شمارهٔ ۸۴ - رسیدن خضر خان بادلدانی، و با او چون بخت خویش با دولت جفت گشتن
چو خوش باشد که یابد تشنه دیر
به گرمای بیابان شربتی سیر
حلاوت گیرد از شیرینیش کام
جگر آسودگی یابد ز آشام
چه خونها خورده باشد دل به صد جوش
که ناگه نوش داروئی کند نوش
خضر خانی کش از دیوان تقدیر
مرادی در زمانی داشت تحریر
چو وقت آمد کزان کامش بود بهر
بکان آن شربتش روزی شد از دهر
گهر سنجی کزین گنجینهٔ در سفت
ز مرد با گهر زینسان کند جفت
که آن آشفته دلداده در بند
ز خورشیدی به ماهی گشته خرسند
چو تنگ آمد ز خوناب درونی
گره زد در درونش اشک خونی
به گوش محرمی کرد این گره باز
که تا در پیش با نور یزدان راز
هران سوزی که در دل داشت مستور
بر آن سوزنده روشن کرد چون نور
به صد دلسوزی آن پروانه زان شمع
روان شد کرده آتشها به دل جمع
شد اندر مجلس بانوی آفاق
برون زد شعلهٔ زان دود عشاق
به زاری گفت کای در پردهٔ شاه
ز نور خود فگنده پرده بر ماه
ز مهر شه بلندت باد پایه
ز ظل ایزدت بر فرق سایه
کجا شاید که با این بخت شاهی
بود فرزندت اندر سینه کاهی؟
تهی دستی بودنی تاجداری
که بر کامی نباشد کامگاری
مکش بهر برادر زاده، فرزند
که آن رسمی، و این جانی است پیوند
اگر چه، رنج خویشان رنج خویش است
ولیکن، نی ز رنج خویش بیش است
در انگشت برادر گر خلد خار
نه چون انگشت خویشت باشد آزار
ز درد، ار چشم خواهر ریش باشد
نه همچون درد چشم خویش باشد
مکن چندان برادر زاده را مهر
که یک سو تابی از فرزند خود چهر
هدف چار است مردان را به یک تیر
اگر زین خسته گردد زن چه تدبیر
چو مردی چار خاتم راست در خورد
به یک خاتم چرا قانع شود مرد؟
خصوصا پادشاهان را که بی گفت
بیاید هم نسب افزون و هم جفت
به خدمت گر قبولی یابد این راز
دری از نیک خواهی کردهام باز
چو آن خونابه قطره قطره در وجودش
چو در و لعل بانو کرد در گوش
دل از یاقوت گوشش سفته تر گشت
دو چشمش همچو گوشش پر گهر گشت
نهانی جست فرمانی ز درگاه
که فرماید قران زهره با ماه
ز قصر لعل فرمان داد در حال
که آرند آن نگار مشتری فال
سبک، فرمان پذیران در دویدند
ز کان لعل گوهر بر کشیدند
رسانیدند با صد عزت و ناز
به رضوان گاه تخت، آن حور طناز
خبر دادند عاشق را نهانی
که کام دل رسید اکنون تو دانی
خضر خان کز چنان کامی خبر یافت
خضر گوئی دوباره چشمه دریافت
لبش پر خنده چشم از گریه تر هم
ز بس شادی شده حیران و در هم
در آن فرحت که شد جان نوش یار
تنش میشد ز جان کهنه پیزار
روان شد چو خیال خویش بیخویش
خیال دوست رهبر کرده در پیش
درون شد چون به خلوت گاه دل جوی
دویده چار گشتش روی در روی
نظرها گرم و جانها در جگر بود
خردها مست و دلها بیخبر بود
چو باز آمد شکیب هر دو لختی
عمل پیوند ش بختی به بختی
شه گم گشته هوش و یافته جان
بخندین خبر تش جانی گروگان
نهفته، با درونی خاصهای چند
نشست و عقد کابین کرد پیوند
ز درج دیده گوهرها برو ریخت
نثار از گریهٔ شادی فرو ریخت
چنان شاهی و هوش از وی شده پاک
چو درویشی که دری یابد از خاک
به شادی با نگار خویش بنشست
شده از دست و زلف دوست بر دست
دو دل رخت هوس در جان درون برد
جدائی از میان زحمت برون برد
فرو خفت از دل آتشهای اندوه
فرود آمد ز جان غمهای چون کوه
مقابل دل بدل آئینه شد باز
ز لب جانها درون سینه شد باز
پریروی از برون آلودهٔ شرم
درون سو شعلهای دوستی گرم
به سوی شاه خود دزدیده میدید
گهی پیدا، گهی پوشیده میدید
رخی اندک به سبزی میل کرده
بهاری از کف خضر آب خورده
روان سرو تر و سبز و جوان هم
ندیده سبزهٔ و آب روان هم
تو گوئی رنگ سبزش گاه دیدن
ز سبزی و تری خواهد چکیدن
همه طاووس هندی سبز وام است
کزان گونه به زیبائی تمام است
تذ روان خراسان نغزسانند
ولی طاوس هندی را چه مانند؟
پس از دیری که حیرت رخت بر بست
هوای دل به عیاری کمر بست
درآمد عاشق شوریده مشتاق
که تنگش در برآرد چون به غلطاق
حریر آبگون کرد از برش دور
چو ابر از آفتاب و حله از حور
در آویخت چون باز شکاری
که آویزد به کبک مرغزاری
گرفت اندر کنار آن سرو گلرنگ
بسان برگ گل در غنچهٔ تنگ
پس از مهر خزانه دور شد پاس
به لؤلؤ سفتن آمد نوک الماس
نمی شد ریسمان را راه در در
که در ناسفته بود و ریسمان پر
چو در شد در شکوفه شاخ گلگون
شکوفه خنده زد با گریهٔ خون
چنان در قفل سیمین شد کلیدش
که شد تا پرهٔ دل ناپدیدش
به هم لعل و عقیقی داشته جفت
عقیق از برمهٔ یاقوت میسفت
به چشمه غنچهٔ نیلوفری تر
به صد حیله همی برد اندرون سر
چو کرد آن جوهری در گرم خیزی
به درج لعل مروارید ریزی
خضر سیراب گشت اندر سیاهی
چکید آب حیات از کام ماهی
چنین بزمی که دل سودای آن داشت
مکرر شد که معنی جای آن داشت
چو آسود از دو جانب شعله را تاب
در آن آسایش آمد هر دو را خواب
از آن پس شان نبود از بخت کاری
بجز هر لحظه بوسی و کناری
ازین، کردن به دزدی سینه تسلیم
وزو، تاراج کردن تودهٔ سیم
از این، بستن برو زلف کره گیر
وز او گردن در آوردن به زنجیر
ازین، ساعد به دست او سپردن
و زو، گل دستهٔ بر دست بردن
ز گاه شام تا صبح شب فروز
شدی در خوش دلی شبهایشان روز
نهاده، چون دو گل، روئی به روئی
نه محرم در میان، جز رنگ و بوئی
بهم پیوسته اندامی به اندام
به آمیزش چو دو می در یکی جام
دو مست شوق با هم کرده سر خوش
نه تشویشی به جز زلف مشوش
چه خوش روزی و فرخ روزگاری
که یابد کام دل یاری ز یاری
گهی لب بر لبی چون قند ساید
به دندان تمنا قند خاید
گهی خسپد به شادی دوش با دوش
بنفشه در برو نسرین در آغوش
کند هر دم نگه بر روی ماهی
که یابد جان نو در هر نگاهی
شمارهٔ ۸۳ - صفت شب سیاه هجران، که خضرخان را در کوشک جهان نمای جهان غم نمود، و دولرانی در قصر لعل غرق خوناب بود، و افروخته شدن شمع مراد آن دو محترق هم از آتش دل ایشان، و روشنائی در کار ایشان پدید گشتن: شبی چون سینهٔ عشاق پر دودشمارهٔ ۸۵ - خراب گشتن مجلس خانی از گردش دور مدام، و خفتن بخت بیدار خضر خان، به پریشانی این دولت در واقعه دیدن و تعبیر آن خواب پریشان از دل خسرو خستن: بسی دیدم درین گردنده دولاب
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو خوش باشد که یابد تشنه دیر
به گرمای بیابان شربتی سیر
هوش مصنوعی: وقتی که در گرمای سوزان بیابان کسی که تشنه است، آب شربتی سیرابکننده پیدا کند، احساس شادی و خوشحالی میکند.
حلاوت گیرد از شیرینیش کام
جگر آسودگی یابد ز آشام
هوش مصنوعی: شیرینی آن باعث لذت میشود و دل را آرام میکند.
چه خونها خورده باشد دل به صد جوش
که ناگه نوش داروئی کند نوش
هوش مصنوعی: دل در اثر غم و رنجهای فراوان، زخمها و دردهای زیادی را تحمل کرده است، اما ناگهان به گونهای شگفتانگیز بهبودی مییابد و به آرامش میرسد.
خضر خانی کش از دیوان تقدیر
مرادی در زمانی داشت تحریر
هوش مصنوعی: خضر به عنوان یک شخصیت نمادین و الهی در ادبیات فارسی، نمایانگر زندگی و هدایت است. در اینجا اشاره به این دارد که او از بخت و مقدر بودن زندگی انسانی مینویسد و به نوعی بر سرنوشت مینگرد. این دیوان تقدیر به معنای دست نوشتهای است که تقدیر و سرنوشت انسانها در آن به تصویب رسیده است. نیرویی که در زمان مناسب نقش و کارکرد خود را ایفا میکند.
چو وقت آمد کزان کامش بود بهر
بکان آن شربتش روزی شد از دهر
هوش مصنوعی: زمانی که فرارسید و او اطمینان یافت که لذتهایش به پایان میرسد، شربت او به روزی از روزگار تبدیل شد.
گهر سنجی کزین گنجینهٔ در سفت
ز مرد با گهر زینسان کند جفت
هوش مصنوعی: شخصی که از درون خود با ارزش و با کفایت است، به راحتی میتواند با یک انسان با ارزش و با استعداد ارتباط برقرار کند.
که آن آشفته دلداده در بند
ز خورشیدی به ماهی گشته خرسند
هوش مصنوعی: آن دلدادهی بیقرار که به خاطر عشقش در دنیای شگفتیها غرق شده، اکنون از نور خورشید به روشنایی ماه رضایت پیدا کرده است.
چو تنگ آمد ز خوناب درونی
گره زد در درونش اشک خونی
هوش مصنوعی: وقتی فشار و درد درون او زیاد شد، اشکهای خونینش را در دلش پنهان کرد.
به گوش محرمی کرد این گره باز
که تا در پیش با نور یزدان راز
هوش مصنوعی: این گره باز شد و به گوش کسی که در انتظار بود، پیام و رازهایی از نور خداوند رسید.
هران سوزی که در دل داشت مستور
بر آن سوزنده روشن کرد چون نور
هوش مصنوعی: هر دردی که در دل احساس میشود، میتواند به وضوح و روشنی بروز کند، مانند نوری که آتش را روشن میسازد.
به صد دلسوزی آن پروانه زان شمع
روان شد کرده آتشها به دل جمع
هوش مصنوعی: پروانه با تمام عشق و دلسوزیاش به سمت شمع میرود و در دلش آتشهای زیادی را جمع کرده است.
شد اندر مجلس بانوی آفاق
برون زد شعلهٔ زان دود عشاق
هوش مصنوعی: در مجلس زیبای بانوی جهان، شعلهای از عشق و شور و شوق خواهندگان عشق روشن شد.
به زاری گفت کای در پردهٔ شاه
ز نور خود فگنده پرده بر ماه
هوش مصنوعی: به طور ناراحت و زاری گفت: ای پردهای که در مقابل شاه قرار داری، به خاطر نوری که از خود پخش میکنی، میتوانی پرده را بر روی چهرهٔ ماه بیندازی.
ز مهر شه بلندت باد پایه
ز ظل ایزدت بر فرق سایه
هوش مصنوعی: از محبت شاه بزرگوار، تو بلندمرتبه خواهی شد و تحت حمایت خداوند بر سر تو سایه خواهد افکند.
کجا شاید که با این بخت شاهی
بود فرزندت اندر سینه کاهی؟
هوش مصنوعی: کجا ممکن است که با این سرنوشت بد، فرزند تو در دل یک کاه قرار بگیرد؟
تهی دستی بودنی تاجداری
که بر کامی نباشد کامگاری
هوش مصنوعی: بیپولی و نداشتن مال، مانع بزرگی برای کسی است که نمیتواند از نعمتها و لذتهای زندگی بهرهمند شود. در واقع، کسی که توانایی و ثروتی ندارد، حتی اگر عنوان و مقام بالایی داشته باشد، کمال خوشبختی را نخواهد داشت.
مکش بهر برادر زاده، فرزند
که آن رسمی، و این جانی است پیوند
هوش مصنوعی: برادرزادهات را مورد آزار قرار نده، زیرا او فرزند است و این عمل به نوعی به پیوندهای انسانی آسیب میزند.
اگر چه، رنج خویشان رنج خویش است
ولیکن، نی ز رنج خویش بیش است
هوش مصنوعی: اگرچه درد و رنج نزدیکان و عزیزانمان برای ما غمانگیز است، اما رنج خود ما از آن غم بزرگتر است.
در انگشت برادر گر خلد خار
نه چون انگشت خویشت باشد آزار
هوش مصنوعی: اگر به انگشت برادرت، خاری باشد، آن را چندان مهم ندان و در نظر داشته باش که اگر انگشت خودت دچارش شود، آسیب بیشتری به تو میزند.
ز درد، ار چشم خواهر ریش باشد
نه همچون درد چشم خویش باشد
هوش مصنوعی: اگر چشم خواهر از درد ریش باشد، این درد با درد چشم خودم تفاوت دارد.
مکن چندان برادر زاده را مهر
که یک سو تابی از فرزند خود چهر
هوش مصنوعی: برای کسی که به او توجه و محبت میکنی، بیش از حد محبت نکن، زیرا ممکن است او به تو اهمیت ندهد مانند اینکه تو فرزندان خود را دوست داری.
هدف چار است مردان را به یک تیر
اگر زین خسته گردد زن چه تدبیر
هوش مصنوعی: مردان برای رسیدن به هدفهایشان تلاش میکنند و اگر این هدفها به یک تیر شلیک شود، باید برنامهریزی دقیقی داشته باشند. اگر این تلاشها بیثمر باشد یا با شکست مواجه شود، باید به فکر چاره و تدبیر جدیدی باشند.
چو مردی چار خاتم راست در خورد
به یک خاتم چرا قانع شود مرد؟
هوش مصنوعی: وقتی مردی که دارای چهار خاتم است، با یک خاتم خود را راضی کند؟ انسان به چیزی که کمتر از آنچه دارد، راضی نمیشود.
خصوصا پادشاهان را که بی گفت
بیاید هم نسب افزون و هم جفت
هوش مصنوعی: به ویژه پادشاهان، که بدون گفتگو به آنان اضافه میشود و هم نسبت و هم همسری برایشان تامین میگردد.
به خدمت گر قبولی یابد این راز
دری از نیک خواهی کردهام باز
هوش مصنوعی: اگر این راز مورد قبول واقع شود، من با نیکخواهی در را به روی خدمت باز کردهام.
چو آن خونابه قطره قطره در وجودش
چو در و لعل بانو کرد در گوش
هوش مصنوعی: وقتی که آن مروارید خونی، آرام آرام در وجود او مانند دُر و لعل به صدایی نرم و دلنشین در گوشش جان میبخشد.
دل از یاقوت گوشش سفته تر گشت
دو چشمش همچو گوشش پر گهر گشت
هوش مصنوعی: دلش از یاقوت گوشش نرمتر شد و دو چشمانش مانند گوشش پر از گوهر و زیور گردید.
نهانی جست فرمانی ز درگاه
که فرماید قران زهره با ماه
هوش مصنوعی: به طور پنهانی از درگاه خدا تقاضا کردم که آیا میتواند ماه را به زهره فرمان دهد.
ز قصر لعل فرمان داد در حال
که آرند آن نگار مشتری فال
هوش مصنوعی: از قصر زیبا فرمانی صادر شد در حالتی که آن معشوق زیبا نیز در حال پیشبینی و فال گرفتن بود.
سبک، فرمان پذیران در دویدند
ز کان لعل گوهر بر کشیدند
هوش مصنوعی: آهسته، فرمانبرداران به سرعت از دشت عبور کردند و گوهرهای زیبای قرمز را از زمین برداشتند.
رسانیدند با صد عزت و ناز
به رضوان گاه تخت، آن حور طناز
هوش مصنوعی: با شکوه و زیبایی خاصی، آن دختر زیبا و دلربا را به بهشت و آرامش جاودان رساندند.
خبر دادند عاشق را نهانی
که کام دل رسید اکنون تو دانی
هوش مصنوعی: به عاشق به طور پنهانی خبر دادند که خواستههایش به حقیقت پیوسته و حالا تو میدانی که چه اتفاقی افتاده است.
خضر خان کز چنان کامی خبر یافت
خضر گوئی دوباره چشمه دریافت
هوش مصنوعی: خضر خان که خبر از آن کامیابی گرفت، انگار دوباره چشمهای را پیدا کرد.
لبش پر خنده چشم از گریه تر هم
ز بس شادی شده حیران و در هم
هوش مصنوعی: لبخند بر لب دارد ولی چشمانش از اشک پر شده است؛ او از بس که شاد است، حیران و در همریخته به نظر میرسد.
در آن فرحت که شد جان نوش یار
تنش میشد ز جان کهنه پیزار
هوش مصنوعی: در زمانی که شادی و خوشی به اوج میرسید، جان تازهای از یار میگرفت و بدنش از جان قدیمی و کهنه جدا میشد.
روان شد چو خیال خویش بیخویش
خیال دوست رهبر کرده در پیش
هوش مصنوعی: وقتی که فکر و خیال من آزاد و بیاختیار شد، تصویر دوست به عنوان راهنمای من در جلو قرار گرفت.
درون شد چون به خلوت گاه دل جوی
دویده چار گشتش روی در روی
هوش مصنوعی: وقتی به خلوت دل وارد شد، دلش تپش شد و صورتش به شکلی سرشار از عشق و محبت در برابرش نمایان گشت.
نظرها گرم و جانها در جگر بود
خردها مست و دلها بیخبر بود
هوش مصنوعی: همه نگاهها به هم دوخته شده و احساسات در دلها پرشور است، اما عقلها در حال سرخوشی و دلها از واقعیتها بیخبرند.
چو باز آمد شکیب هر دو لختی
عمل پیوند ش بختی به بختی
هوش مصنوعی: زمانی که صبر دوباره بازگردد، هر دو لحظهای به هم پیوند میخورند که به سعادت و شانس خوشایند منجر میشود.
شه گم گشته هوش و یافته جان
بخندین خبر تش جانی گروگان
هوش مصنوعی: شاهی که عقل خود را گم کرده و روحش را یافته است، با شنیدن این خبر جان افزا به شادی میخندد.
نهفته، با درونی خاصهای چند
نشست و عقد کابین کرد پیوند
هوش مصنوعی: در دل خود، رازهایی را پنهان کرده و به طور ویژهای نشسته است و با برقراری اتصالی، پیمان و عهدی را به ثبت میرساند.
ز درج دیده گوهرها برو ریخت
نثار از گریهٔ شادی فرو ریخت
هوش مصنوعی: از چشمانم مثل گوهرها اشک شوق ریخت و نثار کرد. این اشکها از خوشحالی و شادی بودند.
چنان شاهی و هوش از وی شده پاک
چو درویشی که دری یابد از خاک
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شخصی به مقام و جایگاهی مانند شاه رسیده و از نظر عقل و درک نیز به درجه بالایی دست یافته است، به گونهای که این مقام و دانش او را از مردم عادی و درویشان جدا نکرده و همچنان به سادگی و تواضع آنها نزدیک است.
به شادی با نگار خویش بنشست
شده از دست و زلف دوست بر دست
هوش مصنوعی: به شادی با معشوقهاش نشسته و با زیبایی و موهای او در دستش احساس خوشبختی میکند.
دو دل رخت هوس در جان درون برد
جدائی از میان زحمت برون برد
هوش مصنوعی: دل دو دل شده و آرزوی عشق در درونش را حمل میکند. جدایی باعث میشود که از زحمتها و دردها رهایی یابد.
فرو خفت از دل آتشهای اندوه
فرود آمد ز جان غمهای چون کوه
هوش مصنوعی: دل به شدت پر از آتش غم است و از جان سنگینی این غمها که مانند کوه است، رهایی پیدا کرده است.
مقابل دل بدل آئینه شد باز
ز لب جانها درون سینه شد باز
هوش مصنوعی: دل به مانند آینهای شده که مقابلش بازتابی از جانها را در سینه نشان میدهد.
پریروی از برون آلودهٔ شرم
درون سو شعلهای دوستی گرم
هوش مصنوعی: یک موجود زیبا از بیرون به نظر میرسد اما در دلش شرم و خجالت وجود دارد. اما در عین حال، در درونش احساس دوستی و گرمی وجود دارد که همچون شعلهای فروزان است.
به سوی شاه خود دزدیده میدید
گهی پیدا، گهی پوشیده میدید
هوش مصنوعی: به سوی پادشاه خود، گاهی به وضوح و گاهی به طور پنهانی مینگریست.
رخی اندک به سبزی میل کرده
بهاری از کف خضر آب خورده
هوش مصنوعی: چهرهای که به تازگی رنگ و لعابی از سبزی به خود گرفته است، نشانهای از بهاری است که بعد از مدتها دوباره به یادمان میآورد، گویی گیاه سبز و آباد از آب خضر که علفها را سیراب کرده، رقصان و شاداب به میدان آمده است.
روان سرو تر و سبز و جوان هم
ندیده سبزهٔ و آب روان هم
هوش مصنوعی: روح او مانند سرو، شاداب و جوان است و حتی سبزه و آب روان را هم ندیده است.
تو گوئی رنگ سبزش گاه دیدن
ز سبزی و تری خواهد چکیدن
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که وقتی رنگ سبز گیاه را میبینیم، این احساس به ما دست میدهد که ممکن است به زودی از سرسبزی و طراوت آن، قطرات شبنم بچکد.
همه طاووس هندی سبز وام است
کزان گونه به زیبائی تمام است
هوش مصنوعی: تمامی طاووسهای هندی به رنگ سبز هستند و زیبایی خیرهکنندهای دارند که بر تنوع و جذابیت آنها میافزاید.
تذ روان خراسان نغزسانند
ولی طاوس هندی را چه مانند؟
هوش مصنوعی: خراسان دارای زیباییها و لطافتهای خاصی است، اما هیچکس نمیتواند زیبایی طاووس هندی را با آن مقایسه کند.
پس از دیری که حیرت رخت بر بست
هوای دل به عیاری کمر بست
هوش مصنوعی: پس از مدتی که سردرگمی و حیرت از زندگی دور شد، دل آماده شد تا با شجاعت و دلیری مواجهه جدیدی را آغاز کند.
درآمد عاشق شوریده مشتاق
که تنگش در برآرد چون به غلطاق
هوش مصنوعی: عاشق و شیدایی به عشقش نزدیک میشود و این عشق او را به شدت پیروز و شگفتزده میکند، مانند کسی که در جستجوی هدفی بزرگ و ارزشمند است.
حریر آبگون کرد از برش دور
چو ابر از آفتاب و حله از حور
هوش مصنوعی: چنان که ابر در برابر آفتاب میپرد، دوری از آن عشق، مانند حریر آبی لطیف به وجود میآورد و زیبایی دلانگیز را به نمایش میگذارد.
در آویخت چون باز شکاری
که آویزد به کبک مرغزاری
هوش مصنوعی: همچون باز شکاری که به کبک در دشت حملهور میشود و به او نزدیک میشود.
گرفت اندر کنار آن سرو گلرنگ
بسان برگ گل در غنچهٔ تنگ
هوش مصنوعی: در کنار آن سرو با زیبایی مانند برگ گلی که در غنچهای تنگ قرار دارد، گرفتار شدم.
پس از مهر خزانه دور شد پاس
به لؤلؤ سفتن آمد نوک الماس
هوش مصنوعی: بعد از اینکه دوره مهر پایان یافت، نگهبان خزانه دور شد و جواهرات لؤلؤ و الماس را جمعآوری کرد.
نمی شد ریسمان را راه در در
که در ناسفته بود و ریسمان پر
هوش مصنوعی: به گونهای دیگر نمیتوان رشته را به سمتی هدایت کرد که هنوز گرهاش باز نشده و رشته پر از پیچیدگی و دشواری است.
چو در شد در شکوفه شاخ گلگون
شکوفه خنده زد با گریهٔ خون
هوش مصنوعی: زمانی که در بهار و شکوفهها باز میشود، شاخههای گل سرخ با وجود فراق و اندوه، به طور همزمان لبخند شادابی میزنند، در حالی که اشکهای خونین درد را نیز به نمایش میگذارند.
چنان در قفل سیمین شد کلیدش
که شد تا پرهٔ دل ناپدیدش
هوش مصنوعی: کلیدش آنقدر در قفل نقرهای گیر کرده و محکم شده که دیگر هیچکس از دلش خبر ندارد.
به هم لعل و عقیقی داشته جفت
عقیق از برمهٔ یاقوت میسفت
هوش مصنوعی: در اینجا سخن از زیبایی و جذابیت جواهراتی همچون لعل و عقیق است که به زیبایی و درخشش آنها اشاره میکند. جفت عقیقهایی که از برمه به دست آمدهاند، دارای رنگ و شکلی خاصی هستند که آنها را از دیگر جواهرات متمایز میکند. در کل، این بیت به توصیف زیباییهای طبیعی و جواهرات میپردازد.
به چشمه غنچهٔ نیلوفری تر
به صد حیله همی برد اندرون سر
هوش مصنوعی: منظور این بیت این است که با وجود تمام تلاشها و نقشهها، عشق یا زیبایی خاصی مانند غنچهٔ نیلوفر آبی نمیتواند به آسانی به دست آید و این زیبایی بهطور طبیعی جذابیتش را حفظ میکند. یعنی هر چقدر هم که سعی کنند، بهسختی میتوانند به آن عمق و لطافت برسند.
چو کرد آن جوهری در گرم خیزی
به درج لعل مروارید ریزی
هوش مصنوعی: وقتی آن گوهر در حال گرم شدن قرار میگیرد، به زیبایی لعل و مروارید تبدیل میشود.
خضر سیراب گشت اندر سیاهی
چکید آب حیات از کام ماهی
هوش مصنوعی: خضر در تاریکی سیراب شد و آب حیات از دهان ماهی چکید.
چنین بزمی که دل سودای آن داشت
مکرر شد که معنی جای آن داشت
هوش مصنوعی: این جشن و گرامیداشتی که دل همیشه آرزوی آن را داشت، دوباره برگزار شد و به راستی این مرتبه معنای بیشتری پیدا کرده است.
چو آسود از دو جانب شعله را تاب
در آن آسایش آمد هر دو را خواب
هوش مصنوعی: زمانی که از دو سو در آرامش مطمئن شد، شعله نیز در آن آرامش شروع به استراحت کرد و هر دو به خواب رفتند.
از آن پس شان نبود از بخت کاری
بجز هر لحظه بوسی و کناری
هوش مصنوعی: از آن زمان به بعد، دیگر بخت چیزی جز لحظهای برای بوسه و نزدیکی نداشت.
ازین، کردن به دزدی سینه تسلیم
وزو، تاراج کردن تودهٔ سیم
هوش مصنوعی: این بیت به معنی این است که به سادگی و بیپرده، آماده پذیرش تسلیم و غارتگری هستیم، و گویی در حال دزدی از چیزهای ارزنده و ارزشمند هستیم.
از این، بستن برو زلف کره گیر
وز او گردن در آوردن به زنجیر
هوش مصنوعی: از اینجا زلفی را که همچون کرهگیر است، ببند و گرنه به زنجیر حسرت گردن درآور.
ازین، ساعد به دست او سپردن
و زو، گل دستهٔ بر دست بردن
هوش مصنوعی: به خاطر این موضوع، دستانم را به او میسپارم و از او، شاخه گلی را برمیدارم.
ز گاه شام تا صبح شب فروز
شدی در خوش دلی شبهایشان روز
هوش مصنوعی: از غروب تا صبح، شب با روشنی و شادی پر شد، به طوری که شبهای آنها مانند روز میدرخشید.
نهاده، چون دو گل، روئی به روئی
نه محرم در میان، جز رنگ و بوئی
هوش مصنوعی: دو گل در کنار هم قرار دارند و رویشان به هم است، اما هیچ چیز دیگری بینشان نیست جز رنگ و عطرشان.
بهم پیوسته اندامی به اندام
به آمیزش چو دو می در یکی جام
هوش مصنوعی: دو نفر به هم پیوستهاند و مانند دو مایع که در یک جام مخلوط میشوند، در آغوش یکدیگر قرار گرفتهاند.
دو مست شوق با هم کرده سر خوش
نه تشویشی به جز زلف مشوش
هوش مصنوعی: دو عاشق شاد با هم در خوشی و شوق به سر میبرند و هیچ نگرانی جز زلفهای پریشان ندارند.
چه خوش روزی و فرخ روزگاری
که یابد کام دل یاری ز یاری
هوش مصنوعی: چه روز خوبی است و چه روزگار خوشی که انسان بتواند به هدف دلش برسد و یاری از یار خود پیدا کند.
گهی لب بر لبی چون قند ساید
به دندان تمنا قند خاید
هوش مصنوعی: گاهی لبهای دو نفر به هم میخورد و مانند قند شیرین میشود، اما گاهی نیز آرزوی چشیدن قند در دل وجود دارد.
گهی خسپد به شادی دوش با دوش
بنفشه در برو نسرین در آغوش
هوش مصنوعی: گاهي گل بنفشه در کنار نسرین در آغوش هم، به خوشحالی دراز میکشد.
کند هر دم نگه بر روی ماهی
که یابد جان نو در هر نگاهی
هوش مصنوعی: هر لحظه که به چهرهی آن ماه نگاه میکند، زندگی تازهای در هر نگاهش پیدا میشود.