماری داشت چشمش، وای صد اوی!
که شد چشم و، خمارش ماند بر جای!
هوش مصنوعی: چشمان او حالتی مست و خوابآلود داشت، وای بر او! چرا که در عین حال که چشمانش بیدار است، آن حالت خوابآلودگی همچنان در دلش باقی مانده.
به دیده هر کس اندر درد میکرد
وی از دیده می افشان شد، زهی درد!
هوش مصنوعی: هر کسی که به درد دچار میشد، آن درد را با چشمانش نشان میداد و در نهایت با آن درد از دیدگانش ریخت. چه درد بزرگی!
اگر بود از فلک زینگونه بیداد
فلک کور است، یاب کورتر باد!
هوش مصنوعی: اگر آسمان به این شکل ظلم کند، پس آسمان هم نابیناست و باید هر چه بیشتر نابینا شود!
وزین سو خضر یوسفت روی چون دید
که چشم آزار یعقوبیش بخشید
هوش مصنوعی: وقتی خضر متوجه شد که یوسف از دور نمایان شده و چشم یعقوب به او افتاده، نمیتوانست احساس یعقوب را نادیده بگیرد و در دلش رحم و محبت برای او احساس کرد.
بسی میخواست داد خود ز دادار
به درد چشم کرد درد دل یار
هوش مصنوعی: بسیار سخت بود که انسان درد و رنج خود را از خداوند فریاد کند، چرا که دلدرد و غم عشق یار او را به شدت آزار میدهد.
زهی نیرو که در پنجاه فرسنگ
سر بدخواه زد شمشیرش از چنگ
هوش مصنوعی: چقدر قدرت و توانایی دارد کسی که در فاصله پنجاه فرسنگ، با شمشیرش به دشمنانش ضربه میزند و آنها را شکست میدهد.
فلک زانجا که در پاداش سرهاست
دعای درد مندان را اثرهاست
هوش مصنوعی: آسمان از جایی که به سرنوشت انسانها کمک میکند، دعای افرادی که در درد و رنج هستند را تاثیرگذار میداند.
زمانه ساخت تیغی ز آه مظلوم
سر شومش فگند از گردن شوم
هوش مصنوعی: زمانه به گونهای رفتار کرد که ناله و التماس مظلوم را به سلاحی تبدیل کرد، و در نتیجه آن، من خود را از گردن او رها کردم.
همین دستور کز پاس نمک ماند
نمکخواری دو سه در پاس خود خواند
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که فردی که به خاطر قدردانی از دیگران یا به خاطر وفاداری به حسی خاص، از کسی یا چیزی حمایت میکند، گاهی نیاز دارد که خود را در یک موقعیت خاص قرار دهد و از دیگران نیز انتظار داشته باشد که به او احترام بگذارند و او را درک کنند. در واقع، این جمله به اهمیت احترام متقابل و حفظ روابط انسانی تاکید دارد.
چو او بگزاشت از حق نمک پاس
نمک خواران خورانیدندش الماس
هوش مصنوعی: زمانی که او از حق و حقوق خود گذشت، کسانی که به او بیاحترامی کرده بودند، او را با نیکی و محبت پذیرایی کردند و به او جواهرات و الماس دادند.
چو از تیغ و نمک سوگند بودش
نمک شمشیر شد سر در ربودش
هوش مصنوعی: وقتی که سوگند بر اساس تیغ و نمک باشد، نمک به مانند شمشیر عمل کرده و سر او را از او میگیرد.
چو او بر دیدهٔ منعم جفا کرد
سپهر از دیدهٔ جانش سزا کرد
هوش مصنوعی: وقتی که او به من آزاری رساند، آسمان نیز از دیدگان جانش انتقام گرفت.
به چشم کس چو کس خار ستم داد
بباید چشم خود با سر بهم داد
هوش مصنوعی: وقتی که کسی به دیگری ظلم و آزار میکند، باید حواسش به خودش باشد و اگر نیاز باشد، باید خودش را فدای دیگران کند.
غرض القصه آن کافور بی نور
به تنبول اجل، چون گشت کافور
هوش مصنوعی: قصه از این قرار است که کافور، که در واقع به معنی بینور و خاموش است، به سراغ مرگ میرود و وقتی به آن میرسد، تبدیل به کافور میشود.
یکی از نیکخواهان، قاصدی جست
بدین مژده، گل و تنبول بر دست
هوش مصنوعی: یکی از خیرخواهانی که دلش برای دیگری میتپد، پیامی را جستجو کرد تا خبر خوب را برساند و با خود گل و تنبک (آلات موسیقی) به همراه داشت.
نهانی رفت سوی خان والا
حکایت کرد سر حق تعالی
هوش مصنوعی: یک شخص به آرامی و به صورت پنهانی به سمت خانهای بزرگ و محترم رفت و داستانی از حقیقت خداوند را بیان کرد.
که خصم ار چشم زخمی را سبب گشت
سرش را تیغ کین چوب ادب گشت
هوش مصنوعی: اگر دشمنی باعث زخم برچشم کسی شده باشد، سر او به وسیلهی شمشیر کینه و تلافی زخمی خواهد شد.
سلیم القلب، فرزند جهان شاه
به دل بود از فریب عالم آگاه
هوش مصنوعی: سلیم قلب، فرزند پادشاه جهانی، به دل خودش از اغوای دنیا آگاه بود.
نچندان شادمان گشت اندر آن کار
که هر کس را به نوبت دید تیمار
هوش مصنوعی: او در آن کار چندان خوشحال نشد؛ چرا که هر کسی را به نوبت دید و به او رسیدگی کرد.
خضر خان چو ز غیب انصاف خود یافت
گرم را جای شکر بی عدد یافت
هوش مصنوعی: خضر خان وقتی از دنیای ناپیدا به حقیقت و عدالت خود پی برد، احساس شکرگزاری زیادی کرد و جا برای این نعمت بزرگ در دلش بینهایت شد.
به مسکینی جبین بر خاک مالید
ز آه خصم و سوز خود بنالید
هوش مصنوعی: مردی در حالتی دردمندانه، پیشانیاش را به خاک گذاشت و از شدت ناراحتی و عذاب خود به خاطر دشمنی که دارد، گریه کرد.
بران بدخواه بی تمیز بگریست
برو بگریست بر خود نیز نگریست
هوش مصنوعی: کسی که به دشمنان بیرحم و بیفکر خود گریه میکند، در واقع بر خود نیز میگرید و به وضعیت خودش نگاه میکند.