شمارهٔ ۸۰ - جدائی افگندن تیغ زبان بد گویان میان عاشق و معشوق، و روان شدن دول رانی از خانهٔ دولت سوی کشک لعل، و در فراق خضر خان، از دود آه، کوشک لعل را سیاه گردانیدن
چو اصحاب غرض گفتند هر چیز
فراوان بیخت با نو آن غرض نیز
صواب آن شد کزان فردوس پر نور
به قصر لعل سازد جای آن حور
شه آن دم بود حاضر پیش استاد
کتاب عاشقی را شرح میداد
سخن در قصهٔ یوسف که ناگاه
خبرگوئی زلیخاش آمد از راه
مژه چون دیدهٔ یعقوب تر کرد
ز حال بیت احزانش خبر کرد
چو بشنید آن خبر جان عزیزش
نماند از جان خبر و ز هیچ چیزش
جمال یوسفی را سود بر خاک
زد از مهر زلیخا پیرهن چاک
چو گرگ بیگناه افتاد بیرون
همش پیراهن و هم چهره بر خون
نگار خویش راز آن چشم خون زای
حنامی میبست گوئی بر کف پای
پری چون دید در پا فرق جمشید
چو نیلوفر به صفرا شد ز خورشید
چو تاب آن نماندش در تن خویش
که موئی بگسلد زان مومیان بیش
بسی پیچه برید از جعد چون قیر
که آری میبرد دیوانه زنجیر
نبد جای بریدن چون سر موی
همی برید موی خویش ازین روی
پس آن مو داد بر دستش که باری
زمن بپذیر زینسان یادگاری
پری پیکر چو کرد آن موی بر دست
از آن مویش سخن در لب گره بست
زبانش همچو موی ماند خاموش
سر موئی نماند اندر تنش هوش
بر آن مو کرد لختی گریهٔ زار
چو بارانی که بارد در شب تار
به شاه آن موی بر کف کرده میگفت
که ای با تار مویت جان من جفت
ز تو هر موی دل بند جهانی
کمند عقل و دست آویز جانی
مرا باید دو صد جان وفاجوی
که هر جانی ببندم در یکی موی
چو زینسان عذر خواهی کرد بسیار
شدش لابد جواب هدیهٔ یار
به صد عذر از دو دست نازنینش
کشید و داد دو انگشترینش
چو آن خاتم به دست شاه بنشست
بماند اندر دهانش انگشت زان دست
به زاری گفت چون میداد خاتم
که ای دستت سزای خاتم جم
به هدیه گر رضا باشد درینت
دهم انگشت با انگشترینت
ولیک انگشتری لختی بپاید
ز انگشتم وفاداری نیاید
که عالم بی تو گر خلد برین است
مرا چون حلقهٔ انگشترین است
دگر زان دادمت زینسان خیالی
که دارد از دهان من مثالی
نگهدارد گهٔ بوس نهانم
رسانیدند یکدیگر نهانی
وداع یکدگر کردند گریان
به طوفان هر دو غرق و هر دو بریان
شمارهٔ ۷۹ - صفت بهار، و گلگشت شجرهٔ بلند بالش مملکت والا خضر خان طوبی له، در باغ بهشت آسا، و بسوی گلهای کرنه گذشتن، و بوی دوست باز یافتن، و هوش به باد دادن: صبا چون باغ را پیرایه نو کردشمارهٔ ۸۱ - صفت آرایش شهر و کشور، چون عروس، از برای تزویج شاه و شاهزادهٔ بی جفت، خضرخان، زادت خضره راسه، و شاهت وجه العدو بباسه!: زهی بستان آن شه را جمالی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو اصحاب غرض گفتند هر چیز
فراوان بیخت با نو آن غرض نیز
هوش مصنوعی: وقتی دوستانی که هدف خاصی دارند، هر چیزی را به فراوانی میگویند، میفهمیم که آن هدف نیز به تازگی و با نوآوری همراه است.
صواب آن شد کزان فردوس پر نور
به قصر لعل سازد جای آن حور
هوش مصنوعی: این درست است که از بهشت پرنور، جایگاه حوری در قصر لعل ساخته شود.
شه آن دم بود حاضر پیش استاد
کتاب عاشقی را شرح میداد
هوش مصنوعی: در آن لحظه، پادشاه در حضور استاد بود و کتاب عاشقی را توضیح میداد.
سخن در قصهٔ یوسف که ناگاه
خبرگوئی زلیخاش آمد از راه
هوش مصنوعی: ناگهان زلیخا، که داستان یوسف را نقل میکند، از راه میرسد و خبرهایی را بازگو میکند.
مژه چون دیدهٔ یعقوب تر کرد
ز حال بیت احزانش خبر کرد
هوش مصنوعی: مژهها به اندازهٔ اشکهای یعقوب، از غم و اندوه خبر میدهد و حال و هوای خانهاش را بیان میکنند.
چو بشنید آن خبر جان عزیزش
نماند از جان خبر و ز هیچ چیزش
هوش مصنوعی: زمانی که آن خبر را شنید، دیگر از وجود خود و هر چیز دیگری بیخبر شد. جان عزیزش به شدت تحت تأثیر قرار گرفت.
جمال یوسفی را سود بر خاک
زد از مهر زلیخا پیرهن چاک
هوش مصنوعی: زیبایی یوسف، به خاطر عشق زلیخا، بر زمین افتاد و او لباسش را به خاطر این عشق پاره کرد.
چو گرگ بیگناه افتاد بیرون
همش پیراهن و هم چهره بر خون
هوش مصنوعی: مثل گرگ بیگناهی که به دلایل نامعلوم از جمع خارج شده، هم لباسش و هم چهرهاش پر از خون است.
نگار خویش راز آن چشم خون زای
حنامی میبست گوئی بر کف پای
هوش مصنوعی: محبوب من، مثل این است که چشمانش که پر از درد و غم است، رازی را بر پاهای من راه میبندد، گویی تمام آن درد و رنج را در خود دارد.
پری چون دید در پا فرق جمشید
چو نیلوفر به صفرا شد ز خورشید
هوش مصنوعی: زمانی که آن پری متوجه شد که در پاهای جمشید تفاوتی وجود دارد، مانند نیلوفر که به خاطر تابش خورشید تغییر رنگ میدهد، تغییر حالتی پیدا کرد.
چو تاب آن نماندش در تن خویش
که موئی بگسلد زان مومیان بیش
هوش مصنوعی: زمانی که در درون انسان، طاقت و تحمل وجود نداشته باشد، حتی کوچکترین چیزها میتواند او را متزلزل کند و از هم بپاشد.
بسی پیچه برید از جعد چون قیر
که آری میبرد دیوانه زنجیر
هوش مصنوعی: بسیاری از موها به شکل پیچیده و خمیده درآمدهاند، مانند قیری که به راحتی میتواند دیوانه را از زنجیر آزاد کند.
نبد جای بریدن چون سر موی
همی برید موی خویش ازین روی
هوش مصنوعی: اگر قرار باشد چیزی را قطع کنیم، بهتر است چیزی را قطع کنیم که خودمان را آسیب نزند. به همین خاطر، چون نمیتوانیم موی خود را ببریم، باید فکر کنیم که چه چیزی را باید قطع کنیم تا ضرر نکنیم.
پس آن مو داد بر دستش که باری
زمن بپذیر زینسان یادگاری
هوش مصنوعی: پس آن مو که بر دستش آویزان بود، نشان از این دارد که از من چیزی بپذیرد و به این ترتیب یادگاری از من داشته باشد.
پری پیکر چو کرد آن موی بر دست
از آن مویش سخن در لب گره بست
هوش مصنوعی: وقتی آن دختر زیبا موهایش را بر دست کرد، از زیبایی و دلرباییاش حرفی در لبانش نگفت.
زبانش همچو موی ماند خاموش
سر موئی نماند اندر تنش هوش
هوش مصنوعی: زبان او مانند موی نازکی است که آرام و بیصدا است و هیچ گونه هوشی در وجودش باقی نمانده است.
بر آن مو کرد لختی گریهٔ زار
چو بارانی که بارد در شب تار
هوش مصنوعی: او به مدت کوتاهی به خاطر موهایش به شدت گریه کرد، مانند بارانی که در یک شب تاریک میبارد.
به شاه آن موی بر کف کرده میگفت
که ای با تار مویت جان من جفت
هوش مصنوعی: در اینجا شخص به شاه موی خود را نشان میدهد و میگوید که ای کاش با این موهای تار در هم پیچیده، جان من به تو وصل شود.
ز تو هر موی دل بند جهانی
کمند عقل و دست آویز جانی
هوش مصنوعی: از تو، هر رشتهای که به دل من بسته شده، همچون دام عقل و وسیلهای برای دستگیری جانم است.
مرا باید دو صد جان وفاجوی
که هر جانی ببندم در یکی موی
هوش مصنوعی: من باید برای هر یک از جانهایم، چندین بار تلاش کنم که هر جان را در یک موی خلاصه کنم.
چو زینسان عذر خواهی کرد بسیار
شدش لابد جواب هدیهٔ یار
هوش مصنوعی: وقتی کسی خیلی به خاطر چیزی عذرخواهی کند، به طور طبیعی باید پاسخی مناسب برای هدیهای که از محبوبش دریافت کرده است، داشته باشد.
به صد عذر از دو دست نازنینش
کشید و داد دو انگشترینش
هوش مصنوعی: او با تمام تلاش و بهانهها از دو دست گرانقدرش فاصله گرفت و دو حلقه انگشترش را به کسی دیگر داد.
چو آن خاتم به دست شاه بنشست
بماند اندر دهانش انگشت زان دست
هوش مصنوعی: وقتی آن انگشتر بر دست پادشاه قرار گرفت، انگشت آن دست در دهانش باقی ماند.
به زاری گفت چون میداد خاتم
که ای دستت سزای خاتم جم
هوش مصنوعی: با ناله و زاری گفت که وقتی این انگشتر را به تو میدهم، انگار که دست تو لایق و شایستهی انگشتر جم است.
به هدیه گر رضا باشد درینت
دهم انگشت با انگشترینت
هوش مصنوعی: اگر خوشنودیات در هدیهای باشد، من به تو آن را با انگشتانم تقدیم میکنم.
ولیک انگشتری لختی بپاید
ز انگشتم وفاداری نیاید
هوش مصنوعی: اما یک انگشتر به مدت کوتاهی بر روی انگشت من باقی خواهد ماند، در حالی که وفاداری در وجودش نخواهد بود.
که عالم بی تو گر خلد برین است
مرا چون حلقهٔ انگشترین است
هوش مصنوعی: اگر عالم بدون تو بهشتی است، برای من مانند حلقهای است که در انگشتم قرار دارد.
دگر زان دادمت زینسان خیالی
که دارد از دهان من مثالی
هوش مصنوعی: من به تو احساسات و تفکراتی را منتقل کردم که از زبان من نشأت میگیرد و مثالهایی دارد که ممکن است درک آنها برایت آسان باشد.
نگهدارد گهٔ بوس نهانم
رسانیدند یکدیگر نهانی
هوش مصنوعی: محافظت کرد و راز بوسهام را به من رساندند، آنها به صورت پنهانی یکدیگر را در آغوش گرفتند.
وداع یکدگر کردند گریان
به طوفان هر دو غرق و هر دو بریان
هوش مصنوعی: دو نفر با احساس درد و اندوه از هم جدا شدند و در حالی که هر کدام در دریا غرق شده و بیپوشش بودند، اشک میریختند.