شمارهٔ ۸۲ - صفت داغهای جدائی، که دود از نهاد آن دو آتش زده فراق براورده
مبادا آسمان را خانه معمور
که یاران را ز یکدیگر کند دور
گشاید عقدهای مهربانی
برد پیوند صحبتهای جانی
دو همدم را کز آن مهری که دارند
دمی از هم جدا بودن نیارند
چنان دور افگند کاز بعد یک چند
به نام و نامهای گردند خرسند
که چون دوران چرخ از بیوفائی
فگند آن هر دو عاشق را جدائی
شه آمد باز از آنجا با دل تنگ
به سنگین حجره شد چون لعل در سنگ
از آن پس یک زمان بیغم نبودی
زدی دمهای سرد و دم نبودی
نهانی گفته بودش محرم راز
که زان دیگران شد یار دمساز
به شادی با عروس خویش بنشست
عروسان دگر بگزاشت از دست
مه گوشه نشین زان داغ جان کاه
همی بود از درون، کاهنده چون ماه
غم دوری نه بس بودش جگر خوار
بران غم گشت غمهای دگر یار
توان در چشم خود صد خار دیدن
که نتوان یار با اغیار دیدن
حکایتهای عشق اندود کردی
شکایتهای خود آلود کردی
که گر غم پرس من میپرسیدم کم
چه کم دارم ز خوبی، تا خورم غم؟
هنوز، از شاخ سبزم، برنرسته است
هنوز، این سبزه را شبنم نشسته است
ز بیخوابی همه شب چشم من باز
تو با هم خوابهٔ خود خفته در ناز
ترا بادا حرام آن شکر و می
که مینوشی ز لبهایش پیاپی
مرا بادا حلال اندوه خوردن
ز غیرت لقمه چون کوه خوردن
شمارهٔ ۸۱ - صفت آرایش شهر و کشور، چون عروس، از برای تزویج شاه و شاهزادهٔ بی جفت، خضرخان، زادت خضره راسه، و شاهت وجه العدو بباسه!: زهی بستان آن شه را جمالیشمارهٔ ۸۳ - صفت شب سیاه هجران، که خضرخان را در کوشک جهان نمای جهان غم نمود، و دولرانی در قصر لعل غرق خوناب بود، و افروخته شدن شمع مراد آن دو محترق هم از آتش دل ایشان، و روشنائی در کار ایشان پدید گشتن: شبی چون سینهٔ عشاق پر دود
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مبادا آسمان را خانه معمور
که یاران را ز یکدیگر کند دور
هوش مصنوعی: مراقب باش که آسمان به عنوان یک جایگاه امن و آرام، باعث جدایی دوستان از یکدیگر نشود.
گشاید عقدهای مهربانی
برد پیوند صحبتهای جانی
هوش مصنوعی: عقدهای محبت باز میشود و پیوندهای بحثهای دلنشین برقرار میگردد.
دو همدم را کز آن مهری که دارند
دمی از هم جدا بودن نیارند
هوش مصنوعی: دو دوست که به خاطر محبت و دوستیای که بینشان وجود دارد، هرگز حاضر نیستند حتی برای لحظهای از یکدیگر جدا شوند.
چنان دور افگند کاز بعد یک چند
به نام و نامهای گردند خرسند
هوش مصنوعی: آن چنان فاصلهای ایجاد کرد که بعد از مدتی، نام و نامهای از او به یادگار میماند و باعث خوشحالی میشود.
که چون دوران چرخ از بیوفائی
فگند آن هر دو عاشق را جدائی
هوش مصنوعی: زمانی که دایره زمان به خاطر بیوفایی رو به زوال میرود، آن دو عاشق نیز از هم جدا میشوند.
شه آمد باز از آنجا با دل تنگ
به سنگین حجره شد چون لعل در سنگ
هوش مصنوعی: شاه با دل پر از غم و اندوه دوباره به سرزمین خود بازگشت و چون لعل در دل سنگ، در محفل خود سنگین و با وقار نشسته است.
از آن پس یک زمان بیغم نبودی
زدی دمهای سرد و دم نبودی
هوش مصنوعی: بعد از آن مدت، هیچ وقت بیغم نبودی، از سردی دمیدنها صحبت کردی و دم گرم حقیقی وجود نداشت.
نهانی گفته بودش محرم راز
که زان دیگران شد یار دمساز
هوش مصنوعی: یک نفر به او به صورت پنهانی گفته بود که از حال دیگران آگاهی پیدا کرده و با آنها دوست شده است.
به شادی با عروس خویش بنشست
عروسان دگر بگزاشت از دست
هوش مصنوعی: با شادی کنار عروس خود نشسته و عروسهای دیگر را از دست داده است.
مه گوشه نشین زان داغ جان کاه
همی بود از درون، کاهنده چون ماه
هوش مصنوعی: ماه در گوشهای نشسته و به خاطر داغی که در دلش احساس میکند، درونش همچون شعلهای در حال سوختن است.
غم دوری نه بس بودش جگر خوار
بران غم گشت غمهای دگر یار
هوش مصنوعی: غم دوری برای او کافی نیست، که دلش را به شدت میآزارد. این درد باعث شده است که غمهای دیگری هم به دلش بیفتند.
توان در چشم خود صد خار دیدن
که نتوان یار با اغیار دیدن
هوش مصنوعی: میتوان در چشم خود صد زخم و مشکلات را تحمل کرد، اما نمیتوان دید که محبوب با دیگران باشد.
حکایتهای عشق اندود کردی
شکایتهای خود آلود کردی
هوش مصنوعی: داستانهای عشق را با گلایههای خود خراب کردی و آنها را آلوده کردی.
که گر غم پرس من میپرسیدم کم
چه کم دارم ز خوبی، تا خورم غم؟
هوش مصنوعی: اگر کسی از من درباره غمم میپرسید، من میگفتم چه کمبودی از خوبیها دارم که اینقدر غمگین باشم؟
هنوز، از شاخ سبزم، برنرسته است
هنوز، این سبزه را شبنم نشسته است
هوش مصنوعی: هنوز از جوانههای سبز من چیزی رشد نکرده است و بر روی این سبزه، شبنم نشسته است.
ز بیخوابی همه شب چشم من باز
تو با هم خوابهٔ خود خفته در ناز
هوش مصنوعی: به خاطر بیخوابی، شب تا صبح چشم من باز بود و تو در خواب ناز خود غرق بودی.
ترا بادا حرام آن شکر و می
که مینوشی ز لبهایش پیاپی
هوش مصنوعی: برای تو بادا که آن شکر و نوشیدنی که از لبان او به طور مکرر مینوشی، حرام باشد.
مرا بادا حلال اندوه خوردن
ز غیرت لقمه چون کوه خوردن
هوش مصنوعی: باید حالم را بخاطر غم و غصهای که دارم بپذیری و از آن بگذر، چرا که مثل کوه، استقامت و صبوری را در مقابل مشکلات و دشواریها دارم.