شمارهٔ ۸۳ - صفت شب سیاه هجران، که خضرخان را در کوشک جهان نمای جهان غم نمود، و دولرانی در قصر لعل غرق خوناب بود، و افروخته شدن شمع مراد آن دو محترق هم از آتش دل ایشان، و روشنائی در کار ایشان پدید گشتن
شبی چون سینهٔ عشاق پر دود
ز تاریکی چو جانهای غم اندود
فلک دودی ز دوزخ وام کرده
سرشته زاب غم شب نام کرده
اگر چه رهبر خلقند انجم
در آن ظلمات هائل کرده ره گم
سیاهی بس که بسته ذیل جاوید
گریزان شب پرک هم سوی خورشید
رسیده ابری از دریای اندوه
شده پیش دل درماندگان کوه
شده چون پر زاغ این نیلگون باغ
شبیخون برده هر سو بوم بر زاغ
همان ابر سیه در گرد آفاق
چکان همچون سواد چشم عشاق
شبی زینسان به غمناکی سیه پوش
دول رانی به خاک افتاده بیهوش
فرو مانده به سودا مبتلائی
چو موری در دهان اژدهائی
پرستاران به گردش خفته جمعی
وی اندر سوختن تنها چو شمعی
رخ از خونابهٔ دل ریش میکرد
ز بخت خود گله با خویش میکرد
نه در دل صبر کارد تاب دوری
نه در تن دل که سازد با صبوری
گه از بیجاده مروارید میرفت
گه از لولوی تر یاقوت میسفت
گهی سقف از خدنگ ناله میدخت
گهی مفنع ز آه سینه میسوخت
گهی بر چهره میکرد از مژه خوی
به جای غازه خون میراند بر روی
چو شد نالیدنش ز اندازه بیرون
ز کنج حجره جست آوازه بیرون
ز نالشهای آن مرغ گرفتار
ز عین خواب نرگس گشت بیدار
صبوری پیشه کن تیمار بگزار
به تقدیر خدا این کار بگذار
پریوش زین نصیحت زار بگریست
به پاسخ گفت چون بسیرا بگریست
که من بسیار میخواهم درین درد
که یابد صبر جان درد پرورد
ولی در سینهام هجر آتش افروز
صبوری چون توان کردن درین سوز
چو شادی نیست بهر من به عالم
مرا بگزار هم در خوردن غم
صنم در تیره شب زینگونه نالان
پرستاران به حسرت دست مالان
به عرض آورد با صد جان گدازی
نیاز خود به ملک بی نیازی
به دامان شفیعان در زده چنگ
همی گفت ای انیس هر دل تنگ
به روز تیرهٔ دلهای سوزان
به شبهای سیاه تیره روزان
به جان بیگناه خردسالان
به شام بی چراغ تنگ حالان
به محبوسی که عمرش رفت در بند
به غمناکی که با غم گشت خرسند
به بیماری که بیکس مرد و بدحال
بدان موری که در ره گشت پامال
بدان بیرانهای محنت آباد
بدان دلها که از محنت شود شاد
به محتاجی که زد در نیستی چنگ
به درویشی که از هستی کند ننگ
بنان خشک پیش بی نوائی
به دلق ژنده بر پشت گدائی
که رحمت کن برین جان گرفتار
ز زاری وارهان این سینهٔ زار
درین نومیدیم امید نو کن
امیدم را به کام دل گرو کن
خلاصم ده ز شبهای جدایی
ببخش از صبح بختم روشنایی
کلیدی بخشم از سر رشته راز
که درهای مرا دم را کند باز
چو لختی کرد زینسان دردمندی
دعا را داد با یارب بلندی
به گریه خواست تا بربایدش آب
که در گریه ربودش ناگهان خواب
خضر را دید کاوردش نهانی
یکی ساغر پر آب زندگانی
بگفت ای کز خضر خان دشنه خوردی
بنوش آب خضر تا زنده گردی
نویدت میدهم زین آب دلکش
که خوش با خضر خان آبی خوری خوش
بت بیدار دل ز آن خواب مقصود
چو بخت خویشتن بیدار شد زود
بجست از خوابگهٔ بی صبر و آرام
چو مرده کاب حیوان یابد از جام
پرستاران محرم را طلب کرد
بگفت این خواب و دلها پر طرب کرد
دلش را تازه گشت امیدواری
زمانی باز رست از بیقراری
از آن پس زان نمایش یاد میداشت
بدان امید دل را شاد میداشت
در آن شب کان صنم را حالت این بود
خضرخان نیز همچون او غمین بود
در آن بود از دل صبر و آرام
که ایوان بشکند یا بر درد بام
چو درمانده شود مرد از دل تنگ
ز دلتنگی کند با بام و در جنگ
عجب داغیست داغ عشقبازی
که باشد سوزش جان دلنوازی
گرفتاری که رنج عاشقی برد
هم از دل زنده گشت و هم ز دل مرد
نهاد از سر غرور پادشاهی
در آمد چون گدایان در گدائی
که ای دانندهٔ راز درونم
درین حسرت، تو میدانی که چونم؟
به سر عارفان حضرت پاک
به درد عاشقان در سینهٔ چاک
به خوناب دو چشم مستمندان
بتا پاک درون دردمندان
به پرهیز جوانان در جوانی
به عیش کودکان در پاک جانی
به جانهای که هست از سوزشان ذوق
به دلهائی که خاکستر شد از شوق
بدان عاشق که مرد از وصل محروم
به مشتاقی که هجرش گشت مظلوم
به فرهادی که زیر کوه غم مرد
به مجنونی که با خود کوه غم برد
بدان حالی که سامانش نباشد
بدان دردی که درمانش نباشد
که بخشایش کنی بر مستمندی
ز دردی وا رهانی دردمندی
ز حد بگذشت شبهای جدائی
چراغم را تو بخشی روشنائی
اگر کامم ته دریاست نایاب
به کام من رسان چون شربت آب
به کام دل رسان دل دادهای را
برآور کار کار افتادهای را
دل غمناک شه بود اندرین راز
که ناگه هاتفی در دادش آواز
که خوش باش ای ز هجر آزار دیده
خرابیهای دل بسیار دیده
بشارت میرسانم ز آسمانت
که گشت ایمن ز هر اندیشه جانت
چو بشنید این بشارت عاشق مست
هم از پا اوفتاد و هم شد از دست
بماند افتاده چون گنجشک بی بال
چه از شادی، چه از حیرت، چه از حال
شمارهٔ ۸۲ - صفت داغهای جدائی، که دود از نهاد آن دو آتش زده فراق براورده: مبادا آسمان را خانه معمورشمارهٔ ۸۴ - رسیدن خضر خان بادلدانی، و با او چون بخت خویش با دولت جفت گشتن: چو خوش باشد که یابد تشنه دیر
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شبی چون سینهٔ عشاق پر دود
ز تاریکی چو جانهای غم اندود
هوش مصنوعی: شبی شبیه به دلهای عاشق پر از غم و دودی است که در دل تاریکی، جانها را تحتتأثیر قرار داده است.
فلک دودی ز دوزخ وام کرده
سرشته زاب غم شب نام کرده
هوش مصنوعی: آسمان دودی از جهنم به خود گرفته و اندوه شب را به نام زاب (یکی از رودها) نسبت داده است.
اگر چه رهبر خلقند انجم
در آن ظلمات هائل کرده ره گم
هوش مصنوعی: هرچند ستارگان در این تاریکی بزرگ، راهنمای مردم هستند، اما در این شرایط سخت، راه را گم کردهاند.
سیاهی بس که بسته ذیل جاوید
گریزان شب پرک هم سوی خورشید
هوش مصنوعی: تاریکی آنقدر زیاد است که جاودانگی را در بر گرفته و شب به سمت خورشید در حال فرار است.
رسیده ابری از دریای اندوه
شده پیش دل درماندگان کوه
هوش مصنوعی: ابرهایی از دریای اندوه به دلهای درماندهای رسیده که مانند کوهی از غم و ناامیدی هستند.
شده چون پر زاغ این نیلگون باغ
شبیخون برده هر سو بوم بر زاغ
هوش مصنوعی: این باغ نیلگون مانند پرهای زاغ شده است و شباهنگام، جغدها به همه جا حملهور میشوند.
همان ابر سیه در گرد آفاق
چکان همچون سواد چشم عشاق
هوش مصنوعی: ابر تیرهای که در آسمانها در گردش است، مانند تیرگی و زیبایی چشمان عاشقان جلوهگری میکند.
شبی زینسان به غمناکی سیه پوش
دول رانی به خاک افتاده بیهوش
هوش مصنوعی: یک شب بسیار تاریک و غمانگیز، دول رانی به زمین افتاده و بیهوش شده است.
فرو مانده به سودا مبتلائی
چو موری در دهان اژدهائی
هوش مصنوعی: غرق در اندیشه و خیالاتی هستی که مانند موری در چنگال اژدها گرفتار شدهای.
پرستاران به گردش خفته جمعی
وی اندر سوختن تنها چو شمعی
هوش مصنوعی: پرستاران دور هم نشستهاند و گروهی را در خواب مشاهده میکنند، در حالی که او در میان آنها تنها مانند یک شمع در حال سوختن است.
رخ از خونابهٔ دل ریش میکرد
ز بخت خود گله با خویش میکرد
هوش مصنوعی: چهرهاش به خاطر غم و درد دلی که دارد، مانند زخمی عمیق به نظر میرسد و از سر بخت خود به خودش شکایت میکند.
نه در دل صبر کارد تاب دوری
نه در تن دل که سازد با صبوری
هوش مصنوعی: نه در دل توان تحمل دوری را دارم و نه در جسمم، دل میتواند با صبوری سازگار شود.
گه از بیجاده مروارید میرفت
گه از لولوی تر یاقوت میسفت
هوش مصنوعی: گاه مرواریدهایی از مسیر بیراهه میافتاد و گاه یاقوتی از لولوی تر برداشته میشد.
گهی سقف از خدنگ ناله میدخت
گهی مفنع ز آه سینه میسوخت
هوش مصنوعی: گاهی اوقات صدای ناله از تیرهایی که به سقف برخورد میکنند بلند میشود و گاهی دیگر، غم و درد دلها از دلها بلند میشود و میسوزاند.
گهی بر چهره میکرد از مژه خوی
به جای غازه خون میراند بر روی
هوش مصنوعی: گاهی بر چهرهاش به جای سرخی که به طور طبیعی باید باشد، از مژههایش خون میریخت.
چو شد نالیدنش ز اندازه بیرون
ز کنج حجره جست آوازه بیرون
هوش مصنوعی: وقتی نالههای او به میزان بیش از حد رسید، از گوشه اتاق خارج شد و صدای خود را بلند کرد.
ز نالشهای آن مرغ گرفتار
ز عین خواب نرگس گشت بیدار
هوش مصنوعی: از نالههای آن پرندهی دربند، به خاطر چشمان خوابآلود نرگس، بیدار شد.
صبوری پیشه کن تیمار بگزار
به تقدیر خدا این کار بگذار
هوش مصنوعی: تحمل کن و برای خودت نگرانی نداشته باش، کارها را به دست سرنوشت بسپار و به تقدیر خداوند اعتماد کن.
پریوش زین نصیحت زار بگریست
به پاسخ گفت چون بسیرا بگریست
هوش مصنوعی: زنی زیبا به خاطر نصیحتی که شنید، بسیار گریه کرد و در پاسخ گفت که چقدر او در این وضعیت گریسته است.
که من بسیار میخواهم درین درد
که یابد صبر جان درد پرورد
هوش مصنوعی: من بسیار آرزو دارم که در این درد و رنج، نیرویی پیدا کنم که بتوانم بر دردهایم غلبه کنم و صبر و شکیبایی را در خود پرورش دهم.
ولی در سینهام هجر آتش افروز
صبوری چون توان کردن درین سوز
هوش مصنوعی: در دل من آتش جدایی میسوزد و صبر من را تحت فشار قرار داده است، اما چگونه میتوانم در این آتش تحمل کنم؟
چو شادی نیست بهر من به عالم
مرا بگزار هم در خوردن غم
هوش مصنوعی: وقتی که شادی در دنیا برای من وجود ندارد، پس بگذار که همین حالا با غم خود سر کنم.
صنم در تیره شب زینگونه نالان
پرستاران به حسرت دست مالان
هوش مصنوعی: در دل تاریکی شب، معشوقه با نالههایی جانسوز و پرشور، به یاد پرستارانش حسرت میخورد و به دستمالیدن بر خود میپردازد.
به عرض آورد با صد جان گدازی
نیاز خود به ملک بی نیازی
هوش مصنوعی: او با تمام وجود و از عمق دل خواستهاش را مطرح کرد و درخواست کرد که به جایی برسد که دیگر نیازی به هیچ چیز نداشته باشد.
به دامان شفیعان در زده چنگ
همی گفت ای انیس هر دل تنگ
هوش مصنوعی: به آغوش شفیعان پناه بردهام و با دل پر از غم میگویم: ای همدم، همراه هر دل غمگین.
به روز تیرهٔ دلهای سوزان
به شبهای سیاه تیره روزان
هوش مصنوعی: در روزهایی که دلها پر از درد و سوز هستند، شبها برای کسانی که زندگی برایشان تیره و تار است، به سختی میگذرد.
به جان بیگناه خردسالان
به شام بی چراغ تنگ حالان
هوش مصنوعی: به خاطر جان بیگناه کودکان و وضعیت ناخوشایند انسانهای بیچاره در شب تاریک.
به محبوسی که عمرش رفت در بند
به غمناکی که با غم گشت خرسند
هوش مصنوعی: به شخصی که تمام عمرش را در زندان گذرانده است، و حالا به حالتی رضایتآمیز با غم و اندوه خود سازگار شده است، اشاره دارد. او در شرایط سخت زندگی، به نوعی به آن عادت کرده و با آن کنار آمده است.
به بیماری که بیکس مرد و بدحال
بدان موری که در ره گشت پامال
هوش مصنوعی: به بیماری که در تنهایی و بدون همراه از دنیا رفت و حالش بسیار بد بود، اشاره میشود به مورچهای که در مسیر زیر پا رفته و به حالتی نزار افتاده است.
بدان بیرانهای محنت آباد
بدان دلها که از محنت شود شاد
هوش مصنوعی: بدان که افرادی که در سختیها و مشکلات زندگی قرار دارند، در دلهای خود شادی و آرامش را پیدا میکنند.
به محتاجی که زد در نیستی چنگ
به درویشی که از هستی کند ننگ
هوش مصنوعی: کسی که به شدت نیازمند است، به دنبال چیزی میگردد و به درویشی که از داشتن زندگی و مال خود شرمنده است، نگاه نمیکند.
بنان خشک پیش بی نوائی
به دلق ژنده بر پشت گدائی
هوش مصنوعی: با دستهای خشک و بیچیز، در حالی که لباس کهنهای به دوش دارم، به در خانهی کسی که فقیر است میروم.
که رحمت کن برین جان گرفتار
ز زاری وارهان این سینهٔ زار
هوش مصنوعی: به من رحم کن و این جان رنجدیده را از غم و اندوه رها کن و این دل آسیبدیده را آزاد ساز.
درین نومیدیم امید نو کن
امیدم را به کام دل گرو کن
هوش مصنوعی: در این ناامیدی، به من امیدی تازه بده و این امید را طوری بساز که به خواستهام برسد.
خلاصم ده ز شبهای جدایی
ببخش از صبح بختم روشنایی
هوش مصنوعی: مرا از شبهای دوری خلاص کن و در صبحی که قسمت من است روشنایی ببخش.
کلیدی بخشم از سر رشته راز
که درهای مرا دم را کند باز
هوش مصنوعی: میخواهم کلیدی به تو بدهم که با آن بتوانی به رازهای من دست پیدا کنی و درهای زندگیام را به روی خودت باز کنی.
چو لختی کرد زینسان دردمندی
دعا را داد با یارب بلندی
هوش مصنوعی: پس از اینکه لحظهای از درد و رنجش گذشت، او دعایی به سوی خداوند بلند کرد.
به گریه خواست تا بربایدش آب
که در گریه ربودش ناگهان خواب
هوش مصنوعی: او تصمیم داشت تا با گریه کردن، آرامش را از دست بدهد و اشکها را بیرون بریزد، اما در حین گریه کردن، ناگهان خوابش برد و به خواب رفت.
خضر را دید کاوردش نهانی
یکی ساغر پر آب زندگانی
هوش مصنوعی: خضر را ملاقات کرد که به طور پنهانی یک جام پر از آب زندگانی در دست داشت.
بگفت ای کز خضر خان دشنه خوردی
بنوش آب خضر تا زنده گردی
هوش مصنوعی: بگو ای کسی که از خضر به دشنه آسیب دیدی، اکنون آب خضر را بنوش تا زنده و شاداب شوی.
نویدت میدهم زین آب دلکش
که خوش با خضر خان آبی خوری خوش
هوش مصنوعی: به تو خبر خوبی میدهم دربارهی این آب زلال و زیبا که با خضر، مرد حکمت و زندگی، به شکلی خوش و دلانگیز نوشیده میشود.
بت بیدار دل ز آن خواب مقصود
چو بخت خویشتن بیدار شد زود
هوش مصنوعی: بت بیدار دل از خواب هدف خود بیدار میشود، همانطور که وقتی شانس و اقبال کسی بیدار میشود، او نیز سریعاً به درک و آگاهی میرسد.
بجست از خوابگهٔ بی صبر و آرام
چو مرده کاب حیوان یابد از جام
هوش مصنوعی: از جایی که بیتابی و بیقراری وجود دارد، به سرعت میگریزد، مانند مردهای که از خواب برمیخیزد و از جامی مینوشد که حیوانات از آن استفاده میکنند.
پرستاران محرم را طلب کرد
بگفت این خواب و دلها پر طرب کرد
هوش مصنوعی: پرستاران به شوق و انگیزه خاصی خواسته شدند، زیرا این خواب و دلها را با شادابی و خوشحالی پر کرده بود.
دلش را تازه گشت امیدواری
زمانی باز رست از بیقراری
هوش مصنوعی: دلش برای مدتی به آرامش رسید و از بیقراری و نگرانی رهایی یافت.
از آن پس زان نمایش یاد میداشت
بدان امید دل را شاد میداشت
هوش مصنوعی: پس از آن نمایشی که دیده بود، به خاطر آن یادگاری را در ذهن خود نگه میداشت و به همین امید دلش را شاد میکرد.
در آن شب کان صنم را حالت این بود
خضرخان نیز همچون او غمین بود
هوش مصنوعی: در آن شب، معشوق حالتی غمگین داشت و خضرخان هم مانند او احساس اندوه میکرد.
در آن بود از دل صبر و آرام
که ایوان بشکند یا بر درد بام
هوش مصنوعی: در دل من صبر و آرامشی وجود دارد که اگر ایوان محکم باشد، میتواند درد و رنج را تحمل کند، یا اگر ناپایدار باشد، ممکن است به راحتی فروریخته و آسیب ببیند.
چو درمانده شود مرد از دل تنگ
ز دلتنگی کند با بام و در جنگ
هوش مصنوعی: زمانی که مردی از ناراحتی و تنگناهی دلش درمانده شود، به ناچار با دیوار و درب خانهاش به جنگ میپردازد.
عجب داغیست داغ عشقبازی
که باشد سوزش جان دلنوازی
هوش مصنوعی: عشق بازی چنان تجربه سوزناکی است که جان را به شدت میآزارد و درد آن عمیق و گاهی دلنواز است.
گرفتاری که رنج عاشقی برد
هم از دل زنده گشت و هم ز دل مرد
هوش مصنوعی: مشکلاتی که عاشق با خود به دوش میکشد، هم موجب بیداری و نشاط روح او میشود و هم میتواند دل را از زندگی بیندازد.
نهاد از سر غرور پادشاهی
در آمد چون گدایان در گدائی
هوش مصنوعی: پادشاهی که با خودبزرگبینی و افتخار بر تخت نشسته بود، به طور ناگهانی و به طرز غیرمنتظرهای همانند یک گدای بیچیز و فقیر به در خانهها آمد و درخواست کمک کرد.
که ای دانندهٔ راز درونم
درین حسرت، تو میدانی که چونم؟
هوش مصنوعی: ای کسی که از احساسات و رازهای درون من باخبر هستی، در این حسرتی که دارم، تو میدانی حال من چگونه است؟
به سر عارفان حضرت پاک
به درد عاشقان در سینهٔ چاک
هوش مصنوعی: عاشقان در دل خود درد و غم دارند و عارفان در رأس خود، جائی مقدس و خالی از آزار و رنج قرار دارند.
به خوناب دو چشم مستمندان
بتا پاک درون دردمندان
هوش مصنوعی: چشمهای گریان و پر درد فقرا را با پاکی درون و احساسات انسان دوستانهام شستشو میدهم.
به پرهیز جوانان در جوانی
به عیش کودکان در پاک جانی
هوش مصنوعی: جوانان باید از کارهای نادرست دوری کنند و در عوض، بچهها باید از شادی و خوشیهای سالم لذت ببرند.
به جانهای که هست از سوزشان ذوق
به دلهائی که خاکستر شد از شوق
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که افرادی که جانشان از عشق و شوق میسوزد، شوق و شراکت عمیقتری دارند، در حالی که دلهای کسانی که به خاطر عشق و احساسات خاموش شدهاند، به نوعی بیحرکت و سرد شده است. در واقع، عشق واقعی میتواند جانها را زنده کند و احساسات را برافروزد، در حالی که عدم عشق میتواند به خاموشیهای عاطفی منجر شود.
بدان عاشق که مرد از وصل محروم
به مشتاقی که هجرش گشت مظلوم
هوش مصنوعی: بدان که عاشقی که از وصال محبوب بیبهره است، به خاطر دوری و هجرانش به شدت رنج میبرد و مظلوم است.
به فرهادی که زیر کوه غم مرد
به مجنونی که با خود کوه غم برد
هوش مصنوعی: این بیت به داستان فرهاد و مجنون اشاره دارد. فرهاد، کسی است که در زیر کوه غم به خاطر عشقش رنج میبرد و در نهایت جان میدهد. مجنون نیز عاشقی است که بار غم عشق را با خود به دوش میکشد. به نوعی نشاندهندهٔ فداکاری و عمیق بودن عشق در مواجهه با درد و رنج است.
بدان حالی که سامانش نباشد
بدان دردی که درمانش نباشد
هوش مصنوعی: در شرایطی که اوضاع و احوال به سامان نیست، نباید به دردی امید داشت که درمانی نداشته باشد.
که بخشایش کنی بر مستمندی
ز دردی وا رهانی دردمندی
هوش مصنوعی: به من عطا کن و یاری برسان تا دردهایم را فراموش کنم و از رنجهایم رهایی یابم.
ز حد بگذشت شبهای جدائی
چراغم را تو بخشی روشنائی
هوش مصنوعی: در شبهای طولانی جدایی، تو منبع روشنی و نور من هستی.
اگر کامم ته دریاست نایاب
به کام من رسان چون شربت آب
هوش مصنوعی: اگر آرزویم به عمق دریا باشد، ای کاش تو به من برسانی که آن را به سادگی و شفافیت مانند یک جرعه آب نوشیدنی خواهم.
به کام دل رسان دل دادهای را
برآور کار کار افتادهای را
هوش مصنوعی: به خوشی و رضایت شخصی که دلش را به تو سپرده، با دقت و تلاش، او را یاری کن و به خواستههایش برسون.
دل غمناک شه بود اندرین راز
که ناگه هاتفی در دادش آواز
هوش مصنوعی: دل اندوهگین شاه در این موضوع بود که ناگهان صدای ندا دهندهای به او رسید.
که خوش باش ای ز هجر آزار دیده
خرابیهای دل بسیار دیده
هوش مصنوعی: ای خوب، تو خوشحال باش؛ چرا که از جدایی و رنجهای ناشی از آن، دلشکستگیهای زیادی را تجربه کردهای.
بشارت میرسانم ز آسمانت
که گشت ایمن ز هر اندیشه جانت
هوش مصنوعی: خبر خوشی دارم از آسمان که جانت از هر گونه اندیشهی ناامنی در امان است.
چو بشنید این بشارت عاشق مست
هم از پا اوفتاد و هم شد از دست
هوش مصنوعی: وقتی عاشق این خبر خوش را شنید، به قدری خوشحال و سرمست شد که از پا افتاد و از دست رفت.
بماند افتاده چون گنجشک بی بال
چه از شادی، چه از حیرت، چه از حال
هوش مصنوعی: مانند گنجشکی بی بال که بر زمین افتاده، فردی در حالتی از شادی، حیرت یا بیحالی باقی مانده است.